سایر منابع:
سایر خبرها
124 هزار صلوات مهریه جالب عروس خانم
باعث مخالفت شان می شود. به پدرم گفتم زینب خانم را برایم خواستگاری کند. با خودم فکر کردم که خب؛ حالا برای ازدواج زینب خانم زود است و مخالفت می کنند. من هم به پدر می گویم فقط او را می خواهم و برایش صبر می کنم اینطوری چند سالی فرصت دارم برای اینکه به استقلال مالی برسم. مراسم خواستگاری در سفر و در خانه اقوام بود زینب می خندد و از روز خواستگاری اش می گوید: پدر همسرم با پدر من تماس ...
زن40ساله: برادرم مرا به دوستش فروخت
بگیرد و با هم به داخل بهزیستی بروند. آن ها رفتند اما من هنوز از نگاه معنی دار آن روز دخترم زجر می کشم. خلاصه چشمانم را بستم و به دنبال سرنوشت سیاه خودم رفتم تا فرزندانم خوشبخت شوند . از آن روز به بعد در حالی که شوهرم طلاقم داده بود به عقد موقت یکی از کارتن خواب ها درآمدم و با جمع آوری زباله خشک مخارج اعتیادم را تامین می کنم. چندماه قبل وقتی حس مادری ام به غلیان درآمد ، ناخودآگاه روانه بهزیستی شدم تا ...
شریفی: هنوز دینم را به پرسپولیس ادا نکرده ام
مصدومیت رها شده و تلاش می کند به ترکیب اصلی بازگردد. شروع فوتبال شریفی درباره شروع فوتبالش به خبرنگار فرهیختگان گفت: من فوتبالم را از مدرسه فوتبال نتسا شروع کردم و سپس به فولاد خوزستان پیوستم و توانستم به همراه این تیم سه بار قهرمان لیگ برتر نوجوانان شوم، از آنجا هم راهی استقلال خوزستان شدم. البته پیش از حضور در استقلال خوزستان در صبای قم قرارداد بسته بودم که پس از جدایی ...
ناگفته های پردیس پورعابدینی از اولین تجربه بلند سینمایی اش
جذاب می کند. بعدتر و با اولین تست گریم و چهره ای که از خودم دیدم کاراکتر مهروز در من جوانه زد. انگار بارها این زن را دیده بودم و می شناختم. به نظرم مضمون اصلی فیلم چیزی فراتر از موضوعی مثل یک رحم اجاره ای است. من مهروز را نمونه ای از زنانی دیدم که با چنگ و دندان و عشق می خواهند بچه های خود را بزرگ کنند و البته کم نیستند. در طول کار هم تمام ساعاتی که فرصت داشتم تا سکانس بعدی به مهروز فکر ...
همسرم به خاطر خیانت من خودکشی کرد!
رابطه غیراخلاقی در فضای مجازی شدم. این ماجرا از ذهن همسرم بیرون نمی رفت و او را دچار ناراحتی های روحی کرده بود تا جایی که یک بار با خوردن چند عدد قرص دست به خودکشی زد که من به طور اتفاقی متوجه موضوع شدم و او را به بیمارستان رساندم و بدین ترتیب از مرگ نجات یافت اما خانواده اش از من به خاطر فشارهای روحی و روانی که بر او وارد کرده بودم، شکایت کردند. با وجود این، هیچ گاه فرزندشان را ...
رادیو فقط یک متن و یک میکروفن نیست/برای موفقیت در رادیو باید آهسته و پیوسته قدم برداشت
می کردم در همین جا علاقه من به رادیو و گزارشگری استارت خورد، بعدها هم از روی علاقه برای خودم و در خیالم با امین هادیان گزارشگری والیبال می کردم تا اینکه در سال 93 وقتی که 18 سالم بود فعالیت رسمی خودم را آغاز کردم و از 21 سالگی تخصصی تر به فعالیت ادامه دادم. او ادامه داد: البته اینطور نبود که از همان روز اولی که وارد رادیو شدم مشغول گویندگی و گزارشگری باشم، حدود دو سال فقط به گوینده ها ...
