سایر منابع:
سایر خبرها
پسر مشهدی مادرپیرش را از بالکن بیرون پرت کرد / قتل در بندر انزلی
تعطیلات ایام عید به خانه مادرم آمده و مراقب او بودم. روز حادثه از او خواستم به حمام برود. اما مادرم بهانه آورد و گفت الان حوصله ندارم. سر حمام و موارد دیگر شروع به بحث کردیم. از دست کارهای مادرم خسته شده بودم، اما دلم نمی خواست به او آسیبی بزنم. نمی دانم چه شد که یک دفعه خیلی عصبانی شدم. اصلاً متوجه نبودم چکار می کنم، چاقو را برداشتم و به سمت مادرم حمله کردم که دستش زخمی شد. مادرم در حالی که به ...
روایتی از مرگ پدر
گوسفندان از کوه بر می گشتند هیاهویی در روستا بلند می شد ، صدای گوسفندان مادر که از کوه برگشته بودند و بزغاله ها که دوان دوان به سمت شأن جست و خیز می کردند، پدر رتق و فتق امور را داشت که مادر روزه دار اذیت نشود و انصافا با تمام سختی ها علاقه پدر و مادرم به هم و به فرزندان مثال زدنی بود ... من کمی نان به مدرسه بردم و چند تا از بچه ها هم بودند ، برگشتم و درب ایوان خانه ایستاده بودم که مادر ...
ماجرای پسر قاتلی که مادر پیرش را از بالکن به پایین پرت کرد
رفته و خودش را به پایین پرتاب کرده بود. حل معما با وجود اینکه پسر جوان قتل مادرش را انکار می کرد اما بازپرس شعبه سوم دادسرای بندرانزلی دستور بازداشت وی را صادر کرد. بازجویی از او ادامه داشت تا اینکه وی چند روز بعد قفل سکوتش را شکست و به قتل مادرش اعتراف کرد. پسر جوان گفت: مدتی بود که مادرم بیمار شده و من و برادرم نوبتی از او نگهداری می کردیم. خانواده ام در شهر دیگری بودند. قرار شد ...
داستان ناجور جوان 18 ساله که گمراه شد
جوان 18ساله ای که به اتهام سرقت و کلاهبرداری های گسترده توسط نیروهای کلانتری دستگیر شده بود، درباره چگونگی سقوط در گرداب خلافکاری به مشاور و مددکار اجتماعی گفت: از دوران کودکی چیزی جز درگیری و فحاشی های پدر و مادرم را به یاد ندارم اما 8 ساله بودم که بالاخره آن ها از یکدیگر جدا شدند و با رها کردن من و خواهر و برادرانم به دنبال سرنوشت خودشان رفتند. پدرم خیلی زود با زنی معتاد مثل خودش ازدواج کرد و ...
زن رمال چرا کشته شد؟ / نقاب دار ناشناس مجبورم کرد که طلاهای مقتول را ببرم
شامگاه 7 اسفند سال گذشته، خبر قتل زنی 70 ساله در خانه اش به پلیس اعلام شد. دختر مقتول که جسد را پیدا کرده بود به پلیس گفت برای سر زدن به مادرم به خانه اش رفته بودم چندین بار زنگ خانه را زدم اما وقتی کسی در را باز نکرد، با کلیدی که داشتم وارد خانه شدم. خانه بهم ریخته بود مادرم را صدا کردم جواب نداد تا اینکه به محض ورود به اتاق خواب جسد خونین او را پیدا کردم. ...
راه شهدای کربلای ایران را ادامه می دهیم
علی اکبرهای زمان پربار شده پربارتر سازم. از خواهرانم می خواهم همیشه زینب وار و از برادرم که حسین وار قاطعانه امام را یاری کنند و راه شهیدان را ادامه دهند و از مادرم طلب عفو و بخشش می کنم و از او می خواهم مبادا گریه و زاری کند و از پدرم می خواهم هیچ وقت بخاطر من ناراحت نشود. همان طور که خداوند در قرآن می فرماید گمان نبرید آنان که در راه خدا کشته شده اند مرده اند بلکه زنده اند ...
همیشه حضور فرزند شهیدم را در کنارم احساس می کنم
: فرزندم همیشه در اطاعت و بندگی تلاش می کرد تا بتواند رضایت الهی را به دست آورد. در ادامه، رسول درزی رامندی برادر شهید ولی الله درزی رامندی به بیان خاطره گویی برادر شهیدش در شب عملیات پرداخت و گفت: برادرم 6 سال در جبهه بوده و چندین بار مجروح شده است. وی افزود: برادرم همیشه دستش به خیر بود و در بهبود وضعیت زندگی همه خواهرها و برادرانش نقش ایفا کرده و تاثیرگذار بوده است. درزی رامندی ادامه داد: حتی در موضوع ازدواج ام، زمانی که همسرم بعد خواستگاری در مورد من به پدرش جواب منفی داده بود، شهید به خواب همسرم رفته بود و شاخه گلی به ایشان هدیه داده که بعد از آن خواب، جواب مثبت به ما دادند. ...
