سایر خبرها
بالاخره دلشوره های نجیبه تمام شد +عکس
...؛ هر موقع احمد را می دیدم با گریه بود. موقعی که می آمد گریه خوشحالی بود. موقعی که سوریه بود کلا دلهره داشتم. گفت مادر چرا گریه می کنی؟ من می برم شما را زیارت حضرت زینب، زیارت حضرت رقیه، این گریه دارد؟ گفتم خوشحالم؛ این گریه خوشحالی است. یک هفته آنجا بودم؛ صبح ها می رفتم حرم حضرت زینب، بعد از ظهرها می رفتم حرم حضرت رقیه. شب اربعین در حرم حضرت رقیه بودیم. فردایش که اربعین بود ...
آخرین هدیه ای که شهدا به همسر و مادرشان دادند +تصاویر
.... حمیدرضا بعد از گرفتن رضایت پدرش، برگه اعزامش را به مادرش داد و گفت: مادر، رضایت نامه را امضا کن. مادر به او گفت: من که از اول راضی بودم که بروی؛ پدرت هم امضا کرده نیازی نیست من هم امضا کنم. حمیدرضا گفت: حالا یک امضایی بزن تا حضرت زهرا (س) شفاعتت کند. حمیدرضا به جبهه رفت و در عملیات آزادسازی خرمشهر به شهادت رسید. مادر بیش از 30 سال در انتظار آمدن خبری از شهیدش بود که بالاخره پیکر فرزندش ...
روایتی تازه از دو زن در پرونده کیوان امام وردی
... بعد از اون همه اصرار من قبول کردم، گفتم می خورم اما بعد باید با هم از نوشیدنی تو بخوریم. من خوردم و به صورت مشخص یادم نیست که نوشیدنی دوم رو کی خوردم. اما یه صحنه ای به صورت محو تو ذهنم هست. اینکه می خواستم برم دستشویی، اما نمی تونستم راه برم، آنقدر که گیج و منگ بودم. کیوان اومد دستم رو گرفت و جلوی در دستشویی بهم گفت: سومی رو بخور، دیگه بعدش برو دستشویی! من هم خوردم و رفتم دستشویی. بعد از اینکه رفتم دستشویی دیگه مطلقا چیزی یادم نمیاد تا فردا صبحش. من اصلا قرار نبود خونه این آدم بمونم. اما فردا صبح خونه این آدم از خواب بیدار شدم، توی اتاق خواب این آدم، روی تختخواب این آدم و... ...
درد یتیمی کشیده بود و نمی خواست بچه های دیگر یتیم شوند
شده بود. نمی دانم در آن دو سه ماهه چه شد که اینقدر تغییر کرده بود. وقتی از او پرسیدیم چه کردی کجا بودی؟ می گفت من در بخش خدمات و کار های اداری بودم. قسمت آشپزی کنار بچه ها خدمت می کردم، من حضور نظامی ندارم و در جنگ نیستم. با این حرف هایی که زد آرام گرفتم و دلم راضی شد. بعد از اتمام مرخصی به من گفت می خواهم بروم. اینبار خودم متوجه شده بودم که شهادتش نزدیک است. گفتم شما دفعه اول گفتی که می خواهی ...
برق نگاه زائر به ضریح مطهر؛ جذاب ترین سوژه
، غرفه ای ویژه خدام مستقر بود و عکسم را آنجا دیدم و بسیار خوشحال شدم و با خودم گفتم عکسم زودتر از خود من به پابوس حضرت ابوالفضل(ع) آمده است. اما از اینها که بگذریم حضرت رضا(ع) می خواستند این پیام را به من بدهند که این تو نیستی که انتخاب می کنی، این ماییم که انتخاب می کنیم و اگر بنا بر جلوه گری یک اثر باشد ما هستیم که به آن کمک می کنیم. من در چندین سال خدمتم به این نتیجه رسیده ام که هیچ موفقیتی در ...
