سایر منابع:
سایر خبرها
داریوش سلیمی: قسم می خورم که اشک هایم شو و نمایش نیست
جداست توهین نمی کنم. نمی دانم چطور این افراد می توانند به قرآن بی احترامی کنند. این بازیگر که مهمان برنامه نشان ارادت بود در ادامه در پاسخ به این پرسش که اگر امام حسین(ع) روی شانه ات دست بگذارد و بگوید تو حال مردم را خیلی خوب کردی، من از تو راضی هستم چه واکنشی خواهید داشت؟ اینگونه گفت: خیلی الان به شنیدن این جمله احتیاج دارم. بعد از آن هیچ چیزی نمی خواهم. بزرگترین آرامش دنیاست. سقف همه ...
وصیت شهید محمدمهدی فریدونی| اعتراف می کنم وظیفه فرزندی خود را به جا نیاوردم
قطعاً اسرائیل غاصب و آمریکای جنایتکار است به دست مسلمانان قطع خواهد شد. به پدر و مادر عزیزم خدایا تو خود شاهدی و من نیز اعتراف می کنم که به هیچ وجه وظیفه فرزندی خود را به جا نیاوردم و پدر و مادر را زیاد اذیت کردم. اما امید به بخشش دارم. مرا حلال بفرمایید. بعد از شهادتم در عوض گریه و زاری همواره خدا را شاکر باشید که فرزندتان عاقبت به خیر شد و مایه سربلندی شما و نه سرافکندگی شما گردید و ...
دشمن در جنگ نرم ذهن کودک و نوجوان را هدف قرار داده است
بیان خاطراتی از مادر گفت: مادرم تعریف می کرد که مهدی بسیار علاقه داشت وارد واحد تخریب شود اما چون مادرم از پا فلج بود به مهدی گفته بود یک جایی برو که آسیب نبینی و دست و پایت را از دست ندهی چون من خودم زمین گیر هستم و نمی توانم از تو مواظبت کنم و شهید مهدی به مادرم قول داده بود وارد گردان تخریب نشود و او گفته بود خیالت راحت و وسط پیشانی خود را نشان داده بود که من از اینجا تیر می خورم و برای شما زحمت ...
یک وجب تا وصال یار
به گزارش خبرنگار اعزامی ایمنا به کربلای معلی، از صبح امروز وارد خاک عراق شده ام، از همان ابتدای صبح، هرم گرما را با پوست صورتم حس کردم، اما شلوغی پشت گیت های ورود به خاک عراق را که می بینم که ناشی از سرعت کند مأموران عراقی است، گرما را از یاد می برم. پس از ساعت ها از مرز عراق رد میشم ، سوار بر اتوبوسی که همه همراهانم خادمان دل پاکی هستند که تحت موکب مسلم بن عقیل شهرداری اصفهان قراری ...
تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب های شهید مصطفی صدرزاده
: برخاستن یک جوان نورانی و شخصیت منور مانند شهید صدرزاده از یک روستا در اطراف شهریار را امیدآفرین خوانده و گفتند: ما از این مصطفی های صدرزاده در سراسر کشور بسیار داریم و اینها همه امید بخش است. جوان تو دل برویی که حاج قاسم عاشقش بود سید مصطفی صدرزاده در 19 شهریور سال 1365 در شهر تاریخی شوشتر استان خوزستان به دنیا آمد که در سن 11 سالگی همراه با خانواده به مازندران عزیمت کرد و پس ...
طلوع قهرمانان گمنام / دیپلماسی به توان قدرت
(ع) از منبع وحی سرچشمه می گرفت. لقب باقرالعلوم هم توسط جد بزرگوارشان، حضرت محمد (ص) به ایشان داده شده است. در روایتی از قول جابر بن عبدالله انصاری، از اصحاب رسول خدا (ص)، نقل شده پیامبر (ص) به من فرمودند: تو عمری طولانی می کنی تا زمانی که فرزند من از نسل علی بن الحسین را می بینی. نامش محمد است و علم دین را می شکافد، چه شکافتنی. سلام مرا به او برسان. این روایت در صفحه 222 از جلد 46 کتاب معتبر ...
