به پویا می گفتم جنگ سوریه به ما چه ربطی دارد؟
سایر منابع:
سایر خبرها
ارادت محمد به ائمه(ع) کار خودش را کرد
سال بود که لحظه تحویل سال در حیاط حرم بودیم. سال 1394 با سالهای دیگر تفاوت بزرگی داشت. این بار سفرمان دونفره نبود. حلما دخترم، همراهمان بود. حلما یکی از القاب حضرت زینب علیهاالسلام بود که همسرم به خاطر ارادت قلبی به خانم حضرت زینب علیهاالسلام این نام را برایش انتخاب کرد. حلما یعنی بردبار و صبور. زمان تحویل سال محمد گفت: یک چیزی از تو بخوام، نه نمیگی؟ خندیدم و گفتم: مثلا چی؟ گفت: امسال دعا کن من ...
ماجرای نگرانی حاج قاسم برای یکی از دخترانش
گروه فرهنگی جهان نیوز : آقای غلامعباس عسگری، از علمای راور کرمان، از طلبه های لشکر ثارالله در دوران جنگ بود. پس از شهادت سردار سلیمانی، به من زنگ زد و گفت: دیشب، خواب حاج قاسم سلیمانی را دیدم. همدیگر را بغل کردیم و بوسیدیم. گفتم حاج قاسم، چه خبر؟ گفت: نگران دخترم فاطمه ام؛ غذا نمی خورد. اصلاً نمی دانست حاج قاسم، دختری به نام فاطمه دارد! گفتم همین طور است. فاطمه خانم، دختر حاج قاسم است ...
مادرم یک تنه زمین گندمی همسایه را درو کرد+فیلم
چابهاری لباس بومی من تنوع لباس و حجاب برای شماست در بین جماعتی که در مراسم ارتحال امام خمینی (ره) شرکت کرده اند لباس هایی با قومیت های مختلف هم دیده می شوند خیلی هایشان همین جا گعده دارند. یک دورهمی پرهیاهو در حیاط حرم شکل گرفته است. می پرسم بعد از چند وقت دیدارتان تازه شده؟ دختر جوان می گوید: چند سال پیش در همین حیاط و همین زمان باهم دوست شدیم حالا سال هاست که وعده دیدار ما ...
داشتم دق مرگ می شدم! / سروصدایی که در گردوخاک پادگان گم شد
رزمندگان اسلام در دوران هشت سال دفاع مقدس رفته است. این کتاب روایتی کمتر دیده شده از جنگ است. روایت هایی که خنده بر لبانتان می آورد و باعث می شود از دریچه لبخند و طنازی رزمندگان به جنگ بنگرید. در بخشی از این کتاب به نقل از اسماعیل مردان پور می خوانیم: سال 1363 در خبازخانه تیپ قمر بنی هاشم (ع) مشغول شدم. انرژی ام زیاد بود و خیلی شیطنت می کردم. با این اوصاف از بس زرنگ بودم، برادر حسین مقصودی ...
نقطه سرخط؛ ما ته خطی ها به زندگی برگشتیم
...> کارتن خوابی که ناجی یک کارتن خواب دیگر شد همسرم خیلی پای من سختی کشید، چند دفعه ترک کردم، اما از کمپ فرار می کردم، یک نفر را توی خیابان دیدم که کارتن خواب بود و همیشه با خودم می گفتم، من مثل فلانی نمیشم، اما یک روز رسید که من هم کارتن خواب شدم و همان فرد توی جوب کارتن جمع می کرد و من هم توی جوب آن طرف خیابان بودم و دنبال کارتن می گشتم، همان لحظه تصمیم گرفتم، ترک کنم و 5 سال قبل برای ...
تولد دوباره باران بعد از باغ شوم/ داستان چه بود؟
مقصرمن نیستم هم سن وسال های من دارند عروسک بازی می کنند اما من عروسک دست بقیه شدم که برای یک لقمه غذا باید به ساز دیگران برقصم ... به عقب برمی گردم خودم را می بینم که به مادرم التماس می کنم تا من را با خودش ببرد. پاهایش را گرفتم مدام زجه می زنم ومی گویم مامان تورو خدا نرو من را ببرقول می دهم دیگر اذیتت نکنم دیگه حرف بد نمی زنم ببخشید که دیشب گفتم دوستت ندارم... اما اعتیاد ...
داستان جالب نابینایی که خیاط شد
را تحت آموزش قرار دهم. به او گفتم برو و دو روز دیگر بیا. وقتی رفت من هم بلافاصله سمت آن چاه رفتم به آقا گفتم همینجور که او را برای من فرستادی من را راهنمایی کن که چطور باید به او درس بدهم. مادر مهربان و صبور ما با اینکه پذیرفته بود به این دختر خانم نابینا آموزش دهد اما نمی دانست از کجا باید شروع کرد ولی توکلش به خدا بود: همان شب خواب دیدم که این خانم نشسته یک طرف میز و من هم در طرف ...