پویش فرشتگان سرزمین من به مناسبت روز زن در قم برگزار شد
قم(پانا)- پویش فرشتگان سرزمین من همزمان با سالروز میلاد حضرت زهرا(س) به همت جمعی از بانوان و دانش آموزان در خیابان شهدا(صفاییه) قم برگزار شد. اعضای پویش ملی فرشتگان سرزمین من در استان قم متشکل از جمعی از دانش آموزان و سایر گروه های بانوان به مناسبت میلاد حضرت فاطمه زهرا(س) و روز مادر با شعار خدا گفت تو ریحانه خلقتی به بانوان زائر و مجاور حرم کریمه اهل بیت(س)، گل و شیرینی اهدا کردند ...
شهدای گمنام معجزه می آفرینند
مشکل حرکتی داشت. رو به حرم آقا گفتم: من رضا را خدمت شما آوردم. من حواله شده از طرف شهید ابراهیم هادی هستم. هرطور صلاح می دانید.... به لطف خدا و عنایات امام رضا(ع) بعد از سفر مشهد، روز به روز حال پسرم بهتر شد. او به دبیرستان رفت و درسش را ادامه داد و اکنون در کارهایش موفق است. راهگشا بودن توسل به شهدای گمنام عیسی پاک شریفی جوان 20 ساله دیروز از ...
پیرمردِ نرگس زار/ غلام رضایی که عطر قدم های امام رضا(ع) مجنونش کرد
اواک چی؟ میگید حاج آقا؟ از دیدارتون با امام؟ اخم هایش را توی هم انداخت و به آقای خراسانی چشم غره رفت: چی بگم بابا جان؟ دوست داشتم نرگس هامو توی همه بقاع متبرکه ببرم؛ خب نجف هم رفتم؛ یک امانتی دستم بود که باید به امام خمینی (ره) می رسوندم، گفتن همچین آقایی با این مشخصات در حرم امیرالمؤمنیه (ع) و این بسته پول رو به دستش برسون؛ زیارت که کردم رفتم سمتشون، گفتم آقا من اهل بهبهانم و از طرف ...
شهیدی که صبح خبر شهادتش را شنید و ظهر شهید شد +عکس
خواب دیدم. گویی خداوند از طریق او برایم الهام کرده بود که حسینم شهید می شود. هرچند وقت یکبار که او به جبهه ها می رفت، من دلشوره می گرفتم و خواب شهادت ایشان را می دیدم. یکبار در خواب به شهید بهشتی گفتم تو را قسم به جدت در قیامت مرا شفاعت کن و او در جواب به من گفت که حسین اینجاست. یک هفته بعد خبر شهادت پسرم را به ما دادند، اما من از همان ابتدا می دانستم که سیدحسین در راه حفاظت از دین اسلام و در راه ...
شبی که عزت شاهی را در زندان کمیته مشترک به صلیب کشیدند
نکشید که آمد. گفت: با تاکسی آمده است. بعد مرا به اتاق او بردند. گفت: تو خواهر و مادر [...] حضرت علی (ع) هستی ( معاذالله )، من خواهر و مادر [...] هم ابن ملجم هستم. امشب هم شب نوزدهم ماه رمضان شب ضربت خوردن حضرت علی (ع) است. پس امشب ما هم به تو ضربت وارد می کنیم. اگر وصیتی، حرفی داری بگو. گفتم: من وصیتی ندارم، ثروتی هم ندارم که نگران تقسیم آن بین وراث باشم. نماز و روزه ام را سروقتش به جا آورده ام. پس ...
سوءاستفاده عجیب مهرشاد سهیلی از نام شهید علی لندی | 5 میلیون برای عکس با روحانی و رئیسی؛ یک خودرو برای ...
برداشته بودم، اما انگار او، نه. جمعه 2 روز بعد از انتشار گزارشم، یک پیام در دایرکت اینستاگرام، تمام مقاومتم برای ننوشتن دوباره از مهرشاد سهیلی را به چالش کشید. صبح که نه؛ ظهر جمعه، از خواب بیدار می شوم. چشم هایم هنوز خسته اند. شب قبلش پس از گفت وگو با تلویزیون اینترنتی جدال و ادامه دادن آن در توئیتر اسپیس (Twitter Spaces) تا حوالی ساعت 3 صبح بیدار بودم. می خواهم سریع به روزنامه بروم. فکر می ...
