گفتگو با یک شاهد عینی؛ شب حمله ناشناس ها در اوپرت چه گذشت؟
سایر منابع:
سایر خبرها
ماجرای حمله به گردشگران در اوپرت با سلاح گرم و شوکر چیست؟
ها هم آفرود نبودند و ماشین معمولی هم زیاد دیده می شد . او در ادامه گفت: چند ساعتی آرامش کامل برقرار بود. تا اینکه ساعت 8 شب، به کمپ ها حمله شد. حدود 50 نفر بودند. از بالای کوه شروع به حمله کردند. آن بالا، چون همه آفرود بودند، طبیعتا وسایل شان نیز گران تر بود و خودشان باتجربه تر. مرد ها را کتک می زدند و وسایل کمپینگ شان را پرت می کردند توی دره. کمپ به کمپ، پایین می آمدند. سر و صورت شان را ...
یک خاطره هنوز زنده
؛ لااقل برای مریم که، چون روی ویلچر می نشست، هیچ وقت به حسینیه نمی آمد. دوباره دلم می خواهد بچه های حسینیه محله مان سنگ تمام بگذارند و روز عاشورا دسته شان پرشور تر از دسته های بقیه محله ها به میدان جامع شهر برسد. علی حالا سال هاست که نمی خواند؛ نیست که بخواند. او حالا توی سرمای تورنتو با بچه های دانشگاهشان سعی می کنند که لااقل سه شب آخر دهه اول محرم را با یکدیگر محفلی کوچک برپا کنند. ...
این شش نفر خوش شانس ترین ایرانی های روز گذشته بودند
روزنامه جام جم: پنج مرد و یک زن که به دلیل قتل های جداگانه زیر تیغ بودند، از خانواده مقتولان رضایت گرفتند و در آستانه تاسوعای حسینی آزاد شدند. شش قاتل پس از آزادی از شرایط محرم در زندان وآرزوهایشان گفتند. این شش محکوم به قصاص سال ها بود که در زندان به سر می بردند. سرانجام تلاش های تیم صلح و سازش دادسرای جنایی تهران نتیجه داد و آنها در آستانه تاسوعای حسینی بخشیده شدند. درحاشیه جلسه ...
مرصاد، پایان رویای مثلث شوم آمریکا ، منافقین و حزب بعث در ایران
، یعنی اصلا هیچ کس نمی تواند حرکت کند. طاق بستان محل قرارگاه بود. مجبور شدیم پیاده شویم، ماشین گرفتیم، رفتیم تا رسیدیم تا ساعت یک و نیم شب ما دنبال این بودیم، این دشمنی که دارد می آید، کیه؟ یک پاسداری سراسیمه و ناراحت آمد، گفت: من اسلام آباد بودم، دیدم منافقین آمدند، ریختند توی شهر (تازه فهمیدم منافقین هستند ریختند توی شهر.) شهر را گرفتند آمدند پادگان ارتش را (که آن موقع ارتش آنجا نبود ارتش همه توی ...
زیر خیمه 150 ساله
خانه خیمه می زدیم سید مجتبی هاشمی دولابی متولی حسینیه است. 80 سال دارد. از همان دوران کودکی در اینجا فعالیت می کرده است. می گوید: روزهای شیرینی بود وقتی همه با هم یک دل و متحد دست به دست هم می دادند که خیمه را برپا کنند. وقتی بچه بودم شوق داشتم برپا کردن خیمه را ببینم. بعد خودم در خانه چادر مادرم را بر می داشتم و گوشه حیاط خیمه می زدم. با دیگر بچه ها مشغول عزاداری می شدیم. شب هم با پدرمان به ...
داستان شروری که حالا ناجی خلافکاران شده است
نمونه هایی را تعریف می کند: در همان نوجوانی که تازه هم ترک تحصیل کرده بودم، یکبار یکی از قهرمان های تیم ملی کشتی را که در سه راه جمهوری مغازه مرغ کنتاکی داشت، با چاقو زدم. یک مرد سی و چندساله بود و بالای صدکیلو وزن داشت. آن چه که او را زد، ترس های من بود. اما جوری کتک خورده بود که بعدها از بچه های دیگر شنیدم که در محله شان گفته بود که بچه های جوادیه چند نفری ریختند سرم و مرا کتک زدند! ...
