سایر منابع:
سایر خبرها
شاعیر اولا بیلمزسن، آنان دوغماسا شاعیر...
ای در اشاعه زبان ترکی و ترویج ادبیات آذربایجان در جامعه نقش بسزایی ایفا کرده اند و اگر ادبیات ترکی امروزه در بین مردم و جوانان محبوبیت دارد بخشی از آن را مدیون ایشان هستیم. علی اصغر عزیزپور، استاد دانشگاه تبریز منتشر شده در شماره چهارم ماهنامه نصر آذربایجان نسخه دیجیتال سومین شماره ماهنامه نصر آذربایجان به دنبال استقبال مخاطبان به عنوان اولین ماهنامه گویای ایران در دسترس عموم قرار گرفته است. برای مشاهده نسخه دیجیتال و مطالعه مطالب این ماهنامه این لینک را کلیک کرده و ورق بزنید. انتهای پیام/ ...
دورهمی سگ های ولگرد در شهر/ معاون دانشگاه علوم پزشکی مازندران: جولان سگ های ولگرد مصداق بارز ترک فعل ...
زیادی به ذهنم رسید، همین قدر در دلم خوشحال بودم از آن طرف ناراحت بودم که دفعه بود که با آنان مواجه شوم چه خواهد شد، اگر به جای من بچه کوچکی بود که از ترس می دوید معلوم نبود چه بلایی بر سرش می آمد، همان قدر که روزانه اخبار ریز و درشتی از سگ گرفتگی ها را می شنویم که سرتیتر اخبار می شود و کارمان شده افسوس و صدافسوس... ادامه می دهد؛ تازه اینکه چیزی نیست ... در مقابل این همه ترس، برخی سگ را ...
مجری چادری تلویزیون از همسرش جدا شد!
بچه که بودم خانم رضایی مجری تلویزیون می گفت نقاشی هاتونو به آدرسِ تهران، میدان آرژانتین، انتهای خیابان الوند، شبکه ی دوسیما بفرستید! اون خیابون و اون شبکه واسه من آرزو شده بود. همه اش می گفتم کاش می شد منم یه روزی مثل بقیه ی بچه ها برم برنامه کودک! هیچ وقت این آرزوم محقق نشد اماخداجوری جبران کرد که من اولین اجرای تلویزیونم، اونم هرشب، اون هم به صورت زنده از انتهای خیابان الوند ساختمان شبکه ی دو رفتم و با خوشحالی و بغض رو به دوربین گفتم: سلام ...
مرگ با طعم انگور
. یکی شان کف دست بر چهره ام کشید و گفت پلک ببند. نه، عزراییل تنها می آید اقلیما ... ملک الموت نبود؛ که خبر نمی کند آن وجود مبارک. ناگاه می آید و می رود و می برد. چون رشحه عطر نارنجی بر زیر پره های بینی مسیح (ع). چشم وا کردم ناغافل در سیاه چادری بودم. آراسته و فانوس بسیار داشت و انگور بود و میوه و عطر گرم نان و صدای مویه زنان می آمد و شیون دخترکانی بلوغاتی، و پیرمرد دراز کشیده بود. مرا که دید بی نفس ...
محسن وزوایی می خواست برود آمریکا، سر از بهشت درآورد!
به غرب و ارتفاعات بازی دراز بر می گردد. همانجایی که دیگر قرار بود مزد جهادش را هم بگیرد. اتفاقا محسن یک بار سال 60 در همین منطقه مجروح شد. عبدالرضا برادرش خاطره جالبی را از اعتقاد محسن به جهادش اینطور روایت می کند: در روز اول عملیات دو تیر به گلویش می خورد که یکی از گلوله ها تا شهادتش در گلو مانده بود. بار دیگر به شدت در عملیات بعدی بازی دراز مورد اصابت گلوله تانک قرار گرفت و آنقدر مجروحیتش شدید ...
شما از خاطرات مدرسه نوشتید| از نون خامه ای تا دسته گل عروس در مدرسه؛ جوراب سفید ممنوع/ مدرسه صحنه ...
