سایر منابع:
سایر خبرها
تفسیر غزل حافظ/ گفتم ای سلطانِ خوبان رحم کُن بر این غریب
به گزارش گروه فرهنگی ایسکانیوز ، برای گرفتن فال حافظ و تعبیر و تفسیر آن باید علم و سواد کافی داشت. به همین دلیل تصمیم گرفته ایم تا هر روز تفسیری یکی از غزل های حافظ شیرازی را برایتان بگذاریم. امروز 15 تیرماه غزل شماره 14 می پردازیم: گفتم ای سلطانِ خوبان رحم کُن بر این غریب / گفت در دنبالِ دل ره گم کند مسکین غریب گفتمش مگذر زمانی گفت معذورم بدار / خانه پَروردی چه تاب آرد غمِ چندین ...
مسافرکشی کردن یک روحانی در مسیر تهران-قم سوژه شد + عکس
اکنون همراه و همدلم هست و با درس و کار من موافق است، ولی خب یک نکته را هم بگویم بد نیست، برخی از مردم در سال های اخیر علیه روحانیت حرف هایی می زنند که دردآور است، من منکر این نیستم که عده ای در این لباس به خطا رفته اند و کارهایی کرده اند که نباید می کردند، اما نباید آن خطا را به اسم اسلام گذاشت و اصل آن را زیر سوال برد بلکه آن را باید به اسم من نوعی نوشت. بدترین اتفاق زندگی ام وقتی بود ...
شب خاص کیارستمی
آن آچار و پیچ گوشتی می فروشند. رفتم و آقای کیارستمی را دیدم که با ژست خاص خودش ایستاده بود و به من گفت این فیلم را چطور ساختی؟ چقدر فیلم خوبی بود. گفتم واقعا این فیلم را دوست دارید؟ جواب مثبت داد. پرسیدم که اگر این را دوست دارید چرا فیلم گل و بلبل می سازید؟ فیلم معترضانه نمی سازید؟ گفت: سی سال پیش این حرفِ تو را به کارگردانی زدم و او جوابی داد که من گوش ندادم. حالا به تو می گویم، می ...
درخواست طلاق به خاطر عروسک بازی همسر
بره شهربازی؟ باید با بچه ها خاله بازی کنه؟ من ازدواج کردم به این فکر که زندگی خوبی داشته باشم از سر کار میام همسرم همه چیزش آماده باشه؛ اما الان برعکس شده من همه کارا رو می کنم! در ادامه نوید گفت: یگانه اون دختر خانم اونجا کنار بوفه وایستاده. همونی که کوله پشتی عروسکی داره. اون زن من هست که تازه چند وقت پیش 14 سالش شده. با تعجب گفتم خود شما چند سالتونه؟ نوید گفت من هم چند ماه دیگه 26 ...
اولتیماتوم استقلال به بیرانوند و مذاکره با دروازه بان اسپانیایی
نباید بیشتر منتظر -بیرانوند- بمانیم”. نکونام گفت “ان شاءالله امروز به نتیجه می رسیم “. مهدی قایدی ؛ تماس ناموفق با امارات درباره قایدی به مدیر برنامه اش پیشنهاد دادیم. (امیری در این هنگام شماره تلفن قایدی در امارات را مقابل هواداران می گیرد که بازیکن استقلال پاسخ این تماس را نداد) حسین زاده؛ درخواست 800 هزار یورویی باشگاه بلژیکی! حتی دیروز نکونام امیرحسین حسین زاده را خواست. نامه زدیم. بازیکنی که پارسال استقلال 250 هزار یورو فروخت را الان باشگاه شارلوا با منت به ما می گوید 800 هزار یورو برای رضایتنامه اش بدهید. ...