از صحبت های آقا فهمیدم که خط به خط کتاب را خوانده اند
...: بعد از صحبت های رهبری، من از نویسنده های زیادی شنیدم که می گفتند ما این کار را انجام می دهیم و خاطرات فرنگیس را می نویسیم. بعد هم که با خودِ فرنگیس حرف می زدم، او می گفت خیلی ها آمدند و یک جلسه ای صحبت کردند و رفتند. من بعد از کلی نویسنده دیگر، سراغ فرنگیس رفتم و او به سختی قبول کرد که با من هم صحبت کند. آن سه سال خیلی سخت گذشت. هر روز 3 ساعت راه را می رفتم و سه ساعت هم برمی گشتم تا بتوانم یک ...
دعوت شهید میرشکار به پشتیبانی از امام و رزمندگان
: چون شش ساله هستی باید برای کلاس اول ثبت نام کنی. برادرم گفت: خواهرم، مدرسه می روی؟ من از او پرسیدم: مدرسه چطور جایی است؟ نوروزعلی من را به مغازه روستا برد و برایم مداد، دفتر، مداد رنگی و... خرید و گفت: در مدرسه نوشتن را یاد میگیری و آنجا به تو جایزه می دهند. با حرف های برادرم شوقی در من ایجاد شد و الان با سواد بودنم را مدیون برادرم هستم. عشق ...
داستان ها و تصاویر خنده دار از اشتباهات کامپیوتری و موبایلی مردم + تصویر
یکی از تنظیمات برنامه های سیستم خراب شده، وقتی می خواستم که مشکل را حل کنم با صحنه زیر مواجه شدم!! اثری از مادربزرگ 82 ساله من... و دیگر هیچ!! پدر من تازه گوشی خریده، حالا رفته به مغازه خوار بار فروشی و از همه چیز برام عکس می فرسته!! اومدم خونه و با این صحنه مواجه شدم، مامانم گفت کیس را بردم بالا تا بهتر وای فای رو بگیره!! پیام تبریک پدر بزرگ و مادربزرگم برای کریسمس!! به نظرم بازم جا داره تا زوم کنه! تصویری از محافظ صفحه ای که مادرم روی گوشیش انداخته!! ...
6 روز از زندگی دختر فوتبالیست افغان؛ فراری از طالبان!| از کابل تا ملبورن
خودم است... سرباز حرف های منوژ را قطع کرد و گفت: برای خودت دیگر نگران نباش، جای تو امن است. امروز استرالیا برای ورزشکاران زن افغانستان ویزا صادر می کند. تو داری به ملبورن می روی، شک ندارم آنجا زندگی بهتری در انتظارت است... چشمان منوژ برق می زند و از خوشحالی اشک هایش سرازیر می شود: واقعا راست می گویی؟ یعنی ما امروز خلاص می شویم؟ بعد از چند روز وحشتناک بالاخره لبخند روی لبان دخترک نشست. با آنکه هنوز ...
علت مرگ: تمسخرِ حافظ!
های زندگی او را مرور کنم. عجیب ترین روایت زندگی اش. البته زندگی که نه! چه عرض کنم. خودتان بخوانید. محمدرضا شجریان در راز مانا ، مدون ترین و بسا مان ترین کتابی که تا حالا درباره اش و البته با حضور خودش منتشر شده، بارها به نورعلی خان اشاره کرده است. آخرین اشاره اما داستان غریبی دارد: یک روز چهارشنبه در بیست ونهم دی 1355[برومند] گفت آقای شجریان امروز درس نداریم. خانم افشار کنسرت سمفونیک در کاخ ...
در گرمخانه میدان شوش چه می گذرد؟
به گزارش گروه رسانه های دیگر خبرگزاری آنا روزنامه ایران در ادامه نوشت: زن را در گرمخانه ای در میدان شوش می بینم. 18 سال سابقه پاکی دارد یعنی 18 سال است لب به مواد مخدر نزده. سال هاست گوشه همین گرمخانه زندگی می کند. به قول خودش دیگر سه چهار سالی شده. جایی که باید خانه موقتش بوده باشد حالا تبدیل به خانه دائمی اش شده. هر روز اتاق ها را تمیز می کند و دلش به همین خوش است. می گوید دیدی چقدر اتاق ها ...
