روضه مجسمی که اشک محرم را درآورد
سایر خبرها
سبزی فروشی که خادم الحسین (ع) شد
، چای میل دارید؟ خلاصه بعد از صرف یک فنجان چای صلواتی شروع به گفت وگو کردیم. یک چهار پایه پلاستیکی از داخل مغازه قدیمی اش بیرون آورد و گفت: بفرما بشین دخترم. بعد دوباره داخل دکانش رفت و یک کاسه آش رشته ی خوش عطر و طعم برایم آورد. ناخواسته یاد اربعین افتادم، حال و هوای موکب کوچک و ساده “ زینب ” خانم دست کمی از موکب های عراقی در مسیر راهپیمایی عظیم اربعین حسینی نداشت. می خواست با هرچه در ...
هیچ آفتی مثل بی تفاوتی نیست
لبخند احوالپرسی کردم. خانم سرمدی، اما برخلاف من در رفتارش، نیازی به ملاحظه و مراعات ندید. تا چشمش به دختر 9ساله ریزنقش من که شال عروسکی خوش رنگی سرش کرده بود، افتاد، انگار نه انگار بعد از 2سال مرا دیده، با لحن ناخوشایندی گفت: خانم رحمانی! این مسخره بازی ها چیه؟! رد اشاره انگشتش را که دنبال کردم، به شال دخترم رسیدم. با تعجب نگاهش کردم و گفتم: منظورتون چیه؟! با همان لحن گفت: برای چی این رو انداختید ...
داستان عجیب زندگی مردی که پدرزن سابقش را برای زهر چشم گرفتن کشت
و زندگی ام هشت سال دوام داشت. بعد از همسرم جدا شدم. فرزند داری؟ دوقلو دختر دارم. تمام مشکلات ما بعد از به دنیا آمدن دخترانم شروع شد. همسرم اخلاقش عوض شد و همیشه به کارهایم گیر می داد. بیشتر دعوای ما سر اینستاگرام بود. او می گفت چرا دایرکت شلوغی داری و این همه پیغام برای تو می آید. همسرت فقط مقصر بود؟ نه. منم شیطنت می کردم. نسبت به همسرم سرد شده بودم. سعی ...
سرنوشت دختر جوان که قربانی بدخلقی پدر و اعتیاد برادرانش شد + جزییات
.... شاید حرفی که می خوام بزنم درست نباشه ولی بدبختی هاای امروز ما به وضعیت 2 داداشم برمی گرده. اونا یک بار از خونه من و خواهرم طلا و پول کش رفتن. شوهرم از این بابت شاکی بود و وقتی هم با مدرک و دلیل حرف می زد نمی تونستم کوتاه بیام. الکی ازشون دفاع می کردم. چی بگم بهم حق بدین، من یه خواهرم و با دیدن حال و روز دو داداشم، دلم کباب می شه. زن جوان آهی کشید و افزود: زندگی خواهر بزرگم که امروز ...
پسر کشی وحشتناک مرد 71ساله با پتک
. نامادری مسعود گفت: چند روز قبل خواهرم زایمان کرد و من برای مراقبت از او به خانه اش رفته بودم، وقتی برگشتم مسعود را ندیدم. قالیچه کوچکی که در اتاق خواب داشتیم هم نبود، وقتی سراغ آن را از همسرم گرفتم مدعی شد قالیچه را مسعود به فقرا داده است. دختر خوانده ام نیز چون خارج از تهران کار می کند، آن زمان در خانه نبود.پدر 71 ساله مسعود نیز ابراز نگرانی می کرد و مدعی بود که از سرنوشت پسرش بی اطلاع ...
آقامصطفی بهشتی جبهه ها بود
پاسدارید و به من به عنوان نماینده حضرت امام از قرارگاه به شما تکلیف می کنم. مصطفی همان موقع دست کرد توی جیبش، کارتش را درآورد و گفت: من استعفا می دهم ؛ همین قدر محکم. تعبیر من این بود که آقامصطفی برخی نظرها را در آن برهه، خلاف شرع می دانست. او در عقایدش خیلی محکم و قرص بود. ترسیده که ترسیده! عملیات فتح المبین بود. نیرویی داشتم که شب عملیات ترسید. به من گفت: حاج آقا، دلم درد ...