دفاع اولین یاغی فوتبال از رفتن بیرانوند به استقلال
پنجاه تومان پیشنهاد داده بودند که نمی شد خرج خانواده را تامین کرد. می دانید بحث روز چیست؟ حالا هرچی! بیرانوند را می گویی دیگر! یک زمانی هم هاشمی نسب بود و حالا بیرانوند! اسم هاشمی نسب را آوردید. در آن زمان مربی او بودید که به استقلا ل رفت؟ بله. دوستش دارم چون بچه بامعرفت و قدرشناسی است. خودم نصیحتش کردم که اگر به خاطر زندگیت می خواهی بروی، برو. ...
خون آرمان چشم ها را به روی حقیقت باز کرد
همانجا مخالفت کردم و گفتم: مامان جان تو چرا؟ تو درست را بخوان، این همه نیرو هستند. بالاخره از تو بزرگترها، نیروی انتظامی و مسئولین هستند. شما ها چه کار می توانید بکنید؟ ایشان گفت: اگر همه مادر ها اینطور فکر می کردند، که معلوم نبود الان کشور دست چه کسی بود؟ عاقبت زنان و کودکان چه می شد؟ اگر آن زمان که کشور در جنگ بود و دشمن تا خرمشهر پیش آمده بود، مادر ها و پدر ها اجازه نمی دادند که فرزندانشان به جبهه ...
داروی بیهوشی باشد برای کسانی که زخم عمیق تر دارند
، گفتم: خون! بعد شروع کرد از او سوال کردن. آن بسیجی می گفت: من یه هفته اس اینجام، منو روی همین تخت به حال خودم گذاشتن. طی این مدت چند بار گفتم که دست های خونی منو بشورین، اما کسی به حرفم گوش نداد و من با همین دست ها غذا می خوردم... حاج احمد رو کرد به من و گفت: - مگه روز اول که تو رو فرستادم این جا، نگفتم چه مسئولیتی داری؟ - برادر احمد! این جا مدیریت تشکیلاتی داره ...
پیام تبریک روز قلم 1402 به نویسنده و استاد با عکس روز قلم مبارک
رغم محیط در همه جایی هر آنچه حق بپسندد به حقِ حق بنویسم روز فکرهای خلاق، روز اندیشه های نو، روز تو، روز قلم مبارک تبریک روز قلم به استاد با قلم به دست گرفتن بیشتر از تفنگ به دست گرفتن به نتیجه می رسی روز قلم مبارک تبریک روز قلم به شاعر عشق قلم میزند و قلم نقش عشق را عشق آفریننده و محرک است و قلم ابزاری است برای ...
متین ستوده ام خودش فریتاد زیر تبغ جراحی | رونمایی متین ستوده از چهره بعداز عمل بینی اش همه را میخکوب کرد
ار ساده ای نیست. متاسفانه من سال ها قبل خاله و دختر خاله ام را از دست دادم و این موضوع تا مدت ها روی روحیه من تأثیرات منفی گذاشت اما چیزی که به من تلنگر اساسی زد و باعث تغییر جدی نگاهم به مرگ شد مرگ یکی از پسران جوان فامیل بود که به تازگی ازدواج کرده بود و هیچ کس در بدترین شرایط ممکن هم فکرشو نمی کرد که او ممکن است فوت کند اما او در یک تصادف درگذشت و این اتفاق باعث شد که من به این حقیقت که مرگ ه ...
روایتی از شهیدی که منافقین زنده زنده سرش را بریدند
. دست خودش هم نبود، محمد را دوست داشت و در به در، دنبال بهانه می گشت برای اینکه شاید محمد دوباره همان محمد سابق شود نه اینکه تا ابد، منافق بمانَد. آقا ذات اله به همین امید، شال و کلاه کرد و رفت دیدن حاج محمدیان در سپاه. اولش چیزی نگفت ولی بعد از چند دقیقه مِن و مِن، دلش را به دریا زد: حاج آقا، چیکار کنیم؟ آبجیم طلاق می خواد. حاج آقا تسبیحش را روی میز گذاشت و به قاب عکس امام (ره) روی دیوار ...
یادی از محمدرضا آقاسی، شاعر آیینی مذهبی که با شعرخوانی های حماسی اش به نامی ماندگار در میان شاعران آیینی ...
