سایر منابع:
سایر خبرها
جنجال خونین دختر 13 ساله
کلانتری معراج مشهد گفت: هنوز نوزادی 10 روزه بودم که مادرم مرا به آغوش پدر معتادم انداخت و از او طلاق گرفت. مادرم که نمی توانست سرشکستگی و سرزنش های اطرافیانش را درباره رفتار های پدرم تحمل کند، سر ناسازگاری گذاشته بود تا این که چند ماه بعد از جدایی از پدرم با مرد دیگری ازدواج کرد و اکنون نیز صاحب دو فرزند دیگر شده است و سالی یک بار برای دیدار من به سرکوچه محل زندگی مادربزرگم می آید چرا ...
بیو گرافی هدایت هاشمی بازیگر خوش نقش کتونی زرنگی
دوباره به او شوکی وارد کنم و با تغییر محل زندگی کنونی اش باعث به هم ریختگی روحیه اش در ابتدای ورود به مدرسه شوم. ترجیح می دادم همه چیز در کمال آرامش رخ دهد از طرفی دخترم اِما از دوران کودکی با پدر و مادرم ارتباط نزدیکی داشت و حضور در کنار آنها برای هر دوی ما آرامبخش است. هدایت هاشمی چند سال بعد از جدایی در سال 94 مجدد ازدواج کرد . همسر دوم او مهشید ناصری است که او هم از بازیگران ...
تحصیل کرده های دستفروش
نشده اند. اگر بفهمد که من نمی خواهم به مدرسه بروم خیلی ناراحت می شود. البته پدر هم نمی داند که من می خواهم ترک تحصیل کنم. برادرم تا کلاس هشتم درس خواند و دیگر ادامه نداد. خواهرم که با ما دستفروشی می کند تا کلاس چهارم درس خوانده است. پدر من با این که بی سواد است، خیلی مهربان است. اصلا ما بچه ها را کتک نمی زند. مادرم چند کلاسی سواد دارد و تکالیف مدرسه را به کمک مادرم انجام می دادم. مادرم دوست دارد ...
لواسان، بی خروشِ رودخانه و تاخت اسب ها دلگیر است
لای درخت های میوه هیاهو راه می انداختند و اسب هایی که به تاخت، در دشت ها سر و یال پریشان می کردند، منظره ای سحرانگیز داشت. ولی باید بگویم آن دشت ها، حالا ویلا و آپارتمان های چند طبقه شدند و لواسان مانده بی خروشی رودخانه و صدای دارکوب ها که دلگیر است. خانه مادربزرگم، گوهرتاج بانو، برای ما بچه ها بهشت بود. خانه باغی با یک ساختمان قدیمی آجری و پنجره های شیشه رنگی و اتاق هایی که جان می داد ...
چرا کفش های همسرت را برای جبهه آماده می کنی؟!
به قصه و داستان علاقه مند شده است، گفت: مادربزرگم یک خانم مذهبی بود که برایمان قصه و کتاب های دینی می خواند و پدرم نیز ذوق شعری داشت که گاهی متجلی می شد و برای امام حسین(ع) شعر می گفت؛ نقش این عزیزان در زندگی من مهم بود تا جایی که از گلدوزی های رنگی مادرم تاثیر پذیرفتم. البته شخصا همواره تلاش می کردم در کارم بهتر شوم و سعی می کردم مطالعه را جدی دنبال کنم. اولین کتابی که مطالعه کردم، کتاب شعری از ...
دردسر شوم دختر جوان که با کاسه آش سیمین خانم زندگی اش تباه شد + نظرکارشناسی
به گزارش رکنا، من تک فرزند خانواده بودم، پدرم تن به کار نمی داد و بی مسئولیت بود، مادرم بارها خواست بگیرد ولی چون جایی نداشت از این کار منصرف می شد. به دلیل وضعیت مالی خانواده ام نتوانستم بیشتر از مقطع ابتدایی درس بخوانم همیشه در خانه تنها بودم. احساس پوچی می کردم دوست داشتم ادامه تحصیل بدم و شغل مناسبی در آینده داشته باشم اما نه پولش را داشتم نه پدر و مادری که به فکر من باشند. یک روز ...
حاج حمید قصص قرآنی را برای بچه ها تعریف می کرد
در چند قسمت تقدیمتان می شود. **: شما ازدواج کرده بودید؟ همسر شهید: بله، مریم و هدی را داشتم. دارم خاطرات بچگی را با بعدها ربط می دهم. پرسیدم کی بوده؟ گفت در بازجوئی گفته که اسمش فریده است. هم در دوران مدرسه آن ماجرا برایم پیش آمد که از پدر و مادرش ترسیدم، هم در دوره جنگ از او بازجوئی کرده و برای بچه های سپاه از او اطلاعات گرفته بودم. فهمیدم که اینها زندگی شان از هم پاشیده و ...