برای رئیس جمهور بنویس فرزندم دوچرخه می خواهد
سن 22 سالگی به عنوان خط شکن در مبارزه با داعش به درجه رفیع شهادت رسید. فاطمه میرآموری توضیح می دهد: از داعش چیزی نمی دانستم مرتضی سه ماه به جبهه رفت به او گفتم پسرت 4 ماهه شده دیگر به سوریه نرو او گفت که مادر باید بروم با داعشی ها بجنگم آنها می خواستند حرم حضرت زهرا را خراب کنند و علاوه بر اینکه زنان شیعه را خرید و فروش می کردند آنها را با شیر در قفس می اندازند و آزار و اذیت می کنند. با ...
آقایان فکر می کنند همه چیز زوری است؛ نه رسانه را می شناسند و نه فرهنگ را
؛ اما عوض شدم و این ظرف و مظروف با هم نمی خواند. من دلم می خواهد یک کاری کنم که با روحیاتم بخواند. من هرچه گفتم ایشان قبول کرد و این طور شد که بنا شد من سردبیر خرداد شوم و بنا شد که آقای نوری این انتخاب را اعلام نکند؛ اما در همان اولین جلسه مطبوعاتی ایشان این موضوع را اعلام کرد و ما سردبیر خرداد شدیم. چرا سردبیر خرداد بودن برایتان سخت بود؟ من می دانستم که در آن زمان خطرات ...
این زن پس از 107 بار ترک اعتیاد و حکم اعدام ستاره سینما شد!
. برو با این پول برای خودت یه جایی دست وپا کن. حال اون روزهام عجیب بود. پول و نگه داشته بودم؛ نه خرج مواد می کردم و نه بهش دست می زدم. صداها هم توی گوشم بود؛ اما تیکه سوم پازل وقتی بود که یکی از خانمای مسئول توی مرکز ترک اعتیاد فهمید که تصمیم به ترک دارم. گفت: بابا تو دیگه 60سالت شده؛ یه پات لب گوره. بزن حالش و ببر ! اینجا دیگه واقعا بهم برخورد. یه ساک برداشتم و راه افتادم سمت ...
دردانه هایی که در مجلس روضه پا می گیرند و حسینی بار می آیند
بازی و خوراکی می آورم. از طرفی حتماً سعی می کنم در فضایی باشد که دوست دارد مثلاً محیط باز دوست دارد و در محیط داخل مسجد کلافه می شود و اولویت هم برای من حس خوب دخترم است. 3) حب امام حسین (ع) در قلب مان می افتد کنار خانمی می نشینم که تلفن همراه خود را به دختر سه چهارساله اش داده است. از او می پرسم همیشه با بچه به هیئت می آیید؟ می گوید: در خانه به پسر 9 ساله ام می گویم شما با راحتی ...
فدایی اسلام
کن که میگن عملیات و حمله است... بعد هم به مسجد رفت تا دعا کند. وقتی آمد اشک می ریخت و به سر و صورتش می زد! ماشین گرفت و به شهر رفت که ببیند از رسول خبری هست یا نه؟ آن شب برای آرامش دلم قرآن خواندم و گفتم: یا صاحب الزمان، اگه پسرم شهید شد، حتی یک انگشتش هم که شده برامون بیاد و دست دشمن نیفته... افتخار می کنم که به شهادت رسیده باشه؛ اصلاً یک پسرم برای اسلام قابلی نداره و هر چهار پسر ...
