سایر منابع:
سایر خبرها
دستگیری زن شوهردار با ظاهری زننده
اختیارم گذاشته بود در حالی که مادرم اجازه نمی داد دیگر به منزل عمه پدرم بروم ولی یک روز بعد از اتمام مواد مخدر هنگامی که از خواب بیدار شدم همه بدنم درد می کرد به طوری که انگار کسی با گوشت کوب به استخوان هایم ضربه می زند. در یک لحظه وقتی مادرم برای خرید از منزل بیرون رفت بلافاصله خودم را به سامان رساندم و ماجرا را توضیح دادم. او گفت من به مواد وابسته شده ام ،سپس مرا به داخل اتاقش برد و ...
دل مادر، گواهی می دهد
آزادگان تماس گرفت و گفت او زنده و اسیر است . وقتی فهمیدید پسر شما اسیر شده چه حس و حالی به شما دست داد ؟ لطفا از حال آن روزهای خودتان بگویید . وقتی خبر رسید اسیر شده، یک چشمم اشک بود و یک چشمم خون . همه اش با خودم می گفتم پسرم نمی تواند آب یخ بخورد در اسارت . او عادت داشتن به خوردن آب یخ . . . آن روزها من فقط دعا می کردم و از خدا می خواستم پسرم دچار نقص عضو نشود . چون تمام فکر و ذهن من این ...
بی خردی ریشه زندگی ام را خشکاند
بارهزینه های مالی خانواده به اولین خواستگارم جواب مثبت دادم و ازدواج کردم و پس از گذشت سه سال از زندگی مشترکمان متوجه اعتیاد همسرم شدم بارها برای ترک اعتیادش تلاش کردم اما او اراده ضعیفی داشت و پس از بازگشت از کمپ مجدد لغزش می کرد. ماحصل ازدواجمان یک دختر 6 ساله و یک پسر 2ساله بود که تصمیم به طلاق گرفته و حضانت فرزندانم را هم برعهده گرفتم برای امرار معاش و برای نظافت به خانه های مردم می رفتم ...
عروس 16ساله مشهدی راز داماد بی شرم را فاش کرد
زن 20ساله تبعه خارجی در حالی که بیان می کرد قصد طلاق از همسرم را دارم چرا که او نه تنها حرمت خانواده ام را نگه نمی دارد بلکه همه را کتک می زند، درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری سپاد مشهد توضیح داد: کودک خردسالی بودم که به همراه خانواده ام از افغانستان به مشهد مهاجرت کردیم و در حاشیه شهر ساکن شدیم. من هم بعد از آن که مقطع ابتدایی را در مشهد گذراندم دیگر ترک تحصیل کردم و به ...
زیر گرفتن دختر جوان بخاطر وسوسه ها
هروئین کشید. بعد از برد استقلال پدرم از خانه بیرون رفت و من رفتم سر وقت کمد و در 14 سالگی اولین تجربه مصرف هروئین ام را به دست آوردم. پدرت فهمید؟ بله و بعد از آن نیز با خودم هم همبازی شد. می گفت با خودم خلاف کنی بهتر از این است که به روی جای دیگر و با آدم های خلافکار مواد مصرف کنی. بعد از چند وقت رفتم پیش مادرم، او رئیس بخش بیمارستان بود. بعد از آن زندگی ...
فرار تازه داماد با دختر عمومی مطلقه اش
چرا که مدعی بود سرنوشتم مانند خواهرم خواهد شد و او نمی تواند مخارج ما را تامین کند در همین حال نامزدم به کشور دیگری مهاجرت کرد و دختر عمویش را نیز با خودش برد . او دیگر حتی پاسخ تلفن های مرا نداد و اکنون 5 سال از آن ماجرا می گذرد و من در حالی همچنان بلاتکلیف هستم که مادرم به سختی در خانه های مردم کار می کند تا هزینه های زندگی ما را بپردازد این بود که دست به دامان قانون شدم تا شاید سرنوشتم تغییر کند و ... ...