عکس | این کودک را به مادرش برگردانید | 2 زن با نقشه ای حساب شده زنی را بیهوش کرده و پسر خردسال او را ...
به هوش آمد وحشت زده به مسئولان بیمارستان گفت که کودکش را ربوده اند. ماجرا به پلیس گزارش شد و مأموران به تحقیق از زن 40ساله پرداختند. وی گفت: به دلیل اختلافاتی که با شوهرم داشتم مدتی قبل از او جدا شدم و خودم از پسربچه 8ماهه مان نگه داری می کردم. او ادامه داد: ناچار بودم برای تامین مخارج زندگی تکدی گری یا دستفروشی کنم و چون کسی نبود که از پسرم مراقبت کند، او را هم با خود می بردم ...
پشیمانی همسر از دسیسه قتل شوهر برج ساز
پس از چند روز لب به اعتراف گشود و گفت: چند سال قبل با مسعود آشنا شدم و ازدواج کردیم. اوایل، زندگی خوبی داشتیم، اما شوهرم که در کار ساخت وساز و برج سازی بود، کم کم آنقدر سرگرم کار و پول درآوردن شد که من را فراموش کرده بود، از طرفی اخلاق و رفتارش نیز تغییر کرده و دیگر هیچ توجهی به من نداشت و من از تنهایی و مشکلات زندگی خسته شده بودم، اما در همان زمان با مرد جوانی به نام منصور آشنا شدم و بعد از مدتی ...
روایت مادر شهیدان صلبی از نحوه شهادت فرزندانش در کربلای چهار/ مادری که با شنیدن خبر شهادت 3 فرزندش اشک و ...
به گزارش خبرگزاری فارس از گرگان، پچ پچ مردم را توی کوچه و محل می شنیدم، یک بار با گوش های خودم شنیدم یکی دو تا از خانم های محل با همدیگر حرف می زدند که : می گن هر سه پسر صلبی شهید شدند هم نقی، هم اسماعیل، هم شهباز. همه فکر و ذکرم روی بچه هام بود حاج حسن پدر بچه ها هم آرام و قرار نداشت. یک روز دیدم حاج حسن به حیاط آمد. یک کله قند که از شرکت تعاونی خریده بود را توی حیاط داد دستم و گفت ...
خاطرات شنیدنی از حضور سردار سلیمانی در هیات | خلاصه جهاد این است که دشمن را هدف بگیریم | آتش به اختیار ...
رفت وآمدند. من خودم نذر روضه داشتم و ساعت پنج شش روضه را با این بچه ها و خانواده ام شروع می کردم. ایشان هم با خانواده شان می آمد، روضه اش را گوش می کرد، بعد هم که می خواست برود، می نشست بند کفش نوه هایش را می بست. این را من خودم بارها دیدم. حاج قاسم فوق تصور ما دست نیافتنی بود. واقعاً شهید بود، ما نفهمیدیم. ...
حجاب مهناز افشار و صالحه رامین نه، مشکل با رامین ها رانت است
...، اما واقعیت این است که هر کس در برابر اعمال خودش پاسخگو است. اگر مشکلی با محمدعلی رامین و فرزندانش وجود داشته باشد بر سر رانت احتمالی است. صالحه رامین سعی کرد تا حدی پاسخ به این سوالات را بدهد و نشان دهد از کجا به کجا رسیده است و وضعیت امروزش محصول چیست. او که در متنی به انتقادات رضا کیانیان پاسخ می داد، گفت: سال ها با خانواده، اطرافیان، در مدرسه و در اجتماع پیرامون خودم ...
نگرانی زن 54 ساله: 8 ماه است از شوهر 29 ساله ام بی خبرم!