یک روز خانواده جانباز شیمیایی چگونه می گذرد؟
...، یک پرستار جوان با تعجب سه بار پشت سر هم می پرسد: تو محمد احمدی نیا هستی؟ پرسیدن های متناوب تعجب محمد را بر می انگیزد و می گوید: چرا اینقدر اسمم را می پرسی؟ پرستار هم جواب می دهد: چون وقتی روز اول تو را دیدم، به خاطر سر و وضعت فکر کردم پیرمرد 90 ساله حلبچه ای هستی و گفتم این زنده نمی ماند! اما تو که خیلی جوانی! محمد می گوید: خب! من 19 سال دارم. او، خانواده جانبازان شیمیایی را قهرمانان ...
مدیرکل تبلیغات اسلامی آذربایجان غربی: سیستم آموزشی دانش آموز را زورپذیر بار نیاورد
گذشته الگو برداری کرده و به صورت به روز استفاده کرد. حجت الاسلام امام گفت: افرادی در علوم مختلف تأثیرگذار بودند که شاید دانش آموخته آن علم نبودند و از طرفی افرادی که ممحض آن علم بودند، در مرحله عمل شکست خوردند، مثلا ژان پیاژه به عنوان پدر علم روانشناسی کودک که در این زمینه کتب متعددی نوشته است، در تربیت فرزندان خود موفق نبوده است و نمی شود ما چشم مان را به روی عملکردشان ببندیم و بگوییم ...
طلاق عاقبت ازدواج اینترنتی زوج طلبه در تهران + جزییات
پذیرفتم که درآنجا زندگی کنم .بنابراین زندگی درزیر یک سقف را شروع کردیم . همان اوایل زندگیمان متوجه شدم باهم هیچ تفاهم فرهنگی باهم نداریم ، آنجا بود که با خودم کلنجار می رفتم ای کاش براحتی بله نمی گفتم و زمان بیشتری را برای شناخت از یکدیگرتعیین می کردیم اختلاف زیر یک سقف این زن جوان درحالی که اشک می ریخت ادامه داد:.از زمانیکه وارد زندگی مشترک شدم ، نتوانستم با هم ...
17 خرداد یادآور روزی خاص در تاریخ کهگیلویه وبویراحمد
: خداوند از اختلافات قبیله ای در این استان راضی نیست و اینجانب نیز که برادر شما هستم به این مسئله راضی نیستم و اینگونه عادات ناپسند باید کنار گذاشته شود. حضرت آیت الله خامنه ای ظلم به زنان و دختران رادر بعضی از مناطق این استان مورد مذمت و نکوهش قرار دادند و فرمودند: اسلام از مردی که به زن و یا دختر خود ظلم کند متنفر و بیزار است و پیامبر خدا چنین مردی را که با تکیه بر قدرت جسمانی خود به زن ...
دختر 18ساله: پسری را می خواستم که ظاهری خشن داشته باشد
دختر 18 ساله گفت: از روزی که به سن نوجوانی رسیدم مدام با خودم می اندیشیدم پدر و مادرم به شیوه سنتی با یکدیگر ازدواج کرده اند و به همین دلیل چگونگی برخورد و رفتار با فرزندان شان را یاد ندارند! و حتی نمی دانند چگونه باید با دختر و پسر نوجوان خود حرف بزنند! تصورم بر این بود که در خانه ما مادرسالاری حاکم است و هرچه مادرم تصمیم بگیرد پدرم بی چون و چرا به آن عمل می کند؛ چرا که پدرم به خواسته های من ...
تنها راه تداوم انقلاب در حفظ خط ولایت امام، تحت سایه وحدت است
در این دقایق آخر، سخنی جز رضای تو بازگو نکنم. عزیزان حزب الله! می خواستم بگویم که قدر انقلاب و امام را بدانید و با حضور خود در صحنه جنگ و اجتماع و جامعه اسلامی، انقلاب را تداوم برسانید و در این راه مطالب و مشکلات زیاد گریبان گیرتان می شود؛ چون به قول معروف انقلاب کردن راحت است؛ ولی انقلابی ماندن مشکل. در این راه باید زجر بکشید، مشقت بکشید، مگر از فاطمه زهرا (س) بالاتر هستیم، برای تعالی ...
ایستاده در مرز
، برای او مغازه می خرد اما اشرار آرزو را به دل او گذاشتند. پدر خاطره ای از او تعریف می کند: سال 97 به کربلا رفته بودیم. ساعت 9 شب بود که به هتل برگشتیم و یونس گفت دوست دارم دوباره به زیارت بروم. گفتم نرو گم می شوی اما یونس رفت. صبح که از خواب بیدار شدم، دیدم یونس نیست. به یکی از دوستانم گفتم یونس نیست، گفت نگران نباش پیدایش می شود اگر نشد هم با بلندگوهای حرم پیدایش می کنیم. نگران بودم و برای همین ...
