سایر منابع:
سایر خبرها
دلبر گلفروش من
خوش خطش. تصمیمم رو گرفته بودم. چند روزی نرفتم گلفروشی. از دور می دیدم ساعت 5 عصر در مغازه منتظره.. بعد از 7 روز رفتم گلفروشی. اخم کرده بود. رو کاغذ نوشتم یه دسته گل بزرگ میخوام واسه خواستگاری. سلیقه ی خودتون باشه. غمگین نگام کرد. رفت سراغ گلا و یه سبد خوشگل درست کرد. تو دفترچه اش نوشت مبارک باشه! غم چشماش دلمو بیشتر لرزوند. سبد رو از دستش گرفتم و دوباره دادم دستش. مات نگام ...
مواجهه همسر مدافع حرم با تکه های جگر شوهر! + عکس
...... همسر شهید: در که باز شد به آن پرستار گفتم دستگاه را کجا می برید؟ ببرید در اتاق و دوباره تلاش کنید؛ دوباره برمی گردد. مدام به خودم امید می دادم که اینها اشتباه می کنند و حاج محمد دوباره برمی گردد... بعد رفتم توی اتاق و همسرم را دیدم. توی روضه های امام حسن و امام رضا علیهم السلام از بچگی شنیده بودیم که می گفتند پاره های جگرشان توی تشت می آمد و عزیزانشان می دیدند. من وقتی ...
اسکوچیچ، طارمی و تجربیات یاغی پشیمان تیم ملی
فنس ها بازی ما را تماشا می کند. وقتی پرسپولیس درخواست داده بود که پژمان جمشیدی و بهنام ابوالقاسم پور را از سایپا بگیرد، حاج مایلی گفته بود این بازیکن را هم به ما بدهید. باشگاه پرسپولیس هم گفته بود این اصلا کی هست بیایید بنویسید و برای شما! من به باشگاه رفتم و دیدم در لیست خروج هستم و از این بابت مطمئن شدم. من به سایپا رفتم و بعد از آن دوران طلایی سپاهان. من فکر می کردم می خواهم به بزرگسالان سایپا ...
عبدالله روا:موقعیت بازیگری داشتم اصلاً مجری نمی شدم/ با بزرگانی مثل دایی و کریمی شوخی نمی کنیم/ کاش اسم ...
رفتم تست دادم و وارد شبکه جهانبین شدم. بعد هم که برای ادامه تحصیل به تهران آمدم. در چه رشته ای؟ اول حقوق خواندم و بعد برای فوق لیسانس سراغ ادبیات فارسی رفتم. سال 88 طرحی برای اولین و آخرین بار در تلویزیون اجرا شد که 15 هزار نفر در آن شرکت کردند و من جزو آن 120 نفر آخر بودم. همان زمان یک همکلاسی داشتم که با مرحوم جوادزاده تهیه کننده تلویزیون آشنا بود. مرا به ایشان معرفی کرد و ...
درس حکمت آموز جانباز اهوازی برای مسئولان کشور
از دوستان می رفتم. وقتی وضعیت من را این طور دید، گفت: حاجی، تو با این اوضاعی که داری، چرا نمی روی بنیاد تا برایت پرونده تشکیل بدهند؟ تو اگر بروی بنیاد، آن ها مسلما افتخار می کنند که شما هشت سال در جبهه بودی، و با کمال میل برایت پروندهٔ جانبازی درست می کنند. رو کردم به آن دوستم و گفتم: من با خدا معامله کرده ام و چیزی نمی خواهم؛ خداوند آن دنیا به من می دهد. با خنده و شوخی گفت: خدا اگر آن ...
فرار از خانه امن برای رسیدن به جبهه ناامن
می گفت: در کشاورزی و دامپروری تنها می مانیم. یک روز از مدرسه که برگشتم، کتاب ها را به یک نفر تحویل دادم و گفتم به خانواده ام بگویید که قاسم سلام رساند و گفت: من به جبهه رفتم. اولین بار به این نحو رفتم و برای دفعات بعد دیگر راضی شدند. نحوه اسارتتان را توضیح دهید؟ قرار بر این بود که عملیات فتح المبین دهه فجر سال 60 انجام شود؛ اما بعثی ها به طریقی از این عملیات اطلاع پیدا کرده ...