راننده تاکسی عشق قدیمی زن ثروتمند
راضی نمی شد. چند روزی سر این موضوع دعوا داشتیم تا اینکه سرانجام به شرط اینکه دیگر هرگز پسر 7 ساله و دختر 10 ساله مان را نبینم، پای برگه طلاق را امضا کرد. با اینکه ترک کردن فرزندانم سخت ترین انتخاب زندگی ام بود اما عشق داود برایم رؤیایی دست نیافتنی شده بود که باید به آن می رسیدم. داود مردی شکاک و بدبین بود وقتی با داود ازدواج کردم همه خانواده طردم کردند. چند ماه ...
بلایی که پدر دختر 7 ساله سر او آورد
. این در حالی بود که بعد از تولد پسرم باز هم رفتارهای عصبی و خطرناک همسرم ادامه یافت تا این که پدرم بر اثر ابتلا به بیماری کرونا از دنیا رفت و من تنها پشتیبانم را از دست دادم. بعد از این ماجرا، وقتی کتک کاری ها و ناسازگاری های همسرم ادامه یافت، به ناچار تقاضای طلاق دادم و از این زندگی مشترک بیرون رفتم ولی فرزندانم نزد همسرم ماندند و من هر بار با خواهش و التماس و با دستور قضایی می توانستم ...
شوهر معتاد و بی غیرتم از من می خواست رابطه نامشروع داشته باشم!
: آزاد که می شدم، همیشه دنبال موادی بودم که نشئگی ام را بیشتر کند. با خودم می گفتم من که دارم پول خرج می کنم، حداقل چیزی بخرم که بیشتر نشئه ام کند. بیشترین ماده ای که مصرف کردم، هروئین بود. چند روزی هم کراک زدم. اما گفتند بدنت کرم می گذارد، برای همین گذاشتم کنار و بی خیالش شدم. بعد دوباره رفتم سراغ هروئین. ولی دیگر از وضعیتی که برای خودم درست کرده بودم، حسابی خسته شده بودم. من هم کارتن خوابی کردم ...
این گروه جهادی بنیان خانواده را با ملات مشاوره محکم می کند
می کنند. یک دختر 23ساله هم بود که به خاطر تعرض در کودکی، از زندگی دست شسته بود. از مردها فراری بود. از خانه خارج نمی شد و به اضطراب اجتماعی دچار بود. بعد از جلسات مشاوره با یک حس خوب، زندگی اش را دوباره شروع کرد. به خاطر اهمیت بنیان خانواده در این حوزه فعالیم داستان تولد و ایجاد یک گروه اثرگذار، همیشه جذاب است. بعد از وقفه ای کوتاه و گپ با خانم مشاور، آقای یزدی داستان ایجاد ...
برای دل کندن از محمد، دعا می کردم
زمین بخورد و زخمی شود. حالا حاج عباسی که آنقدر نگران زخم های محمد بود چطور می خواست غم نبودنش را طاقت بیاورد. مادر هم وقتی اهل فامیل به خانه آمدند برای دلداری از شدت داغ از دست دادن جوانش رو به اهل فامیل گفت: همه می دانید که من چقدر ممد را دوست داشتم و دارم. شما را قسم می دهم برایم دعا کنید تا علاقه او از دلم بیرون برود. مادر شهید خاطرات آن روزها را برایمان تعریف می کند: چند روز بعد خبر ...
طردشدگی بیمارانی با ظاهر متفاوت؛ دیوار های اشتباه
، من باید چه کار کنم. تا به حال سر این ماجرا جانش را نجات دادم، الان نه مادر دارد و نه پدر، هیچ کس را ندارد، چند سال پیش هم همه زندگی اش را فروخت تا برای درمان از کشور برود که پولش را خوردند، بعد خودش ماند با یک چمدان. برایش خانه گرفتم، هر روز غذایش را درست می کنم، مرتب پیگیرش هستم، خودم را حامی صد درصدش کردم. چند سال پیش هم آن شخص کلاهبردار وارد زندگی خواهر شد و با این بهانه که ...
