سایر منابع:
سایر خبرها
قتل دلخراش پدر خانواده با انگیزه ازدواج با همسر و دخترش
. روژین هم می گفت شوهرش بسیار آزارش می دهد و بچه هایش را اذیت می کند. من برای اینکه عشقم از دست پدرش خلاص شود این کار را کردم. البته من فقط گلدان را بر سر آن مرد شکستم و کار دیگری نکردم. بعد از تکمیل گفته های متهمان، با توجه به اینکه علت تامه مرگ مشخص نشده بود، دادگاه یک بار دیگر پرونده را برای روشن شدن علت تامه مرگ به پزشکی قانونی منتقل کرد. بعد از برطرف شدن ایراد پرونده، رسیدگی به آن ادامه خواهد یافت. ...
دیگر منتظر بابا نباش! او برای همیشه در کنار ماست
12 شب همان روز خبر قطعی را به ما دادند. تا قبل از آن دائم به ما می گفتند ایشان مجروح شده اند، دعا کنید که بیمارستان بستری هستند، اما واقعیتش این بود که ساعت 6 بعد از ظهر من زنگ زدم به پدرشان و گفتم به منزل ما بیایید. آن موقع پسرم محمدعلی شش ماهه بود. من خیلی استرس داشتم و نمی توانستم محمدعلی را در بغل نگه دارم. به پدر شوهرم گفتم آقا جون دیگر مصطفی برنمی گردد. رفتار شهید با دو فرزندش ...
ناگفتنی های ناب ترین لحظات استقبال از آزادگان
چشم هایش موج می زد. آن قدر دیدن مادرم برایم شیرین بود که حالم را فراموش کرده بودم. دست در گردنم انداخت و چنان مرا در آغوش کشید که انگار اولین بار است می بیندم. دیگر نمی شد جلوی گریه را گرفت، مادر را بغل کردم و تا می توانستیم همدیگر را بو کشیدیم و گریه کردیم. مادرم خم شد و پایم را گرفت: تی بلا می سر اسماعیل جان یعنی درد و بلات بخوره به سرم اسماعیل جان! بلندش کردم: مامان جان گ ...
آقا مصطفی در لحظه شهادت هم به فکر نیروهایش بود
رفتند آن منطقه را گرفتند و مصطفی هم که آنجا شهید شد. واکنش حاج قاسم سلیمانی به شهادت صدرزاده چه بود؟ روز بعد از شهادت مصطفی بود که حاج قاسم در مدرسه ای بچه ها را جمع و در مورد این شهید صحبت کرد. آنجا شهید تمام زاده و بقیه هم بودند. حاج قاسم حرف های خیلی خوبی در مورد شهید صدرزاده زد. گویا شما لحظه شهادت آقا مصطفی کنارش بودید؟ در فیلمی مصطفی در حال تیراندازی است و ...
دختری که دیگر منتظر بازگشت پیکر پدر نیست
خوش گذشت، اما روز آخر با تماس هم رزمش لبخند روی لبمان خشکید. خبر عزیمتش به سوریه را دادند و حاج عباس عجیب خوشحال شد و شوق بسیاری در وجودش نقش بست، اما ما چه حالی داشتیم فقط خدا می داند. هیچ گاه مخالف عزیمتش به مأموریت ها نبودم و از همان ابتدای ازدواج می دانستم که همسر یک فرد نظامی می شوم. آن روز اسرا و زهرا را برای خداحافظی با پدر صدام کردم، بسیار گریه و اصرار کردند که پدرشان نرود، اما ...
صدای خوشی که سرنوشت ساز شد
.... فردای آن روز هم همین کار را کردم. بعدها فهمیدم قصدش از این کار چه بوده است! یکی از آن ها حاج آقا چراغچی، مسئول انتظامات، برق و روشنایی مسجد و آن دیگری هم مسئول موقوفات مسجدگوهرشاد بود که برای شنیدن صوتم آمده بودند. کارم که تمام شد، مرحوم چراغچی پیش آمد و از من پرسید چند سال دارم و آیا می توانم پدرم را برای گرفتن امضا نزد او ببرم؟ جواب دادم 13 ساله هستم. گفتند تو از امروز مؤذن مسجد گوهرشاد شدی ...
دانش آموزی که با دیدن جنایت صدام و ضد انقلاب نتوانست آرام باشد
رسیدگی به مادر صحبت کردم و گفتم یکی از برادرها در تبریز است و یکی در بیجار و من هم دانشجو هستم. این دفعه نرو چون مادرمان بدون پرستار می ماند. اما زکریا گفت: خواهرانم و پدر هستند. من هم برگه 45 روزه تکمیل کرده ام. زیاد طول نمی کشد. خواهش می کنم اجازه بدهید بروم. بعد از کلی حرف زدن مقرر شد این دفعه نرود و تابستان که همه کنار مادر هستیم او به جبهه برود . برادر شهید در ادامه خاطراتش نقل می کند ...
