گلایه عجیب برادر کشتی گیر ایرانی: او تمرین نمی کند، فقط درگیر گیم است!
سایر خبرها
بلایی که عشق دختر جوان بر سر دو برادر آورد
تاکس درباره رهایم کن که البته با کمی تغییرات اینجا منتشر کردیم: سریال بیش از آن که جذابیتش را از چفت وبست درام قوی و پیرنگ درست داستانی اش بگیرد، به فضاسازی خوش رنگ و لعابش متکی است. به سیاق بیشتر سریال های سال های اخیر در بین زن هایش، کاراکتر کنشگری ندارد. نمونه آشکارش مارال که هر بار میان هاتف و حاتم جابه جا می شود و معلوم نیست، خواست خودش چه هست و اصلا آیا فردیت دارد؟ این همه میان حال ...
اشتباه خطرناک راننده بلدوز در جبهه که به خنده ختم شد
متوجه خرابکاری من شده بودند، هی دست تکان می دادند و داد و فریاد می کردند که متوجه اشتباهم بشوم. حتی چند نفرشان به سمتم ریگ هم پرت کردند اما من همان طور که در حال و هوای خودم بودم، گفتم: این قدر داد بزنید که جونتون بالا بیاد! وقتی از کنار سنگر فرماندهی رد می شدم، فرمانده گردان هم با دست به پشت سرم اشاره کرد و با صدای بلند یک حرف هایی زد. چون صدای بلدوزر توی گوشم بود، نفهمیدم چه می گوید ...
این زن پس از 50 سال با این سر و وضع پیدا شد/ عکس
این زن پس از 50 سال پیدا شد. به گزارش وقت صبح به نقل از همشهری آنلاین: 50 سال پس از ربوده شدن دختر بچه یک ساله ای به نام ملیسا های اسمیت در ایالت تگزاس آمریکا، پدر و مادرش به طرز ناباورانه ای او را پیدا کردند. ملیسا های اسمیت زمانی که ربوده شده یک سال بیشتر نداشت. در آن زمان مادرش که در یک رستوران مشغول به کار بود، تصمیم گرفت برای مراقبت از دختر یک ساله اش پرستار بچه استخدام ...
کاغذپران دوستدار همه کسانی است که فارسی می خوانند و فارسی می نویسند
. درباره دلیل انتخاب هرکدام جداگانه اگر بگویم همه مصاحبه را به خودش اختصاص می دهد؛ چون طولانی و تفصیلی است. پس، خلاصه و کلی می گویم: پیونددادن خوانندگان کاغذپران با تاریخ و فرهنگ مردم و مملکت افغانستان مهم ترین وجه اشتراک همه آنهاست. - توضیح ماهنامه در پیش شماره 1 و 2 متفاوت است. آیا دلیل تغییر مجله از کودک و نوجوان به صرفا ویژه نوجوان را ادامه می دهید و کاغذپران کاملا ویژه نوجوان می شود ...
توصیه شهید مهدی باکری به همرزمانش در آخرین روز های زندگی
قایق شدیم، آقا مهدی به من و دو نفر دیگر گفت: شما پیاده شوید و همینجا بمانید. فقط برادر میراب را با خود برد. دو روز که از عملیات گذشت، من طاقت نیاوردم و به خط رفتم. در آنجا رستم خانی را دیدم و همانجا ماندم. نزدیک شب بود که آقا مهدی آمد و گفت: چرا آمدی؟ من سرم را پایین انداختم و چیزی نگفتم. وی ادامه داد: برای خودتان سنگر بکَنید. تا صبح کنار او بودیم. آن شب، چند بار برای ...
بانویی که چریک امام شد
در پی به کف پا ها و مجبور کردن به دویدن بر آن پا های چاک چاک و خون آلود تا من بشکنم و حرف بزنم. دختر دومم، سیزده چهارده سال بیشتر نداشت تازه عقد کرده بود و از میان فرزندانم از همه نحیف تر بود او را هم به بهانه نوشتن شعر های انقلابی عربی از رادیو عراق در دفترچه اش دستگیر کردند و آوردند، هر دویمان را شکنجه می کردند و توهین. چادر از سرمان برداشتند و انداختند در سلول، چون چیزی ...
