سایر منابع:
سایر خبرها
شب خاص کیارستمی
آن آچار و پیچ گوشتی می فروشند. رفتم و آقای کیارستمی را دیدم که با ژست خاص خودش ایستاده بود و به من گفت این فیلم را چطور ساختی؟ چقدر فیلم خوبی بود. گفتم واقعا این فیلم را دوست دارید؟ جواب مثبت داد. پرسیدم که اگر این را دوست دارید چرا فیلم گل و بلبل می سازید؟ فیلم معترضانه نمی سازید؟ گفت: سی سال پیش این حرفِ تو را به کارگردانی زدم و او جوابی داد که من گوش ندادم. حالا به تو می گویم، می ...
امپراتوری یک صدا
برایمان بگویید که جرقه استعداد دوبله در شما کشف شد. آن زمانی که کسی فهمید شما قابلیت صداپیشگی دارید. چه کسی شما را کشف کرد و کار دوبله از کجا برایتان جدی شد؟ من تابستان ها نزد دایی ام می رفتم که در دایره اعتبارات بانک مرکزی بود. با شرکت ها ارتباط داشت و به او گفته بودم کاری برایم پیدا کند. آن موقع 15- 16 سال داشتم. هم من و هم برادر بزرگم، خجالت می کشیدیم از پدرمان پول بگیریم. کاردستی درست می ...
خون آرمان چشم ها را به روی حقیقت باز کرد
همانجا مخالفت کردم و گفتم: مامان جان تو چرا؟ تو درست را بخوان، این همه نیرو هستند. بالاخره از تو بزرگترها، نیروی انتظامی و مسئولین هستند. شما ها چه کار می توانید بکنید؟ ایشان گفت: اگر همه مادر ها اینطور فکر می کردند، که معلوم نبود الان کشور دست چه کسی بود؟ عاقبت زنان و کودکان چه می شد؟ اگر آن زمان که کشور در جنگ بود و دشمن تا خرمشهر پیش آمده بود، مادر ها و پدر ها اجازه نمی دادند که فرزندانشان به جبهه ...
ماجرای آموزگاری که شوق آموختن به دانش آموز معلولش را دارد
کمک مادر زینب بازی هایی طراحی و اجرا می شد و کاردستی های لازم را جهت آموزش می ساختیم. به عنوان مثال یکی از این بازی ها آن بود که چند کلمه روی کارت هایی نوشته می شد و این کارت ها روی یک میز ردیف می شد. در کنار این کارت ها، یک دستگاه کارت خوان دست ساز که اعداد روی آن بود ساخته شده بود. زینب به عنوان فروشنده و من خریدار بودم؛ به خریدار مراجعه می کردم و بر فرض می گفتم کارت سردار را می خواهم بخرم. زینب ...
تیغ تهدید برای ازدواج
گاه مرا کتک نزد. در چند سال اول زندگی مشترک، او همه تلاشش را برای رفاه و آسایش من می کرد و سفر های بیشتری به افغانستان می رفت، ولی در یکی از همین سفر ها که بار روغن خوراکی داشت، ماموران در یکی از ایست و بازرسی های جاده ای به او مشکوک شدند و کامیون را بازرسی کردند. آن جا بود که مشخص شد درون همه قوطی های روغن، مواد مخدر جاسازی شده است که به این صورت محموله سنگین مواد مخدر به پای شوهرم نوشته شد. ...
دیوید بکام از خاطرات جالب خودش می گوید؛ از بافتن موهایم پشیمانم/ مردم به سمت من تف پرتاب می کردند/ ...
خاصی روی موهایم بزند؟ او پرسید بافت دوست داری؟ گفتم بله، نمی دانم چیست ولی بله. درست کردنش دردناک بود اما خوشم آمده بود. مردم می پرسند که آیا از مدل موهایم پشیمان هستم یا نه و در حالی که از هیچ یک از آنها پشیمان نیستم، اما به نوعی از این بافت آفریقایی پشیمانم. روز شنبه این بافت را زدم و دوشنبه با تیم انگلیس برای مسابقه ای به آفریقا پرواز کردیم. من نلسون ماندلای بزرگ را ملاقات کردم. و ...