ما دوران خوبی نبود . اوایل دهه هفتاد مدرسه می رفتیم . جوراب سفید ممنوع . کاپشن رنگی ممنوع. هر از گاهی می ریختند توی کلاس ها و کیف بچه ها رو می گشتند . آینه ممنوع . شانه و عطر و کرم و ... ممنوع . خلاصه همه چیز ممنوع . هر چیزی که سبب بشه کمی حس بهتری داشته باشی. مدرسه ما این گونه گذشت. اما ماجد از خاطره عیادت همکلاسی هایش نوشته است: یادم میاد سوم ابتدایی بودم بیماری خیلی سختی گرفتم که ...
نزدیک به نیم قرن تدریس به کلاس اولی ها/ سید ابراهیم امیری : زمانی که یک معلم احساس کند یک بچه از او می ...
نقاشی بکش؛ به کلاس سوم می گفتم روخوانی روی درسَت انجام بده و...؛ یا مثلا بچه ها را می فرستادم به حیاط. ولی معصومیت شان مرا درگیر کلاس اول کرد. دو دانش آموز کلاس اولی داشتم. فکرشهر: شرایط مدرسه تان چطور بود؟ کف کلاس چند سانتی متر خاک نشسته بود. از اداره میز و نیمکت تقاضا کردیم. دانش آموزان همه لر بودند و لباس ها همه مندرس بود. اتاقی بود که گل اندود بود و درش را با تیشه خودشان کنده ...
هشدار شدید آیت الله مطهری درباره گروه فرقان+ عکس
اوین بردیم. سپس نزد شهید بهشتی رفتم و به ایشان گفتم: ما این ها را دستگیر کردیم ولی حضرت عباسی دست کسی بدهید که شل نباشد و این ها را آزاد نکند. مرحوم بهشتی خیلی زرنگ بود. یک لبخندی زد و گفت: خودت. تا گفت خودت، من لکنت زبان گرفتم. آمادگی هم نداشتم یک دفعه گفتم: م م ... من اصلا تا به حال قضاوت نکرده بودم، قاضی نبودم و پدر و پدر بزرگم هم قاضی نبوده اند. مرحوم بهشتی گفت ...
پایگاه راه خون
بلدوزر باز نشده، بلکه با خون باز شده است. شاید سر هر پیچ و کمرکش کوه ما چند شهید داده ایم و این جاده خونین به خط مقدمی می رسد که بچه ها آنجا را پایگاه راه خون نامیده اند. از شک و تردیدم شرمنده شده بودم. او تعریف می کرد و من لذت می بردم. لذتی آکنده از حسرت و حسرتی سرشار از شرمندگی و بیشتر به روحیه بالای آقای ناهیدی غبطه می خوردم. به نزدیکی خط که رسیدیم از حجم برف ها کم شد و سرخی چشم نواز ...
تغییر چهره عجیب بازیگر زن ایرانی پس از آرایش + 20 سال جوانتر شد + تصاویر
بود که عاشق کارم بودم. این وقف بودن در کار با مسئولیت مادری ام در تضاد بود به خودم می گفتم بچه رسیدگی و پرستاری می خواهد و نمی توان او را به بهانه کار به حال خود رها کرد. ازدواج و طلاق مرجانه گلچین مرجانه گلچین سال 1374 با کریم آتشی کارگردان ازدواج کرد و در سریال گریز و سقوط به کارگردانی همسرش نیز بازی کرد. با این حال در ادامه با مخالفت همسرش برای بازیگری مواجه و این رابطه منجر به طلاق شد. ...
پشت یک نیمکت با معلم کلاس اولم/ همانقدر مهربان، فقط 28 سال پیرتر
خنده هایش می فهمیدم باورش نمی شد همه این ها یادم باشد، از خودم پرسید، از زندگی ام از کار و بارم، همان چیزهایی که یک مادر هنگام تماس تلفنی بچه اش می پرسد اما او نقشش فرق داشت ولی داشت مانند همیشه مادرگونه می پرسید. بغضی سمج راه گلویم را بسته بود نه پایین می رفت، نه می ترکید که خلاصم کند از آن مخمصه. قرارمان را برای یک دیدار بعد از 28 سال گذاشتیم این آخرین کلماتی بود که بین مان ...