قتل نامادری به خاطر ارثیه مرد مشهدی
حیاط پرید و سپس پاورچین پاورچین به داخل زیرزمین رفت که به صورت انباری استفاده می شد. جواد مقداری موادمخدر صنعتی از جیبش بیرون آورد و مشغول استعمال شد. او سال ها قبل به جرم حمل موادمخدر به حبس ابد محکوم شده بود اما در سال 97 بعد از تحمل 12 سال زندان عفو شد و از زندان بیرون آمد ولی باز هم به سراغ موادمخدر صنعتی رفت و روزگار سیاه خود را باز هم روی تکرار گذاشت. حالا دیگر چیزی نداشت و همسرش ...
قتل زن صیغه ای در تهران / مرد دو زنه برای خوشحالی زن اولش نسرین را کشت + عکس
حفظ کنم تصمیم گرفتم با طرح نقشه ای ساختگی به همسرم ثابت کنم که به خاطر علاقه به او و فرزندانم نسرین را کشته ام و با گرفتن فیلم از این صحنه خیالش را راحت کنم. وقتی موضوع را با نسرین در میان گذاشتم او هم پذیرفت که با من همکاری کند. روز قرار طناب را به دور گردنش انداختم و او بالای سطل رفت. همان موقع تلفنم زنگ زد و وقتی پس از چند دقیقه تلفنم را قطع کردم و به محل برگشتم دیدم سطل از زیر پای ...
تماشایِ دو قاب، از دو دیدار، از یک سو
که خبر دارم سایه دو دیدار با رهبری داشته که به همت و رادمردی آقای خجسته انجام شده بود. نقلی که خواهید خواند روایتی یک طرفه است. چیزی است که ما از سایه شنیده ایم. نمی دانم آن سویِ دیدار، چگونه آن را روایت خواهد کرد و آیا خواهد گفت و یا خواهد گذاشت با سکوت در گسترۀ زمان بگذرد و خاموشی فروبخوردش مثل فرو رفتن آب در شنزارهای تفتیدۀ زمان. سایه به دعوت آقای خجسته، بعدِ سال ها که دیگر پا به رادیو ...
یکی از اعضای نیمکت حریف به ما توهین کرد
لب خط شنیده باشند. پرکاس درباره عصبانیتش از داور مسابقه نیز توضیح داد: من از داور عصبانی نشدم فقط در یک صحنه من گفتم یکی از اعضای نیمکت حریف به ما توهین کرد. توهین در فوتبال یعنی کارت. ولی داوری عالی بود و وظیفه اش را انجام داد. هیچ گاه بعد از سوت پایان بازی، هیچ نظری درباره داور نمی دهم، چون بازی تمام شده است. من خودم در آلمان داور بوده ام و می دانم که داور تمام تلاشش را می کند تا بهترین قضاوت را انجام دهد. ما مربیان باید به داوران کمک کنیم چه در برد، چه در باخت و چه در تساوی. Please follow and like us: ...
معلمی را از جنس مادری می بینم / روایتی از یک مادر معلم
.... در گزارش امروز میزبان خانم ریحانه قندی به عنوان یک معلم ادبیات بودیم. مادری که قبل از ازدواجش معلم بوده، ازدواج که کرده معلم بوده و چند سال بعد از مادر شدنش تا کنون دبیر ادبیات مقطع متوسطه دوره دوم است. یک پسر 7 ساله دارد و در دبیرستان های سرشناس تهران مشغول تدریس است. متولد 1367 و دکترای ادبیات فارسی است. از سال 91 تدریس ادبیات را در مقطع دبیرستان مدارس تهران انجام داده است. تجربه ...
قتل مهرسا 3 ساله با تجاوز جوان شیطان صفت + جزئیات و عکس
آن روز وقتی جسد مهرسا (دختر بچه 3 ساله) پیدا شد و صدای گریه و شیون خانواده اش در فضای کوچه پیچید، من از خانه بیرون آمدم. ترس و وحشت سراسر وجودم را فرا گرفته بود. هنوز هم باورم نمی شد که دست به چنین جنایت وحشتناکی زده ام. هنگامی که ماموران را دیدم، هراسان به درون منزل بازگشتم. فقط دعا می کردم که قتل دخترک به پای من نیفتد، ولی دقایقی بعد کارآگاهان پلیس آگاهی وارد خانه شدند و.... این ها ...
