افشاگری ساعد سهیلی از روزهای قبل بازیگری اش
سایر منابع:
سایر خبرها
ملاقات اتفاقی با هوو در دورهمی زنانه
...! به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گفت: در مقطع راهنمایی ترک تحصیل کردم و به امور خانه داری مشغول شدم تا این که در 22 سالگی قنبر به خواستگاری ام آمد. او شغل دولتی داشت و جوانی با وقار و با اخلاق بود، به همین دلیل خیلی زود پای سفره عقد نشستم و با او ازدواج کردم. دو سال بعد در حالی زندگی مشترک ما آغاز شد که همه فامیل حسرت زندگی مرا داشتند، چرا که قنبر در دل همه اطرافیانم جا باز کرده بود و مشکلات ...
بازی در نقش عزادار برای سرقت گوشی وزیر
طعمه های او وزیر ورزش و جوانان بوده است. متهم گفت: حدود یک سال قبل از زندان آزاد شدم و بعد از آزادی سرقت هایم را ازسر گرفتم. شگردم این بود که داخل ایستگاه های مترو در شمال تهران دست به جیب بری می زدم یا در بهشت زهرا (س)و با حضور در مراسم ختم افراد پولدار و سرشناس. بعضی اوقات هم به مقابل مساجد معروف می رفتم و نقش عزادار را بازی می کردم تا دست به سرقت بزنم. وی درباره سرقت از آقای وزیر نیز گفت: آن ...
صف های طولانی نان و دلهره مردم/ از کوچکترین تخلف خبازان گذشت نمی شود
بود نانوایی که تعطیلی هفتگیش روز شنبه بوده حالا چرا روز دیگری تعطیل است درهمین فکر بودم که یکی از همسایگان را دیدم و موضوع را مطرح کردم گفت به خاطر آرد و گرانی برای خودشان روز دیگری را هم تعطیل می کنند هر جور میلشان بکشد کار می کنند. وی ادامه داد: خلاصه آن روز به محله دیگری برای خرید نان رفتم اما روز بعد هم که به نانوایی محل رفتم داخل کوچه با خودم گفتم باز تعطیل نباشد که خدا رو شکر شانس ...
خرمشهر به روایت قاب دوربین مجید / عکاسی از کارون زخمی تا تن پرگلوله خونین شهر
...؛ یک روزی در وهم و خیال پژواک صدای همرزمانش سپری می کند و در خط بی رزمنده شب را به طلوع آفتاب می دوزد. حالا دیگر وقتش رسیده، سلاح دوربینش را آتش و با بوسه بر خاک پاک شلمچه شروع می کند؛ او بی هیچ سوال و جوابی انگاری که قصه اش را بر باشد از روز اول عکاسی جنگ را ترسیم می کند و می گوید: 19 ساله بودم و مهر سال 68 بعد از سپری کردن دوره آموزش عکاسی قصد عزیمت کردم. با وام یک دوربین خریدم و ...
جیب بر حرفه ای معروف به پنجه طلا : گوشی آقای وزیر 3 میلیون تومان هم نمی ارزید!
کشیده ام. آخرین بار هم سه سال قبل به اتهام جیب بری در مترو، مقابل مساجد و بهشت زهرا بازداشت شدم. یک سال حبس بودم، مدتی قبل آزاد شدم و جیب بری هایم را آغاز کردم. چطور گوشی وزیر را سرقت کردی؟ اخبار را دنبال کرده و در مراسم تشییع پیکر یا مراسم ختم افراد مشهور شرکت و در شلوغی جیب بری می کردم. آن روز هم به مقابل مسجد بلال رفتم. مردی را دیدم که اطرافش شلوغ بود. شروع به گریه کرده، خودم ...
روایت رزمندگان سمنانی از سوم خرداد؛ آزادسازی خرمشهری که نماد غیرت ایرانیان شد
ن به منطقه رفته بودم و در تاریخ 21 فروردین 1361 نیز برای دومین بار به منظور شرکت در عملیات بیت المقدس عازم جبهه شدم. آن زمان 16 سال بیشتر نداشتم. یادم هست هنگام حرکت اتوبوس، آیت الله سید محمد شاهچراغی، امام جمعه سابق سمنان برای بدرقه آمد و در حق ما دعای خیر کرد. سپس عازم اهواز شدیم و بعد از چند روز برای شرکت در عملیات رفتیم. وی افزود: آزادسازی خرمشهر، آن زمان جزو آرزوهای ما بود. خیلی شوق دا ...