.... به نقل از خراسان، در این شرایط به صورت توافقی از او طلاق گرفتم به شرط آن که حضانت فرزندانم را به من بسپارد. از آن روز به بعد به کارگری در خانه های مردم مشغول شدم تا این که با هر سختی و مشقتی بود فرزندانم را سروسامان دادم و هرکدام از آن ها به دنبال سرنوشت خودشان رفتند. اما مسیر زندگی مرا یک شماره تلفن تغییر داد. حدود 11 سال قبل به همراه تعدادی از بستگانمان به یکی از شهرهای خراسان ...
فرزند حاج آقا صادق خیرمقدم بگوید
که پلاکاردهای آنان با جریان نهضت همخوانی ندارد، با علاقه مند نشان دادن خودمان یا بهانه های دیگر، این پلاکاردها را از دست آنان می گرفتیم. بعد از چند دقیقه هم، یا پلاکارد را پاره می کردیم یا در جوی آب می انداختیم. در آن روز همینطور که همراه جمعیت حرکت می کردم به اطرافیان خودم نگاه می کردم و غر می زدم که این پلاکاردها چیست؟ چرا اینها را آوردند؟ که ببینم در آن میان، چه کسی با من موافق است. ناگهان ...
می خواهم برای داستان نوشتن زندگی کنم
ا تجربه زیسته ی تنها هم نیستید، تخیل و میزان ساختارشکنی دیدگاه شما هم هست. اما بله علاقه و باور من به فرهنگ مردم در جهانی که سرمایه داری زورش را می زند برای اهداف خودش انسان ها را همسان و تبدیل به شی کند، باعث می شود فرهنگ عامه برایم مهم باشد. البته من هرگز در جهت خدمت به آنها داستانم را فدا نمی کنم، اما وقتی به حالت طبیعی در داستانم جایگاه پیدا می کنند، خب این دست من نیست، دست داستا ...
گفتگوی خواندنی با میزبان مهمان های حاج قاسم سلیمانی
...، جیرفت انجام دادم. یک سال بعد هم مدیر داخلی ستاد منطقه 6 شدم و با حاج قاسم در ستاد منطقه 6 آشنا شدیم. یک روز حاج قاسم آمد و کالکی به دیوار نصب کرد و درباره تیپ ثارالله در عملیات طریق القدس که به چه شکل عمل کردند و چطور از پل و رودخانه گذشتند را روی کالک کشید و برای بچه های ستاد منطقه 6 عملیات را توضیح می داد. حاج قاسم را از آنجا شناختیم. *حاج قاسم به همراه فرماندهان دیگر لشکر ...
نقش رهبری آموزشی درمسئولیت پذیری دانش آموزان
. معاونان و دبیران نیز در این زمینه صمیمانه همکاری کردند. برنامه روزانه درست کردن چای و شستن استکان ها را نیز نوشتم و به دیوار چسباندم و هر روز یک نفر از همکاران را مسئول انجام آن کردم که البته اولین روز را خودم انجام دادم. کارها درحالی انجام می شد که دانش آموزان به طور مستقیم نظاره گر بودند. بعد از مرتب شدن اتاق های مدیر، معاونین و دبیران، نوبت نظافت کلاس های درسی دانش آموزان بود که البته دراین قسمت ...
علی نصیریان: دلبسته هنر و ایرانم
هنر شدم. جذب تئاتر شدم؛ عشق و علاقه ام به تئاتر شد. کلاس رفتم. کار کردم و.. نمی خواهم بگویم که با این کار می خواستم خدمت به جامعه کنم، اصلا آن موقع عقلم به این حرف ها نمی رسید. این کار را دوست داشتم هر کاری که کردم به خاطر عشق و علاقه شخصی ام بود. خودم دوست داشتم حتی وقتی به هنر رسیدم دیگر مدرسه و دبیرستان برایم مهم نبود. نمایش برایم مهم بود به همین دلیل یواش یواش همه چیز ول ...
