سایر منابع:
سایر خبرها
افغان ها اگر عاشورا بودند پشت امام را خالی نمی کردند
.... سری دوم که آمد، گفتم بابا جان! دیگه نرو، نه زبان بلدی نه دیگه فرق می کند، گفت باشد چشم. خدا رحمتش کند؛ همه اش یک بچه شاد و خندان بود. **: از اولین اعزامش بگویید؟ قبل از آن باهاتون صحبت می کرد که من می خواهم بروم سوریه؟ پدر شهید: نه. **: هیچی نمی گفت؟ پدر شهید: نه، دفعه اول رفت و آمد، اول ها خودمان اشتباه می کردیم، بعد با ما صحبت کرد و نظر ما را عوض ...
شوهر، زن 43 ساله و فرزند معلولش را شبانه از خانه بیرون کرد
کردیم و دیگه هیچی نداره می خوای بمون می خوای برو. منظورش رسول بود. منم گفتم من برای اموال رسول باهاش ازدواج نکردم. شما بگو؛ با توجه به اینکه یه بچه بیمار داشتم و هیچ سرپناهی هم نداشتم کجا باید می رفتم بعد از چند سال زندگی؟! شب حادثه او حرف هایش را ادامه می دهد: بهش گفتم من به خاطر این بچه مریضم دارم زندگی می کنم. حالا بماند از سال 92 که این اموال به نام این خانم شد چه خون دل هایی ...
عشق و جنگ
.... از روبرو که مرا دید، چندین بار چراغ زد، وقتی نگه داشتم، گفت برگ تردد ندارد و دژبانی سخت می گیرد. تعدادی از بچه ها را می برد برساند خط، کلی تدارکات هم بار ماشینش بود. ایستادم هم برگ ترددم را به او دادم، هم یک کارت شناسایی با نام خودم تا موقع کنترل دژبانی اذیت نشود. چند ساعت بعد پیکر شهیدی را آورده بودند پادگان، تابوتش گرفته و آماده ارسال به اهوازش کرده بودند و روی تابوت ...
یادی از شهید محمدرضا ارفعی، فرمانده طرح و عملیات تیپ 18 جوادالائمه (ع)
هم بود، به محمدرضا گفتم دست کم امروز با لباس سپاه بیایید. گریه کرد و گفت من نمی توانم. پرسیدم چرا نمی توانی؟ گفت واقعا خودم را لایق این لباس نمی دانم که بپوشم. می گفت من لایق این لباس نیستم، اگر بدانی این چه لباس مقدسی است. هیچ وقت ایشان لباس سپاه نمی پوشید، مگر در جبهه ها. در یکی از مجروحیت هایش وقتی به ملاقاتش رفتم، دیدم خیلی ناراحت و گرفته است. گفت دلم برای دوستانم تنگ شده است. گفتم ...
هنرمندان گوشه نشین
اغلب بچه های اوتیستیک انجام بدهد. لیلا از سر درماندگی و فقط برای این که بچه را توی خانه نگه دارد روی دست هایش چسب مایع می زد و از پسرش می خواست آن را از دستش جدا کند. این کار جواب داد و پرهام می نشست و سرگرم می شد. اوقاتی که برای مادر طلایی بود: همین هم برایم غنیمت بود که ما با هم توی خانه می ماندیم. بعد با چسب حرارتی روی کاغذ یک سری اشکال گرد می کشیدم که با مداد رنگی، رنگ می کرد اما ...
پسر جوان پدر روانپزشکش را کشت و تا صبح در کنار جسدش گریه کرد
نمی خواست خانواده ام متلاشی شود. اینکه می دیدم پدر و مادرم از هم جدا هستند عذابم می داد و هضم این اتفاق برایم خیلی سنگین بود و همه اینها را از چشم پدرم می دیدم و هر وقت به این مسئله فکر می کردم حس نفرت از پدرم سراغم می آمد تا اینکه روز حادثه در درگیری ناخواسته کنترلم را از دست دادم و جانش را گرفتم. چه شد که جان پدرت را گرفتی؟ سیزده بدر بود که به خانه پدرم رفتم. من 2 سالی می ...
نگاهی به زندگی نامه شهید ملک ابراهیم زمانی فریدونی
می کند: ملک ابراهیم با این که کوچک بود، روزه می گرفت. یک روز، چون حالش بد بود، برای سحری صدایش نزدم؛ اما او بدون سحری روزه گرفت. برای خوردن سحری به گوشه ای از حیاط می رفت. می گفتم: چرا این کار را می کنی؟ می گفت: اگر برق را روشن کنم و شما بیدار شوید، دیگر روزه من درست نیست. محمدقلی ، از ارادت برادرش به امام زمان (عج) می گوید: بیشتر وقت ها در دعا و نماز هایی که می خواند، صاحب الزمان را صدا ...