افشاگری حامد آهنگی از پشت پرده شب های مافیا
... او ادامه داد: من مافیا شده بودم و حتی وقتی دستم کاملا بسته بود و یارانم را از دست داده بودم تا آخر جنگیدم، یک چیزی را مردم نمی دانند. تیم سازنده تلاش می کند تقلب نشود، من وقتی برای بستن قرارداد رفتم، به خود آقای ابوطالب مسئله تقلب را گفتم، به ایشان گفتم دلیل اینکه باز نیامدم همین تقلب ها بود. در کیش تقلب شد، مافیا بازها می دانند حتی بهترین بازیکن هم نمی تواند بلند شود و چهار مافیا را درست ...
پیر غلامی که سر پسر شهیدش را دو ماه در خانه نگه داشت/فیلم
....آنها را که توی گوشم گفت هنوز توی گوشم هست. بعد از ده ها سال و برخی حرف ها را هم اینچنین بر زبان آورد. پسرم. هرگاه شعرت را نوشتی ، سجده کن و خدا را شاکر باش که توفیقت داد خدمتی بکنی به دستگاه اباعبدالله. پسرم تو نیستی که می نویسی. این را یقین بدان که تو فقط یک واسطه ای شاید همین حرف حاج حسین بود که هیچگاه جرأت نکردم بگویم فلان نوحه را من نوشتم و یا جرأت نکردم کتاب اشعارم ...
از امیر قلعه تا برانکو؛ رازهای زندگی مهدی شریفی!
شهباززاده و کی روش را خرید و من گفتم شما مهاجمان تیمت را خریدی، اگر اجازه بدهی من جدا شوم تا آسیب نبینم. ایشان هم قبول کرد و به خوبی و خوشی جدا شدیم. * تو یک فصل و نیم در سپاهان 19 گل زدی و به عنوان مهاجم نوک شناخته شدی. اما بعد در این پست بازی نکردی. این مقداری کارت را سخت نکرد؟ من فقط همان سال نوک بودم. اینطوری بود که من نوک بودم و لوسیانو پریرا هم حضور داشت. نیم فصل بعد هم فوروارد بودم ...
گفتگوی خواندنی با رضا هلالی/ از شروع مداحی تا تکیه مرتضی علی
نشینید؟ نشستم و گفت می دانید چقدر خدا من را دوست دارد؟ گفتم خدا همه بنده های خود را دوست دارد. پیش خودم گفتم شاید موادی زده و این طور صحبت می کند. غذا را خورد و بعد گفت خدا من را بیشتر دوست دارد. گفتم چرا؟ گفت در این عالم چند نفر هستند که خدا بخواهد با رضا هلالی سر یک سفره بنشینند و غذا بخورند؟ گفت امام حسین شما را پیش من فرستاده تا بگوید من شما را فراموش نکردم. می گفت من به هیات می رفتم و سینه می زدم ...
خانه تیمی منافقین در اصفهان چگونه لو رفت؟
همکارم گفتم این ماشین خود شکار هست، چند بار خودروی ما از خودروی آن ها سبقت گرفت و چند بار هم خودروی آن ها. نزدیک پل خورزوق بودیم که لاستیک عقب ماشین آنها را زدیم. ماشین ایستاد و سه زن و دو مرد از ماشین پایین پریدند و زیر پل رفتند. خلاصه بی سیم زدیم و هر پنج نفر آن ها دستگیر شدند. دو هفته بعد آن پنج نفر را به دادگاه نظامی بردیم، در دادگاه سراغ مسئول عملیات را که گرفتند، داخل رفتم، رئیس ...
