سایر منابع:
سایر خبرها
وقتی خدا در دل های کوچک خانه می کند
مختلف کودکان؛ کودکانی که به نسبت بزرگسالان انگیزه های مشخص معنوی برای حضور در چنین مراسمی ندارند، تحمل سرما و گرما را ندارند، هنگام خروج از مراسم به دلیل تجمع اذیت می شوند. نوزادانی که از صدای بلندگو اذیت می شوند. دسترسی به سرویس بهداشتی برای آن ها سخت تر است. گرسنه می شوند. بهانه می گیرند، اما با همه این ها شاید اکثر غریب به اتفاق بچه ها حضور در مراسم عزاداری را دوست داشته باشند. مادرانی که شرایط بسیار سختی را تحمل می کنند، اما باور دارند که حضور بچه ها در چنین مراسمی در تربیت دینی آن ها و دریافت مفاهیم متعالی، مؤثر است و در این مسیر خدا آرام آرام در دل های کوچک و پاک آنان خانه می کند. ...
شهید صادقی نژاد: من از علی اکبرِ حسین(ع) که عزیزتر نیستم!
مجید را قرآن برایش انتخاب کرده بود. ساکت بود و بی سروصدا اما مثل هر جوان دیگری آرزوهای بلند و بالایی برای آینده خود داشت. حدود 11 سالش بود که انقلاب شد و بسیج مستضعفین را تشکیل دادند. او هم از خدا خواسته عضو آن شد. با اینکه سنش کم بود، اما نوارهای شهید مطهری را پیدا می کرد و ساعت ها در صدای این استاد بزرگ غرق می شد. مدرسه اش که تمام شد کنکور داد و رشته مهندسی مکانیک دانشگاه علم و صنعت قبول شد. اما ...
برای رئیس جمهور بنویس فرزندم دوچرخه می خواهد
شاخدار و می خندد. سنش را می پرسم مادرش به او می گوید دیگر اجازه می دهی سن تو را بگویم بعد می گوید که پنج سال و پنج ماه سن دارد. پدرش 6 سال قبل به شهادت رسیده و او را ندیده یک برادر 9 ساله هم دارد. این پسرک بازیگوش مدام بر روی صندلی می ایستد و دور و برش را نگاه می کند وقتی سرود ملی پخش می شود دستانش را بالا می برد و سرش را تکان می دهد. یک پسر بچه دیگر که کنار من ...
مصطفای ما اصفهانی ها!
شهید شده. قرار بود من برم، رسول پیش دستی کرد. سرت رو توی مردم بالا بگیر. تو از این به بعد باید مثل حضرت زینب (س) باشی. و صبر مادر زیاد بود؛ خیلی هم زیاد. از همان روز که تو به حضرت زهرا (س) متوسل شدی، خودش تا آخر ماجرا را فهمید؛ ماجرای گمنامی را. او همان جا فهمید که شد مادر مصطفای بی نام و نشان. مادرها همه چیز را خوب می فهمند. حرف های نزده از چشم فرزندانشان را حفظ اند. مامان ...
هیچ آفتی مثل بی تفاوتی نیست
تر ها اصلا اینجوری نبود. اون موقع که من جوان بودم، توی محله قدیمی و اصیل مون، همه اهالی محله، همسایه ها رو مثل اعضای خانواده خودشون می دونستن. اگه دختر و پسر همسایه از سرِ خامی، درباره پوشش و رفتار و روابطشون دست از پا خطا می کردن، محال بود بزرگتر های محله، شانه هاشون رو بالا بندازن و چشم هاشون رو روی هم بذارن و بگن: به من چه ، خودش خانواده داره ، هرکس رو توی قبر خودش می ذارن ...
علی آرزو داشت بی نشان بماند | فرمانده لشکر عملیاتی خاتم الانبیا(ص) درباره این شهید چه گفت؟
طرف و آن طرف می دوید. تازه خدمت سربازی اش را تمام کرده بود و باید برای آینده اش طرح و برنامه می ریخت. اما همه خاطرجمع بودند که او می تواند هم مراقب مامان باشد و هم زندگی خودش را سرو سامان بدهد! علی با آنکه بسیاری از شب ها تا صبح کنار تخت مادربزرگ بیدار می ماند، سپیده نزده مشغول راست و ریس کردن کارهای خانه می شد. غذای مادربزرگ را می پخت، لباسش را عوض می کرد، رفت و روب می کرد و داروی مادربزرگ را می ...