...؛ یوسفعلی میرشکاک روایت می کند: آن وقت هایی که مسئول شعر در روزنامه کیهان بودم، یک روز محمدرضا آقاسی آمد آنجا. شعرهایش را ارائه کرد. من نگاهی کردم و پاره اش کردم و انداختم توی سطل آشغال بغلی. آن روز ها خیلی تند برخورد می کردم، با همه خلایق. اما او بر خلاف خیلی ها که ناراحت می شدند، خندید و گفت: خب مثل اینکه این اشعار هنوز مالی نیست! چه کار باید بکنم؟ گفتم: تا کجا می تونی بیای؟ گفت تا ...
مادران و همسران شهدا صبورانه در دوران دفاع مقدس یار و یاور رزمندگان خود بودند
دست دشمنان می افتد از نوجوان تا پیر همه با در این دفاع مقدس شرکت کنیم. این همسر شهید افزود: مسعود یک سال و اندی داشت و وابسته پدر شده بود وقتی فریدون می رفت دو شبانه روز فقط گریه می کرد عکس پدرش را کنارش می گذاشت و با گریه به خواب می رفت. وی گفت: روز ها می گذشت و سختی زندگی زیاد تر می شد. ما نمی دانستیم که فریدون فرمانده است. یک روز آمد و به مادرش گفت مادر جان می خواهم بچه ها ...
گوشه ای از کرامات امام هادی (ع)
حضرت دست یابد. مرکب او همین طور در کوچه های سامرا می رفت تا سرانجام در کنار خانه ای ایستاد. هر کاری کرد حیوان حرکت کند، از جایش تکان نخورد! در این میان، جوانی سیاه پوست از داخل خانه خارج شده، خطاب به او گفت: تو یوسف بن یعقوب هستی؟ او با تعجب به غلام نگاه کرد و گفت: بلی! آن گاه غلام به درون خانه برگشت. یوسف می گوید: من با خود گفتم که دو نشانه به دست آمد: یکی اینکه مرکب، مرا به خانه این مرد ...
رمز موفقیت
گیرم تا شرمنده شما نباشم و...حرف هایی تکراری که در هفته بارها می شنیدم، وقتی از مامان نرگس می پرسیدم واقعاً به پدرم شک دارد، می خندید و می گفت:-ذ پاک تر از این مرد، سراغ ندارم، آَقا است!نمی دانم مرض بود که نمی گذاشت آب خوش از گلوی این شوهر پاک پایین برود.وقتی به سن جوانی رسیدم، پدرم موسفید و مادرم غرغرو شده بود، پیرمرد فقط می خندید، زودتر از آنچه که باید پژمرده شده بود.خواستگارها پاشنه در خانه را ...
یک قنادی ساده که اسم بلندی دارد اما ...
به بالا. داخل شدم. کل مغازه شاید 12 یا 15 متر می شد. در، تمام شیشه بود، پشت شیشه ها هم کلی جعبه شیرینی روی هم چیده شده بود. دو سه یخچال ساده و قدیمی هم بود که داخل آن با شیرینی های باقلوایی، گل محمدی، زبان و نارگیلی پر شده بود. همه چیز ساده بود حتی شیرینی ها! خبری از شیرینی ها و کیک های خامه ای در انواع و اقسام و رنگ ها و مدل های مختلف خبری نبود. به فروشنده گفتم: لطفا یک کیلو از ...
شهید دستواره؛ رزمنده ای که لحظه ای از پا ننشست
من بدهی، تو فردا می خواهی به امید خدا ازدواج کنی و برای زندگیت باید خرج کنی، من هم که چیزی ندارم تا برای تو پس انداز کنم. در جواب گفت: بابا تو هنوز خدا را نشناخته ای، به اندازه ای که خداوند ضامن روزی ما است، من اگر بخواهم ازدواج کنم، خدا را دارم، خدا به من کمک می کند. این حرف ایشان خیلی روی من اثر گذاشت. یکی از دوستان او که رضایی نام دارد می گوید: هر وقت برای صحبت پیش حاج ...