چه خبر از مناجات خوانی که صدایش اشک را به چشمانمان می خواند؟
، فرماندار و خیلی ها می آیند خانه مان چایی می خورند و می روند ولی کمکی نیست. حبیبی پیشتر درباره خود چنین به ایسنا گفته بود: در سال 1323 در روستای سیاه بیل رضوانشهر متولد شدم. آواز خواندن به من ارث رسیده است و هیچگاه برای فراگیری موسیقی نزد استاد خاصی نرفته ام؛ اینگونه که پدر و برادرم آواز می خواندند، من نیز گوش می سپردم و یاد گرفتم و از زمانی که دانش آموز کلاس چهارم ابتدایی بودم، خواندم ...
مقتول، قاتلش را لو داد
: من در ساختمان روبه رویی زندگی می کنم و چون مادرم تنها زندگی می کرد و سنش بالا بود، هر از گاهی برایش غذا می آوردم. شب حادثه نیز قرار بود برایش شام ببرم و حدود ساعت7:40شب مادرم به من زنگ زد و خواست غذایش را ببرم. او حرفی از اینکه مهمان دارد نزد. حدود 30تا 40دقیقه طول کشید تا غذا آماده شود و به خانه مادرم رفتم اما با صحنه هولناکی روبه رو شدم. مادرم خون آلود روی زمین افتاده بود. وحشت زده فریاد کشیدم و ...
جزئیات قتل هولناک 2 نفر در مشهد به دست جوان مواد فروش
شدم که از من بنگ می خرید مدت یک سال با هم ارتباط داشتیم. آن دختر تنها بود؟ نه! پدر و مادر داشت که در بالاشهر زندگی می کردند در واقع اوضاع مالی خوبی داشتند. روزی چقدر بنگ مصرف می کردی؟ روزی 20 گرم. درآمدت چقدر بود؟ روزی حدود 500 هزار تومان سود می کردم که مبلغی به خانواده ام می دادم و بقیه را برای رفیق بازی ها و آن دختر هزینه می کردم. رفیق باز بودی؟ من ...
دست هایی که بوی خیر می دهند
محدوده اقبال لاهوری خریداری می کند و بنای خیریه ای را که به نام حضرت سجاد (ع) است در آنجا می گذارد. مادرم با کمک پدرم زمین را می خرد و بنا بر عنایتی که حضرت سجاد (ع) به زندگی ما داشت، نام این خیریه را سجادیه گذاشتند. چون زمان ثبت و دریافت مجوز ها مشخص شد خیریه دیگری به این نام هست، کلمه توس را به انتهای آن اضافه کردند. عنایت حضرت سجاد (ع) به کار های ما آن قدر زیاد است که بیشتر مراسم به ویژه اهدای ...
کرونای بی رحم زندگی زوج جوان را تلخ کرد / مرگ پدر قبل از تولد دخترش
به گزارش رکنا، زن 30 ساله با بیان این که نمی خواهم فرزندانم را به دیگران بسپارم درباره قصه زندگی خود به کارشناس اجتماعی کلانتری آبکوه مشهد گفت: در یکی از شهرستان های خراسان رضوی به دنیا آمدم و تحصیل کردم اما هنوز امتحانات سال آخر دبیرستان به پایان نرسیده بود که روزی در یک جشن عروسی زنی میان سال خیلی با من گرم گرفت و از رفتار و حجابم تعریف و تمجید کرد. آن زن از بستگان داماد بود و من هیچ ...
اتفاقی عجیب در شب عروسی/خانواده داماد همگی دست بزن داشتند
مشاوره ها زیاد قابل اعتماد نیستند و نمی توانند در چند جلسه مشاوره موضوع به این مهمی را به درستی تشخیص دهند. رفتارهای سادیسمی تازه داماد بعد از عقد در نهایت با اصرار پرهام و خانواده اش به ازدواج با او رضایت دادم و با وجود مخالفت های پدرم پای سفره عقد نشستم. در همان روزهای آغاز دوران نامزدی پرهام اصرار داشت هر چه زودتر زندگی مشترک مان را آغاز کنیم. او در همین مدت خواسته ...
خواب هایی که قاتل پیرزن رمال را لو داد!