روایت ها از قتل مهرساد دختر 3 ساله مشهدی
...، خبری از مهرسا به ما برساند. مادر مهرسا نیز در ادامه می گوید: بعد از این که متوجه شدم مهرسا نیست، به نزدیک ترین پلیس آگاهی که در اول قلعه ساختمان است، رفتم. گزارش گم شدن دخترم را دادم. ماموران پلیس می گفتند شاید دختر من به خانه فامیل و همسایه ها رفته یا زیر مبل خوابیده است. چون در روز افراد زیادی مراجعه می کنند و می گویند فرزندشان گم شده اما بعد از چند ساعت فرزندشان در خانواده ...
اعتراف به قتل کارگر میوه فروش
از پارکی که سر راهم بود رد می شدم که چشمم به بهادر افتاد. او کنار دختر جوانی نشسته بود و داشتند با هم صحبت می کردند. بهادر وقتی مرا دید اعتراض کرد و مدعی بود به آن ها نگاه چپ کرده ام. سپس یک سیلی به صورتم زد. حرفی نزدم و بعد از اینکه سفارش مشتری را تحویل دادم به مغازه رفتم و ماجرا را برای دیگر کارگران مغازه تعریف کردم. بعد همراه چند نفر از آن ها به پارک رفتیم. وقتی بهادر ما را دید کار به درگیری ...
ماجرای گل فروش تزریقی!
اول خانواده بودم که در 18 سالگی عاشق پسر همسایه شدم. مرتضی که در حال گذراندن خدمت سربازی اش بود در یک گل فروشی نیز کار می کرد تا مخارج خودش را تامین کند. من هم که عاشق او شده بودم هر وقت صاحب گل فروشی در مغازه حضور نداشت به بهانه های مختلف به آن جا می رفتم تا این که روابط پنهانی ما آغاز شد. حالا دیگر درگیر یک عشق خیابانی شده بودم و بیشتر اوقاتم را با مرتضی می گذراندم. مدتی بعد ...
وضعیت نامعلوم دختر تاریخ ساز وزنه برداری
به من گفت، هرچه به مربیانم می گفتم زمان رفتنم روی صحنه برای حرکت دوم دوضربم را بگویید به من می گفتند نگران نباش زود است، بعد 15 ثانیه مانده به مسابقه گفتند و من با بدن سرد رفتم روی تخته و نتوانستم وزنه را مهار کنم. انتهای پیام/
همه بزرگان فوتبال که دست رد به سینه رئال مادرید زدند
تصمیم از روی نداشتن شجاعت بود یا نه. اما اگر می دانستم سال بعد آرسنال را ترک خواهم کرد، به مادرید می رفتم." لوئیز سوارز لوئیز سوارز در سال 2014 زمانی که برای لیورپول بازی می کرد در اوج قدرت بود. او در آن زمان یکی از بهترین مهاجمان دنیا و اروپا بود. بدیهی است که رئال مادرید در خانه شما را خواهد زد. اما سوارز پیشنهاد مادرید را به خاطر بارسلونا رد کرد. او در برنامه ی ...
ماجرای پناهنده شدن دختر تاریخ ساز وزنه برداری صحت دارد؟
.... اصلاً کلی با هم برای مراسم عروسی تدارک دیده بودیم. البته او بعد مسابقه خیلی از کم توجهی مربیان در پشت صحنه مسابقه و بی تجربگی آن ها در جدول خوانی مسابقه ناراحت و گله مند بود. او به من گفت، هرچه به مربیانم می گفتم زمان رفتنم روی صحنه برای حرکت دوم دوضربم را بگویید به من می گفتند نگران نباش زود است، بعد 15 ثانیه مانده به مسابقه گفتند و من با بدن سرد رفتم روی تخته و نتوانستم وزنه را مهار کنم. ...
گوشی وزیر را 200 تومان فروختم!