جَنگ در چَنگ این زنان خبرنگار بود
بزرگوار گفتند: نه خانم! این دختر نواب صفوی است، به آنجا می رود و به رزمنده ها روحیه می دهد، برود، خیلی هم خوب است! از آن روز به بعد، دائم به مادرم پز می دادم که دیدید؟ من پیروز شدم! فاطمه نواب صفوی در زمان جنگ رزمندگان فکر می کردند من مادر یا خواهرشان هستم و با اینکه همیشه اسلحه کلاشینکف روی شانه ام و نارنجک و چیزهای دیگر هم همراهم بود، به من به صورت یک پناهگاه نگاه می کردند و اغلب ...
دینداری گزینشی یا کلاه شرعی بر سر ناخن کاران/ اعمال اعتماد به نفس کاذب با کاشت ناخن
گروه اجتماعی آناج/ پریسا حق پرست: داشت با خانم ناخن کار حرف می زد، از تعریف و تمجید های همسرش می گفت که عاشق ناخن بلند است به خاطر همسرم اینهمه اذیت را متحمل می شوم، هر کسی عقاید خودش را دارد، یکی با توجیهات دینی خودش را قانع کرده، یکی با اصرار همسر؛ مثلاً من خودم علاقه ای به کاشت ناخن نداشتم ولی همسرم هر روز عکس یک ناخن و دست را می آورد و می گفت که باید دستانت مثل این ها باشد، اگر اجباری نبود ...
اسیر که شدیم اکبر صیادبورانی گفت لعنت بر آن سق سیاهت!
خانم گفتم خانم عشقی پور چرا در طرح تخلیه پایین بیرون نرفتید که حالا بچه هایتان این مناظر را ببینید؟ شوهرش را بهرام صدا می کرد. گفت بهرام به من گفت می روم ماموریت و برمی گردم و شما را می برم تهران. به همین دلیل الان هم منتظریم برگردد و برویم. همان موقع بود که شماره هواپیما مشخص شد و فهمیدیم خلبانش، عشقی پور است. * یک روایت وجود دارد که خانم عشقی پور صحنه را دیده و دست بچه اش را آن قدر ...
دردسرهای ازدواج پنهانی مرد متاهل
پنهانی آن قدر این موضوع را کش داد که بالاخره رضایت دادم به طور موقت و پنهانی با مادرش ازدواج کنم به شرط این که همسرم از موضوع مطلع نشود و من هم به منزل آن ها رفت و آمد نکنم! خلاصه زینت خانم را به عقد موقت خودم درآوردم و احسان هم بسیار خوشحال شد و مرا بابا صدا می زد! در حالی که من همچنان نگران رسوایی بزرگ بودم که این راز افشا نشود. روزی احسان به سراغم آمد و از من خواست مادرش را به طور دایم عقد ...
کارآفرینی بانوی دورودی به واسطه یک مهمانی خانوادگی!
متوجه شدیم که خانم لشنی فرش را به عشق حضرت ابوالفضل و شفای دخترش بافته است. خانم لشنی بعدها برایمان تعریف کرد که بعد از آزمایش متوجه شدیم دخترم به ام اس مبتلا شده، من هم به حضرت عباس گفتم دخترم را تا فرش ها به حرمت نرسیده شفا بده، همین طور هم شد و دخترم شفا گرفت. پایان پیام/
پسر دریا به خانه پدری رسید
ناراحت است چیزی بگویید که غم و غصه اش کم شود، چه می گویید؟ در آینه، چهره خانم راننده را می دیدم. صورت زمخت و خسته ای داشت. با بی حوصلگی گفت: می گم سخت نگیر. بعد که ناراحتی ام را دید، پرسید: حالا چی شده مگه؟ بی اختیار اشک هایم سرازیر شد و در همان حال گفتم: شوهرم رفته ماموریت 8ماهه. من موندم و دو تا پسر کوچک. تمام کارهای خونه و بچه ها افتاده گردن من و... خانم راننده هم با دیدن احوال من، زد زیر گریه ...