عکس روحانیِ مسافرکش خط تهران-قم پربازدید شد
طرف و می بردیم. برادرهایم هم بعدها یک جورهایی شغل پدر را پیشه کردند و هر کدام به شکلی وارد حمل و نقل شدند. من هم طلبه حوزه ساری بودم و در کنار پدر گاهی کشاورزی و رانندگی می کردم، نزدیک 20 سال است که در کنار درس و حوزه، با ماشین هم کار می کنم تا این که برای ادامه تحصیل به قم آمدم. زندگی طلبگی در شهر غریب و اندک مواجبی که از حوزه می گرفتیم کفاف خرج و مخارج زندگی و اجاره خانه را نمی داد. گفتم چه بکنم و ...
مجری محجبه تلویزیون: همسرم کتکم زد!
چنگ وناخن بود. چندساعت بعد اومد دنبالم و مجبور بودم برگردم. یادم نیست سال تحویل خونه ی مادرش بودم یا پیش خودش. شب شد. میخواستیم بریم عید دیدنی! صورتم زخمی بود! گفتم اگه بپرسیدند چی بگم؟ گفت بگو افتادم توجوب شاخ وبرگ درختا رفته تو صورتم من اونموقع هامثل الان نمیتونستم از حقم دفاع کنم و چیزی بگم هرچی میگفت میگفتم چشم. ازش میترسیدم. خیلی میترسیدم رفتیم عید دیدنی، ازم ...
تاریخ محکمه نیست | گفتگوی زیباکلام و احمد غلامی
فلان تیمساری که به خارج از کشور رفته و بعد از 30 سال به ایران برگشته و ویلایش را خانم فاطمی آزاد کرده، چیزی دریافت کرده بود، حرف شما درست می شد. ولی مثل روز برایم روشن بود که ایشان یک ریال مستقیم یا به صورت هدیه از کسانی که اموالشان از طریق آقای احمدی نژاد آزاد می شد دریافت نکرد. من چطور بگویم منافع خودش را تشخیص داده! آقای زیباکلام من چون شما را می شناسم و با احساساتتان آشنا هستم، حرف ...
درددل زنان راننده تاکسی
، پرسیدم تو این هوای گرم تابستانی با این آفتاب سوزان رانندگی کردن با تاکسی بدون کولر، سخت نیست؟ همین یک یا دو جمله در مسیر کوتاهی که مسافرش بودم دردهای وجودش را که مانند زخمی کهنه سرباز می زند، برایم بازگو کرد، سختی روزگار و زندگی پر از مشقت من را به عنوان یک زن وادار به کار سخت مردانه کرده است، کاری که هزاران سختی با خود دارد و دلخوشی من چند کلمه ای صحبت با مسافران خانم است. می ...
پیروزی گلنار هم دردناک بود/ عشق چرا و اما و اگر ندارد+فیلم
بل از آن خاطره ای تعریف کنم؛ نوجوان بودم و روی صحنه تئاتر نقش دختر یک آقای 50، 60 ساله را بازی می کردم. قبل از این که روی صحنه برویم به ما گفتند پسر جوان ایشان تصادف و فوت کرده است. من خیلی حالم بد شده بود. با خودم گفتم ایشان با داغی که دیده اند حتما اجرای امشب را تمام نمی کند. دو سانس پشت سر هم اجرا داشتیم. در پایان سانس اول موقع تشویق تماشاگران آن آقا تعظیم کردند و لبخند زدند. سانس بعدی را اجرا ...
ماجرای دزدیدن کودکی برای موهای بلندش/سارقانی با نمای جدید
.... سه سال قبل در تصادفی همسرش را از دست می دهد و خودش می ماند و چند کودک قد و نیم قد. می گوید: آن پنج روز که از ستایش بی خبر بودیم جان دادم، آتش گرفتم... خواهر و برادرهایش فقط اشک می ریختند... گفتم دخترم را با ماشینی زدند و رفتند، بلایی سرش آوردند، از بی خبری مردم. همسایه ها برای من گریه می کردند و می گفتند بمیریم برای بختی که داری... . ستایش 10ساله در یکی از مراکز مردم نهاد نزدیک خانه درس می ...
