سایر منابع:
سایر خبرها
سبزی فروشی که خادم الحسین (ع) شد
اربعین افتادم، حال و هوای موکب کوچک و ساده " زینب " خانم دست کمی از موکب های عراقی در مسیر راهپیمایی عظیم اربعین حسینی نداشت. می خواست با هرچه در توان دارد از همه پذیرایی کند هرچند اگر ساده و بی آلایش باشد. خانم زینب قربانی به همراه همسر و دو فرزند پسرش در محله کسبخ رشت زندگی می کنند. دکان کوچکی دارد که در آنجا بساط فروش سبزی برپا می کند. او که به واسطه جانبازی همسرش به انقلاب و دفاع مقدس ...
نزدیکان محسن حججی از لحظه اسارت تا عروج او در ششمین سالگرد شهادتش می گویند؛ در جست وجوی شهادت نامه در ...
اجبار ببرندش. کسی که دنیا را دوست ندارد، نمی توانی به زور نگهش داری. دعا کردم شهید شود. مادر و خواهرهایش بی قراری می کردند. همان شب خبر شهادتش آمد. وقتی گفتند پیکرش قرار است بیاید، رفتیم تهران. من و خانم و پدرخانمش. پنجشنبه بود. منتظر بودیم. گفتند امروز نمی آید. امشب توی سوریه برایش مراسم می گیرند. گفتم: اگه میشه ما رو ببرید سوریه. حتی اگه شده با هواپیمای باربری . قبول کردند. وقتی رفتیم خبری ازش ...
علی حکمت: مطبوعات دوم خرداد از روزنامه نگاران چریک لطمه خورد
شدم و این ظرف و مظروف با هم نمی خواند. من دلم می خواهد یک کاری کنم که با روحیاتم بخواند. من هرچه گفتم ایشان قبول کرد و این طور شد که بنا شد من سردبیر خرداد شوم و بنا شد که آقای نوری این انتخاب را اعلام نکند؛ اما در همان اولین جلسه مطبوعاتی ایشان این موضوع را اعلام کرد و ما سردبیر خرداد شدیم. چرا سردبیر خرداد بودن برایتان سخت بود؟ من می دانستم که در آن زمان خطرات سردبیر بودن ...
قتل پدرزن سابق برای زهر چشم گرفتن
دوام داشت. بعد از همسرم جدا شدم. فرزند داری؟ دوقلو دختر دارم. تمام مشکلات ما بعد از به دنیا آمدن دخترانم شروع شد. همسرم اخلاقش عوض شد و همیشه به کارهایم گیر می داد. بیشتر دعوای ما سر اینستاگرام بود. او می گفت چرا دایرکت شلوغی داری و این همه پیغام برای تو می آید. همسرت فقط مقصر بود؟ نه. من هم شیطنت می کردم. نسبت به همسرم سرد شده بودم. سعی می کردم مسافرت ...
تور موسسات مهاجرت روی کنکور
به عنوان دانش آموز تجربی که کنکور خود را داده و امیدی به نتیجه آن ندارد به موسسه مراجعه کردم. من مدرک زبان ندارم و دوست دارم بعد از فراغت از تحصیل به ایران بازگردم. زمانی که به خانم م درباره شرایطم گفتم، درباره محدودیت های ظرفیت پزشکی در دیگر کشور ها توضیح داد: 3 کشوری که الان به خاطر بالا بردن رنکینگ خود، دانشجویان بین الملل را جذب می کنند، کشور های چین و ترکیه و روسیه هستند که الزامی برای داشتن مدرک زبان ندارند. ...
رقص هنر در میدان
گونه خود را فدای امنیت کردند، چه آنها که مدافع وطن نام گرفتند و در مرزهای ملی خود را وقف امنیت و آرامش مردم کردند و چه آنها که پا را فراتر از مرزها گذاشتند و به مدافعان حرم ملقب شدند. همان هایی که ندای هل من ناصر ینصرنی مظلومان جهان را اجابت کردند و همچون ارباب شان حسین با نثار خونشان نشان دادند که مرگ با عزت را بر زندگی با ذلت ترجیح می دهد.رقصی چنین میانه میدانم آرزوست. امروز 18مرداد ...
آقامصطفی بهشتی جبهه ها بود
...: شما پاسدارید و به من به عنوان نماینده حضرت امام از قرارگاه به شما تکلیف می کنم. مصطفی همان موقع دست کرد توی جیبش، کارتش را درآورد و گفت: من استعفا می دهم ؛ همین قدر محکم. تعبیر من این بود که آقامصطفی برخی نظرها را در آن برهه، خلاف شرع می دانست. او در عقایدش خیلی محکم و قرص بود. ترسیده که ترسیده! عملیات فتح المبین بود. نیرویی داشتم که شب عملیات ترسید. به من گفت: حاج آقا، دلم د ...