صدمتری عراقی ها روضه خواندم!
معروف این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست؛ این چه شمعی است که جان ها همه پروانه اوست . اولین بار کی در جبهه بلندگو دست گرفتید؟ قبل از رفتن بسیار مردد بودم که آیا می توانم در جبهه نقش مؤثری داشته باشم یا خیر. اصلا بروم یا نروم! بالاخره بیت المال بود و حساب یک ساعت و دو ساعت نبود. شب اولی که به شهرک دارخوین رسیدیم، خداوند لیاقت داد دعای توسل را در مسجد امیرالمؤمنین(ع ...
بیماری ننه اکرم اصغر شلوغه را آدم کرد!
همکلاسی هام می گفتند وقتی من سر کلاس بند نبودم، معلم ها خوش به حالشون بود. ناظم و مدیر اصلاً کاری به کارم نداشتند و آرزوشون این بود من رفوزه بشم و خلاص! اما من روی سنگ پای قزوین داشتم و ول کن مدرسه نبودم. شب امتحان تا صبح بیدار می موندم. ننه اکرم می گفت اگه بچه سر به هوایی نبودم، حتماً پروفسور می شدم. آخه می دونید؛ خیلی باهوش و زیرک بودم. تا اول دبیرستان با وجود اینکه همه معلم ها از دستم ناراضی ...
مهدکودک روضه، خطری جدی برای نسل آینده
می نشینند و عزاداری می کنند درصورتی که ممکن است کنار پدر و مادر این اتفاق نیفتد. شب گذشته رفته بودم هیات کودکان و نوجوانان مجموعه فرهنگی پانزده خرداد و مدرسه طاها، بچه ها همه کاره بودند، اول کار پسر کوچکی نایلونی برای کفش هایم دستم داد و رفتم قسمت زنانه، دخترها سمت چپ حیاط بودند و پسرها سمت راست، دو نفر از مربی ها برای بچه ها داستان کربلا می گفتند و وقتی حین داستان سوال می پرسیدند، بچه ...
راز مشعل هایی که از کربلا تا ری دل ها را می سوزاند
گردانی برایم می گویی؟ مرد جوان با گوشه ای از لباسش عرق صورتش را می گیرد و به حرف می آید: وقتی این سوال را از اباذر(سیدآقا) پرسیدی من پشت سرتان بودم. فلسفه اصلی مشعل گردانی همان چیزیست که اباذر برایتان گفت. البته گذشتگان ما یادگار مشعل را از اتفاقات دیگری هم دارند. مثلا یکیش این است که در گذشته تعداد این مشعل ها 72 تا بوده. و این مشعل ها در تاریکی شب های نجف توی کوچه ها به حرکت درمی آمده و نور همه ...
عظیمی: وقتی گفتند میزبانی جوانان جهان را هم به اردن دادند، زانویم خم شد!/ در سنگین وزن هُل دادن هم یک ...
نیاوردم و به اتاق مربیان رفتم و گفتم حالم خیلی بد است. فقط خدا خدا می کردم زودتر صبح شود. واقعاً عذاب کشیدم و وضعیتم خیلی بد بود. سردرد، تب و لرز، اسهال و استفراغ؛ همه اینها را با هم داشتم. من شب مسابقه نیم ساعت هم نخوابیدم.تیم ملی کشتی آزاد با 3 طلا قهرمان جوانان آسیا شد وی ادامه داد: آقا محسن (کاوه) می گفت نرمش نکن جونت گرفته نشه من بدون نرمش روی تشک می رفتم. سرمربی می گفت فقط خاک و ...
گشتی در مرکز فروش لوازم برگزاری هیأت و تعزیه/ چراغ روشن بازار در محرم
های محرمی به استقبال این ماه عزیز می رود. از نوجوانی در همین مغازه کنار دست پدرم کار می کردم. عشق به عزاداری در محرم و صفر هیچ وقت کمرنگ نمی شود. نسل در نسل آدم هایی را اینجا می بینم که روزگاری دست پدر را می گرفتند و برای خرید پیراهن مشکی و طبل و سنج می آمدند والان برای خودشان مرد و زنی شده اند و دست بچه های شان را می گیرند و اینجا می آیند. خیلی ها هم دنبال کتیبه هایی که روی آن نام امام حسین(ع) یا ...