قهرمانی به عشق یک عروسک/گفتم: خدایا من می دانم کجم؛ خودت صافم کن!
فرشته زندگی من شده. او باعث شد من اولین مربی زن پاراکاراته در ایران باشم و خودش، عنوان اولین بانوی قهرمان پاراکاراته آسیا را کسب کرده. همه اینها از برکت وجود معصومه بود. ستاره ایران با وجود بچه های پاراکاراته درخشندگی بیشتری به خود گرفته است. حالا که ظرفیت بچه ها را دیدید، حمایت کنید! صافی شروع به صحبت می کند و می گوید: شروع هر کاری سخت است به خصوص زمانی که بخواهی تیم ملی ...
شهید امیراحمدی می خواست مدافع حرم حضرت زینب(س) شود، مدافع حرم جمهوری اسلامی شد
به گزارش خبرنگار حوزه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، در اغتشاشات سال گذشته جوانان زیادی کف خیابان به ناحق به دست آشوبگران به شهادت رسیدند. آن ها که به فجیع ترین و دردناک ترین شکل ممکن شهید شدند، کسانی بودند که برای تأمین امنیت مردم عادی پا به خیابان هایی گذاشتند که تبدیل به میدان نبرد شده بود. سلمان امیر احمدی یکی از کسانی بود که با برادرش برای مقابله با آن جمع وارد میدان شد، اما برادرش ...
ماجرای دختری که آمده بود هیات را بهم بریزد!
و مقاومت شان در این جنگ اعتقادی درس می گیرد. خیلی وقت ها شده که من از بچه ها درس گرفتم. معمولا بعد از اتمام مراسم، دختران هیات بنت الهدی می آیند و درباره مسائل مختلف از من مشورت می گیرند. همین گفت وگوها برای من کلاس درس است. در یکی از مراسم های سال های پیش یکی از دختران نوجوانی که حجاب اصلا خوبی نداشت و حال دلش منقلب بود کنار دیگر دخترها آمد و با فاصله از من ایستاد. چیزی نپرسید و فقط گوش می داد و ...
برای رئیس جمهور بنویس فرزندم دوچرخه می خواهد
جمهور بنویس فرزندم دو چرخه می خواهد، من که پاسخ مثبت می دهم با خنده می گوید: شوخی کردم خدا خودش می دهد. او دو فرزند پسر دارد از فرزند کوچکش اسمش را می پرسم، مادرش می گوید: دوست ندارد کسی اسمش را بپرسد یکبار یک خانم از او اسمش را پرسید او کلی گریه کرد، پسرم می خواهد دیگران به او بگویند آقا پسر، آن قدر بر روی اسمش حساس است که مادر بزرگش از او پرسیده شما را با چه نامی صدا بزنم گفته بگو موش ...
شرح یک سند 400 ساله از اسناد آستان قدس رضوی/ سلطانُم؛ شاهزاده خانم خادم
که از مشهد به دربار فراخوانده شده بود. برای همین ها هم در همه دربار پرطمطراق صفوی، مردی پیدا نکرد که همسفر زندگی اش بشود؛ چه در روزگار پدرش شاه اسماعیل و چه در سال های حکمرانی برادرش شاه تهماسب . مهین بانو برای همه مردهای دربار، دست نیافتنی ماند. برادر هنرمندش که جوان مرگ شد، سه پسر او را بزرگ کرد؛ طوری که انگار پسرهای خودش بودند. حسین میرزا ، ابراهیم میرزا و بدیع الزمان میرزا زیر سایه ...
نزدیکان محسن حججی از لحظه اسارت تا عروج او در ششمین سالگرد شهادتش می گویند؛ در جست وجوی شهادت نامه در ...
فکر و ذکرش سوریه و شهادت بود. کلافه ام کرده بود. می گفتم: به خدا دعا می کنم؛ قول میدم مدام گوشی را می داد دستم: یه دونه شهدایی بگیر . پا پی ام می شد که با مادرم صحبت کن راضی شود به رفتن و شهادتم... یکی دو دفعه به مادرش گوشه آمدم برای رفتن و شهادتش؛ حرف هایم را به شوخی می گرفت و می گفت: بره ولی شهید نشه! دسته جمعی داشتیم کنار حوض وسط صحن آزادی زیارت نامه می خواندیم، صدای بلند بگو لااله الا ...