به خاطر پسرم براساس ماجرای واقعی نوشته شد/ روایتی از وضعیت پناهجوها
؛ چون چنین اتفاقاتی اکنون هم در حال وقوع هستند. فقط شاید متوجه آنها نشده باشیم. همچنین ما به طور طبیعی چیزی را باور می کنیم که آنقدر هم دور از ذهن نباشد و یکی از دلایلی که می تواند در باورپذیر بودن به خاطر پسرم موثر باشد این است که من سعی کردم در عین حال که به داستان بال و پر می دادم از اغراق کردن مضاف دوری کنم. به خاطر پسرم برگرفته از خاطرات واقعی ست اما بُعد داستانی آن بسیار پررنگ است ...
وثیقه برای شوهر خیانتکار
بچه خودش را نگه دارد بچه های من چه می شوند؟ با شوهرت اختلافی داشتی؟ با شوهرم اولم اختلاف داشتم چون معتاد بود. هر روز من و بچه را کتک می زد. بچه 6 ماهه مدام کتک می خورد من هم طلاق گرفتم. پدر و مادرم مخالف طلاق بودند اما نمی توانستم تحمل کنم بچه ام کتک بخورد به همین خاطر طلاق گرفتم. بعد با مرد دیگری ازدواج کردم از او هم یک بچه دارم، زن دومش شدم. از دست پدر و مادرم ...
پای بساط عمو رضا بلالی/ اگر پول ندارید مهمان اباعبدالله باشید!+فیلم
! آرزوهای شیرین عمورضا! حرف زدن از گذشته تلخ را رها می کنم و می رسم به آینده. آینده ای که حتما مثل این بلال ها طعم شیرینی دارد. عمو رضا برایم از آرزوهایش می گوید از اینکه دوست دارد دوباره زیر یک سقف جمع شوند. دوست دارم مثل قبل همه باهم زندگی کنیم. می خواهم آنقدر کار کنم تا یک روز کار و کاسبی بزرگ تری داشته باشم. آنوقت به خودم قول دادم عکس یک نوشمک را بگذارم سر در کاسبی ام. می ...
ماجرای قتل برومند نجفی محیط بان کرمانشاهی + بیوگرافی
گلوله سربی جانش را گرفت. برومند نجفی هم تنها یک ماهی بود که داماد شده بود. هم پسرم را از دست دادم، هم مادرش را. این را پدر یوسف می گوید. پدری که از راه دامداری زندگی اش را می چرخاند. عشایر بود و همسرش همراهش. اما از وقتی هاتف بد خبر، خبر مرگ یوسف را رساند، دام هایش را در کوه رها کردند و با پای پیاده به شهر آمدند. پسر بزرگش را در منطقه بیستون کشته بودند. پسر تازه دامادش را که انتظار نوزادش را می کشید. داغ بزرگی بود. علی موهایش یک شبه سفید شد. مادر دیگر کمرش راست نشد. توان ایستادن نداشت. مراسم خاکسپاری و تشییع گذشت که متوجه شدند یوسف با تیر محیط بان منطقه بیستون جانش رفته است. ...
تکنیک های صحیح "پول توجیبی دادن"
در ازای یک کار یا فعالیت داخل یا خارج از منزل به بچه ها داده شود تا آنها قدر پولشان را بدانند. مثلا درباره خودم بگویم که من هر پولی به فرزندم می دادم، به طور مستقیم یا غیر مستقیم در قبال یک کاری بود که انجام می داد مثلا تابستان ها پسر دوازده سیزده ساله ام را تشویق می کردم که به مرکز آموزش فنی و حرفه ای برود و هزینه راهش را هم می دادم، او برای اینکه اندوخته ای برای خود داشته باشد بخشی از مسیر را ...