ترحیم انتخاب کنم. گاهی طعمه هایم را در مترو شکار می کردم، اما بیشتر به مراسمات تشییع جنازه و ترحیم افراد مشهور و پولدار می رفتم، چون می دانستم که در آن مراسمات افراد پولداری شرکت می کنند و من سرقت پر بارتری می توانم انجام دهم. در آنجا سعی می کردم طوری رفتار کنم که همگی فکر کنند من از بستگان مرحوم هستم و به این شیوه به افراد نزدیک می شدم و در فرصت مناسب جیب بری می کردم. وی ادامه: وقتی متوجه شدم ...
گفتگو با زینت زنده باد، امدادگر 8 سال دفاع مقدس | از کمک رسانی در جبهه ها تا واسطه گری ازدواج
امدادگر راهی مناطق جنگی می شود. شب 21 ماه رمضان بود که راهی مناطق جنگی شدم. آن زمان برادرهایم هم در مناطق جنگی بودند. وقتی می خواستم سوار قطار شوم، پدر خدابیامرزم گفت: دیده ام که مرد ها به جبهه می روند، ولی زن ها را ندیده بودم که مناطق جنگی بروند. ما را اول به اهواز بردند. مردادماه بود و گرمای اهواز بی اندازه زیاد بود. همان روز اول، ما را به بهشت آباد شهدای اهواز بردند. از دیدن جنازه ها حالم دگرگون شد ...
تجربیات سازندگان مستند گود از زباله گردی در تهران/ حل مشکلات از عهده فیلمساز خارج است
گرد با سازندگان گود گفت وگویی انجام دادیم که در ادامه می خوانید: ایده ساخت مستند گود را چه کسی مطرح کرد؟ سپیده سالاروند: همان طور که در مستند هم می بینید، چند سال پیش، زمانی که دانشجوی ارشد علوم اجتماعی بودم، مستندی درباره زباله ها دیدم. از آن زمان بود که شرایط زندگی بچه های زباله گرد برایم دغدغه شد. تا اینکه یک روز به طور اتفاقی متوجه مکان زندگی آن ها در تهران شدم. همراه آیدین ...
تیراندازی از پشت بام؛ 2 نفر به قتل رسیدند
پای میز محاکمه ایستاد. در جلسات دادگاه که به ریاست قاضی هادی دنیادیده برگزار شد، متهم 46 ساله در پاسخ به سوال مقام قضایی درباره قتل م- ن و ج- ن گفت: سال 1394 که چوپان بودم م- ن به همراه یکی از بستگانش به نام محمد به زور وارد خانه ام شدند و همسر و فرزندم را کتک زدند. آن زمان من در کنار گله بودم که یکی از اهالی روستا با من تماس گرفت و گفت به روستا برگردم، چون همسرم بیمار است. چون ...
روایتی از فروش طلا برای مردم بشاگرد تا زیارت رایگان کربلا/ وقتی لبخند عروسک ها بانی خیر می شود
امام حسین(ع) ساوه است که علاوه بر کسب عنوان معلم پژوهنده برتر کشور در سال 92 و معلم برتر استانی در سال 98، اخیرا موفق به دریافت تندیس ملی فداکاری شد و برگی بر دفتر افتخارات خود افزود. راه اندازی پویش لبخند عروسک ها او می گوید: از سال 86 به عنوان معلم وارد آموزش و پرورش شده و در این عرصه خطیر مشغول به خدمت رسانی به آینده سازان مملکت شدم، یک دختر به نام آتنا و دو پسر به نام های ...
جشن تولد سوپر لاکچری همسر پژمان جمشیدی | پژمان جمشیدی برای تولد همسرش سنگ تمام گذاشت
هیچ وقت یادم نمیره. دعوتش به تیم ملی و گل ملی اش من در جام جهانی 2002 کره وژاپن به تیم ملی دعوت شدم و تک گل ملی خودم را مقابل تیم ملی کشور گرجستان زدم . در سال 90 از فوتبال خداحافظی کردم البته بعدش دو سال مربی گری هم کردم ولی بعد ها که بحث بازیگری پیش اومد کلا فوتبال را بیخیال شدم. مصاحبه با پژمان جمشیدی مربیگری در فوتبال را دوست دارم دیگر نمی ...