محسن اینگونه زیر تیغ حجت خدا شد
مناسب چند پرده از سبک زندگی شهید حججی را مرور می کنیم. مروج فرهنگ کتابخوانی بود محمدرضا حججی پدر شهید محسن حججی روایت می کند: محسن زمانی که می خواست از دبستان به مقطع راهنمایی برود وارد مؤسسه شهید کاظمی شد. در مؤسسه به همراه چند تن از دوستانش کارهای فرهنگی و تبلیغاتی انجام می دادند. کتاب چاپ می کردند و در مناسبت ها و مراسم های مختلف مثل نمازجمعه و پارک ها نمایشگاه کتاب می زدند ...
آقامصطفی بهشتی جبهه ها بود
؛ اما پیکرم برنگردد... تربت کربلا زنده اش کرد مادرم که خدا رحمتش کند، برای ما نقل کردند که آقامصطفی پنج شش ماهه بود که بیمار شد و فوت کرد. پدر آن زمان خانه نبوده و لذا مادر بچه را زیر ملحفه ای می پیچد و می گذارد کنار و منتظر می ماند تا بعدازظهر که پدر بیاید خانه و با هم بچه را ببرند تخت فولاد و دفنش کنند. از اتفاق آن روز پدرم دیرتر از همیشه به خانه می آید و نهایتا کار به فردا ...
دنیایِ ده!!!(16) پارتی(قسمت دوم)
صندلی انتظار چشم به راه صدای بلندگو نشستم. صندلی مثل یک ننو بالا و پایین می شد و چونان بغل مادر، یک رویای شیرین را به آدم هدیه می داد. در عالم خواب؛ خود را مثل تازه دامادها با کتِ و شلوار سفید، عینکِ ریبن و کفشِ برّاق دیدم. با منّت بر زمین و زمان، دربِ مؤسسه را هل دادم و وارد شدم. همه یِ کارمندان به احترامِ من تمام قد ایستادند. مستقیم رفتم نزد ریاستِ محترم (همان باجناقِ گرام که ...
بابا برایم نماد ایستادگی، مقاومت و صبر است
از چند سال تلاش، از تنور چاپ در آمد بابا به هر کداممان یک جلد با امضای خودش هدیه داد و برای من نوشت: در محفل دوستان بجز یاد تو نیست/ آزاده نباشد آنکه آزاد تو نیست/ شیرین لب و شیرین خط و شیرین گفتار/ آن کیست که با این همه، فرهاد تو نیست؟ تقدیم به عزیز دلم، دختر ارشدم. آزاده ای که پس از من مثل پدرش آزاده و آزاد است. بابا ایستاده بود و مثل سرو ایستاده از دنیا رفت. در حال پوشیدن رخت عزای اباعبدالله ...
مهرِ بانوی بختیاری پناه کودکان زاگرس شد
های خانه شان هر روز بیشتر می شد و بی بی هر روز مهمان داشت آن هم از نوع قد و نیم قدش. درِ خانه شان همیشه باز بود و بچه های بی سرپرست همیشه خدا دور بی بی می چرخیدند . او هم دریغ نمی کرد و نمی گذاشت هیچ کدامشان طعم تلخ یتیمی رنجشان دهد. برای همه مادری می کرد و روز به روز آوازه بی بی ماه بیگم بیشتر در شهرها و روستاها می پیچید و بچه های بیشتری راهی عمارت بی بی می شدند. بی بی همیشه آرزو داشت ...
بلایی که گرانی بر سر سفره عفت خانم آورد
وب سایت فرارو در گزارشی تاثیر تورم بر اقلام خوراکی، بیست سال از اکران فیلم مهمان مامان ساخته داریوش مهرجویی را بررسی کرده است. در این گزارش آمده است: * قیمت مرغ نسبت به مرداد سال 83 یعنی زمانی که فیلم مهمان مامان روی پرده سینما رفت، تقریبا 86 برابر شده است. به خاطر همین، دوتا مرغی که امیر با بازی علیرضا جعفری از مغازه پدر خسرو کش رفت به جای چهار هزار تومان در آن دوران، الان ...