زندگی اینجا در جریان است اما زیبا نیست
او می گوید: 59 ساله هستم، شغلم طراحی کفش بود، خانواده ای ندارم به دلیل اینکه بچه دار نشدیم همسرم دیگر تمایل به زندگی با من نداشت، برادرم و دوستانم به دیدنم می آیند. او اضافه می کند: با وجود امکانات کمی که این مرکز دارد باز هم راضی هستم، ولی داشتن خانه و خانواده طعم دیگری دارد، پنج سال است که بیماری ریه و دیابت دارم، قبل از اینکه به اینجا بیایم برادرم از من مراقبت می کرد ولی الان به دلیل ...
خانه ای به رنگ بندگی | امانت دار آبروی مردم هستیم
.... می گوید: 2 دختردارم و 3 پسر. سال ها پیش درد دخترم غم روز و شبم شد و یا زهرا گفتم و شفا گرفت و از آن روزبه بعد بساط خیروبرکت در این خانه به پا شد. سال ها پیش حال دخترم بد شد. دکتر بردیمش و در کمال ناباوری متوجه شدیم سرطان دارد. همین باعث شده بود نتواند بچه دار شود. دست به دامن فاطمه زهرا (س) شدیم. دخترم شفا گرفت و باردار شد. اسم پسرش را علی گذاشتیم. همان روزها یک مراسم روضه خوانی راه ...
مرد مشهدی زنش را با کتک سیاه و کبود می کرد/ بچه چرا شبیه بابا نبود؟
این که بالاخره تحمل مادرم به سر رسید و طلاق گرفت. مادرم که نمی توانست از فرزندانش چشم پوشی کند، سرپرستی من و دو برادرم را به عهده گرفت و با خیاطی در منزل مخارج زندگی را تامین می کرد. او همه سختی ها را به جان خرید اما نمی گذاشت چشمان ما اشکبار شود. بالاخره ما هم بزرگ شدیم و تحصیل کردیم. سال آخر دبیرستان بودم که یکی از آشنایان مادرم مرا برای برادرزاده اش کرد. سیما با مادرم دوست ...
شهید 16 ساله ای که حاج قاسم شیفته ایثارش شد +نحوه شهادت
را خیس کردم و به دهان ایشان گذاشتم. از شدت درد آن را به دندان گرفت و فشرد. آن لحظه به خوبی حس کردم که او چه دردی را تحمل می کند. باید می رفتم حاج محمد میرزایی فرمانده گردان بود و باید به ادامه عملیات می پرداخت. خودش می گوید: چاره ای نبود و باید از پیش علی آقا می رفتم. به او گفتم الان بچه ها، خط دشمن را می شکنند و آن وقت امدادگر ها را می فرستم سراغت تا تو را به عقب منتقل کنن ...
پسر پدر را راضی کرد به جبهه برود
رفتن به جنگ با بعثی ها از خاک و ناموس خود دفاع کنیم. حسن دو سه روزی نزد ما در خانه ماند و پس از باز شدن مسیر؛ مایحتاج موردنیاز ما را تهیه کرد و با خوشحالی دوباره به جبهه بازگشت. من به همراه دو دختر و سه عروسم با هم در خانه ای در روستای قوچ حصار (در نزدیکی شهرری) زندگی می کردیم؛ شما تصور کنید چقدر سخت است من باید حواسم به همه آنها بود، تا احساس خلأ در زندگی نکنند. آن زمان به ...
مرد شیطان صفت دختر جوان را به بهانه سفر به ترکیه بی عفت کرد / لج بازی با پدر و مادر کار دستش داد
.... بیشتر به خاطر بی عرضه بودن مادرم که همیشه سکوت می کرد، عصبانی می شدم.مگر پدرم و عمویم از یک خانواده نبودند؟ پس چرا پدر من اجازه نمی دهد دانشگاه بروم؟ چرا؟ نه خودشان جوابی می دادند نه من جوابی به این سوالم داشتم؟ وقتی دیدم نمی توانم شرایطم را عوض کنم، کم کم رابطه ام رابا فامیل قطع کردم.هرموقع می آمدند خانه امان کمتر وارد صحبت می شدم.گاهی عمدا می گفتم میشه کمتر از دانشگاه حرف بزنید ...