مربی هوادار: ما وقت تلف کردیم؟ هیچکس تا الان چنین حرفی نزده است/ یک نفر از کادر پرسپولیس شروع کننده ...
ندیده بودم یک حرف زشتی زد که در شأن و شخصیت من نیست، حرف بزنم. رجب زاده در پاسخ به این پرسش که آیا درگیری از سوی کادر پرسپولیس بوده است، عنوان کرد: بله! من داشتم به سمت رختکن می رفتم که او به سمت رضا عنایتی آمد. من تا الان او را ندیده بودم و نمی شناختمش.مطهری: نمی دانم چرا داوران دوست دارند بازی های پرسپولیس مساوی شود!/ می جنگیم و لیگ را پرقدرت ادامه می دهیم انتهای پیام/ ...
جنگ در کشور من کاش پناهنده نبود*/ گفتگو با پناهجوی اوکراینی در ورشو
. گپ و گفتم با او را در ادامه با هم می خوانیم: فکر می کنید روزی برسد برگردید وطن تان؟ بله. می خواهیم برگردیم وطن مان، چون خانه و کاشانه مان و قوم و خویش های مان آنجا هستند. اینجا بی کس و آواره ایم. مقصر آواره شدن تان را چه کسی می دانید؟ دولت ها؟ جامعه؟ کشور متخاصم؟ جامعه جهانی؟ مردم و جامعه چه تقصیری می توانند داشته باشند؟ قطعا انگشت اتهام ما به سمت روسیه و به خصوص ...
از چه سنی می توان بچه ها را در خانه تنها گذاشت؟
باشند تا از محل کار، خود را به خانه برسانم. در حالی که اکثر والدین در مورد تنها گذاشتن بچه هایشان در خانه دلهره داشتند، هلن، مادر دو فرزند، بچه های خود را در سن هفت و پنج سالگی، بعد از مدرسه در حالی که هنوز در محل کار خود است، تنها می گذارد؛ کاری که از اواخر سال گذشته شروع به انجام آن کرده است. او می گوید: من یک معلم هستم و نمی توانم به موقع به خانه بروم. خانه ما تنها سه بلوک ...
ساخت قطعات الکترونیکی آرزوی کودک مبتکر اردبیلی/ بزرگ مردی کوچک که هدفش خدمت به وطن است
معکوس هم می توانم انجام دهم. در مورد نمایشگاه علم و فناوری باید بگویم نمایشگاه کلا مسیر را به من نشان داد چون که اساتید خوبی را توانستم در این نمایشگاه پیدا کنم. بعد از حضور در نمایشگاه وقتی غرفه های مختلف در حوزه رباتیک و الکترونیک و فناوری دیدم از ایده ها و ساخت محصولات مختلف با وسایل دور ریختنی گفتم و همین ها باعث شد تا از من بخواهند در این نمایشگاه به عنوان غرفه دار حضور داشته باشم ...
سلبریتی ها و بازیگران هالیوود اولین دستمزد خود را خرج چه چیزی کردند؟ | از خرید یک وعده غذای گرم تا اشک ...
پرورش اسب 42 هکتاری در کنتاکی خرید. مادر دپ دو شیفت به عنوان خدمتکار کار می کرد و دپ روزهایی را به خاطر دارد که مادرش از سر کار به خانه برمی گشت و در حالی که انعامش را می شمرد، او پاهای مادرش را ماساژ می داد. بعد از آن خانه، اولین خرید دپ برای خودش یک ماشین هارلی دیویدسون مدل 1940 بود که تا امروز آن را دارد. رامی ملک رامی ملک حالا یک ستاره هالیوود است اما در ابتدا به سختی می ...
باید ها و نباید های دوران بارداری/ نکاتی درباره رابطه جنسی زوجین در این دوران
مراقبت نیاز داشته باشد. وی می افزاید: چند هفته اول که طی می شود ممکن است بیمار به درجه ای از اختلالات و افسردگی بعد از زایمان برسد که نیاز به دارو درمانی داشته باشد. گاهی به برخی از بیماران توصیه می کنیم که در خانه تنها نمانند و حتما یک نفر کنارشان باشد، چون در آن فاز افسردگی ممکن است که جان خودشان یا بچه به خطر بیافتد. بعضی از این بیماران نیاز به مشاوره روانشناسی یا روانپزشکی دارند. ...