معلم جنگ
از روحانیون برجسته در اخلاق و عرفان بود. علاقه او به اهل بیت از همان بچگی نمود داشت. مادرش در کتاب گفته: چهارم دبستان بود. کلافه ام کرده بود. پایش را کرده بود توی یک کفش که: مامان، پیراهن مشکی ندارم. می گفتم: مادر زوده. چند روز تا محرم مونده! می گفت: می خوام زودتر بپوشم... پارچه داشتم. دادم زن عمویش برایش پیراهن مشکی دوخت. رفتم دیدم بچه ها را جمع کرده که انتهای کوچه تکیه بزنند. پیراهن مشکی ...
شمیم| سیدمحمود علوی: نباید اجازه دهیم روضه سیدالشهدا به انحراف کشیده شود+فیلم
، چرا دسته بیاید، طبل بزنند، درحالی که این شعائر الهی است. یک نفر از دور نگاه کند، می گوید این ها چه می کنند؟ 7 دور می چرخند، سنگ جمع می کنند و سنگ را می زنند؟ چرا سر می تراشند و خودت را از شکل و شمایل می اندازند. چرا شب در چادر می خوابند؟ و ... امام سجاد(ع) فرمودند، نهایت این کارها اطاعت از خداست. در ایام محرم هم همینطور است. یک روستا خودش را گل مالی می کند، دیگری رسم متفاوتی دارد. این ...
نقشه دیواری یک زن و مرد برای ثروت بادآورده
. همزمان یک ساعت هم آگهی کرده بودم که آنها برای خرید ساعت هم به من زنگ زدند و من به پلیس گفتم مطمئنم خریدار ساعت همان کلاهبردارانی هستند که لپ تاپ را از چنگم بیرون آوردند. مأموران پلیس تا ساعت 3 شب عملیات را برای یافتن ردی از متهم ادامه دادند اما در نهایت او از چنگ مأموران گریخت. بعد با من تماس گرفت و شروع به توهین و فحاشی کرد. تهدید می کرد و می گفت من سلطان میدان رهبر و خاک سفیدم! روی همه پشت بام ها ...
مجاهدین عراقی برای حفظ ایران با منافقین درگیر شدند!
عملیات مرصاد کمر نفاق شکست و آن ها دیگر نتوانستند مثل گذشته عرض اندام کنند. نقطه آغاز شکست شان همین حرکت عجیب و دیوانه وار بود. حمله منافقین در هماهنگی با ارتش بعث عراق صورت می گرفت؟ کاملاً با هم هماهنگ بودند. عراق قرار بود دو عملیات را برای کمک به منافقین انجام بدهد. یکی حمله روز 31 تیرماه به مرز های استان خوزستان بود که رزمندگان در مصاف با دشمن، عملیات سرنوشت را رقم زدند. حمله ...
خیام اهل بیت در روز تاسوعا محاصره شد
نفر لشکر شام، کوفه و لشکرهای دیگر بودند. کارشناس و پژوهشگر فرهنگی در ادامه بابیان اینکه در روز تاسوعا عمر بن سعد خوشحال بود و یقین کرد که حسین ویارانش محاصره شده اند و کسی به کمک حسین نخواهد آمد و خانواده امام حسین همراه بچه ها بیشتر از صد نفر نبودند وآب را بر روی لشکر امام حسین بسته بودند افزود: حضرت ابالفضل چند بار رفت آب بسیار کمی آورد که نیاز را برطرف نمی کرد. حجت الاسلام ...
دختر هایی که در خرمشهر می جنگیدند!
...> همان روز عراقی ها تکشان ر ا شروع کردند. آقای علمدار و آقای جعفر زارع که بچه شمال بود، با همه توان و نیروهایشان مقاومت عجیبی کردند و سه چهارتا از تانک های عراقی ها را در همین جاده شلمچه زدند. مدام آرپی جی می زدند و تیربار ها را روی سر عراقی ها خالی می کردند. همین باعث شد آن ها یک قدم عقب کشیدند تا نهایتاً فردا ظهر بچه ها توانستند چند نفر از دشمن را اسیر کنند؛ ازجمله یک سرهنگ و یک سروان ...