مرصاد تمام شد، اما محمد به خانه نیامد
زمان جنگ سن وسال کمی داشت. اواخر دفاع مقدس 18 سال بیشتر نداشت که با شور و شوق داوطلبانه راهی جبهه شد. برای اینکه بتواند رضایت من و پدرش را بگیرد، هر شب به ما می گفت: من می خواهم به جبهه بروم. یک شب خیلی قاطعانه گفت: باید بروم تا روی صدام را کم کنم! به او گفتیم: فعلاً برادرت آنجاست. حالا تو نمی خواهد بروی. گفت: من باید بروم. گفتم: واقعاً می خواهی بروی؟ گفت: بله. پدرش عصبانی شد و گفت: صبرکن بگذار علی ...
جای من خوب است
مریم عرفانیان بعد از شهادت پسرم، خیلی به خواجه ربیع می رفتم و ساعت ها سرمزارش می نشستم. یک شب که سر بر بالش گذاشتم دیدم توی خانه پدرم در همدان هستیم. ایرج هم روی ایوان نشسته بود و داشت قرآن می خواند. نمی دانم چرا بین ما پرده قرار داشت؛ او آن طرف نشسته بود و ما این طرف پرده. یکهو با صدایش قلبم لرزید. - مامان! این قدر می گویی حسن بیا بیا... اصلاً جای شماها خوب نیست که برگردم ...
تعرض سه پسر نوجوان به یک دختر در رستوران
نداریم به او بدهیم. *از بین دوستانت تو از همه آرام تری ضمن اینکه متوجه شدم تو سابقه هم داری. بله من قبلاً هم بازداشت شده ام، البته آن موقع واقعاً با آن دختر دوست بودم. بعد از من شکایت کرد و بعد هم شکایتش را پس گرفت. *چرا شکایتش را پس گرفت؟ خودش می دانست من به زور کاری نکرده ام ولی چون دعوا کرده بودیم می خواست حال من را بگیرد و شکایت کرد بعد هم شکایتش را پس ...
شعر شب اول محرم
... ختم_ به خیر این غم بی انتها شود ای کاش نامه های سفیرت به تو رسند یا باد با نوای دلم همنوا شود مداح خانواده ی تان هستم، آمدم تا خانه خانه بزم حدیث شما شود دَم از علی و آل علی آنقدر زنم تا کوچه ها پُر از نفس مرتضی شود با هر اذان به اشهدُ انَّ علی رِسَم تا هر حضور، خطبه ای از لافتی شود از معجزات ...
اندر خم یک آروغ
خودم نبود.می ترسیدم محمدرضا از دستش لیز بخورد و به زمین بیافتد. از طرفی مجبور بودم این وضعیت را تحمل کنم تا از دکتر آروغ گرفتن را بیاموزم. – یادگرفتی؟ – بله با خرافات چکار کنم. – بیا نزدیک تا بهت بگویم. جلو رفتم نزدیک میزش ایستادم. خودکاری را از جیبش در آورد و به حات اوریب روی میزش قرار داد وگفت: این را دیدی. بچه شما درست باید همیشه این شکلی بخوابد. اگر کسی گفت بچه را این ...
هانیه توسلی آرزو دارم بچه دار شوم | علت بچه دار نشدن هانیه توسلی چیست
...> بازیگری حرفه ای در سال 1379 زمانی که بعنوان بازیگر در جشنواراه تئاتر تبریز حضور داشت توسط نصرالله قادری (کارگردان) که داور جشنواره بود برای بازی در تئاتر پدر انتخاب شد. چند ماه بعد برای اولین بار با فیلم کوتاه روی جاده نمناک بازی جلوی دوربین را تجربه کرد. تلویزیون و شهرت خانم بازیگر در پاییز 1379 با سریال غریبه وارد قاب تلویزیون شد و سرانجام سال 1380 با فیلم شام آخر ...