زندگینامه شهید کمال کورسل؛ تنها شهید اروپایی دفاع مقدس
علمیه قم پرداخت، ژوان، دو ساله بود که طعم جدایی پدر و مادرش را چشید. وی در زندگی همراه مادر، با آموزه های مسیحیت آشنا شد. ژروم پانزده ساله، در سفری که برای دیدن پدرش رفته بود با مذهب شافعی آشنا و به این مذهب گروید. پدر و مادر شهید کورسل اندکی بعد از پیروزی انقلاب، با شنیدن سخنرانی های حضرت امام (ره) که به زبان فرانسوی ترجمه شده بود، جرقه های عدالت خواهی در ذهن وی زده ...
قتل دکتر روانپزشک به دست پسر
...> نه، آن ها ابتدا مشکلی نداشتند، اما از چند سال قبل با هم اختلاف پیدا کردند و زمانی هم که از هم جدا شدند من 18 سالم بود و ضربه روحی بدی به من وارد شد به طوری که افسرده شدم و این افسردگی آنقدر همراه من بود که سال گذشته حالم بد شد و حتی سه ماه در بیمارستانی بستری شدم و الان دارو مصرف می کنم. از پدرت کینه داشتی؟ نه، اما از کار های او ناراحت بودم. همیشه فکر می کردم در درگیری با مادرم او مقصر ...
سرباز صفر رهبر در میان شهدای مدافع حرم/ راز قطعه 29 و انگشتری که پیک خبر شد
آخرین بار عازم سوریه شد، بعد از زیارت حرم حضرت رقیه (س)، شهید عبدالله زاده با دوربین خودش عکس هایی از داریوش گرفت و این عکس ها را برای ما ارسال کرد و گفت: حاجی خیلی اصرار داشت که حتماً این عکس ها را برای خانواده ام بفرست. بعد از شهادت همسرم، شهید عبدالله زاده یک پست گذاشته بود و نوشته بود که بعد از چند روز داشتم عکس هایی که گرفته بودم رو نگاه می کردم که یکی از بچه ها اومد و گفت: شنیدی؟؟ گفتم چی رو ...
وصیت نامه شهید افغانه رجب غلامی از بجستان
. پدران و مادران عزیزی که در تشییع جنازه ام شرکت کرده اید برایم افسوس نخورید بلکه بجای این افسوس خوردن خواسته فرزندانتان را جواب مثبت دهید و آنها را روانه جبهه کنید که امروز خط سرخ حسینی خون می طلبد. اگر جسدم به دست دوستان افتاد در کنار دیگر برادران و دوستان شهید بجستان بخاک سپارید. برادران عزیز، همانطور که می دانید من غریبم و پدر و مادر ندارم و همچنین برادر و خواهری ، از شما عزیزان تقاضا دارم گاهگاهی ...
مادر شهید: نمی خواستم پسرم برگردد! + عکس
...> مادر شهید: نه، گفتند به ما که برگرداندیم اما بعدا گفتند نه؛ بعد که آزمایش کردیم دیدیم نه، برای آقا مرتضی نیست. بعد یکی از افرادی که تفحص کرده بود همین دو سه هفته پیش سر مزار مرتضی بود و می گفت وقتی که داشتیم می رفتیم آنجا را تفحص کنیم که پیدایشان کنیم، هر چه گشتیم پیدا نکردیم. آمدم خانه. می گفت بچه هایم هم سوریه هستند؛ آنجا منزل گرفته ایم و زندگی می کنیم. می گفت آمدم خانه و خیلی گریه کردم و گفتم ...
بهشت در همین حوالی
...، همه چیز به حالت عادی برگشت. قبل از کربلای 5 می گوید آخرین بار به خانه خدا رفتم و حسابم را با او صاف کردم و گفتم دیگر می خواهم بیایم. به این ترتیب در مرحله اول کربلای 5، حسین خرازی شهید می شود. موقعی که همه قطعات این پازل را کنار هم می گذاریم، می گوییم اگر بچه های دهه 70، 80 و 90 به بهشت زهرا بروند و با شهدا عجین شوند، شهدا دستشان را می گیرند. اینکه کمتر گفته می شود، از کم و کاستی ما ...
ماجرای کباب دزدی در فاو و شبیخون دشمن بعثی به چادر تدارکات!
برامون آوردی؟ یُخته برنج و کبابه، آوردیم تا ببریم خط مقدم. لطف کن چند تا غذا بده به من ببرم توی سنگر با بچه ها بخوریم. نمی شه. چرا؟ اینا مال نیروهای خط مقدمه. با انگشت به سنگرمان اشاره کردم و گفتم: برادر اون سنگر ها رو می بینی؟ بله. اون سنگر ماست. خب که چی؟ حوصله کن، بهت می گم، این ...