لقمه نانی، تکه لباسی در میان طلاهای سیاه
بیشتر باری از دوش مادرم بردارم و کمک خرجی برای خانه باشم. از او می پرسم برای آینده خود چه نقشه هایی دارد، پاسخ می دهد: هر روز این تصویر در ذهنم می گذرد که پدر دوباره سرپا ایستاده و خانه ای برای ما دست و پا کرده است، هر روز می گوییم که الان است صاحب خانه با حکم تخلیه ومأمور بیاید و مانند آوار بر روی سرمان خراب شود. نوجوانی که به جای اینکه دنبال آرزوهای رنگی رنگی خود باشد به ...
وقتی چهره زن به عرق می نشیند
.... مریم ، دختر 22 ساله ای هم با چهره ای پرغم، دغدغه درمان یکی از برادرانش را دارد. طرح چهره اش، نگران و اندوهگین بود و در نگاهش، طرح گریه نقش گرفته. آن طور که می گوید به خاطر فقر مالی و گرفتاری خانواده اش، در غیاب پدر و در 15 سالگی ازدواج کرده و جدا شده است. مادرش هم بر اثر بیماری از دنیا رفته است. دختر هم به ناچار خانه ای اجاره کرده و با دو برادر کوچک ترش زندگی می کنند. برادر ...
فراز و فرودهای زندگی کاپیتان والیبال نشسته؛ با ملی پوشان مثل کارگر روزمزد برخورد می کنند
معلولیت شدم متولد 16 دی 64 هستم و در 22 بهمن سال 67 جلوی مغازه نانوایی پدرم پس از رها کردن دست پدر بزرگم با کامیون 10 تنی که از سر بالایی بالا می آمد و ترمز بریده بود، تصادف کردم و پایم از پایین زانو به بالا به گفته ی پدر و مادرم، طی چند مرحله پس از سیاه شدن استخوان قطع شد تا بیشتر از این دچار عارضه نشوم. به یاد دارم در آن زمان خانواده برای من دوچرخه ای خریده بودند که بازی کنم، اما ...
خبر خوب| درِ این خانه، شبانه روز به روی غریب و آشنا باز است!/ این دکتر مُریدِ مرشد چلویی است!
ورزشی نداشت، سخت گیری نکنند، چراکه خودش هزینه تامین لباس و وسایل ورزشی آنها را تقبل می کند و هیچ مشکلی در این زمینه وجود ندارد. خدا قوت دلاور. خوش خبر باشید. *ارزش واقعی انسان به چیست؟ علّامه محمّد تقی جعفری نقل می کرد: عدّه ای از جامعه شناسان برتر دنیا در دانمارک جمع شده بودند تا درباره موضوع مهمّی به بحث و تبادل نظر بپردازند. موضوع این بود: ارزش واقعی انسان به چیست؟ برای سنجش ...
تاریخ ترسناک ثابتی ها
در زندان کمیته بودم. در آن زمان دانشجو بودم و همزمان به کار معلمی در مدرسه رفاه مشغول بودم. این چنین شد که پای من به ساواک باز شد. در مدت یک ماه و اندی که در کمیته بودم، یا در سلول بودم یا مرا برای بازجویی می بردند. یک سرویس بهداشتی در انتهای بند بود و از حمام هم خبری نبود. زندانیان را دور دایره آویزان می کردند و می زدند و بعد هم دور دایره می دواندند. دور دایره نرده کشیده بودند که کسی ...
سرنوشت تلخ دختر 17 ساله مشهدی که آبرو و عفتش را باخت / رامین هم با دختر 18 ساله می ماند!
عظیم به دیدارهای پنهانی کشید و زمانی به خود آمدم که دیگر هستی و عفتم را از دست داده بودم و چاره ای جز ادامه این ارتباط شیطانی نداشتم تا شاید عظیم با من ازدواج کند. در همین روزها پدرم متوجه ماجرا شد و مرا در خانه زندانی کرد ولی حدود یک هفته بعد با وساطت مادرم آرایشگاه زنانه راه اندازی کردم و در حالی مشغول کار شدم که هنوز پنهانی با عظیم در ارتباط بودم. در این وضعیت به همه ...
سر درآوردن زن جوان از خانه مرد معتاد به جای آلمان
به گزارش یکتاپرس به نقل از ایسنا، زن 37 ساله در حالی که به شدت اشک می ریخت درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: من و خانواده ام اهل کشور افغانستان هستیم ولی من در مشهد بزرگ شدم و تا مقطع دیپلم تحصیل کردم. پدرم کفاش بود و دیگر اعضای خانواده نیز در کنار مادرم مشغول خیاطی در منزل بودیم و تنها یکی از برادرانم به پدرم در امور کفاشی کمک می کرد. با آن که ...
جنجال خونین دختر 13 ساله!
مدرسه نرفتم تا سواد بیاموزم به همین علت هم وقتی با آن جوان افغانستانی ارتباط برقرار کردم برای یکدیگر پیام های صوتی عاشقانه می فرستادیم، ولی بعد از آن که با جوان دیگری ازدواج کردم یک روز ... بیشتر بخوانید فرضیه قتل در پرونده مرگ کودک 3 ساله کشف ترامادول در معده کودک سه ساله ای که پدرش مدعی بود به علت خفگی جان باخته است فرضیه قتل در این پرونده را پررنگ کرد. بیشتر بخوانید ...