دستگیری قاتلی که دختر 3 ساله را به دلیل مقاومت کشته بود
، از خدمت معاف شدم. چه شد که آن دختر کوچک را به خانه مرگ کشاندی؟ آن روز سوار پراید یکی از همکارانم بودم که چند نفر دیگر از همکاران شرکت درون آن نشسته بودند. در حال رفتن به خانه بودیم که در مسیر یکی از همکاران سرش در گوشی تلفن خودش بود. یک لحظه رو به من کرد و گفت: ایمان این صحنه را نگاه کن! وقتی دیدم یک فیلم مستهجن و شیطانی است وسوسه شدم و آن را تا پایان تماشا کردم. در این هنگام بود که سر کوچه ...
شریفی نسب: خط ندادم که جلوی منصوریان تشویق شوم!
اتفاقی رخ می دهد، این شائبه ایجاد می شود که هواداران از جایی خط گرفته اند. درباره این موضوع چه صحبتی دارید؟ خدا شاهد است که روح من هم از این موضوع خبر نداشت و روز بعد که مصاحبه آقای منصوریان را دیدم متوجه شدم که چنین اتفاقی افتاده است. به جان مادرم من هیچ اطلاعی نداشتم. من در زندگی ام از این کارها نکرده ام. من از یک خانواده فقیر فوتبال را شروع کردم و پله های ترقی را بالا رفتم؛ در مربیگری ام ...
از کابل تا تهران به دنبال دختر مورد علاقه/قتل اشتباهی با ضربه پیچ گوشتی
؟ من در افغانستان زندگی می کردم و مدتی قبل مادرم اصرار کرد ازدواج کنم تا اینکه دلباخته دختر یکی از آشناها شدم اما پدر او شرطی تعیین کرد که اجرای آن برای من خیلی سخت بود. پدر او می گفت باید به ایران بروی، کار کنی، بارت را ببندی و بعد برگردی و با دخترم ازدواج کنی. می گفت همه اطرافیانش دو سال تمام در ایران کار کرده و بار خود را بسته اند. من در ابتدا شرط را نپذیرفتم اما بعد با اصرار مادرم ...
روایت تلخ زندگی دختر 13 ساله
تا بزرگه. فقط کافی بود توی کوچه منو ببینند، به باد کتک می گرفتنم. خسته شده بودم. دل به دریا زدم، رفتم سی وسه پل. اونجا با یه پسر مکانیک آشنا شدم. خوشگل بود. شلوار شیش جیب پوشیده بود. عاشقش شدم. می گن عشق در یک نگاه (می خندد، ولی خنده اش را از نگاه مددکار می دزدد). خب بعدش چی شد؟ هیچی. گفت باهات ازدواج می کنم. رفتیم تو کارگاهشون. سیاه و کثیف بود. اولین بار بود که مشروب می ...
وقتی شجاعت پلیس ضامن جان مردم می شود/ماجرای خنثی کردن نارنجک در حادثه ایلام چه بود؟
فقط من باشم. توقف من وسط خیابان برای یافتن تیم خنثی سازی بود سرهنگ حیدری زاد گفت : ابتدا در کنار آمبولانس ها توقف کردم و خواستم نارنجک را روی زمین بگذارم اما وقتی دیدم محیط شلوغ است میخواستم از محیط دورتر شوم که متوجه ماشین چک و خنثی سازی شدم. فرمانده انتظامی شهرستان ایلام ادامه داد: در همین حین همکاران واحد چک وخنثی سازی را صدا زدم و در همان حالتی که نارنجک را نگه ...
وقتی یک عراقی آرایشگر مطرح ترین فوتبالیست ها شد/ موهای مورینیو را از ته زدم!/ برای جام جهانی آماده هستم
...، کار خود را با کوتاه کردن موهای خود و سپس موهای خانواده اش آغاز کرد. من هدف خاصی نداشتم و واقعاً نمی دانستم که می خواهم چه کاره شوم. دیپلم هنر داشتم. اما وقتی آرایشگرم موهایم را بد کوتاه می کرد، تصمیم گرفتم خودم موهایم را کوتاه کنم. از آنجا شروع به اصلاح موهای اعضای خانواده کردم و چند سالی در یک مغازه مشغول به کار شدم. من و همسرم در سال 2013 آرایشگاه A Star Barbers را افتتاح کردیم که حدود 10 ...