این زن پس از 107 بار ترک اعتیاد و حکم اعدام ستاره سینما شد!
که همه چیز همون جا تموم بشه. خبر اینکه لادن با پای خودش رفته جمعیت، مث بمب توی دروازه غار پیچید. پشت سر من هم گروه گروه از بچه های دروازه غار راهی جمعیت شدن. البته این طوری که براتون تعریف می کنم آسون نبود. فکر نکنین 50سال مصرف مواد، یه جا از تنم اومد بیرون. خیلی درد کشیدم، خیلی رنج کشیدم اما با خدا قرار گذاشته بودم که این بار آخر باشه. گفته بودم خدایا! یا من و پاک ...
آقایان فکر می کنند همه چیز زوری است؛ نه رسانه را می شناسند و نه فرهنگ را
کاری از من ساخته نیست، دلیلی ندارد من این کار را انجام بدهم. حتی به دوست عزیزی که به من گفت چرا به سفارت نمی روی و آقای رجایی اصرار دارد که شما حتما بروید، گفتم من ایشان را می بینم و او را قانع می کنم که نباید بروم. یک روز صبحانه به منزل مرحوم رجایی رفتم و به ایشان گفتم که آقای رجایی! من نمی توانم سفیر باشم. گفت چرا؟ گفتم من چندین و چند سال است که از ایران دور بوده ام. این همه آدم هستند که دلشان می ...
نوربالا| آنقدر داد بزنید تا جان تان بالا بیاید!
حال و هوای خودم بودم، گفتم: این قدر داد بزنید که جونتون بالا بیاد! وقتی از کنار سنگر فرماندهی رد می شدم، فرمانده گردان هم با دست به پشت سرم اشاره کرد و با صدای بلند یک حرف هایی زد. چون صدای بلدوزر توی گوشم بود، نفهمیدم چه می گوید. همان طور که پیش می رفتم با صدای بلند به او گفتم: شمام تشریف ببرین ته صف! وقتی به آخر خاکریز رسیدم، از بلدوزر پیاده شدم. همان طور که مشغول تکاندن لباس ...
آقامصطفی بهشتی جبهه ها بود
به گزارش اصفهان زیبا ؛ از ابتدای گفت وگویمان هرجا خواست اسمی از برادرش ببرد، فقط آقامصطفی خطابش می کرد؛ نه کمتر نه بیشتر! جز یکی دو جا که با لهجه اصفهانی گفت: دادا . خودش را در همه این سال های بودن و نبودنش مرید آقامصطفی می دانست و البته بیشتر از آن رفیق ! من و آقامصطفی بیشتر از آنکه برادر باشیم، خیلی خیلی با هم رفیق بودیم. آقامصطفی هم ویژه به من علاقه داشت و خیلی ها هم از آن علاقه خبر ...
هیچ آفتی مثل بی تفاوتی نیست
تر ها اصلا اینجوری نبود. اون موقع که من جوان بودم، توی محله قدیمی و اصیل مون، همه اهالی محله، همسایه ها رو مثل اعضای خانواده خودشون می دونستن. اگه دختر و پسر همسایه از سرِ خامی، درباره پوشش و رفتار و روابطشون دست از پا خطا می کردن، محال بود بزرگتر های محله، شانه هاشون رو بالا بندازن و چشم هاشون رو روی هم بذارن و بگن: به من چه ، خودش خانواده داره ، هرکس رو توی قبر خودش می ذارن ...
داستان تیراندازی شنیدنی یک مدافع حرم
اسلامی می رود! برداشت من این است که محمودرضا آنجا به خودش به عنوان نماینده جمهوری اسلامی نگاه می کرد. می گفت: شلیک کردم و به هدف مورد نظر اصابت کرد. بلافاصله از بی سیم ها صدای فریاد خوشحالی بلند شد. می گفت: نظامی های ارتش سوریه دور ما حلقه زدند. چند دقیقه بعد سروکله فرمانده شان هم پیدا شد. آمد از من پرسید شما درجه تان چیست؟ فکر می کرد من آدم مهمی هستم! گفتم من از نیروهای مردمی هستم! می گفت بعد از اصابت توپ به هدف، توی دلم گفتم خدایا شکرت که آبروی جمهوری اسلامی نرفت. این جمله اش را هیچ وقت فراموش نمی کنم! ...