گرامیداشت روز زن در کتابخانه های عمومی استان مرکزی
بانوان شاعر برگزار شد نشست محفل ادبی ادیب همزمان با سالروز ولادت حضرت زهرا(س) و روز زن با حضور عباس احمدی، دبیر محفل ادیب و جمعی از بانوان شاعر استان مرکزی در سالن شهدای مدافع حرم کتابخانه دکتر حصیبی شهر اراک برگزار شد. در این برنامه که با همکاری کانون بسیج هنرمندان شهرستان اراک برگزار شد، شرکت کنندگان به خوانش سروده های خود پرداختند. سروده عباس احمدی: چنان ...
چگونگی مرجعیت آیت الله گلپایگانی از زبان آقازاده ایشان
. پول دارو و قابله نداشتم که بدهم. از عصبانیت به حرم حضرت معصومه (س) آمدم و شکایت کردم که از تنگدستی به شما پناه آوردم. در همین حالات بودم که آقایی پیدا شد و گفتند شما آقای گلپایگانی را می شناسید؟ گفتم: بله، من شاگرد ایشان هستم. 70 هزار تومان به من داد و گفت که این وجه را به آقای گلپایگانی بدهید. من به سرعت سمت دفتر آقا رفتم. رفتم داخل و جریان را تعریف کردم و پول را به ایشان دادم. آیت الله ...
مادر شهید مدافع حرم، احمد جعفری، از مادرانه اش برای پسرش می گوید
...> مادر از دلتنگی هایش می گوید: وقتی می خواست جبهه برود گفتم: احمدآقا نرو. گفت: شما که همیشه می روید جلسه دعا و مسجد، چرا این حرف را می زنید؟! اصلا شماره مسئول و استادان جلسه تان را بدهید که زنگ بزنم و بگویم این چه شاگردی است تربیت کرده اند که نمی گذارد من برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) بروم! این حرف ها را که زد، راضی شدم. از زیر قرآن ردش کردم و رفت. همین که رفت، همه خویشاوندان و خانواده با ...
میهمانی در پلاک 38/ روایت مادر شهیدی که پشت سر پسرش آب نریخت تا برنگردد!
شده خانم زنگنه؟ بیا بالا، تو که حالت خوب بود گفتم نه، حال من خوش نیست شما برید؛ توی مسیر هر چند قدم یه بار می ایستادم، میدونستم اتفاقی افتاده اما چه اتفاقی، نه! دو سه بار صلوات فرستادم، به خودم دل امیدی میدادم تا اینکه وسطای راه بودم که علی زنگ زد، پسرم اون موقع خدمت سربازی بود، سلام علیک داد دیدم خیلی گرفته است، گفت سلام مامان گفتم سلام خوبی؟ گفت مامان تو خوبی! گفتم آره بعد زود قطع کرد اصلا ...
پیکری که هدیه روز مادر شد! /حکایت چند وداع مادرانه جانسوز در معراج الشهدا+فیلم
گروه زندگی: روز مادر و ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها بهانه ای شد تا مادرانه هایی را برایتان بازگو کنیم که جنس متفاوتی دارند. حکایت مادرانی آشنا با شهادت که فرزند عزیزشان را برای بار آخر به آغوش گرفتند. استخوان های مجیدم سوخته ! گویی که عروسی پسرش باشد لباس سفید به تن کرده. بالای سر پیکر نشسته. گریه نمی کند کار از گریه گذشته است! استخوان های پسرش را یکی یکی از تابوت بیرون ...