تلألؤ کتاب در قفسه های طلا/ طلافروشی که کتاب ترویج می کند
خواندنش از خواب بیدار می شدم. او هر بار که قرآن را ختم می کرد، دوباره شروع می کرد از اول آن را می خواند. این کار او ذهن جست وجوگر و کنجکاو مرا به چالش کشانده بود که چرا پدرم که این کتاب را کامل خوانده، کنار نمی گذارد و به سراغ کتاب دیگری نمی رود؟ همین کار پدر اشتیاق مرا به کتاب خواندن برانگیخت و با خودم عهد کردم هر زمان که خواندن یاد گرفتم، کتاب های زیادی بخوانم. وقتی خواندن را یاد گرفتم، به تأسی ...
می خواست جا پای برادرش بگذارد / رستگاری در جوار حضرت زینب(س)
که از مزرعه برمی گشت، ابوالفضل بود، او حس مسئولیت پذیری را به خوبی از کودکی فرا گرفته بود و این خصوصیت تا روزهای آخر نیز همراه او بود. حتی شانس حضور و انتخابش در مدرسه را برای شرکت در یک مدرسه فوتبال مشهور در اصفهان به دلیل استعداد ویژه ای که در پست هافبک تهاجمی از خود بروز داده بود، به این علت که مبادا وقت برای خدمت به پدر کم بیاورد رد کرد، شب ها که همه اهل خانه به خواب می رفتند ...
نیم ساعت قبل از شهادت گفت: شاید امشب شهید شوم!
عادی است. با تصور اینکه قرار است حسابی و دقیق بازرسی شویم، وارد گیت می شویم ولی به محض ورود، با چشم های گرد شده با پرنیان یکدیگر را نگاه می کنیم. هیچکس نیست! بعد از لحظاتی، یک نفر برای بازرسی ما از آن طرف داخل می شود. نیکوی؛ کسی که فیلم داعشیو را ضبط کرد علیرضا نیکوی و امین فائضی هر دو از خادمان و کارکنان حرم هستند که شاهد حادثه بوده اند. نیکوی، همان کسی است که فیلم حمله عنصر ...
اولین راویان حمله تروریستی حرم شاهچراغ (ع) چه کسانی بودند؟
: از فردای آن روز، با تمرکز روی اتفاقات مرتبط با این حادثه تروریستی، شروع به روایتگری کردیم؛ یک گروه با حضور در بیمارستان، روایت مجروحان را از حادثه ثبت کردند. یک گروه به دیدار خانواده شهدا رفتند و با آن ها گفتگو کردند. حضور در معراج شهدا، ثبت و ضبط اتفاقات مراسم تشییع شهدا و گفتگو با خادمان، نیرو های امدادی و... هم، بخش دیگری از روایتگری ما بود. روایت اول را به دست بگیری، مخاطب جذب دیگران ...
قلعه نویی دستور داد بنر منصوریان را جمع کنند
.... در حین بازی عینک را درمی آوردم. در طول روز خوب بودم اما شب به خاطر نور ورزشگاه نمی توانستم خوب بازی کنم. هر وقت برای بازی به شهرستان می رفتیم، ابوطالب مرا در ترکیب قرار می داد و اکثر بازی ها شب برگزار می شد. نمی تواستم بگویم شب زیر نور نمی توانم خوب ببینم و خیلی از فرصت های گلزنی را به دلیل دید کم از دست دادم چراکه فقط فضای اطراف خودم را می دیدم و توپ هایی که از جناح راست من رد می شد را بیشتر ...
سهم خواهی مجلس، وادادگی دولت
دانشجویان درباره موضوعات مختلف و تردیدها نسبت به اتفاقات رخ داده اخیر در مسایل داخلی پاسخ داد. قالیباف درباره انتصابات و موضوع معاون سیاسی وزیر کشور گفت: من به عنوان یک مدیر بر این باورم که یک مسئول نباید تحت فشار، مسئول دیگری را جابجا کند. زمانی که قرار بود به عنوان شهردار انتخاب شوم، به من گفته شد شرط اینکه به تو رأی بدهیم تا شهردار شوی این است که با ما مشورت کرده و بعد از مشورت عزل و نصب ...