استایل بهاری و جذاب مارال رهایم کن ایده ای برای خوش سلیقه ها !
شهرت دست یافت. سریال رهایم کن دربارهٔ دو برادر از یک خانواده سرشناس ساکن روستای سیاه رود به نام های حاتم (محسن تنابنده) و هاتف (هوتن شکیبا) است. حاتم پسر ارشد خانواده دلدادهٔ پرستار بچه اش، مارال (هدی زین العابدین) است. درحالی که هنوز ابهامات زیادی در رابطه با سرنوشت نغمه (آزاده صمدی) همسر سابق حاتم، در میان اهالی سیاه رود وجود دارد، مارال می فهمد جان برادرش یونس (یوسف تیموری ...
روایتی از "خبرنگار شهید" خراسان شمالی/ "میثم خبرنگار" را بیشتر بشناسیم
...، یکی از برادران بسیجی برای سخنرانی به مدرسه تشریف آورده اند؛ و می خواهیم به بیانات ایشان گوش دهیم. نشستیم و دقایقی بعد محمدرضا رادیدم که شروع به سخنرانی کرد. ظهر که به منزل برگشتم، به او گفتم: واقعاً خوب حرف زدی؛ ولی چرا زودتر به من خبر ندادی که قصد سخنرانی در مدرسه ی ما را داری؟ پاسخ داد: از کجا معلوم تا آن موقع زنده می ماندم! گفتم: کو تا مردن ! خندید و گفت: همیشه مرگ را به یاد ...
فرمانده عملیاتی که برای مردم کارگری می کرد
خانه ساخت و هرکس که گرفتاری داشت پیش او می رفت، او یاور بیچاره ها بود، هر وقت پیدایش می شد، همه با شادی می گفتند: اوس عباس آمد. چند وقتی پیدایش نشد، گویا رفته بود تهران، روزی آمدم اصفهان، عکس هایش را روی دیوار دیدم، مثل دیوانه ها هر که را می دیدم می گفتم: او دوست من بود، ولی کسی حرف مرا باور نمی کرد، به بچه های نیروی هوایی هم گفتم جواب دادند: پدرجان، می دانی او کیست؟ او تیمسار بابایی، فرمانده ...
محافظ سابق حضرت آقا به 2 برادر شهیدش پیوست
گروهش را به غرب کشور برد، در ابتدا مرحوم خیام باشی در این گروه نبود. ایشان بعد ها به گروه ما ورود کردند. دیرتر از ما آمد، ولی خیلی زود در میان بچه ها جا گرفت و طوری بود که انگار سال هاست همدیگر را می شناسیم. روحیه خاکی و خونگرمی داشت. بچه ها به اختصار او را فرید صدا می زدند. بچه زرنگ و شجاعی بود. فرید تا مدت ها بین ما دستمال سرخ ها حضور داشت. تمام مدتی که ما در غائله کردستان بودیم، او هم در گروه ...
از بادکنک فروشی در پارک تا طلای جهانی با کشتی گیری که سوریان الگوی اوست
اینکه چه کسی او را به کشتی ترغیب کرده است، گفت: بزرگ ترین برادرم، محمد مشوق من و برادر دیگرم رامین برای کشتی گرفتن بود. او خودش کشتی نگرفت و درس خواند. برادرم دانشجوی مهندسی شیمی است. رامین سه سال از من بزرگتر است و در مسابقات نونهالان مدال جهانی دارد. من کارم را از باشگاه سیناصنعت زیر نظر ملک محمد بویری شروع کردم. سال 99 در مسابقات قهرمان کشوری نونهالان که در کوهدشت برگزار شد، اول شدم. کرونا ما را ...