افشاگری زن جوان شوهرش را پای چوبه دار برد | سرقت، تجاوز و قتل زن جوان
همانجا افتاده است. حال عجیبی داشتم دلم برای زن جوان سوخت. بعد از اینکه محل را ترک کردیم شهرام تهدیدم کرد که اگر حرفی بزنم من را هم می کشد. بعد هم خودش از تلفن همگانی پلیس را در جریان کشف جسد معلم جوان قرار داد، اما اتفاقی نیفتاد. حالا هم من حاضرم به خاطر دو سرقتی که با شهرام انجام دادم و همینطور مخفی کردن این ماجرا مجازات شوم اما نگذارید خون آن زن جوان پایمال شود. سرگرد دستی به ته ریشش کشید ...
هر چیزی ممکن است
می کنین چون چیزی به من نمی گین حالی ام نمی شه، کورم؟ پسر دسته گلم هر روز جلوی چشام داره آب می ره، مگه از سنگم؟ بعدِ بابای خدابیامرزتون، با چنگ و دندون شماهارو به اینجا رسوندم. فکر می کنین من دلم خوشه که می خوام، خونه یادگاری باباتون رو زیر قیمت بفروشم. نه دختر من، نه عزیز من، ولی این رو بدون، خونه که خوبه، لازم باشه کلیه هم می فروشم که خار به پای بچه هام نره. از جا بلند می شود و دوباره به سمت در ...
فرمانده عملیاتی که برای مردم کارگری می کرد
بودن بدون هیچ حسادتی راضی بود. اما یک وقت هایی کم می آورد و به جان عباس نق می زد: عباس من دوستت دارم، تلفن که زنگ می زند، دلم هری می ریزد، به بچه ها که نگاه می کنم دلم می ریزد، هربار که می روی می ترسم که ... عباس دلاور، اما ناباورانه می گوید: بالام جان! دیگه سعی کن کمتر دوستم داشته باشی... چه زیبا گفت شاعر؛ هر کس که تو را شناخت جان را چه کند/ فرزند و عیال و خانمان را چه کند... در این گزارش ...
قصه مادری که پسرش را به علی اکبر امام حسین (ع) بخشید
کجا می دید، حال و احوال می کرد. نه فقط بعد از شهادتش، حتی جبهه هم که بود، همیشه اینها را برای مادرش تعریف می کردم. آزادیان با دستش اشاره کرد و گفت: حاج خانم اینا چیه تو دستتون؟ تا بخواهم جواب بدهم، محمد دست پیش گرفت و گفت: چیزی نیست. مامانم حالش خوبه. دلم می خواست برای محمد درد دل کنم. مثل قدیم ها برایش حرف بزنم و او گوش کند. زبان باز کردم و گفتم که چقدر اذیتم و درد دارم، از پا افتاده ...
شهیدی که شهادتش را خبر داد + فیلم
تهران ببری. گفتم که چه می گویی من کار دارم؛ جواب داد به حرفم گوش کن، غروب سه شنبه او برای سرکشی به پایگاه رشیده در پنج کیلومتری مریوان می رود. شب آنجا می ماند. بین 2 تا 3 صبح ضدانقلاب به آنجا حمله می کند، فقط یک نفر از آنجا فرار می کند و بقیه بچه ها به شهادت می رسند. چهارشنبه صبح با تلفن منزل پدر همسرم تماس گرفتند و گفتند با من کار فوری دارند حتماً با سپاه مریوان تماس بگیرم، بعد ...
یادداشت رسیده | شهرت و گمنامی در سیره علما و شهدا
مذموم نیست. مهم این است که بنده با توکل و تسلیم در پیشگاه خدای سبحان، تمام امور خویش را به مولایش واگذارد و در همه حال راضی به تقدیر و مشیت الهی باشد. حضرت امام خمینی (قدس سره) هنرِ مردانِ خدا را جهاد برای خدا، بدون خودنمایی های شیطانی می دانند: هنر آن است که بی هیاهوهای سیاسی و خودنمایی های شیطانی، برای خدا به جهاد برخیزد و خود را فدای هدف کند نه هوا، و این هنر مردان خداست ...