گفتگو با سمیرا شاهوردی، مادر آرزوها در آستانه برآورده شدن ده هزارمین آرزو
روزگار برای مادر آرزو ها زیاد می شود. بیماری پدر و رنج مادر تاب تحمل از دلش می گیرد و درس و مدرسه را رها می کند. در اینجای داستان، او خسته شده است: در یک مقطعی ترک تحصیل کردم. دوم راهنمایی بودم. دیگر درس نخواندم و بعد هم ازدواج کردم. یک جایی، با خودم گفتم بس است دیگر و ازدواج کردم. نه اینکه بخواهم به دلیل شرایط مالی ازدواج کنم، نه. واقعا آن قدر ها مشکل مالی نداشتیم و مادرم اگر کار می کرد، برای این ...
توصیه جالب زلاتان برای آینده کیلیان امباپه
به گزارش وانانیوز، زلاتان ابراهیموویچ، مهاجم تیم میلان در گفت وگو با اکیپ در پاسخ به پرسشی درباره آینده امباپه گفت: یک روز کیلیان درباره تیم آینده اش از من پرسید و به او گفتم اگر جای تو بودم، به رئال مادرید می رفتم. فرصت بازی برای تیم های مختلف در کشورهای گوناگون را داشته ام و این گونه، هم رشد کرده ام و هم یاد گرفته ام. اینکه تمام دوران فوتبال را در خانه ات بازی کنی، کار آسانی است. ...
زلاتان: به ام باپه گفتم اگر جای تو بودم به رئال می رفتم
به او گفتم: اگر جای تو بودم به رئال مادرید می رفتم. من موفق شدم برای تیم های مختلف، در کشور های مختلف، بازی کنم، بنابراین چیزی یاد گرفتم و رشد کردم. کیلیان ام باپه تا تابستان سال جاری با پاری سن ژرمن قرارداد دارد. خبر های زیادی درباره جدایی این بازیکن از پاری سن ژرمن و حضورش در رئال مادرید به گوش می رسد که این باعث نگرانی هواداران تیم پاریسی شده است. از طرفی هواداران رئال مادرید امید زیادی دارند که این بازیکن در تابستان سال جاری راهی برنابئو شود. ...
روایتی از پاهای حنا بسته و عشقی که در میان بود
بیمارستان در رفتم. مستقیم رفتم شهرستان و منزل، اما درد پاهایم همان 6،5 ساعت اول لو رفت. روزها می رفتم بیمارستان و با تزریق انواع مسکن ها آرام می شد. تا اینکه یکی از دوستان، مرا برد پیش پدربزرگ کشاورزش. ایشان که دید، گفت فقط حنا دوای درد شماست، 45 تا 60 روز باید هر شب از بالای زانو تا نوک انگشتان حنا بگذارید و صبح یک ساعت با آب ولرم ماساژ می دهی... 45 روز ِتمام مادرم با تمام عشق و وجودش پاهایم را از ...
توصیه جالب زلاتان ابراهیموویچ به کیلیان امباپه فاش شد
قرارداد او بر نمی دارد، اما آیا خودش هم می خواهد بماند؟ من همچنین فکر می کنم که باشگاه های زیادی به دنبال او هستند. اگر شما مربی فوتبال هستید و تمامی شرایط لازم را دارید، اما دوست ندارید امباپه در تیم تان باشد، پس بدانید در جای اشتباهی قرار دارید. او در این باره از من سوال کرد و به او گفتم که اگر جای تو بودم، به رئال می رفتم. من در تیم ها و کشورهای مختلف زیادی بازی کردم و اینطوری یاد گرفتم و بزرگ شدم. بازی کردن در شهر محل تولدتان کار آسانی است، اما شما باید کیف تان را ببندید و به کشورهای مختلف سفر کنید. این یک ماجراجویی بزرگ است. ...