اتفاق جالب برای مربی سازنده مازندرانی با 3 مدال آسیایی در 3 رده سنی/ علی خدایی: به دبیر بدهکارم
– اخبار ورزشی – علی خدایی در گفت وگو با خبرنگار ورزشی خبرگزاری تسنیم درباره قهرمانی شاگردش اهورا خاطری در مسابقات نوجوانان جهان اظهار داشت: اهورا که خیلی خوب کشتی گرفت و قهرمان جهان شد، اما غیر از او چهار روز دیگر هم علی رضایی دیگر شاگردم همراه با تیم ملی جوانان عازم مسابقات جهانی می شود. او چندی پیش قهرمان آسیا شد. از قهرمانی اهورا همه لذت بردیم، چه خانواده ها که در ساری از این طلا ...
این آبی عمیق مرگبار
روزنامه ایران: به هرشهر ساحلی هم که پا بگذارد، سمت دریا نمی رود با اینکه بیش از 10 سال گذشته اما همچنان امواج خروشان دریا خون به جگرش می کند. هر موج دریا، طوفان در دلش به پا می کند و اشک شور به چشمانش می نشاند. دریایی که یک روز آنقدر عاشقش بود... آه از دریای بی رحم. یازده سال پیش پسرش را در میان همین امواج از دست داد. بچه در چند لحظه جلوی چشمان همه خانواده از دست رفت. خودش می گوید: فکر نکن ...
فدایی اسلام
مریم عرفانیان ایام عزاداری اباعبدالله (علیه السلام) بود. روز عاشورا، رسول که پنج سال داشت، کنار خانه روی خاک ها بازی می کرد. برای خودش رودخانه درست کرده بود و آن طرفش صحرا! هر چه گفتم: برو توی خونه... گوش نکرد! مادرش را صدا زدم؛ ولی... با همان سن و سال کم رو به ما گفت: چون تو روز عاشورا سر امام حسین رو از بدن جدا کردن، منم می خوام مثل امام حسین شهید بشم... ...
اسیر که شدیم اکبر صیادبورانی گفت لعنت بر آن سق سیاهت!
. بعد از بمباران و شروع جنگ، بچه های خلبان می گفتند دیر است. ما باید برویم جواب بدهیم. اما پروازها همه کنسل شدند. * ولی بعد از ظهر از بوشهر و همدان دو پرواز انجام شد. بله، یک ساعت بعد چهارفروند از همدان بلند شدند به لیدری جناب پوررضایی. شماره 4 یا شماره 2 محمد صالحی بود. که اولین خلبان شهید جنگ است. * و خالد حیدری که کابین عقبش بود. بله. این دوشنبه 31 ...
قبل از هر چیز باید عاشق باشی/ یادی از چند خبرنگار شهید
گذاشتن مجموعه ای از خاطرات مشترک شان شکل می دهد. یکی از این خاطرات، دیدار با حضرت امام خمینی(ره) است. می خوانیم: بعد از عقدمان رفتیم ملاقات خصوصی با امام خمینی، دو نفری به همراه بابام سوار ماشین ژیانش شدیم برای اینکه سر وقت برسیم، توی خیابان های تهران ویراژ می داد. همین که رسیدیم، گفتم: هیچ فکر نمی کردم با این ژیان به موقع برسیم. دستش را روی داشبورد زد و گفت: فلفل نبین چه ریزه، بشکن ببین چه تیزه ...
حسینی: امیدوارم در این ماراتن سخت آبروی تیم آلومینیوم را حفظ کنیم/ بازیکنانی را جذب کردیم که دم دست بودند
ندارد و امیدوارم بینندگان تلویزیونی از آن لذت ببرند. وی در مورد انتقاد خود از بودجه آلومینیوم و قانون سقف بودجه باشگاه ها گفت: نگفتم بودجه باشگاه کاهش یافته و گفتم بودجه محدودی داریم. من نمی توانم درباره قانون سقف قرارداد صحبت کنم و مسئولان نهادهای نظارتی و فدراسیون می توانند در این مورد حرف بزنند. تیم های ثروتمند زیادی هستند که تلاش می کنند بازی جوانمردانه مالی را رعایت کنند. خیلی خوب است که مسائل مالی رعایت و شفاف سازی شود. شفاف سازی نشدن جالب نیست. انتهای پیام/ ...