جنایت هولناک پدر شیشه ای
بستری بماند. چند روز بعد خواهر ستاره، زن حسن با نایلونی به اداره آگاهی آمد و گفت: اینها را در خانه خواهرم ستاره پیدا کردم و متعلق به حسن است . کیسه حاوی چند گرم شیشه و پایپ بود. ماجرا زیر سر همین چند گرم شیشه بود. حال ستاره، زن حسن را پرسیدم، گفت: خوب نیست، در بیمارستان بستری است . طبق نظر پزشکان حسن یک سال در بیمارستان تحت درمان بود و با بهبود حالش به زندان منتقل شد. چند سال بعد از روی کنجکاوی پیگیر پرونده او شدم که فهمیدم، زندانی ها او را اذیت می کردند و بعد از چهار سال زندان به علت ابتلا به بیماری اسکیزوفرنی مقاوم به درمان، برای همیشه راهی بیمارستان روانی شد. ...
ساپینتو: اخراج شدم و آن داور کوتاه قامت به من می خندید
ریکاردو ساپینتو می گوید چون آنها با پرسپولیس دیدار داشته اند، او از کنار زمین اخراج شده است. کارت قرمزی که هنوز دلیلش را نمی داند.
شهیدی که در قلوب مردم ماندگار شد
گفت دیگر خسته شده ام. یک تیر بیاید، من و تو با هم شهید شویم! گفتم اگر می خواهی شهید شوی، چه کار به من داری؟ گفت من بدون تو نمی توانم بروم. حسین پورجعفری، کم حرف بود. اسم او را صندوق اسرار سردار سلیمانی گذاشته بودم. آقای غلامعباس عسگری، از علمای راور کرمان، از طلبه های لشکر ثارالله در دوران جنگ بود. پس از شهادت سردار سلیمانی، به من زنگ زد و گفت: - دیشب، خواب حاج قاسم سلیمانی ...
گفت و شنود/ چی کوفت کردی؟!
به گزارش جهان نیوز ، روزنامه کیهان در ستون گفت و شنود خود نوشت: گفت: رابرت مالی، نماینده ویژه آمریکا در امور ایران گفته است؛ گزینه نظامی علیه ایران همچنان روی میز است! گفتم: مگر تا به حال نبود؟! آمریکا و متحدانش 8 سال با ایران جنگیدند و در حالی که همه توان خود را به میدان آورده بودند، هیچ غلطی نتوانستند بکنند. الان هم اگر کمترین احتمال موفقیت می دادند، در استفاده ...
شهید تختی نژاد رشدیافته بستر غنی اسلامی بود
نژاد یک چهره بزرگ انقلابی است، او بسیار ولایتمدار بود و مرتبا بیانات رهبری مدظله العالی را دنبال می کرد. هاشمی تختی اضافه کرد: شهید تختی نژاد با رفتن به سوریه دو کار مهم و جهادی کرد که مهم ترین آنها دفاع از حرم آل الله حضرت زینب کبری سلام الله علیها و دوم حفظ امنیت کشور عزیزمان ایران بود، هر کسی نمی تواند از عمر و لذت های جوانی و مهر پدر و مادر برای جنگ بگذرد. وی تشریح کرد: از ...
کارآفرینی در ایران بیشتر نمایشنامه است
. البته جوانان اصلا به حرف ما گوش نمی دهند. من به خاطر می آورم که سال 64 برای دوره اول کارم، هفت بار مورد مصاحبه قرار گرفتم تا به استخدام شرکتی در بیایم. وقتی برای بار بعد از من خواستند که دوباره تحت مصاحبه قرار بگیرم، عصبی شدم. مردی قرار بود از من مصاحبه بگیرد که اتفاقا تحصیل کرده انگلستان هم بود. وقتی شروع کرد، متوجه شدم آش همان است و کاسه هم همان. گفتم سوال بعدی را به هیچ وجه جواب نخواهم ...
عاشقانه هایی از حضور در خانه ی پدری
ذهنم چفت نخل های خرمشهر می شود که در سال های دور در اوایل شکل گیری نهال انقلاب ایستاده سوختند اما نیفتادند. با خودم می گویم: این نخل ها که می بینی جاماندگان همان هایند. امام، پدرمان بود می دانم چرا نمی توانم از حرم چشم بردارم. پیرزنی لخ لخ کنان زنبیل حصیرش را دنبال خودش می کشاند. حرف آن پیرزن یادم می افتد که آذری بود و وقتی گفتم: حاج خانم امام که بود؟ سرش را تکان تکان دا ...