شعبده باز عصر جدید چگونه ذهن ها را می خواند؟
...، پدر و مادرش را صدا کرد و گفت بیایید ببینید سعید چه کار می کند و واکنش پدر و مادرش این بود که سعید خدا لعنتت کند! چه کار کردی با ما. ذهنشان را خواندید؟ بله. همانجا ایلیا تصمیم گرفت کاری برای شبکه خانگی با نام این مرد جادویی نیست، تولید کند. وقتی کار درگیر اخذ مجوز بود یک روز به وزارت ارشاد رفتم و آقایی که آنجا بود از دیدن من تعجب کرد و توقع داشت فردی با ظاهر عجیب و غریب ببیند ...
پاهایی که بهشتی شدند تا سایه سر بماند/ جامانده ورد لب حاج میرزا بود
گاهی هم مجروحیت هایش را از راه دور حس می کردم و دلواپس می ماندم تا خبری برسد و با خودم می گفتم این بار دیگر تمام است و حاجی شهید می شود. تا اینکه یک روز اضطراب عجیبی در دلم غلیان کرد، مدام با خودم حرف می زدم و زیر لب با خداوند مناجات می کردم؛ منتظر شنیدن خبری از سمت حاج میرزا بودم در عین حال از خدا می خواستم خبر شهادتش نباشد حتی حضرت ابوالفضل را واسطه قرار دادم و گفتم دو دست یا دو پای ...
فاطمه شایان پویا: خبر خوب مطالعه کتابم توسط حضرت آقا را عنایت امام رضا(ع) می دانم
انقلاب از کتاب شما نقل قولی کردند، وقتی شنیدید حس و حالتان چه بود؟ بله روزی که این اتفاق افتاد بنده مشهد بودم. مدیر انتشارت شهید کاظمی با من تماس گرفت و از من پرسید خبر را شنیدی؟ من در حالی که به سمت حرم می رفتم گفتم نه چه خبری؟ و وقتی خبر را گفتند خیلی خوشحال شدم. ارادت خاصی به امام رضا(ع) دارم هر جا کارم گیر می کند به ایشان متوسل میشم. خبر را که شنیدم فهمیدم عنایت و نظر امام رضا (ع) بوده ...
حرف های مهران غفوریان درباره مادر مجری معروف | ناراحتی مهران مدیری از حرف های مهران غفوریان در دورهمی
نامه دورهمی درباره نحوه آشنایی با همسرش گفت که ما در یک مرکز خرید با هم آشنا شدیم و آرزو من را نمیشناخت!!! و بعد از آشنایی به او گفتم که من بازیگرم و بعدا متوجه شد او میگوید که همسرش فقط شبکه آی فیلم را تماشا میکند. او درباره اینکه آیا پدر خوبی میباشد یا نه گفت اهل بزرگ کردن بچه در ناز و نعمت نیستم. دوست دارم با به دست آوردن هر چیزی ذوق کند نه این که برایش فرقی نداشته باشد. خودم از 17 سالگی در ی ...
فاطمی زیست و حسینی رفت
بازی های کودکانه اش هم همین نقش را ایفا می کرد. مادر می گوید: بچه که بود در تراس خانه می نشست و گاه پیش می آمد چند ساعت مشغول بازی بود و مرتب می گفت شهیدم من شهیدم من. انگار خودش می دانست برای این دنیا ساخته نشده است . 40 شبانه روز بالای سرم قرآن خواند دوران مدرسه او زمانی بود که جنگ تمام شده و کشور در شرایط امنی به سر می برد. با توجه به هوش و استعدادی که اقوام از مهدی می دیدند ...
سبزه گره زدن پژمان جمشیدی برای ازدواج کردنش | سیزده بدر پژمان جمشیدی با بازیگران زن
شما را یک شب دعوت کنم منزل مان تا با همسرم آشنا شوید چون همسرم پرسپولیسی است و فوتبالیست ها را خیلی دوست دارد. من هم که می دانستم ایشان همسر پیمان قاسم خانی هستند، خیلی خوشحال شدم و از خدا خواسته قبول کردم. بعد با دعوت به خانه آنها رفتم. فکر کنم یک نفر هم با من بود. اگر اشتباه نکنم برزو ارجمند با من آمد. خلاصه رفتیم و با پیمان آشنا شدم و خیلی عشق کردم. از آن موقع رفاقتم با پیمان خیلی ماندگار شد ...