روزنه به کارگردانی مهدی نجفی تولید شد
، مریم آران، محسن فدایی باش، مریم دوست محمدی و آیسا پژوهان بازیگران این اثر هستند. در خلاصه اثر آمده است: مامان مریم، مادر شهید جاوید الاثر در آستانه سفر حج از رفتن پشیمان می شود این فیلم کوتاه سومین تجربه کارگردانی مهدی نجفی پس از طبقه حساس و امتحان نهایی است. عوامل این فیلم کوتاه عبارت اند از: کارگردان: مهدی نجفی، نویسنده و مشاور کارگردان: فرزاد رنجبر ...
وصیت شهید عبدالله اسکندری| آخرین حرف های مردی که سرش بالای نیزه رفت
نامه این شهید عزیز است. به نام خدا روز سیزدهم ماه رجب در سال 1384 روز تولد حضرت امیر علیه السلام خداوند توفیق داد که برای اولین بار اعتکاف نصیبم شد. این سه روز می شود انسان خود را محاسبه اعمال نماید قبل اینکه محاسبه اعمالمان بکنند بعد از این سه روز باید تحول درون انسان ایجاد شود اگر نشود مثل بنده گناهکار باید امید به خدا داشت نباید نا امید شد ایام البیض یعنی سفیدی خورشیدی –نور رجب ...
وقتی مصاحبه پسرم را در تلویزیون دیدم خیلی خوشحال شدم/ جعفر گفته بود بر دهان صدام می زند
کربلای1و3و5 شرکت نمود و با موفقیت همه را پشت سر گذاشت و به خانه برگشت. وی درحالی که 2 سال از عمرش را در جبهه ها گذارنده بود شوق جبهه نمی گذاشت که در تهران بماند، لذا بعد از 10 الی 15 روز دوباره به کردستان عزیمت نمود و مشغول پاسداری از میهن و انقلاب اسلامی شد. پس از مدتی عضو لشگر 27 رسول الله گردید و به نبرد با دشمنان بعثی پرداخت؛ جعفر در عملیات کربلای 5 با خبرنگاران خارجی مصاحبه کرد که مصاحبه ...
همه چیز درباره مامان خانمی امباپه | مادر امباپه تصمیم می گیرد پسرش به چه تیمی برود یا چه قدر قرارداد ...
که در چه تیمی بازی کنند یا با چه بازیکنی بگردند. مادر امباپه آن اوایل حتی از نیمار شاکی بود که چرا پسرش را مسخره می کند و به او می گوید لاک پشت نینجا. روی نیمار حساس شده بود چون این بازیکن برزیلی وجهه خوبی ندارد. هر سال سر زمستان که می شود به بهانه ای خودش را به مصدومیت می زند تا برای تعطیلات و تولد خواهرش به برزیل برگردد. مادر نیمار هم همیشه امباپه را می زند توی سر پسرش و می گوید: از بچه مردم ...
هر چیزی ممکن است
به سمت بیرون اتاق می رود جوابم را می دهد: چه کاریه مادر، بچه ام داره جلو چشام پرپر می زنه، الان می گم فردا صبح بیان، این بنده خداها هم که خونه رو قبول کردن، نه ما فرار می کنیم، نه اینا. تو هم زنگ بزن آمبولانس بیاد و یه زنگ هم به امیر بزن بگو بیاد بریم بیمارستان. الکی مشغول شماره گرفتن می شوم. نفس عمیقی می کشم و به سمت اتاقم می روم. می خواهم تا آمدن آرمان دور از چشم مامان باشم. روی تختم دراز ...