هیچ آفتی مثل بی تفاوتی نیست
لبخند احوالپرسی کردم. خانم سرمدی، اما برخلاف من در رفتارش، نیازی به ملاحظه و مراعات ندید. تا چشمش به دختر 9ساله ریزنقش من که شال عروسکی خوش رنگی سرش کرده بود، افتاد، انگار نه انگار بعد از 2سال مرا دیده، با لحن ناخوشایندی گفت: خانم رحمانی! این مسخره بازی ها چیه؟! رد اشاره انگشتش را که دنبال کردم، به شال دخترم رسیدم. با تعجب نگاهش کردم و گفتم: منظورتون چیه؟! با همان لحن گفت: برای چی این رو انداختید ...
سرنوشت دختر جوان که قربانی بدخلقی پدر و اعتیاد برادرانش شد + جزییات
.... شاید حرفی که می خوام بزنم درست نباشه ولی بدبختی هاای امروز ما به وضعیت 2 داداشم برمی گرده. اونا یک بار از خونه من و خواهرم طلا و پول کش رفتن. شوهرم از این بابت شاکی بود و وقتی هم با مدرک و دلیل حرف می زد نمی تونستم کوتاه بیام. الکی ازشون دفاع می کردم. چی بگم بهم حق بدین، من یه خواهرم و با دیدن حال و روز دو داداشم، دلم کباب می شه. زن جوان آهی کشید و افزود: زندگی خواهر بزرگم که امروز ...
فدایی اسلام
کن که میگن عملیات و حمله است... بعد هم به مسجد رفت تا دعا کند. وقتی آمد اشک می ریخت و به سر و صورتش می زد! ماشین گرفت و به شهر رفت که ببیند از رسول خبری هست یا نه؟ آن شب برای آرامش دلم قرآن خواندم و گفتم: یا صاحب الزمان، اگه پسرم شهید شد، حتی یک انگشتش هم که شده برامون بیاد و دست دشمن نیفته... افتخار می کنم که به شهادت رسیده باشه؛ اصلاً یک پسرم برای اسلام قابلی نداره و هر چهار پسر ...
افشاگری زن جوان شوهرش را پای چوبه دار برد
اینکه صبح، من را به محلی برد که خانم معلم را کشته بود. من از دور جسد را دیدم که هنوز همانجا افتاده است. حال عجیبی داشتم دلم برای زن جوان سوخت. بعد از اینکه محل را ترک کردیم شهرام تهدیدم کرد که اگر حرفی بزنم من را هم می کشد. بعد هم خودش از تلفن همگانی پلیس را در جریان کشف جسد معلم جوان قرار داد، اما اتفاقی نیفتاد. حالا هم من حاضرم به خاطر دو سرقتی که با شهرام انجام دادم و همینطور مخفی کردن این ماجرا ...
جَنگ در چَنگ این زنان خبرنگار بود
بزرگوار گفتند: نه خانم! این دختر نواب صفوی است، به آنجا می رود و به رزمنده ها روحیه می دهد، برود، خیلی هم خوب است! از آن روز به بعد، دائم به مادرم پز می دادم که دیدید؟ من پیروز شدم! فاطمه نواب صفوی در زمان جنگ رزمندگان فکر می کردند من مادر یا خواهرشان هستم و با اینکه همیشه اسلحه کلاشینکف روی شانه ام و نارنجک و چیزهای دیگر هم همراهم بود، به من به صورت یک پناهگاه نگاه می کردند و اغلب ...
پسر دریا به خانه پدری رسید
آنها که روی عرشه خدمت می کنند، واقعا فرشته هستند. آنها با فداکاری هایشان باعث می شوند ما با آرامش بتوانیم خدمت کنیم. همین جا از همسرم، فاطمه خزایی ، که در غیاب من برای پسر 4 ساله و دختر 3 ساله ام هم مادر بود و هم پدر، تشکر می کنم. می پرسم: بعد از این سفر پرماجرا، اگر چند وقت دیگر، دوباره ماموریتی در سطح ماموریت کد 360 پیش بیاید، حاضرید در آن شرکت کنید؟ بی معطلی می گوید: 100 درصد. ما از ...
دینداری گزینشی یا کلاه شرعی بر سر ناخن کاران/ اعمال اعتماد به نفس کاذب با کاشت ناخن
گروه اجتماعی آناج/ پریسا حق پرست: داشت با خانم ناخن کار حرف می زد، از تعریف و تمجید های همسرش می گفت که عاشق ناخن بلند است به خاطر همسرم اینهمه اذیت را متحمل می شوم، هر کسی عقاید خودش را دارد، یکی با توجیهات دینی خودش را قانع کرده، یکی با اصرار همسر؛ مثلاً من خودم علاقه ای به کاشت ناخن نداشتم ولی همسرم هر روز عکس یک ناخن و دست را می آورد و می گفت که باید دستانت مثل این ها باشد، اگر اجباری نبود ...
اسیر که شدیم اکبر صیادبورانی گفت لعنت بر آن سق سیاهت!