عمر ازدواجی که یک ماهه بود!
به گزارش جهان نیوز به نقل از خراسان، دختر 14 ساله با بیان این که یک ماه بعد از ازدواج از نامزدم جدا شدم درباره سرگذشت تلخ خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری معراج مشهد گفت: اگرچه فقط 4 سال با پدر و مادرم زندگی کردم اما در همین مدت نیز همواره شاهد درگیری و کتک کاری آن ها بودم پدرم کارگری ساده بود ولی به مواد مخدر اعتیاد داشت و همین موضوع مادرم را ناراحت می کرد. اختلافات آن ها به جایی رسید که ...
زن صیغه ای زنگ خانه زن عقدی مرد منفور را زد!
اختلاف خورده اند! آن زن می گفت: در دوران مجردی با رشید دوست بودم اما تقدیر به گونه ای رقم خورد که من با کس دیگری ازدواج کردم ولی این ازدواج پایدار نبود و من بعد از طلاق دوباره سراغ رشید رفتم و به عقد موقت او درآمدم اما خانواده رشید مرا نمی پذیرفتند تا این که رشید هم برای حفظ آبروی خانواده اش تن به ازدواج با تو داد و... انتهای پیام ...
حکم شهید همت برای فرماندهی کاک عمر | خودش با آب یخ وضو می گرفت، اما برای سربازانش آب گرم می کرد
انگار فرصتی برای شناسایی نداشتند. 19 نفر بودند که برای دفاع از پاوه و ایران به منطقه نوسود رفتند. در آن عملیات که نامش محمد رسول الله بود نیروهای منافقان و رژیم بعث با یکدیگر همکاری می کردند. دشمن دسته آنها را قیچی کرد و همگی در آن عملیات شهید شدند. تا مدتی پیکرهایشان در آن منطقه مانده بود. کمی بعد با رایزنی هایی که سپاه انجام داد، پیکر شهدا به خانه هایشان بازگشت. وقتی پدرم را آوردند ...
70 نفر را شفیع می شوم
به گزارش خبرنگار گروه قطعه شهدا پایگاه تحلیلی خبری شیرازه ، محمود خسروی بهار سال 1340 در روستای جنت آباد شهرستان آباده دیده به جهان گشود. هفت ساله بود که راهی مدرسه شد. دوران ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت پشت سرگذاشت. در اوج شکوفایی نهضت اسلامی دوره دبیرستان را همراه با کار و تلاش تا سوم متوسطه ادامه داد و به همین جا بسنده کرد و با آغاز جنگ تحمیلی راهی جبهه نبرد شد و سرانجام 30 اردیبهشت ماه ...
این مرد بدون اجازه مافوقش یک لیوان آب هم نمی خورد
...، بعد از آنکه امیرعباس چهارده ساله شد، پدر خانواده فوت کرد و خانواده هویدا مجبور به بازگشت به ایران شدند و مسئولیت خانواده روی دوش مادرش افتاد. رفیق صادق هدایت و گعده های کافه فردوسی شاید یکی از نکاتی درباره هویدا کمتر گفته شده، ارتباط او با محافل روشنفکری و افرادی مانند: صادق هدایت، خانلری و صادق چوبک بود. در ابتدا که وی بعد از اتمام دوران دانشجویی در فرانسه و لندن به ایران ...
عبدالرحمان نفیسی، کارمند بانک کشاورزی و شهید مدافع بیت المال که بود؟
نفیسی است، بیتا نفیسی بعد ها در کتابی با نام بیتا روایت می کند: فداکاری پدرم قابل تحسین است. امانت داری و وظیفه شناسی باعث شد از جان خود و خانواده اش بگذرد. مادرم در شب حادثه فقط 35 سال داشت و پدرم 42 سال. برادرانم پیمان و ایمان 12 و 4 سال داشتند. من هم 16 سالم بود. اما بیتا تحصیل را ادامه می دهد تا هم آرزوی پدر و مادر را برآورده سازد و هم یاد آن ها را زنده نگه دارد تا جایی که در دانشگاه ...
آزار و اذیت دختر جوان توسط 2 پسر شیطان صفت
از میهمانی شبانه به خانه ای در جنوب تهران منتقل کرده اند تا نیت شوم شان را عملی کنند. هر چقدر التماس و گریه کردم که من را رها کنند فایده ای نداشت و دو پسر جوان مرا داخل اتاقی حبس کردند و بعد هم آزارم دادند و از من فیلم گرفتند، اما این پایان ماجرای سیاه من نبود، چون آن ها تمام پول ها، طلاهایم را که برای میهمانی پوشیده بودم و تلفن همراهم را به زور گرفتند و بعد مرا داخل خیابان خلوتی رها کردند. آن ها ...