پیمان جبلی موقعیت مهدی و حجازی فر را تحسین کرد
را تحسین می کنم. او در بخشی از صحبت هایش با اشاره به بازی روح الله زمانی در نقش خسرو ملازاده، افزود: نمونه شخصیت هایی مانند خسرو در جنگ فراوان بود و من بارها با چنین نوجوانانی در جبهه روبه رو شدم و خوشحالم که این لحظات این گونه زیبا برای مردم به تصویر کشیده شده است. جبلی خطاب به بازیگران این اثر گفت: این نقش امانت شماست. مخاطب با شما به این نقش علاقه پیدا می کند و شما را با ...
مادرانگی های یک نماینده مجلس+ فیلم
زمان زندگی مشترک با همسرم، شاغل بودم. یا مدیر کل یک بخش و یا مشاور معاون رئیس جمهور بوده ام. اما همواره تاکید داشته ام روی این موضوع که ناهار و شام خانه را با ظرافت بسیار و برنامه ریزی با استفاده از آرام پز و یا باقی وسایل، خودم آماده کنم. برای ناهار بچه ها وقتی بعد از مهد و مدرسه به خانه می آیند دوست داشتم غذای تازه و دست پخت خودم را میل کنند. به خاطر این موضوع از ساعت 5 بامداد برای آماده سازی ...
سارا خیرخواه: سلیقه خانواده ام این بود که رادیولوژسیت شوم،اما هنرمند شدم/پسرم تا مدت ها مرا عمه خورشید ...
...،فارغ التحصیل مترجمی زبان انگلیسی هستم که از سال 1383 همکاری ام را بعنوان مجری و گوینده از طریق فراخوان تست مجری گری با صداوسیمای مرکز گیلان شروع کردم. کارم را با گزارش در حوزه خردسال آغاز کردم برنامه هایی مثل:تندک و قندک،اتل متل توتوله،آفتاب و مهتاب؛بعد از مدت کوتاهی به دعوت مدیر محترم گروه کودک به اجرای برنامه باز باران دعوت شدم که برنامه بسیار خوب و پرمخاطب شبکه بود. ...
مردان میدان
ید که تحت تاثیر آن مدیر قرار نگیرید. هر تهدیدی که شما را کرد بتوانید راه خودتان را ادامه بدهید و احتیاجی هم به او نداشته باشید که بترسید حقوق و اضافه کارتان را کم کند تا بتوانید راحت و بدون اینکه به کسی کاری داشته باشید کارتان را ادامه بدهید. خودم هم وقتی وارد انبارداری شبکه بهداشت شدم، جنس هایی که به فرض یک خودکار دانه ای 1000 تومان خرید واقعی بود، در سند فاکتور دانه ای 2000 تومان می زدند، تعداد ه ...
خرم الحسینی: بازی نکردنم در تراکتور دلایل غیرفنی داشت
روزنامه گل سیدمحمد خرم الحسینی بازیکن جوان تراکتور که طبق نظر سرمربی کروات از این تیم جدا شد در گفتگو با ورزش سه در رابطه با این موضوع عنوان داشت: خودم اصلا دلم راضی به جدایی نبود ولی یک سری آدم ها یک سری کارهایی کردند که خیلی اذیت شدم. اتفاقاتی برایم افتاد که به هیچ کسی نگفتم و دم نزدم. هیچ مصاحبه ای و هیچ کاری که کسی را جریحه دار کند یا شان و شخصیت باشگاه پایین بیاید انجام ندادم و ...
جدال من و اُمیکرون با سلاح واکسن
احساس خشکی گلو کرد و سپس با فاصله کم درد بدنش شروع شد، سریع از ما جدا شد و به اتاق دیگری رفت، صبح که احوالش را جویا شدم مادرم گفت شرایطش از شب قبل بدتر شده و علاوه بر سرفه و درد بدن، گلو دردش هم اضافه شده است. تمامی این حالات برایم در حال تکرار شدن است، خشکی گلو که توان حرف زدن را از من گرفته و سرفه های خشک بی وقفه که پشت سر هم به سراغم می آید، سریع خود را از دخترم جدا و به اتاق می روم ...