بلیت تعزیه در آمریکا کم آمد! | مردم وقتی فهمیدند شمر هستم کتکم زدند!
) و زینب (س) که می رسید دستانشان را بوسه می زد و کلی قربان صدقه شان می رفت. همین که به من رسید و نام شمر را از زبانم شنید، دنبالم کردند، کتک مفصلی بهم زدند و بعد من را بدون آب و غذا تنها در اتاقی گذاشتند. گروه هر چه گفتند که این ذاکر امام حسین (ع) است و نقش بازی می کند، حرف خودشان را ادامه می دادند. خلاصه با چه بدبختی آن شب را گذراندیم. ...
آبروریزی و خیانت زن میانسال به شوهرش | دختران و دامادهایش مچ او را در وضع ناجوری گرفتند
بزند اما او قبول نکرد و هر بار بهانه ای آورد. در آخرین دعوا به او گفتم آبرویش را می برم. حتی اگر این ماجرا به قیمت از دست رفتن آبروی خودم تمام شود. به همین خاطر چند بار تلفنی با مرد بنگاهی صحبت کردم و آخرین بار از او خواستم تا در غیاب شوهرم به خانه ما بیاید. من می خواستم آبروی شوهرم را ببرم تا مجبور شود خانه را به نامم کند. مرد بنگاهی به خانه مان آمده بود که شوهرم و دخترهایم سر رسیدند. ...
5 سال زندان برای یک بی گناه ؛ خنجر رفیق بر پشت پسر دانشجو | فرار مرد گناهکار به ترکیه ؛ به خاطر درمان ...
رحم نمی کرد فقط بد و بیراه گفت و از نامردی رفیق پر از دوز و کلکش حرف زد! در میانه خشم و فریادهایش انگار ناگهانی شکست و به گریه افتاد: می فهمی مادرم مرد! دق کرد.من قاتلش هستم! به خاطر من مرد! البته به خاطر تو! قاسم فقط می شنید و سر به زیر انداخته بود و محمد گریه می کرد و باز زیر لب زمزمه های نامفهومی داشت. بازپرس با صبر نشسته بود تا این پسر آرام بگیرد همه منقلب شده بودند ...
قتل خونین دختر 18 ساله در قرار عاشقانه
تصویری بیرون آمد. پسر جوان به حدی ترسیده بود که توانایی صحبت کردن نداشت. یک دستش را روی سینه گرفته و با دست دیگر آن را نگهداشته بود. خون از دستش فواره می زد و چند قدم که جلو رفت از شدت خونریزی چشم هایش سیاهی رفت و روی زمین افتاد. اهالی و رهگذران با شتاب سمت این پسر دویدند تا کمکش کنند. چند نفر فریاد می زدند و به بقیه می گفتند که به اورژانس زنگ بزنید. اما درست در ...
حالِ دلِ شهید همت در عملیات خیبر قبل از شهادت
بچه ها که از تشنگی لب هایشان پر از خون و ترک شده بود. همه از تشنگی له له می زدند واز آبی که جنازه داخلش بود لب تر می کردند. همت چند قمقمه برداشت و با اینکه در تیررس بود، مسیری رفت و آن ها را اب کرد و به بچه ها داد. حاجی به من گفت برو انتهای خط، در انتها سعید مهتدی با یکسری نیرو عقب بود و چند شب با عراق درگیر بودند. وقتی پیش مهتدی رفتم رگیری فروکش کرده و خط آرام شد، همه تعجب کردند، شب ...
امان از این خاک...
دلش بد گواهی می داد. مرد غروب روی تخته سنگی نشسته بود و نجوا می کرد با دنیا، با زمین و زمان، با خدا، پسر پیامبر بود و مؤمنین به همان پیامبر به قصد قربت و با نیت نزدیک شدن به خدا تشنه خونش بودند. چشم چرخاند و توی خیمه نگاهش به خورجین نامه ها افتاد. خورجین به قواره میش نری هیکل داشت و پوست و پاپیروس بود که تا شده و لوله شده توی آن روی هم تلنبار شده بودند. صد ها نامه و هر کدام چند امضایی و همه با یک ...