مرد شیطان صفت دختر جوان را به بهانه سفر به ترکیه بی عفت کرد / لج بازی با پدر و مادر کار دستش داد
دیگر انجام می دهد بعدش گفت یک چیزی برای شام درست می کنی؟ منم کوکو درست کردم وخوردیم و کلی تعریف کرد.ظرف ها راشستم و آمد کمکم کرد.خیلی خوش گذشت.بعدش گفت اتفاقا بهتر که سفر عقب افتاده است چون من و تو بیشتر خوش می گذرانیم.خیال منم راحت شد با شنیدن این حرفش.موقع خواب به اتاق من آمد و گفت من و تو دیگر محرم هستیم و می توانیم در یک اتاق بخوابیم اما من گفتم صیغه برای سفر به ترکیه است که گفت مشکلی ندارد ...
فراموش شدگان امروز؛ قصه میرپنج و اوستا
انقلاب خمینی(ره) سر داده بود؛ از دیدارش با رهبری. از فوت یارش و از مهاجرت تک پسرش. "میر پنج قصه مان چند سالی است که راهی خانه سالمندان شهرستان آذرشهر شده است؛ پیرمردی که از گذر زمان می گفت که چطور از کودک، پیر ساخت". میر پنج ساعتش را نشانم داد: این ساعت را آن زمان ها خریدم وقتی هنوز میرپنج نشده بودم و برای گذراندن دوره به اصفهان رفته بودیم خریدم و از آن روز به بعد آخ هم ...
حاج قاسم شیفته ایثار شهید علی عرب شده بود
412 این لشکر گذرانده است. خودش می گوید یک مدتی جانشین این گردان بود و بعد از شهادت حاج علی محمدی پور، فرماندهی این گردان را برعهده گرفته است. حاج محمد از احوالات خودش می گوید: من متولد سال 1338 در رفسنجان استان کرمان هستم. در دوران دفاع مقدس رزمنده لشکر 41 ثارالله بودم. یک مدتی مدیر داخلی لشکر بودم و بعد جانشین گردان 412 شدم. فرمانده این گردان شهید حاج علی محمدی پور بود. بعد از شهادت ایشان، به ...
تابستان با طعم قصه های کربلایی موسی رضا
رین ترکی بیشتر می گفت از روزهایی که همه تن رزم شد برای وطن، از عشقش به قصه های کهن و شعر و موسیقی و...؛ آه و صدآه که او رفت اما درسش در یادم به خاطره ماند، عمر کوتاه است و گذران، نکند غفلت کنی که قافله را باخته ای! کربلایی موسی رضا خانچرلی، همیار من بود در تمام این سال ها، همراه من مربی کانون؛ احمد عسگری. کربلایی دلم برای صدایت تنگ می شود تا همیشه. در این چند سطر به نشانه تواضع شاگرد در برابر استاد برایت نوشتم، باشد که مقبول افتد و مهری باشد بر خاطرا ...
نصیحت مهم عباس کیارستمی به ابوالفضل جلیلی چه بود؟/ هر گاه همه بینندگان را راضی کردید به مبتکرانه بودن ...
کیارستمی و آقای فروزش آمدند و فیلم را دیدند. دو روز بعد آقای کیارستمی زنگ زدند و به من گفتند بیا سر وزرا؛ انجمن ایران و امریکا که متعلق به کانون بود و انگار حالا در آن آچار و پیچ گوشتی می فروشند. رفتم و آقای کیارستمی را دیدم که با ژست خاص خودش ایستاده بود و به من گفت این فیلم را چطور ساختی؟ چقدر فیلم خوبی بود. گفتم واقعا این فیلم را دوست دارید؟ جواب مثبت داد. پرسیدم که اگر این را دوست دارید چرا ...