نصیحت مهم عباس کیارستمی به ابوالفضل جلیلی چه بود؟/ هر گاه همه بینندگان را راضی کردید به مبتکرانه بودن ...
دست می کنید در جوی و جواهر بیرون می کشید. این فرق شما با بقیه است. این است که دنیا را تغییر می دهد. دنیا تشنه حرف نو است. او با ذکر خاطره ای گفت: وقتی آقای کیارستمی فیلم خانه دوست کجاست را می ساخت من هم فیلم گال را می ساختم. موقع نمایش که شد فیلم گال را توقیف کردند. گفتند برو بگو این فیلم برای زمان شاه است. من پلانی گرفتم و عکس شاه را گذاشتم که بگویم این فیلم متعلق به زمان شاه است اما ...
بی اخلاقی و شیطنت چندتن از مسئولان بنیاد و هوچی گری و پرونده سازی علیه جانبازان
... بالاخره در را باز کردند. اول اینکه در را چرا در ساعت اداری بسته اید؟ بعد هم رو به جانباز که خانه خودش است. شما آقای امانی! آقای زارع نژاد! وضع را به این افتضاح کشاندید. چرا من هر چه گفتم این شکلی نمی توان قرار گذاشت، گفتید بیایید؟ چرا در را روی ما بستید؟ چرا باعث تجمع مردم و سر و صدا شدید؟ قصدتان چه بود؟! بعد جانباز را به این وضعیت روحی رسانده اید، در این میان از فرصت استفاده می کنید که ...
عقل مان نمی رسید و برای مدیریت شهر آماده نبودیم
قول کرده بودند که نظر ایشان این بوده که گورستان ها به بیرون از شهر منتقل شود و در جوار مناطق مسکونی نباشد؛ اما این قدر این جَو در مخالفت با انتقال گورستان اصفهان به باغ رضوان سنگین بود که آقای طاهری کسی را فرستادند که آن نوشته را باز پس بگیرند. من شب خدمتشان رفتم و گفتند یک طایفه ای از همین جریاناتِ تخت فولاد آمدند اینجا و فحش به زن و بچه می دادند و به قول اصفهانی ها لُختی بازی ، چون بیزنسِ آن ها ...
برج ایفل زن زیبایم را از من گرفت ! / زهرا طلاق گرفت و من بازنده واقعی ام !
فرانسه برای خودم دست و پا کنم، برخلاف تصورم هیچ دلخوشی ای نداشتم. زهرا رفته بود. او با فشارهای پدرش از من طلاق گرفت و برای همیشه تنهایم گذاشت. یادم است وقتی از او پرسیدم چرا تنهایم می گذارد، با بعض گفت: تو شوهر من بودی و تنها تکیه گاهم، زیر بار کنایه و متلک پرانی های فامیل رهایم کردی و رفتی، باز از من انتظار داری! دو سال است التماس می کنم زهرا با من ازدواج کند، تنها شرطش زندگی در ایران است یک بازنده واقعی ام اما او را دوست دارم و بار سفرم را بسته ام تا برای همیشه نزد او برگردم. کدخبر: 905769 1402/04/12 06:30:00 لینک کپی شد ...
چادر مادر کفن پسر شد!
خدا نیست و این عبادت ها قبول نیست. گفت: نام رهبرم را به زبان نیاور، من برای رهبری می جنگم که یک ملت در نماز به او اقتدا می کنند، در این حال یکی از آنان با قنداق تفنگ ضربه محکمی به دهان یوسف زد که غرق در خون شد. یکی از کومله ها اسلحه را روی سینه مادر گذاشت و گفت: تو هم که برای سپاهی ها نان درست می کنی. دست های یوسف را بستند و همین که می خواستند بیرون ببرند یوسف به آنها گفت من ...