روایت های مادرانه شهدای مقاومت/از دعای عاقبت به خیری تا به جای آوردن سجده شکر
تماس نگرفت، حال خوبی نداشتم و منتظر بودم خبری ازش بیاد و تا شب نگران بودم تا اینکه روز بعد دوست آقا وحید زنگ زد و سراغش را گرفت و قرار شد وقتی پسرم آمد به او خبر دهم؛ بعد تماس حالم بد شد و پدرش صداکردم و گفتم اتفاقاتی پیش آمده و بعد تلویزیون را روشن کردیم و خبرها را دیدیم که تصویر حاجی را نشان میدادند و آن لحظه زدم به سرم خودم و گفتم: آقا جان! آقا وحید رفت! آقا وحید همراه حاج قاسم بود وقتی حاجی رفته پس آقا وحید هم رفت... . انتهای پیام/ ...
گذشت به حرمت ائمه (ع)
موضوع خبر نداشتیم و خودش هم به ما چیزی نگفته بود. بعد از این که متوجه شدم، دخترم را به خانه ام آوردم و گفتم باید طلاق بگیری اما دخترم موافق طلاق نبود و گفت من با لباس سفید از خانه تو رفتم و با کفن سفید هم از خانه شوهرم خارج می شوم. دوباره برگشت اما ای کاش برنمی گشت. بعد از مدتی، یک روز همسرم به من گفت رضا به من زنگ زده گفته که دخترت را کشته ام. بیا و جمعش کن. حرفش را باور نکردم. گفتم ...
روایتی از رنج های مادران بهبودیافته
خودم زندگی می کردم و به ته خط رسیده بودم از همه جا رانده و مانده شده بودم.واقعا خسته شده بودم و یک الی دو بار قصد خودکشی داشتم، اما یک بار در تاریخ 6 آذر 1394 نمی دانم چه شد که بعد از مصرفم به جلسه ترک رفتم و در آنجا گفتم که چند روزی است مصرف نکرده ام و حالم بد است و کمک کنید و از آنجا که خدا می خواست، با آن ها آشنا شدم و بعد به خانه خورشید آمدم و با بدبختی و سختی پاک شدم. بعد از سه سال ...
حمید لولایی: تا مدت ها نمی توانستم از نقش خشایار بیرون بیایم | از کار در بانک و کارخانه تا ورود به عرصه ...
حواله را بردم نمایندگی، همه می گفتند این حواله چیست؟ گفتم من دیشب برنده جشنواره فجر شده ام. شخصی که آنجا بود اصلا نمی دانست ماجرا چیست. آقای پرویز پرستویی چهار ماه بعد ماشینش را گرفت. من همان روزِ پس از برگزاری مراسم اختتامیه ساعت 9 صبح رفتم ماشینم را تحویل گرفتم. لولایی در پاسخ به این سوال علیمردانی که در کدام ایستگاه می خواهی پیاده شوی؟ گفت: واقعیتش را بخواهی هیچ جا. چون همه جا پر از بی ...
با پلیس زن ؛ از فرار متهم تا رد رشوه 5 سکه ای!
را بردم و وی دستور پیگیری را صادر کردند. بعد از چند روز همان خانم برای پیگیری صدور کارت معافیت پسرش دوباره مراجعه کرد اما مدام اصرار داشت که مرا ببیند.بالاخره پیشم آمد و برایش از روند پرونده گفتم که پیگیری ها انجام شده و کارت در شرف صدور است.زن تشکر کرد و موقع رفتن یک سررسید برایم روی میز گذاشت و رفت. آخر ساعت کاری موقع رفتن سالنامه را که برداشتم از وسطش 5 عدد سکه افتاد ...
مدیحه سرایی ذاکران اهل بیت(ع) در دیدار با رهبر معظم انقلاب/ببینید
...> گرم پرواز با پرستوها بال در بال، تا حرم رفتم تشنه عشق و آرزو بودم تا به سر چشمه کرم رفتم ناگهان کوه و چشمه و صحرا همه گفتند یک صدا: زهرا با تو شیرازه ای مبارک یافت برگ برگ کتاب و عترت ما با شمیمی ز عطر کوثرتان سبز شد بوستان فطرت ما با تو روح حیات پیوسته است بی تو دروازه صفا بسته است صبح شورآفرین ...