چک بنفش نسل جدید چک های صیادی است
باید یک فرآیندی را برای ثبت و استعلام آن طی بکنند چقدر تلاش شده و چقدر این رویکرد وجود دارد که مبتنی بر آموزش انشاالله این چک الکترونیک وارد بازار بشود و پیش بینی تان چیه از پذیرش استفاده کنندگان از این چک؟ خانم نادعلیزاده: شما به نکته بسیار خوبی اشاره کردید من یادم هست که سال 99 که آمده بودم خدمت شما تو برنامه خودتان هم خیلی نگران بودید که این ثبت الکترونیک دارد یک روالی را تغییر می ...
گفت وگو با نسرین سخاوت که 15 سال است، توفیق خادمی حرم مطهر رضوی را دارد؛ شکر نعمت همسایگی
زبان را برایمان می گوید: " چند سال پیش در رواق امام خمینی(ره) کشیک شب بودم. چند خانم عرب آمدند و از من در مورد منبر صاحب الزمان(عج) که در ایوان مقصوره است سوال پرسیدند. من توضیحات لازم را در مورد ساخت منبر دادم و گفتم که منصوب به امام زمان(عج) است. خیلی خوشحال شدند که بالاخره کسی توانسته بود به سوال شان جواب بدهد. یکی از آن ها موقع خداحافظی رو به من کرد و گفت: " انتِ ملیکة من السماء علی الارض" یعنی ...
پاسخ به شبهات حجاب و عفاف با زبان علم رمز موفقیت ماست
شبهات این حوزه پاسخ دهیم. من خودم گفتم من در جایگاه موافق می نشینم و به همین دانشجوی مان گفتم شما هم در جایگاه مخالف بنشین، اما او قبول نکرد که در جایگاه مخالف بنشیند! گفت من می دانم این نوع پوشش درست نیست، پس چرا باید در جایگاه مخالف صحبت کنم. به هر صورت مناظره اول برگزار شد و من دیدم کسی که روز اول مانتوی جلو باز پوشیده بود که من از نوع پوشش اش غافلگیر شده بودم، در مناظره چگونه جانانه از حجاب ...
بسط نشینی شهید در حرم امام رضا (ع) برای رسیدن به عشقش
خودش را داد: رفتم مشهد، یه دهه متوسل شدم. گفتم حالا که بله نمی گید، امام رضا از توی دلم بیرونتون کنه، پاک پاک که دیگه به یادتون نیفتم. نشسته بودم گوشه رواق که سخنران گفت: اینجا جاییه که می تونن چیزی رو که خیر نیست، خیر کنن و بهتون بدن. نظرم عوض شد. دو دهه دیگه دخیل بستم که برام خیر بشید! نفسم بند اومده بود، قلبم تندتند می زد و سرم داغ شده بود. توی دلم حال عجیبی داشتم. حالا فهمیدم الکی نبود ...
بعد از تجاوز گروهی، معتاد شدم اما 5 سال است ترک کرده ام
گرفت شوهر کند و به من گفت برو خانه پدرت. وسایلم را دستم داد و من راهی خانه پدرم شدم. تقریباً 10 ساله بودم. درسم خیلی خوب بود. نامادری ام با من خیلی خوب رفتار می کرد. دو خواهر هم داشتم. پدرم چند سالی بود که ازدواج کرده بود. حتی یکی از خواهرهایم از من بزرگ تر بود. پدرم همیشه سرکوفت من را به خواهرهایم می زد و می گفت ببینید مریم چقدر درسخوان و بااستعداد است، با اینکه من بالاسرش نبودم ولی بچه موفقی است ...
اولین زن مقیم دبی که به گردش در فضا خواهد رفت
یکی از ساکنان دبی که 17 سال برای پرواز گردشگری فضایی ویرجین گالاکتیک (Virgin Galactic) صبر کرده است، می گوید که زمان پرواز او تنها چند ماه دیگر فرا می رسد. نامیرا سلیم، 52 ساله، اولین پاکستانی و مقیم امارات بود که در سال 2006 از شرکت سر ریچارد برانسون بلیت پرواز زیرمداری خرید، که عنوان فضانورد پیشگام را برای او به ارمغان آورد. او آن زمان 200 هزار دلار پرداخت کرد که کمتر از ...