قصه مادری که پسرش را به علی اکبر امام حسین (ع) بخشید
...، لاشه گوسفندهای قربانی شده، رسید به مسجد. باید گوشتشان خرد می شد. دست جنباندیم. چند ساعت بود که بی وقفه کار می کردیم. گاهی چشم هایم سیاهی می رفت. ولی محل نمی دادم. بلاخره رنگ و رویم، حالم را لو داد. کمی ضعف داشتم و رنگم سفید شده بود. اصرار کردند برگردم خانه و استراحت کنم. شاید اگر وقت دیگری بود، حرف شأن را گوش می کردم؛ ولی آن روز فرق می کرد. همان جا با صدای بلند گفتم: آقا جان، یا اباعبدالله! اگه ...
ماهو و گاندو
؟ ماهو خجالت کشید و رفت پشت مادرش پنهان شد. غمناز به جای او جواب داد: ماهو، اسمش ماهویه. _ چه اسم قشنگی. اسمت هم مثل خودت قشنگه. ماهو بیشتر خجالت کشید و خودش را محکم تر به غمناز چسباند. خانم جوان پرسید: الان برای هزینه عینک مشکل داری؟ غمناز خجالت زده جواب داد: آره والا. خداشاهده نداره. اگه داشتم که برای بچه ام دریغ نمی کردم. خانم جوان مهربان گفت: غصه نخور، اتفاقا ...
پسر دریا به خانه پدری رسید
. پسر قهرمان از محل خدمتش در بندرعباس آمده و مادر که از لاهیجان مهمان حسینیه شده، آنقدر در جمع سروهای جوان سپیدپوش چشم دوانده تا بالاخره شاخ شمشادش را پیدا کرده. با اینهمه بی تابی، مادر چطور توانسته آن 8 ماه دوری را تحمل کند؟ می پرسم و در جواب می گوید: در تمام آن 8 ماه، با دعا، خدا را صدا زدم. مدام نذری پختم و پخش کردم به این نیت که همه بچه ها از این ماموریت به سلامت برگردند، پسر من هم. فقط خدا می ...
کسانی که پیرو خط سرخ امام نیستند و به ولایت او اعتقاد ندارند بر من نگریند و بر جنازه من...
...، رهرو می خواهد همان طور که من رهرو خون برادرم بودم شما هم با قلم و زبانتان پشتیبان انقلاب و امام عزیز باشید. مادر عزیزم به مادران بگو مبادا از رفتن فرزندان تان به جبهه جلوگیری کنید که فردا در محضر خدا نمی توانید جواب زینب (س) را بدهید که تحمل 72 شهید را نمود. پدر و مادر عزیز! به خاطر تمام بدی ها و ناسپاسیها که به شما کرده ام مرا ببخشید و حلالم کنید و از همه برای من حلالیت بخواهید. از ...
رشادت ننه غلام در برابر منافقین مسلح | آداب رقابت دوگانه حاج محمد و پسران
، میوه های بار زده پشت وانت را خالی می کرد تا اثاثیه همسایه سر کوچه را جابه جا کند. گاهی وقت ها صدای ننه غلام هم درمی آمد و می گفت: پس بچه های خودت چه؟ گاهی ساعت از نیمه شب می گذشت که سر و کله اش پیدا می شد و با تمام خستگی تا پیشانی تک تک پسرها و دخترهایش را در خواب نمی بوسید نمی توانست بخوابد. کم و بیش همه می دانستند که خانواده حاج محمد فاتحی از آن انقلابی های دوآتشه هستند. اصلاً روزهای ...
امضایی که پای برگه شهادت عباس بابایی نشست
گلویش را قورت داد و گفت: میگم عباس چرا ما توی شهادت نباید مثل بقیه خونواده ها شریک باشیم؟! عباس اول خودش را روی صندلی جا به جا کرد و بعد که متوجه حرف صدیقه شد، یکدفعه زد روی ترمز و گفت: چی گفتی صدیقه جان یه بار دیگه حرفت رو تکرار کن. صدیقه که تازه به خودش آمده بود، گفت: هیچی مگه چی گفتم. اصلا حرفم رو پس می گیرم. عباس گفت: نه دیگه خودت گفتی. حالا باید بقیه اش رو هم ...