حاشیه نگاری| ما معمولی ها خودمان آمدیم
گروه جامعه؛ نعیمه جاویدی: ساعت 5 صبح روز چهاردهم خرداد است و فضای شبستان حرم امام خمینی (ره) در سی و چهارمین سالگرد رحلت او پر از جمعیت و تماشایی شده است. جمعیت وارد صحن و شبستان می شود و مأموران انتظامات سعی می کنند نظم برنامه را به دست بگیرند. راستش من 2-3 شبی بود که بیمارداری می کردم و نخوابیده بودم به خودم می گفتم همان حوالی سخنرانی رهبر بیایم و زود برگردم اما می ترسیدم جا برای ...
خدا هم از رفتنم ناراحت شد/ زلاتان: حتی باشگاه و همسرم از خداحافظی ام خبر نداشتند!
طولانی مدتی داشتم، واقعا طولانی بود. از همه به خاطر قدرتی که به من دادند و آدرنالین و احساساتی که کمکم کرد ادامه دهم تشکر می کنم. او که در زمین و در زمان خداحافظی بسیار احساساتی به نظر می رسید، در طول نشست خبری به همان سبک همیشگی اش برگشت و اضافه کرد: امروز صبح وقتی از خواب بیدار شدم باران می بارید. با خودم گفتم که حتی خدا هم امروز غمگین است. حتی خانواده ام هم نمی دانستند امروز چه رخ خواهد ...
زلاتان با چشمانی اشکبار: از خانواده ام و خانواده دومم تشکر می کنم/ وقت آن است که خداحافظی کنم اما.../ ...
ادامه با سبک همیشگی و غرور ذاتی اش گفت: امروز صبح وقتی از خواب بیدار شدم باران می بارید. با خودم گفتم که حتی خدا هم امروز غمگین است. حتی خانواده ام هم نمی دانستند امروز چه رخ خواهد داد. احساس می کردم زامبی هستم. شوخی نمی کردم، حرف نمی زدم. سه ماه پیش با فکر کردن به خداحافظی مضطرب می شدم اما امروز آن را پذیرفتم و احساس می کنم آماده هستم. مشخصا کمی غمگین هستم. زلاتان با اشاره به خداحافظی پر از ...
می دانستم شوهرم در خانه دوربین گذاشته ! / دنبال ارتباط های سیاهم بود !
باردار شدم و پسرم به دنیا آمد ولی رفتارهای اسماعیل سخت گیرانه تر شد. حالا او دوربین مخفی در خانه نصب می کرد و گوشی تلفن مرا نیز با خودش می برد و مدام آن را بررسی می کرد تا با کسی ارتباط نداشته باشم. در این مدت نزد مشاور هم رفتیم و او گفت در طول 11 سال زندگی مشترک هیچ گاه رفتار ناشایستی از من ندیده است ولی باز پاسخ می داد که همسرم زنی زرنگ است و طوری ارتباط هایش را پنهان می کند که من نتوانم این ماجرا را آشکار کنم! اکنون نیز 11 سال است که به سختی مجازات می شوم و هیچ چاره ای ندارم ... کدخبر: 898196 1402/03/15 17:00:00 لینک کپی شد ...
افشای خیانت شوهر در کمای زن ثروتمندش / زن زنده شد طلاق گرفت
پیشنهاد داد به صورت سهامی به فروش برسد و گفت که خودش می تواند جزو سهامداران اصل باشد. جسیکا نپذیرفت؛ می خواست نام پدرش ماندگار شود و قرار شد جوستین همه کاره پنهان باشد و تصمیم گرفت از این مدیر جوان، کارها را یاد بگیرد. جسیکا و جوستین چهار سال بعد با هم ازدواج کردند. خواستگاری از سوی پسر جوان بود و جسیکا او را به خاطر اینکه در همه کارهایش حسن نیت داشت، پذیرفت. یک سال نگذشته بود که دختر این زوج ثروتمند ...
وقتی شوهرم حمام رفت، سراغ موبایل و جیب هایش رفتم / هر چی که بگید دیدم، حالم بد شد، چاقو رو برداشتم ...
بخوابم تو چیزی لازم نداری؟وقتی در جوابم طوری حرف زد که انگار من تنها عشق زندگی اش هستم دوباره دلم خواست چاقو را بردارم و... از آن شب به بعد دیگر زندگی نداشتم و سیروس برایم بی وجودترین موجود روی زمین شده بود ،حتی بچه ها هم متوجه شده بودند. خودم را بی پناه ترین زن دنیا می دیدم،آن مرد خانواده دوست، خوش تیپ و خوش قیافه روز به روز بدخلق تر و بدریخت تر می شد،انگار ده سال خوشی و خوشبختی را یک ...