احساس مسئولیت شهید نیکزاد نسبت به "مظلوم" او را راهی سوریه کرد
نیکزاد بود که در سال 63 به دنیا آمد. بسیار مسئولیت پذیر و خانواده دوست بود؛ سال 87 ازدواج کرد که حاصل آن یک پسر به نام علی است. او را بیش از هر کس دیگری دوست داشت و برای آینده و زندگی خود و همسر و تنها فرزندش برنامه های بسیاری در سر داشت، چون که بسیار آینده نگر بود و برای هر کار و تصمیمی مدت ها فکر می کرد. اعظم ملاطایفه همسر شهید مدافع حرم ابوالفضل نیکزاد درباره همسرش می گوید بدون هیچ ...
بلایی که داماد سر عروس بیچاره آورد
گرفت با گریه اقدامش را اشتباه دانست و خواستار گذشت تازه عروس شد. او در بازجویی گفت: کارگر بازار مبل هستم. از آنجا که اعتیاد به مواد روانگردان دارم شب عروسی ام وارد آشپزخانه شدم و پس از مصرف شیشه ناگهان دچار توهم شده و تعادل خودم را از دست دادم و نفهمیدم که دست به چه کار اشتباهی زده ام، من عاشق همسرم هستم، حاضرم برای رضایت او همه کاری بکنم. در حالی که این مرد بشدت گریه می کرد ...
کارآفرینی که به تنهایی مهاجرت هم ولایتی ها را معکوس کرد
طوری که گوسفندان می ترسیدند، گفت: وقتی این طرح را به خانواده توضیح دادم مدام سرزنشم می کردند که شهری ها سر تو را کلاه گذاشته اند؛ وقتی خبر کاری که انجام داده بودم پخش شد همه اهالی روستا نیز مسخره ام می کردند به طوری که نمی توانستم از خانه خارج شوم آبرویم رفته بود و افسردگی گرفته بودم. وی عنوان کرد: دوباره به شهر برگشتم و ماجرا را تعریف کردم و گفتم این گوسفند را نمی خواهم اما کارشناسان همه ...
توصیه شهید تورجی زاده به بسیجیان و سپاهی ها
نفر از بچه ها داخل سنگر بودیم. شب شد و بچه ها خسته بودند. محمدرضا گفت شما استراحت کنید، من نگهبانی می دهم. همه خوابیدیم و محمدرضا بیدار ماند. اذان صبح که شد و برای نماز که بلند شدیم. بعد از نماز هم او نشسته بود و تسبیح در دست مراقب اوضاع بود. همان لحظات خمپاره ای به سنگر اصابت کرد. همه جا کن فیکون شد. هر طور بود خودم را به سمتی که محمدرضا نشسته بود، رساندم. دستش را که گرفتم متوجه ...
شهیدی که قربانی خودش را ذبح کرد
در مزار مهدی و می گفت من هم می خواهم اینجا باشم. خبر شهادتش را باور نمی کردم همسر شهید می گوید: 10 سال است که ازدواج کرده، مهدی خودش چند سال تنهایی در بانه زندگی می کرد و 4 سال بود که من هم به بانه آمده بودم؛ مهدی عملیات های مختلفی می رفت آن روز هم به عملیات رفته بود و من بی خبر از همه جا در خانه درس می خواندم. وی ادامه می دهد: ساعت 6 صبح روز سه شنبه بود که زنگ خانه را زدند، انگار فهمیدم چه خبر ...
نوع دوستی؛ و مدارس هزاره سوم
ببینند و حرف بزنند. بیل اولین روز ملاقاتشان در سال های پیش را به یاد آورد. بیل پرسید می دانی چرا آن روز، آن همه وسیله را به خانه می بردم؟ راستش، کمد را خالی کردم چون نمی خواستم بعد از من جایی ریخته و پاشیده باشد... چندتایی از قرص های خواب مادرم را برداشته بودم و به خانه می رفتم تا خودکشی کنم؛ اما بعدازاین که مدتی را باهم به حرف زدن و خندیدن گذراندیم فهمیدم که اگر خودم را کشته بودم آن لحظه ها و لحظه ...