زندگی ام آزارم به یک مورچه هم نرسیده بود. چرا برای طلسم وجادو به خانه مقتول می رفتی؟ مدتی بود که ورشکست شده بودم. کارگاه مبل سازی داشتم. زندگی ام خوب بود، اما ناگهان همه چیز بد شد. روزبه روز زندگی ام بدتر شد. همه چیزم را از دست دادم. مدت ها بود که می خواستم دوباره کار جدیدی را شروع کنم. ولی احساس می کردم که دیگر توان ندارم. تااینکه یک روز خواهرشوهرم، مقتول را به من معرفی کرد. او می ...
ماجرای دختر دهه هشتادی که شب قدر محجبه شد/خدایا من بنده خوبت نیستم من را آدم کن!
, اما دلم می خواست مثل آنها باشم. وقتی پایم به مسجد باز شد کلاس نهم که بودم برای اولین بار تصمیم گرفتم. روزه بگیرم. برادرم روزه بود و من هم دوست داشتم مثل او روزه بگیرم. بلد نبودم نماز بخوانم. برادرم می آمد. می نشست کنارم و می گفت چه بگوییم و چه کار کنم. وقتی خانه بود نماز می خواندم. وقتی نبود هم هیچ! نیمه ماه رمضان رسیده بود. یکی از همکلاسی هایمان که مذهبی بود و شاید فقط او در ...
فرهاد در انفجار خانه شان سوخت / کمکش کنید به زندگی بازگردد
به گزارش اختصاصی خبرنگار رکنا، چند سالی از روزی که خانه پدری در آتش سوخت می گذرد.از همان روز تا به حال زندگی فرهاد دستخوش تغییراتی شد که همان به دامان زندگی اش انداخت. فرهاد حضرتی 32 ساله در مورد حادثه آتش سوزی خانه شان که منجر به مشکلات جسمی خیلی زیادی برای او شد و دردسرهای زیادی برایش ایجاد کرد اینطور می گوید: خانه ما واقع در غرب تهران بود، روز حادثه به دلیل نشت گاز خانه دچار آتش ...
تجربه الهام حمیدی از غسال شدن / بدترین خصوصیت اخلاقی الهام حمیدی
. در سه درجه تب رضا عطاران مخالف بازی من در آن نقش بود در ادامه امیرعلی دانایی با بیان اینکه شما بازیگری هستید که در سریال های مهم چندین سال اخیر تلویزیون از "مسافری از هند" تا "زیر تیغ"، "یوسف پیامبر"، "شوق پرواز" و ... بازی کردید و سیمرغ جشنواره فجر، جشن حافظ و تندیس خانه سینما را نیز در دست گرفتید اگر به گذشته برگردید چه چیزی را تغییر می دهید؟ الهام حمیدی را مورد پرسش قرار ...
شهید صادق عدالت اکبری ؛ از آروزی محرمانه همسر تا وصیت پخش شیرینی در تشییع اش + عکس و فیلم
بود به همین خاطر اکثراً دیر به خانه می آمد و جر و بحث های مادر و فرزندی سر دیر آمدنش بین شان پیش می آمد. خیلی وقت ها شده بود که از پدرش هم پنهان می کردم و برخی اوقات پدرش می خوابید و من همچنان منتظر او می شدم، با وجود اینکه از خودش مطمئن بودم اما نگران هم می شدم. صادق خشک مقدس نبود، اما به واجباتش هم عمل می کرد. * از عشق به شهید تجلایی تا کفن کردن شهدای مدافع حرم در بین شهدای ...
ببینید | حمله تند و کوبنده مجری عصرجدید به پریناز ایزدیار | پریناز ایزدیار حاشیه ساز شد
ویلایی ها پریناز درمورد کودکی خود میگوید: " در دوران کودکی به شدت شیطان بودم. اغلب اوقات خرابکاری می کردم و روی در و دیوار نقاشی می کشیدم و اصولا کوچه را برای بازی انتخاب می کردم تا به خانه آوردن من، امری مشکل برای خانواده محسوب شود. چون تمام مدت، در حال حرکت بودم و به همراه برادرم فوتبال بازی می کردم. به یاد دارم، در آن زمان، مادرم اجازه نمی داد که ظهرها بیرون بروم و با بچه ...
خاطرات حسن روحانی، شماره 15: پدرم هیچ وقت به طور مستقیم به من امر نکرد که باید به حوزه ی علمیه بروم
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : سرویس تاریخ انتخاب ؛ دلایل مختلفی برای علاقه مند شدنم به تحصیلات علوم دینی و خواندن دروس حوزوی وجود داشت. از جمله این که پدربزرگم، مرحوم شیخ زین العابدین، عالم و روحانی بود. هم چنین عمو و دایی پدرم، یعنی شیخ اسدالله و شیخ محمدتقی آزاد، هر دو عالم بودند و حتی شیخ محمدتقی آزاد از علمای بزرگ سمنان به شمار می رفت. در خانواده ی مادرم نیز دایی ...
پزشکی که امضای پدرش را جعل کرد!