عگس | یادی از رفقا
و این که هر کاری از دستش برمی آمد برای دوستانش انجام می داد. همه از او به نیکی یاد می کنند. به یاد دارم روزی دنبال یک قرص بودم که به زمین و زمان رو انداختم اما خبری از پیداشدنش نبود اما نمی دانم چطور خبر به گوش زنده یاد سوداگری رسید و به من زنگ زد و گفت: خانم عودباشی! حتما برایتان پیدا می کنم. نمی دانم به چند ساعت رسید که تماس گرفت و گفت که قرص را برایم پیدا کرده است! باورم نمی شد که با این سرعت ...
معلمانی که چشمان دانش آموزان روشندل البرزی را به نور علم روشن کردند
را دارم اما به آن شکل نیست که بگویم به دلیل کارم است، چون کارم را واقعاً دوست دارم. این معلم بیان کرد: سال اول که وارد مدرسه استثنایی شدم برایم سخت بود، دوره ما بچه ها چندمعلولیتی نبودند، در چند سالی که من در دوره راهنمایی در مدرسه معلولان بودم، همه در حد هم بودیم اما وقتی به عنوان معلم خواستم در کنار آن ها قرار بگیرم، دانش آموزان جسمی - حرکتی بسیار آزارم می دادند، از نظر اینکه برایم سخت ...
عقاب آسیا؟ تو کفتر چاهی هم نیستی | بیرانوند با یک دست هم از تو بهتر است
شروع کنیم. من قبلا هم با شما صحبت کرده بودم و گفتم اگر پرسپولیس این بازی را ببرد قهرمانی اش شانس زیادی خواهد داشت. پرسپولیس باید می برد و راه دیگری هم نداشت. دیدید که بچه ها بازی خوبی کردند و دم شان هم گرم از خط دروازه تا آن نوک عملکرد خوبی داشتند. خب الان همه چیز دست خود بچه هاست. دربی را برده ایم و صدرنشین هستند و باید ببرند و به چیز دیگری فکر نکنند و روحیه شان هم که عالی است. از نظر فنی و ...
شهید مهدی فلاحت پور؛ تصویربردار شهیدی که تکه های بدنش با خاک های لبنان آمیخته شد+فیلم
تپه ای رفتم و خوابیدم روی زمین و مقدار زیادی خاک روی سرم ریخت؛ دو روز در بیمارستان بودم. به من گفتن که فلاحت پور چی شد؟ من کاملا بی اطلاع بودم و فقط به یاد داشتم که ما آخرین دفعه با هم بودیم. شروع کردیم به جستجو در منطقه که تکه بدن شهید را به همراه کارت شناسایی او پیدا کردیم. شهید فلاحت پور سبک جدیدی را وارد مستند سازی جنگ کرد دالایی در رابطه با سبک شهید فلاحت پور گفت: در مجموعه روایت ...
یاد باد آن روزگاران یاد باد| روایتی از دورهمی 250 شاگرد و 25 معلم مدرسه قدیمی خاقانی و استقلال
زنده خانه پدری اش با آن حیاط نهصدمتری دیواربه دیوار مدرسه، خاطره خوش روز های کودکی اش است. آن زمان که آب رودخانه از میان حیاط خانه و حیاط مدرسه می گذشت. با وجود اینکه بچه ای درس خوان بوده، با هم کلاسی هایش کم شیطنت نکرده است. چه سر کلاس درس و چه بیرون از آن، ساختمان قدیمی مدرسه فضای قشنگی داشت و پردرخت و باصفا بود: روزگار خوشی با دوستانم داشتم. چون فضای مدرسه کوچک بود، زنگ ورزش می رفتیم ...
تولدی دوباره با جام جم
، جلوی چشمانم نقش می بندد و همه خاطراتم زنده می شود، حتی روزهایی که پدرم و خواهرم فوت شدند اما همکارانم در جام جم التیام بخش ناراحتی هایم بودند. البته از این دو دهه، من بیش از یک دهه همراه جام جم بودم. سال ها پیش قبل از ورود به روزنامه جام جم و همکاری با گروه رسانه، هشت سال خبرنگار خبرگزاری مهر بودم و منتقد سرسختانه برنامه های تلویزیون. روزی نبود که نقد ننویسم و یکی از دوستان از رسانه ملی با من ...