فرمانده عملیاتی که برای مردم کارگری می کرد
کهنه می پوشید. این چنین بود که اسمش پای لیست دانش آموزان کم بضاعت رفت. دایی اش که ناظم همان مدرسه بود، با عصبانیت راهی خانه خواهر شد و از او خواست تا به ظاهر و لباس عباس بیشتر رسیدگی کنند تا آبروی خانواده حفظ شود. مادر عباس برادرش را پای کمد برد و لباس ها و کفش های تو را نشانش داد و گفت: ما برایش همه چیز خریده ایم؛ اما خودش از آن ها استفاده نمی کند. وقتی هم از او می پرسم که چرا لباس نو نمی پوشی؟ می ...
غمگین ترین عروس ایرانی سال 1401 ! / دختر 9 ساله با عروسکش به حجله پیرمرد رفت !
جدا شدن بابام رفت افغانستان و دیگه نیومد. دیگه خبری ازش ندارم. مامانت کجاست؟ چرا با مادرت زندگی نمی کنی؟ مامانم رفته تهران. اونجا شوهر کرده. دوس ندارم برم پیشش. چرا؟ از بچگی باهام خوب نبود. باهام بدرفتاری می کرد و بهم توجهی نداشت. خیلی اذیتم می کرد واسه همینم نمیخوام برم پیشش. مامان بزرگت هم باهات بدرفتاری می کنه؟ نه مامان بزرگم باهام همیشه مهربونه و به حرف هام گوش می ده. من با عمه و مادر بزرگم زندگی می کنم. منبع: ساناپرس کدخبر: 915561 1402/05/16 22:30:00 لینک کپی شد ...
یادداشت رسیده | شهرت و گمنامی در سیره علما و شهدا
روحانیون واگذار کرد. خودش دوست داشت تا به عنوان یک طلبه عادی نگاهش کنند؛ در صورتی که با همه گمنامی، بیش ترین نقش را ایفا می کرد. ایشان می گفت: نخستین چیزی که لازم داریم، تشخیص راه و بعد از آن پیمودن آن است. انسان وقتی به حقیقت برسد، آماده پذیرش همه چیز می شود. این خیلی مهم است که انسان کاری بکند و به نام دیگری تمام بشود، مثل انفاق. یکی از دوستان شهید ابراهیم هادی در رابطه با پرهیز آن ...
عطر برکت| هوای ماشین مشتری را داریم، مثل ماشین خودمان!
اینکه خیالش جمع شود، دوباره کاری کرده ام، کار را باز کرده ام، کامل برایش توضیح داده ام و دوباره جلوی چشم خودش بسته ام تا ببینید ایراد از آن قسمت نیست. باید برخوردت با مشتری طوری باشد که وقتی رفت، دوباره برگردد. مردم داری و ادب برای کاسب مشتری می آورد. همین باعث برکت می شود. . * کوک چهارم را بزنید، خدا جبران می کند! حسین آقا کاسب خوش نام دیگری است که در این صنف به سراغش رفتیم ...
6 سال پیش این قاب، ایران را تکان داد! +عکس / 16 مرداد ماه 1396، محسن حججی در سوریه اسیر شد
سروده شده! ده ها هزار توییت و دل نوشته در رثای سر بریده اش نگاشته شد. میلیون ها چشم، خیره صلابت چشم های او شد. ده ها هزار نفر را به تشییع پیکر بی سرش کشاند حتی رهبری را! ایران تمام قد برای این نخل بی سر به خروش آمد تا سردار، به حلقوم بریده او قسم یاد کند که داعش را نابود خواهد کرد.. اما کسی قصه این عکس را نمی داند! نوشتم که ثبت شود که هیچ طراحی رسانه ای پشت این عکس ...
مسیر معکوس سلبریتی ایرانی!
. اگر سری بزنیم به پست هایی که خیلی دیگر از سلبریتی های ایرانی در شبکه های اجتماعی منتشر می کنند و سلوک شخصی اخیر آن ها را با دقت ببینیم، این زوال عقلانی عیان است! (نمونه اش در تصویر زیر از سام درخشانی نقل شده است) فلان بازیگر خوش نامی که یک دهه قبل به صراحت خودش را سرباز عرصه فرهنگ می خواند ، امروز پشت سرش حرف زیاد است که معتاد شده و صنعتی و سنتی را با هم می زند! واقعا توقع داریم، او مثل ...