همتراز بودن 2 دروازه بان دردسرساز است
بازی بودم که نه ضربه را حس کرده بودم نه دردش را. بعد از آنکه انگشتم را دیدم توپ را به بیرون از زمین پرت کردم و خوابیدم روی زمین. کاپیتان تیممان آمد پرسید می خواهی وقت تلف کنی؟گفتم نه بابا! انگشتم شکسته. من را بیرون بردند، مدیرعامل باشگاه آمده بود بالای سرم و با اشاره به اینکه بارها پیشنهاد کرده مرا داخل دروازه بگذارند افسوس گذشته را می خورد که چرا کسی حرف او را درباره من قبول نکرده بود. دستم را ...
رئیس مجلس: تصمیم وزیر کشور برای جابه جایی معاون سیاسی، پیش از مباحث پیش آمده درباره بخشنامه بود
.... رئیس نهاد قانونگذاری در ادامه به پاسخگویی به سوالات مطرح شده از سوی اعضای دفتر تحکیم وحدت پرداخت و گفت: سوالی درباره انتصابات و موضوع معاون سیاسی وزیر کشور شد. من به عنوان یک مدیر بر این باورم که یک مسئول نباید تحت فشار، مسئول دیگری را جابجا کند. زمانی که قرار بود به عنوان شهردار انتخاب شوم، به من گفته شد شرط اینکه به تو رأی بدهیم تا شهردار شوی این است که با ما مشورت کرده و بعد ...
حجاب شما کوبنده تر از خون من است
... ای کاش هزار جان داشتم و در راه خدا هدیه می کردم. مادرم! می دانم که آخرین کلام من برای تو دردآور و سخت است و گریه می کنی و باید گریه کنی! چرا که همین اشک های مادر شهید است که سیلی از آن روان می شود و کاخ ستمکاران و جباران را از ریشه می کند. مادر عزیز و مهربانم! اگر چه فرزند خوبی برای شما نبودم؛ ولی از شما می خواهم مرا ببخشید و حلالم کنید و برای سلامتی امام عزیز و پیروزی اسلام دعا ...
پدرم از یاران دکتر مصدق بود
.... دایه مادرم هفته ای یک بار مرا به خانه پدرم می برد. از زمانی هم که عقلم رسید و خاطرات آن زمان به یادم می آید همیشه مادرم از پدرم بد می گفت و حرف هایش توی ذهنم مانده بود. به یاد دارم سه ، چهارساله بودم که دایه مرا پیش پدرم برد. پدرم مرا روی زانویش نشاند و همین طور که نوازشم می کرد یک دسته اسکناس به من داد. من هم پول ها را گرفتم و پاره کردم و گفتم: من این پول ها را نمی خواهم. گفت: چرا ...
ورود اسرا با دستان بسته به کاخ یزید
ابتداء به کلام کرد زیرا وی شخصی فصیح و بلیغ بود. سر امام مظلوم (علیه السلام) را در طبقی از طلا نهاده بودند و اولین سخن یزید ناپاک با آن حضرت این بود: چگونه دیدی ضربت دست مرا؟ یزید رو کرد به حضار مجلس و گفت این مرد تا زنده بود بمن افتخار می کرد و میگفت پدر من بهتر از پدر یزید است ای مردم پدرش با پدر من در باب سلطنت و خلافت مخاصمه کرد خدا پدر مرا بر پدرش ظفر داد و، اما اینکه ...
چند روایت خواندنی از مادر نیکوکار کهریزک | صدای دلت را شنیدی بیا
حسینیه را می زند و از بانو بهادرزاده طلب کمک می کند. می گوید: مادرم معلول است و توانایی نگهداری اش را ندارم. بانو نشانی سرایی را که می گفتند محل نگهداری سالمندان و معلولان بی پناه است از آشنایی می گیرد و راهی آنجا می شود و این، سرآغاز یک اتفاق بزرگ در زندگی اش بود. آن روز صحنه هایی را به چشم می بیند که تا چند روز مثل خوره روحش را آزار می دهد و این بار با عزم تغییر، پا روی جوانی می گذارد و به آسایشگاه ...