دوبله با چوب دستی هری پاتر
گفتم مدام با دستم حرکات هری را انجام می دادم و وردها را می گفتم و اجرا می کردم بعد بچه ها زحمت کشیدند و این چوب دستی را برای من ساختند. انگار من یک چیزی کم داشتم و از آن به بعد چوب دستی همیشه همراهم بود و خیلی جالب است از زمانی که آن را دست گرفتم احساس خیلی بهتری نسبت به کارهایی که می کردم، داشتم. همان روزهای اولی که این چوب را گرفتم، یک قراری داشتم و با همین چوب رفتم، آنجا عزیزی بود که هوادار کار ...
بی تفاوت نبودن در ژن برادر من بود
همین طور بودند، اگر برای کسی مشکلی ایجاد می شد در حد توان خود کمک می کرد. مثلا همسایه ما که خانم تنهایی بود از خانه او به خانه خودمان سیم کشی کردند که اگر اتفاقی افتاد زنگ بزند و ما مطلع شویم. برادرم هم دقیقا همین طور بود. یک سری رفتارهای شخصیتی داشت که همه بر آن تاکید می کنند. مثلا طی همین چند روز، یکی از همسایه ها می گفت وقتی من بچه بودم و دوچرخه سواری می کردم، یکبار بچه های کوچه روبه رویی اذیتم ...
خدا صبر مرا در روز های همراهی با محمد آزمود
روز های همراهی با محمد آزمود. من و محمد یک زندگی آرام و ساکت داشتیم. محمد به من می گفت هم این دنیا دعایت می کنم هم آن دنیا. من هر چه در توان داشتم در این مدت همراهی برایش انجام دادم، امیدوارم خداوند این همراهی من را قبول کند. با اینکه جانباز بود و شرایط سختی داشت، اما باز هم به صله رحم مقید بود. مهربانی اش زبانزد همه بستگان بود. دعایی که هست گاهی وقت دلتنگی خوابش را می بینم، می دانم ...
خانه هایی پر از عِطرِ معنویت
همشهری آنلاین - میترا آفریگان : تهرانگردی امروز زمینه آشناشدن با اشخاصی بود که بسیار درچشم دشمن مهم بودند و نهایت سعی خود را برای تخریب آنها انجام داده بود. دیدار با خانواده شهدای آمرین به معروف و 2نفر از جانبازان این راه، پیامدها و شگفتانه هایی برای من به همراه داشت و حال درونم را متلاطم کرد. وقتی به شهرک شهید محلاتی وارد شدیم، متوجه شدم خدمت خانواده شهید سلمان امیراحمدی خواهیم رفت؛ از غیرت و ...
روز های بی آینه
ادبیات دفاع مقدس است. هر چند این کتاب، کتاب خاطرات منیژه لشکری است، اما همزمان شخصیت دیگری نیز مخاطب را به خود جذب می کند؛ حسین لشکری. در بخشی از کتاب روز های بی آینه می خوانید: در عرض نیم ساعت دو سه صفحه انگلیسی پُر کرد و داد به دست من. گفتم: نمی خوام. من که انشا نخواستم، حسین آقا! ، گفت: بگیر بابا. برو نمره ت رو بگیر. به نوشته ها نگاه کردم و گفتم: ولی اینکه تمامش سر همه، نه ...
زن خائن: من فقط با یک مرد پیامک بازی کردم اینکه اسمش خیانت نیست!
. شوهر اولت چه شد؟ پنج سال بعد از ازدواج مان فوت کرد و بعد از فوتش فهمیدم از مدتی پیش با زنی صیغه ای ازدواج کرده بوده است. بچه هم داری؟ از شوهر اولم یک دختر دارم که پیش مادربزرگش زندگی می کند، از ازدواج دوم بچه ندارم. چرا بچه نداری؟ هم من بچه داشتم هم شوهرم از همسر اولش بچه داشت، دیگر نیازی ندیدیم که بچه داشته باشیم. حالا ...