نامه درد مندانه ” مهتاب ره ” روزنامه کار بازنشسته و بیمار خطاب به مسئولان استان گیلان
بودم به ناچار خانه نشین شدم . از سال 97 درگیر بیماری خونی ناشناخته شدم و یک سال بعد دچار سرطان دوره درمانی سخت و پر هزینه جراحی، شیمی درمانی و پرتو درمانی را تحمل کردم و بنا به دستور پزشکان از سال 99 از فعالیت خبری منع شده و مجبور به بازنشستگی شدم . در همان سال مدت کوتاهی مورد لطف مدیران قرار گرفتم و دیگر هیچ گویا به ذعم مسولین عزیز مشکلاتم تمام شده اما... اما فقط همکاران خوب ...
جستارهایی روایی از نویسنده ای که همیشه مسلح بود!/ دیروز با گلوله، امروز با قلم
را از چین با کشتی آورده بود ایران؛ و خاطرات عجیب و غریب دیگر. من گفتم: چرا نمی نویسی؟ طفره میرفت. این موشک ها را زمان جنگ آورد. خیلی نقش داشت. بعدها فهمیدم در حد سردار جنگ بوده. یک روز صبح زود آمد دفتر مجله و بلند بلند گریه میکرد. گفتم: چی شده؟ نشست کنار همان میز، سرش را گذاشت و گریه کرد. کمی که آرام تر شد دوباره حالش را جویا شدم. گفت: خواب دیدم. دیشب خواب دیدم که رفتم جماران. امام (ره ...
رمز محبوبیت شهید بروجردی در غرب کشور
معرفی شدم آبی روی آتش دلم بودم و دیدم ایشان چه آدم بزرگی است. چند روز با گروهی بودم که اذیت شدم، اما وقتی شهید بروجردی را دیدم، فهمیدم یک فرمانده واقعی است. از پادگان بانه تا پادگان سپاه پاسداران با هم بودیم و من افتخار هم صحبتی با او را داشتم. استاد اخلاق بود و چه برخورد لطیف و انسانی داشت و چقدر روحیه می داد. زمانی که بسیاری دشمن را بزرگ می کردند و ته دل رزمنده ها خالی می شد شهید بروجردی به ما ...
روش یک شهید مدافع حرم برای مخارج زندگی
فقط نگاهش می کردم. یعنی اینکه حرفت را قبول ندارم. هادی هم مثل همیشه فقط می خندید! بعد مکثی کرد و ماجرای عجیبی را برایم تعریف کرد. باور کنید هر زمان یاد این ماجرا می افتم حال و روز من عوض می شود. آن شب هادی گفت: شیخ باقر، یه شب تو همین نجف مشکل مالی پیدا کردم و خیلی به پول احتیاج داشتم.آخر شب مثل همیشه رفتم توی حرم و مشغول زیارت شدم. اصلا هم حرفی درباره پول با مولا ...
با خاطرات امام خمینی(ره)؛ ملاّ شدن بدون تقوا، جز دردسر چیزی ندارد
بودیم و در جلسۀ درس می گریستیم. حجه الاسلام محمدجواد حجتی کرمانی جذب امام شدم من یک طلبه ای بودم که در خانواده روحانی نشو و نما کرده و فوق العاده عقیده مند و با ایمان بودم و در کودکی هم کتاب معراج السعاده را خوانده و خصوصیات و اوصاف علماء را در آنجا دیده بودم و در ذهن من تصویری نقش بسته بود و برای فرد روحانی پیش خودم معیارهایی داشتم و به خدمت بسیاری از علماء ...
ماجرای شلیک مرگبار مرد طلافروش چه بود؟
دادگاه برده شود تا دادگاه برای او تعیین تکلیف کند. رامین در جلسه رسیدگی به درخواستش گفت: بعد از اینکه هدف حمله سارقان قرار گرفتم و آنها بازداشت شدند، با قرار وثیقه آزاد شدند. آنها از من می خواستند رضایت بدهم. آدم های خیلی خشنی بودند، من هم گفتم تا زمانی که هزینه درمان را ندهید رضایت نمی دهم، آنها هم طلاهایم را برده و هم با قمه مرا زده بودند که باعث شد 9 سال قبل 14 میلیون تومان هزینه ...