این عزاداران از همه عزیزتر بودند
حال و هوای دیگری داشت. اینجا قرار است چند روایت از همین دلتنگی ها را بخوانیم. کودکان مرکز شهید ترکمانی به شیرخوارگاه و بهزیستی شبیر منقل شدند یادش به خیر! تمام سال یک طرف، ماه محرم یک طرف اهالی منطقه 17 تا می توانستند سراغ این بچه ها می رفتند. در شب و روز منتسب به حضرت علی اصغر(ع) اما کولاک می کردند. به خصوص آنهایی که عمری در حسرت فرزند بودند، با تهیه شیرخشک، شیر، گوشت ...
سه کتاب از روضه هایی که زندگی می کنیم
.... در شب های روضه هفتگی. آن مشتری های ثابت که وفادارتر از همه همسایه ها و شاگردها و فامیل ها بودند. مطرودان ابدی که آن یک شب مطرود نبودند. روضه هفتگیِ کوچکِ آن خانه نیم ساعت مانده به مغرب با روشن شدن چراغ ها و سماور به دست عمو شروع می شد و یک ساعت بعد از نماز با رفتن آخرین مهمان ها تمام می شد. آن یک شب در هفته تنها شبی بود که دیوانه ها آدم هایی معمولی می شدند و می توانستند در جایی از ...
اخبار حوادث امروز 3 مرداد از 7 سال آزار و اذیت دختر بچه در شکنجه گاه ناپدری تا همسرکشی هولناک در خرامه
...> سه مرد جوان که جسدی را در میان رو فرشی پیچیده و از ساختمانی در محله قلهک بیرون برده بودند ، تحت تعقیب پلیس جنایی پایتخت قرارگرفتند. پسر جوان فرشته نجات بیماران شد پدر و مادر پسر جوان برایش آرزوهای زیادی داشتند؛ اما وقتی او از شدت صدماتی که در حادثه رانندگی دیده بود دچار مرگ مغزی شد در تصمیمی خداپسندانه اعضای بدنش را به بیماران نیازمند اهدا کردند و از طرف جگرگوشه شان به ...
خاطره ناصرالدین شاه از سیزده بدر: آن دو دختر را به مخبرالدوله دادم / زنش شب به خانه راهش نداد!
او آنها را به مخبرالدوله می بخشد و سبب شوخی و خنده می شود ولی زن مخبر الدوله ماجرا را جدی می گیرد و عصبانی می شود و شب، او را به خانه راه نمی دهد! امروز سیزدهم عید است، هوای آفتاب بسیار خوب گرم صحیحی بود. فصل بهار و موقع همه چیز است. هیچ سال هم سیزده عید را به این خوبی ندیده بودیم، که مردم به این ذوق و شوق به گردش بروند و عیش کنند. صبح علی الرسم سوار شده، رفتیم دوشان تپه ...
آن 6 ماهه، بزرگ مرد کوچک کربلا بود
به گزارش خبرنگار ایمنا چند سالی است که مداحان اهل بیت ( ع) هر روز از دهه اول ماه محرم را به نام یکی از شهدای کربلا نام گذاری کرده اند و در این راستا در شب هفتم ماه محرم به عزاداری برای شهادت حضرت علی اصغر ( ع) می پردازند. درباره شهادت طفل شیرخوار دو نقل مشهورتر آمده است: نقل اول وقتی امام حسین ( ع) مشاهده کردند که همه جوانان و یارانش به شهادت رسیده اند، عزم میدان ...
شهریارِ 3 ساله بابا حسن، هم غم رقیه حسین (ع) شد
کشد سرودست می شکنند. در نزدیکی پیاده رو مردانی چهارشانه با درجه های پلیس دست روی صورت گذاشته اند، تکان شانه ها و گونه های خیسشان صدای شکستن قلب یک مرد را می دهد، زن ها به صورت همسر و پسرش نگاه می کنند و ناگهان فریاد می زنند یا حسین، راه را باز می کنند که مادر بیاید، چند نفر زیر بغل مادر را گرفته اند و چادرش را به دست می گیرند که مبادا خاکی شود، مردها با لباس نظامی یکی یکی روی زمین می ...