دلتنگی هایی به وسعت دل اَسراء
من داشته باش. گفت عزم جدی برای رفتن دارم پس با دلخوشی راهیم کنید، امیر علاوه بر رابطه ی پدر و پسری با پدر خود رفیق بود، گفت مادر تو هر چقدر هم اصرار کنی پدر از تصمیم خود منصرف نمی شود با دلخوشی قبول کن تا با خیالی آسوده عازم شود، بعد از قبول کردن من گفت که به شماها قول می دهم فقط برای آموزش می روم کار دیگری انجام نمی دهم. 48 روز در سوریه ماند، در این مدت هرازگاهی به صورت ...
نفس هایی که نذر اهل بیت(ع) شده
عملیات نصر 4 در جبهه غرب شیمیایی شدم. از آن زمان به بعد به دلیل شرایط جسمی ام و نفسی که دیگر چندان یاری نمی کند، فقط دقایق کوتاهی در مجالس عزاداری مداحی و روضه خوانی می کنم. با وجود اینکه گاهی عوارض شیمیایی حتی اجازه حرف زدن را هم به من نمی دهد، اما هر وقت درمجلس عزاداری به نیت نوحه خوانی پشت میکروفون می نشینم، انگار نیرو می گیرم طوری که بیماری ام را فراموش می کنم. پیرغلام محله اشراقی لبخند ...
فرهنگ جامع سخنان امام حسین علیه السلام؛ مرجعی کامل برای تفسیر قیام امام حسین(ع)
میان نیزه داران و فشارآوران (میدان نبرد) افتاده بودند- فرا خوانده شدند، دلها را بر زرهها پوشیدند و به سوی جانبازی هجوم آوردند و حسین علیه السّلام را یاری کردند. وه چه جوانمردانی! که زندگی عاریتی را ناخوش داشته رها کردند و به پوشش زیبای حیات ابدی در آمدند امام باقر علیه السّلام فرمود: ... حسین بن علی علیه السّلام کشته های خود را کنار هم می نهاد و می فرمود: کشته های ما، کشته ...
بازخوانی گفت وگویی قدیمی از حمید نعمت الله با حامد بهداد | نعمت الله: وقتی هیچ کاری از دستم برنیاید می ...
افتادن این گفت وگو تو کاری بکنی. بهداد: جای نگرانی نیست [می خندد]. چند روز پیش جایی بودم که در مورد کارنامه ی بازیگری من بحث شد. در مورد بوتیک و دیگر رل های مکمل و نقش های دومی که بازی کرده ام. پرسیدند دلیل پذیرش این نقش های دوم چه بود؟ گفتم دلیلش واضح است. می ترسیدم فرصت هایم را از دست بدهم. بازیگرهای مهم دنیا بعد از این که جایگاهشان را تثبیت می کنند سراغ رلِ دوم می روند. اما نمی دانم تو چطور ...
سعید اوحدی: در دوران اسارت همه سلیقه ها و همه دیدگاه ها حضور داشتند/ هنرمندان و نخبگان سرمایه های تمدنی ...
آورد و جنگ نعمت است. اوحدی: من برای مهدی نوشتم که مهدی جان می گویند باید رضایت بدهی که ممکن است عضوی از بدن تو قطع شود. مهدی یک نگاه به کاغذی که من نوشته بودم کرد و با اشکی که در چشمانش جمع شده بود، گفت که به این افراد بگو من رضایت می دهم؛ می خواهند دست مرا قطع کنند بگذار قطع کنند. دوتا پاهایم را می خواهند قطع کنند؟ خب قطع کنند ولی چشم هایم را از من نگیرند. من عین همین جملات را برای صلیب ...
بازخوانی گفتگویی با پرویز پرستویی: در این فضا و محیط، هیچ لذتی از بازیگری نمی برم!
ندارم برای مردم نسخه بپیچم و بگویم حتما باید فیلم هایی از این دست برایشان نشان داد تا حالشان خوب شود. نمی دانم کتاب بابانظر را خوانده ای یا نه. نه، چی هست این کتاب؟ پرستویی: درباره ی یک شخصیت واقعی است که پس از جنگ با صدوهجده ترکش از جبهه برمی گردد. یکی از بچه هایش می گفت وقتی می خواستیم با بابا شوخی کنیم، آهن ربا می زدیم به بدنش و می گرفت. انگار اسکلت بندی بدنش فلزی شده باشد. سال ها ...