صمیمیت بیش از حد رضا رویگری با خانم بازیگر جوان | رضا رویگری بعد از طلاق جوان شد
شما خوش تیپ هستید! همانجا بود که عشق شوری در میان ما نهاد! معمولا هم همه عاشق من می شوند. من در اوایل آشنایی مان گفتم تارا من آینده تو نیستم و باید به زندگی ات برسی اما واقعا بدون تارا هم نمی توانستم زندگی کنم. (باخنده) حرفی زدم که جذب من شود! زندگی شخصی رضا رویگری به ورزش علاقه فراوانی دارد و بیشتر عصرها اگر سرصحنه نباشد، باید او را در باشگاه بدنسازی ببینید. سعی می کند ...
سفر مخفیانه به نجف برای ادامه تحصیل
. از آن جا که از طریق معمولی این سفر امکان پذیر نبود، ناچار می بایست از راه غیرمجاز وارد عراق شوم ؛ اما هزینه سفر را نداشتم . یکی از دوستان به نام آقای حاج جواد زند، بدون این که من چیزی از او بخواهم ، وقتی متوجه شد که من می خواهم به عراق بروم ، حدود 300 تومان برای من آورد. مبلغ کمی هم پدرم داد و در مجموع حدود 500 تومان پول برای این سفر جور شد. با قطار به خرمشهر آمدم ، چند روزی ...
روضه ورود به سرزمین کربلا شب دوم محرم حاج منصور ارضی
السلام علیکم یا اهل بیت نبوه السَّلامُ عَلَی مَحَالِّ مَعْرِفَةِ اللَّهِ وَ مَسَاکِنِ بَرَکَةِ اللَّهِ به عشق تو ای یار گفتم حسین همین اول کار گفتم حسین خداییش این یازده ماه را؛ به امید دیدار گفتم حسین شنیدم حبیب عاشق روضه است نیابت زِ انصار گفتم حسین نمازِ همه برکت خون اوست که در سجده بسیار گفتم حسین شفا از حسین ...
کتاب حسین بن علی(ع) را بهتر بشناسیم چگونه خلق شد؟
و به اتفاق اخوی اش به تأسیس چاپخانه ای مبادرت کرده بودند، وارد مذاکره شدم. آنها هم موافقت کردند و من بسیار خوشحال شدم. چند روز بعد، فردی به نام آقای مصطفوی با من برخورد کرد و ابراز تمایل کرد که کتاب را چاپ کند، بعد پرسید: شما با ناشر قبلی چگونه قرارداد بسته اید؟ عرض کردم: من زیاد در بند این مسائل نبوده ام و تنها چاپ کتاب برایم اهمیت داشته است. مصطفوی گفت: امتیاز کتاب را به ما واگذار کن تا به چاپش ...
نقش پررنگ "قصه" بر لوح سفید ذهن کودک
شان می رفتم و مدت ها کتاب می خواندم و قصه های صمد بهرنگی بیشتر از همه به دلم می نشست. درباره چگونگی ورود خود به این حوزه ادبی بگویید. اولین اثر خود را در چندسالگی خلق کردید؟ 13 ساله بودم که متوجه شدم دوست دارم بنویسم و به شدت علاقه مند خواندن کتاب بودم. از آنجایی که شرایط مهیا نبود و کسی در آن زمان به هنر اهمیت نمی داد، در سن 24 سالگی فعالیت خود را شروع کردم و اولین داستانم در ...
رفقای استقلالی خوبی دارم اما عاشق فوتبال علی کریمی هستم
دیگر برای این بازی انتخاب شده از شدت ناراحتی تا مرز سکته رفتم. جریان دیدار شما با محمود فکری، سرمربی وقت استقلال قبل از دیدار دربی 94 چه بود؟ چند روز قبل از بازی دربی محمود فکری برای تماشای دیدار پیشکسوتان استقلال به محل مسابقه می رفت که او را در اتوبان آزادگان دیدم و از آنجا که رنگ ماشین او خاص و تابلوست زمانی که داشتم از کنار او رد می شدم، همدیگر را دیدیم و شناختیم و بعد از ...