34روز در جبهه مرادی در 13سالگی قصد عزیمت به جبهه داشت، اما پدر این کار را منوط به رضایت مادر اعلام کرد. محسن که می دید مادرش ممکن است با رفتن او به جبهه در این سن مخالفت کند، نامه ای نوشت و ضمن حلالیت گرفتن از پدرش نوشت: پدر جان! با عرض شرمندگی، امضایت را جعل کردم. با مادرم صحبت کن و بگو حلالم کند. مرادی 6سال و 34روز در جبهه بود و اواخر جنگ تحمیلی با زخم هایی در بدن به خانه برگشت. در ...
فتح خرمشهر و شهادت محمد تعبیر خوابی بود که دیدیم
اردیبهشت که از راه می رسد، هوای بهاری خاطره ها را به روز هایی می برد که رزمندگان عزم آزاد سازی خرمشهر را کرده بودند. خونین شهری که برای آزادی اش نیز شهدای بسیاری تقدیم شد. با معرفی یکی از دوستان با مادر شهیدمحمدباقر امین الهی از شهدای عملیات الی بیت المقدس آشنا شدم. شهیدی که خودش نوید فتح خرمشهر را در رویایی صادقه به خواهرش داده بود. نسرین طاهریان مادر شهید هنوز پس از گذشت سال ها از شهادت فرزندش ...
تجاوز به زن جوان تهرانی پس از مرگ زیر عمل جراحی لو رفت / شوهرش از آرش شکایت کرد
همسرم بودم که پزشک جراح همسرم گفت بینی همسرم به دلیل شکستگی باید تحت عمل جراحی قرار می گرفت. افشای راز تعرض این مرد گفت: در سال هایی که با همسرم زندگی کرده بودم اصلاً متوجه نشده بودم که ضربه ای به صورتش خورده و او هم اصلاً اعتراضی بابت درد یا اینکه بینی اش به جایی برخورد کرده باشد نداشت. تا اینکه یک روز تلفن همراه او را برداشتم و همین طور که داشتم پیام هایش را می دیدم متوجه شدم ...
14 سال است سحری نخورده ام | آرزو دارم سفره های دو نفره سحری من و مادرم تکرار شود | نقش سراهای محله در ...
مادرم می پرسیدم: مامان! این مجریه پس کی سحری می خورَه؟ مادرم با لهجه شیرین همدانی می گفت: من چه دانم پسرجان! من که هیچ وقت در رادیو نبودم. سال ها بعد که مجری برنامه سحری شدم یک روز مادرم پرسید: بالاخره فهمیدی مجری کی سحری می خورَه؟ گفتم: هیچ وقت نمی خورَه (می خندد). یادش بخیر پدرم راننده بیابان بود و اغلب من و مادرم با هم سحری می خوردیم. پسر بزرگ خانواده بودم و 5 برادر کوچکتر داشتم. مادرم دلش می خواست ...
ماجرای کنایه رشید مظاهری به فرهاد مجیدی چیست؟
...، 8 ساله که ازدواج کردم دارای دو فرزند به نام های امیرعلی و کسری هستم. در خانواده ای تحصیل کرده و 10 نفره بزرگ شدم پدرم کارمند شرکت نفت مادری خانه دار دارم و فرزند ششم این خانواده هستم. برعکس همه فوتبالیست ها فوتبال را از زمین چمن شروع کرده ولی در عین حال با توجه به داشتن چمن ترجیح دادم در سال اول زیردست جعفر امیریان در اسفالت مدرسه کار کردم ولی در سال های بعد و در سن ...
تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد
گفته که در درگاه ما ناامیدی وجود ندارد. مرد این را می گوید و پتوی روی کالسکه را بالا می آورد و از گوشه آن نگاهی به پسر شش ماهه اش می اندازد: از کودکی در همین هیأت ها بزرگ شدیم و می خواهم پسرم هم با نوای روضه و مولودی بزرگ شود. آن روزها با پدرم اینجا می آمدیم و درست همین جا کنار این نرده ها روی زمین می نشستیم. هر سال لحظه شماری می کردم ماه رمضان بیاید و با پدر و مادرم اینجا بیایم. با بچه های دیگر ...
گر قیامت را ندیدستی، ببین !
. _ و موسی؟! _مگر او نگفت که من فردی از آن قوم را کشته ام و اکنون از آنها بیمناکم. برادرم هارون را نیز در این رسالت با من همراه ساز ؟! اما در حالی که هر خانه ای از مکه، کینه ی عمیق کشته شدگان بدر را از من در دل داشت به محض دریافت فرمان، بی واهمه ای بر بام کعبه رفتم و آیه ی برائت ، خواندم و این در حالی بود که از چهار سوی مکه در تیر رس تیرهای مرگبار انتقامجویان بودم. ...