سکوتش دریایی بود که موج ها را به تلاطم وامی داشت
خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)- آذر خزاعی سرچشمه: صبح دوم اردیبهشت 1402 برگی دیگر از زندگی ورق خورد اما تورقش یک شماره دیگر از140 نفر کتاب تا پلاک 140 کم کرد. روح احد گودرزیانی شاد وقتی خاطره از دوران دفاع مقدس خواستم گفت: اول بگو به کجا رسیدی؟ گفتم: از صد نفر گذر کردم. در جواب گفت: کسی که صد نفر حامی داشته باشد من چه کاره باشم که به او خاطره بدهم؟ بارها و بارها از احد گودرزیانی خاطره ...
خاطره خواندنی شریعتمداری از آخرین دیدار با مرحوم احسان طبری
خودم مایل باشم اعزام شوم... گفتم: شما چه نظری دارید؟ گفت: دلم می خواهد در میان شما باشم .... سرم را به سوی برادر دیگری که در اطاق بود برگرداندم تا اشکم را نبیند، آن برادر نیز سرش را به طرف پنجره برگردانده بود و مخفیانه قطرات اشکی را که به چشمانش دویده بود پاک می کرد. گفت: من درختی بودم که در ظلمت روئیدم و در تاریکی ریشه دوانیدم ، تازه شاخه ای به سوی نور کشیده بودم ، ولی... الحمدلله و بعد ...
همه امید مادرت بودی | درخواست کردی که از ضارب بگذرید و ببخشید
بخوانم خانمی کنارم ایستاده بود گفت با شهید نسبت دارید؟ گفتم: مادرش هستم گفت: به داشتن همچون پسری افتخار کنید، شبی از شب های اغتشاش که حرامیان بی دلیل به من، فقط چون چادری بودم، حمله کردند و تلاش داشتند چادر از سرم بکشند، تنها حامی ام در آن گیر و دار، سلمان شما بود و به تنهایی نگذاشت، یادگار حضرت زهرا (س) را از سرم بردارند. همان اول مادر شهیدان امیراحمدی ما را با این ...
مخالفی که مدافع حرم شد
، ایشان ابتدا نگران بود و گفت من با این بچه های کوچک چه کنم؟ گفتم این همه رزمنده همسر و فرزندان شان را به امان خدا گذاشته اند و رفته اند، شما هم، چون آنها. شما هم خدا را دارید که قطعاً حواسش به شما خواهد بود. نهایتاً با رضایت همسرم راهی شدم. جریده حضرت زهرا (س) سیدقاسم هم حالا دیگر لباس بچه های لشکر فاطمیون را به تن کرده و در جبهه مقاومت سلاح به دست گرفته و از همرزم شهیدش سیداحمد ...
محسن وزوایی؛ از تسخیر لانه جاسوسی تا شهادت در الی بیت المقدس/ جنازه ام را روی مین های دشمن بیندازید
...> فاتح بازی دراز از تسخیر لانه جاسوسی تا جبهه های غرب سردار سرلشکر پاسدار شهید محسن وزوایی یکی از سرداران رشید سپاه اسلام است که پنجم مرداد سال 1339 در محله نظام آباد تهران در خانواده ای متدین و مذهبی چشم به جهان گشود. محسن دوران تحصیلی دبستان و متوسطه را با نمرات عالی گذراند. او از همان سال های نوجوانی با هدایت های پدرش که همرزم آیت الله کاشانی بود مبارزه علیه رژیم ستشماهی را آغاز کرد ...
سفارش های هاشمی مثال نقض ادعای مرعشی
، چندان باورپذیر نمی آید. مرعشی در مورد سؤال استاندار شدن در 27 سالگی با رانت نسبت خانوادگی با آقای هاشمی، ضمن رد موضوع می گوید: من یک نیرویی در خدمت دولت بودم و دولت به من مأموریت داد که استاندار بشوم. این استانداری مقدمه داشت. چهار سال معاون استاندار بودم. دو سال قبلش هم جهاد استان را اداره می کردم. اینجوری نبود که از سر خیابان من را به استانداری برده باشند... سؤال شده که شما در 23سالگی چه می ...