خانم گفتم خانم عشقی پور چرا در طرح تخلیه پایین بیرون نرفتید که حالا بچه هایتان این مناظر را ببینید؟ شوهرش را بهرام صدا می کرد. گفت بهرام به من گفت می روم ماموریت و برمی گردم و شما را می برم تهران. به همین دلیل الان هم منتظریم برگردد و برویم. همان موقع بود که شماره هواپیما مشخص شد و فهمیدیم خلبانش، عشقی پور است. * یک روایت وجود دارد که خانم عشقی پور صحنه را دیده و دست بچه اش را آن قدر ...
فرمانده عملیاتی که برای مردم کارگری می کرد
بودن بدون هیچ حسادتی راضی بود. اما یک وقت هایی کم می آورد و به جان عباس نق می زد: عباس من دوستت دارم، تلفن که زنگ می زند، دلم هری می ریزد، به بچه ها که نگاه می کنم دلم می ریزد، هربار که می روی می ترسم که ... عباس دلاور، اما ناباورانه می گوید: بالام جان! دیگه سعی کن کمتر دوستم داشته باشی... چه زیبا گفت شاعر؛ هر کس که تو را شناخت جان را چه کند/ فرزند و عیال و خانمان را چه کند... در این گزارش ...
قصه مادری که پسرش را به علی اکبر امام حسین (ع) بخشید
کجا می دید، حال و احوال می کرد. نه فقط بعد از شهادتش، حتی جبهه هم که بود، همیشه اینها را برای مادرش تعریف می کردم. آزادیان با دستش اشاره کرد و گفت: حاج خانم اینا چیه تو دستتون؟ تا بخواهم جواب بدهم، محمد دست پیش گرفت و گفت: چیزی نیست. مامانم حالش خوبه. دلم می خواست برای محمد درد دل کنم. مثل قدیم ها برایش حرف بزنم و او گوش کند. زبان باز کردم و گفتم که چقدر اذیتم و درد دارم، از پا افتاده ...
دردسرهای ازدواج پنهانی مرد متاهل
پنهانی آن قدر این موضوع را کش داد که بالاخره رضایت دادم به طور موقت و پنهانی با مادرش ازدواج کنم به شرط این که همسرم از موضوع مطلع نشود و من هم به منزل آن ها رفت و آمد نکنم! خلاصه زینت خانم را به عقد موقت خودم درآوردم و احسان هم بسیار خوشحال شد و مرا بابا صدا می زد! در حالی که من همچنان نگران رسوایی بزرگ بودم که این راز افشا نشود. روزی احسان به سراغم آمد و از من خواست مادرش را به طور دایم عقد ...
کارآفرینی بانوی دورودی به واسطه یک مهمانی خانوادگی!
، الان استفاده از چغا به عنوان لباس سنتی در عروسی ها مرسوم شده و این یک اتفاق خوب است. خانم جوانمرد در واقع به دنبال احیا و زنده کردن صنایع دستی است که فراموش شده و یا سینه به سینه انتقال پیدا می کنند، تا نسل های بعدی هم نسبت به این هنرها آگاهی داشته باشند. احیا نقشه فرش لری و تلفیقی از گذشته و امروز یک کار دیگر که با کمک یک دانشجوی فارغ التحصیل به نام فاطمه نجم صنایع ...
هر چیزی ممکن است
می کنین چون چیزی به من نمی گین حالی ام نمی شه، کورم؟ پسر دسته گلم هر روز جلوی چشام داره آب می ره، مگه از سنگم؟ بعدِ بابای خدابیامرزتون، با چنگ و دندون شماهارو به اینجا رسوندم. فکر می کنین من دلم خوشه که می خوام، خونه یادگاری باباتون رو زیر قیمت بفروشم. نه دختر من، نه عزیز من، ولی این رو بدون، خونه که خوبه، لازم باشه کلیه هم می فروشم که خار به پای بچه هام نره. از جا بلند می شود و دوباره به سمت در ...
شهیدی که شهادتش را خبر داد + فیلم
تهران ببری. گفتم که چه می گویی من کار دارم؛ جواب داد به حرفم گوش کن، غروب سه شنبه او برای سرکشی به پایگاه رشیده در پنج کیلومتری مریوان می رود. شب آنجا می ماند. بین 2 تا 3 صبح ضدانقلاب به آنجا حمله می کند، فقط یک نفر از آنجا فرار می کند و بقیه بچه ها به شهادت می رسند. چهارشنبه صبح با تلفن منزل پدر همسرم تماس گرفتند و گفتند با من کار فوری دارند حتماً با سپاه مریوان تماس بگیرم، بعد ...
یادداشت رسیده | شهرت و گمنامی در سیره علما و شهدا
مذموم نیست. مهم این است که بنده با توکل و تسلیم در پیشگاه خدای سبحان، تمام امور خویش را به مولایش واگذارد و در همه حال راضی به تقدیر و مشیت الهی باشد. حضرت امام خمینی (قدس سره) هنرِ مردانِ خدا را جهاد برای خدا، بدون خودنمایی های شیطانی می دانند: هنر آن است که بی هیاهوهای سیاسی و خودنمایی های شیطانی، برای خدا به جهاد برخیزد و خود را فدای هدف کند نه هوا، و این هنر مردان خداست ...