حج مقبول
تشییع شد؛ آن هم بخاطر مرگی عجیب و غیر قابل باور در آن سفر و سرزمین مقدس... . یکی از این خانواده ها، خانواده شهید آقایی پور است. کسی که سال ها در کسوت دیپلمات و سفیر، برای اعتلای پرچم و نام و عزت جمهوری اسلامی ایران در داخل و خارج تلاش کرده بود و نتیجه زحماتش چنین حج مقبولی شد. سرکار خانم حبیبه آقایی پور، دختر بزرگ شهید، پس از گذشت چند سال از شهادت پدر، دست به قلم شد و روایت زندگی پدرش را ...
قوی ترین حافظه ایران را چه کسی دارد؟ / حافظه باور نکردنی یک دختر اهل خمین
رکورددار شد اما از آنجا که آن موقع دنبال مقاله نویسی بودم وقت زیادی برای این کار نگذاشتم . مقاله برگزیده تابستان 87 بود که اولین جرقه های رکوردشکنی در ذهن غفاری زده شد اما آن زمان او به دنبال مقاله نویسی در خصوص رشته اش یعنی ریاضی بود. شکوفه می خواست در دهمین جشنواره ریاضی کشور شرکت کند: بعد از اینکه متوجه ثبت رکورد حفظ اعداد شدم خیلی تلاش نکردم تا رکوردی را به ثبت برسانم. آن موقع ...
پسر آبدارچی رئیس جمهور، علمدار گردان شهادت شد
: علی اصغر بیا برویم داخل سنگر. گفت: شما برو من الآن می آیم. من چند قدم که رفته بودم، انفجاری شد و گفتند صفرخانی تیر خورده. رفتم جلو دیدم غرق در خون افتاده و قرآنش کنارش افتاده بود. راضی باشید، من این قرآن را به یادگار برمی دارم. پدر شهید صفرخانی که آبدارچی رهبر معظم انقلاب در دوران ریاست جمهوری ایشان بوده، با یادآوری خاطره آن روز گفت: حاج آقا خامنه ای خیلی به من اعتماد داشت. هروقت مهمانی ...
پدر و پسری که گنج کشف کردند+عکس
همین خاطر پسرم را صدا زدم و گفتم باورت نمیشه چی پیدا کردم. همانطور که او به سمت من آمد، ردیابش درست پشت سر من به صدا در آمد. به او گفتم بهتر است آنجا را حفر کنی. او بلافاصله یک سر تبر دیگر بیرون آورد . ترنر ادامه می دهد: من واقعا شگفت زده شده بودم. ردیابم را روشن کردم و خواستم به راهم ادامه دهم که دوباره به صدا درآمد و هنوز 18 اینج دور نشده بودم که یک سر تبر دیگر پیدا شد. وقتی همه آن ...
برج ایفل زن زیبایم را از من گرفت ! / زهرا طلاق گرفت و من بازنده واقعی ام !
نشستم و به او گفتم که بزودی به فرانسه خواهیم رفت اما باید مقداری دوری من را تحمل کند. برخلاف تصورم، زهرا خوشحال نشد، حتی به گریه افتاد و خواست از زندگی مان در تهران لذت ببریم. او راست می گفت؛ با ابتکاراتی که به خرج داده بودم، حجره پدرم سودآوری بیشتری پیدا کرده بود و او می خواست با من شریک شود. اما نه تنها گریه هایش من را به یاد التماس های چند سال پیش مادرم نینداخت، بلکه با پرخاشگری او را مانع ...
چادر مادر کفن پسر شد!
.... گفتند: جنازه اش را میبندیم پشت ماشین و تو روستاها میگردانیم. شروع کردم با دستان خودم قبر درست کردن، با گریه می گفتم: یا فاطمةالزهرا (س)، یا زینب کبری؛ انگار همه عالم کمکم می کردند برای حفر قبر پسرم. دلم گرفت، آخر پسرم کفن نداشت که جنازه اش را کفن کنم. گوشه ای از چادرم را جدا کردم و بدن تکه تکه پسرم را گذاشتم داخل چادر. فقط خدا خودش شاهد هست که یک خانم چادری بالای قبر ایستاده بود و ...