افشای جعل وصیت شاه در خاطرات زاهدی
هم به خودتان خیانت کردید هم به خانواده تان. بعد هم من چاکر انتظار نداشتم که اعلیحضرت از من پنهان... فرمودند اگر به تو گفتم می رفتی می گفتی به مردم. عرض کردم خوب من اگر گفته بودم چون مردم متأسفانه ضعیف پسند و مریض پسندند و برای شما خون گریه می کردند اگر می فهمیدند شما مریضید. باری، البته دیگر... معلوم شد که متأسفانه اعلیحضرت چندین سال این مرض را داشتند و تا آنجایی که من اطلاع دارم و حدسیات هست پنج ...
قهرمانی که بوکس را حلال کرد!
.... وقتی دنبال راه اندازی بودم اولین گزینه من "پطروس نظربیگیان" بود که قبل از انقلاب سال ها در سمت نایب رئیس فدراسیون حضور داشت. وقتی به سراغ ایشان رفتم، گفتند قصد مهاجرت به خارج از کشور را دارند و در حقیقت من را تنها گذاشتند. از آنجایی که خودم سواد فقهی آنچنانی نداشتم، فکر کردم که شاید اگر فرد جدید در این زمینه دانش کافی نداشته باشد بوکس دوباره ضربه می خورد. - از این رو به سراغ حاج ...
آیدا و دیده ی بهنگامِ حیرت
یاد سمندریان هم بودم. چون دو هفته در میان می آمدم و می رفتم و فقط در درس فن بیان ثبت نام کرده بودم مرا خیلی خوب نمی شناخت تا روز امتحان؛ همگروه نداشتم و یکی از متن های بلند شاملو را انتخاب کردم تا تنها اجرا کنم. همان متنی که بارها زیر مشعل سوزان تمرین کرده بودم. استادِ سخت گیر، پسندید و نکته ای گفت که نشانه ی تیزبینی و موشکافی استادی یگانه بود. یادم نیست این اتفاق چند ماه قبل بود یا چند ماه بعد که ...
ماجرای واقعی بازیگر زن ایرانی که عاشق بازیگر کره ای شد!
انگیزه ام بیشتر میشد. رفتم کل سریال رو با زبان اصلی کره ای، بدون سانسور خریدم و دیدم، صدای زنگ گوشیمو گذاشتم همین آهنگ روی ویدئو که موسیقی متن سریال هم بود، چقدر ازش عکس جمع کرده بودم، عکس هایی که شاید خودش هم نداشت، شده بودم یه عاشق خل و دیوونه ی واقعی، عکسش روی صفحه ی گوشیم بود، گوشیم که زنگ میخورد، همه عکسش رو می دیدند و ازم می پرسیدند: شیوا این عکس کیه؟ راستش رو بهشون ...
کدام پادشاه قاجاری دستور تخریب بناهای دوره صفوی در اصفهان را داد؟
مهماندار است. بعد مکتوبی از حاجی امین الضرب بمن رسید که: هر گاه حضرت آقا به طهران وارد شده در غیر خانه من منزل کند محمول بر بی محبتی به بنده است. آهی کشیده گفت: افسوس که پسر پادشاهم و آزادی ندارم! پس به ولیخان گفت جعبه اسناد را آورده چندین حکم مؤکد شاه را برای خرابی یادگاران صفویه ارائه کرد. گفتم: باز شما پسر شاه بودید می توانستید توسط کنید. پس کاغذهای چند از شاه سراپا فحش به سلاطین صفویه ...
افشاگری مجری زن مشهور در مورد ارتباطش با رونالدو
من بود گفت: الی تو نباید نه بگویی، خواهش می کنم. بعد من پذیرفتم و به کریستیانو گفتم باید برایم راننده بگیری تا هر وقت خواستم بتوانم به خانه ام بروم و او گفت اوکی. ما از مهمانی خارج و از هم جدا شدیم. دوستم با ماشین او رفت، من با ماشین مدیرش رفتم. به خانه او رسیدیم و چند لیوان نوشیدنی خوردیم و سپس حدود ساعت 3 صبح به او گفتم می خواهم بروم. برای رفتن به خانه او مرا با راننده اش فرستاد و تمام شد. وقتی ...