داستان تلخ دختر 15 ساله از هوس بازی پدرش
مهریه هم صرف نظر کرد تا ما در همان خانه نقلی زندگی کنیم که همه دارایی پدرم بود ولی پدرم نمی توانست از من و برادر 2 ساله ام مراقبت کند به همین دلیل مدتی در منزل اقوام سرگردان بودیم تا این که نزد مادر بزرگم رفتیم و در کنار عمو و عمه مجردم زندگی می کردیم. حدود دو سال بعد پدرم نیز با دختری از اهالی یکی از روستاها ازدواج کرد. مهین به پدرم قول داده بود که سرپرستی من و برادرم را به عهده بگیرد ...
باید از تو و راه تو تا ابد گفت
کعبه رفته ها که حاجی هم نمیشن و چه کربلانرفته ها که کربلایین... یه عده دست و پا زدن که کربلا نرن! یه عده دست و پا دادن تو راه کربلا... با خودم گفتم این مادر چقدر عجیب و دوست داشتنی است که با پیشواز تلفن همراهش هم اثری را که باید بگذارد، می گذارد. همان چیزی که یک عمر دنبالش بوده و با جان و دل برایش وقت می گذارد: جهاد تبیین! بله درست شنیده اید، این مادر سه شهید، مثل هزاران هزار مادری که عزیزکرده هایشان ...
روایت تهیه کننده تلویزیون از ارادت تصویربردار ارمنی به سیدالشهداء
تعریف کرد که چون مادرت تازه از دنیا رفته بود، من گرفتار بودم و گفته بودند دومی و سومی را هم می کشد. چنین فشاری روی پدر مرحومم بود. پدرم می گفت شبی از شب ها نیایش کردم و گفتم: خدایا این یکی را از من نگیر. داغ پشت داغ برایمان سخت است. چه کسی گفته بچه تو می میرد؟ وی ادامه داد: پدرم می گفت کل قسمت بالاتنه بدنت را عفونت گرفته بود و هیچ پنی سیلین و آنتی بیوتیکی جواب نمی داد. پدرم سید ...
مروری بر زندگینامه سنگر ساز بی سنگر شهید قربانعلی فیلم
تشکیل خانواده می دید. بارها گفته بود دوست دارد تمام عمرش را توی جهاد سازندگی خدمت کند. وی گفت: آخرین بار که به مرخصی آمد؛ گفت قرار است دفعۀ بعد برای زیارت به سوریه برود؛ برادرم چندین ماه در جبهه بود و در چند عملیات شرکت کرد. سرانجام در تاریخ 2 آذر 1363 در نزدیکی سردشت به دست ضد انقلاب ها به شهادت رسید؛ و پیکرش در روستای مزداران آرام گرفت تا برای همیشه زیارتگاه عاشقان و عارفان باشد. ...
اونی که باید ببینه، می بینه
می گفت: ای کاش منم از شهدا بودم. توی مراسم شهدای شاهچراغ هم، کارش پذیرایی بود و خادمی. چند ماه پیش خادم حرم شاهچراغ شد. دوست داشت خادم حرم امام رضا هم بشه. مصاحبه که تمام شد، به یکی از اقوام شهید که فکر کنم برادر خانمش بود، گفتم: توی مصاحبه به یاد شهید شیبانی و شهید خشنود بودم. شهید خشنود هم اصلا بیکار نمی نشست. خودش رو مشغول کار می کرد. وقتی بهش میگفتن پیرمرد، ناراحت می شد و می گفت ...
ماجرای رابطه سیاه مرد جوان با خواهر زنش
به گزارش گروه اجتماعی ایسکانیوز ، زنی با حضور در شعبه 240 دادگاه خانواده با بیان اینکه شوهرم لیاقت پاکدامنی من را در زندگی نداشت، مدعی شد: چهار سال است که از زندگی مشترک ما می گذرد و یک فرزند پنج ماهه داریم. شوهرم متاسفانه با خواهرم رابطه دارد و من این ماجرا را بعد از به دنیا آمدن فرزندمان متوجه شدم. وی در مورد نحوه اطلاع از این موضوع گفت: در دوران نقاهت بارداری در خانه پدر و مادرم ...
پدر شهید ولی الله سلیمانی آسمانی شد
به گزار ایثار واحد زنجان، مرحوم حاج عربعلی سلیمانی پدر شهید والامقام ولی الله سلیمانی و پدر مقام شهید گرانقدر رجبعلی نوری از شهدای شهرستان زنجان پس از سال ها انتظار و دوری از فرزند سرانجام دارفانی را وداع گفت و به فرزند شهیدش پیوست. مراسم تشییع این پدر شهید یکشنبه 29 مردادماه ساعت 10 صبح در بهشت زهرا(س) زنجان برگزار می شود. مجلی ترحیم پدر شهید والامقام ولی الله سلیمانی روز دوشنبه 30 ...
شرط عجیب پدر طناز طباطبایی برای حضور دخترش در دنیای بازیگری+فیلم
طنازطباطبایی گفت: خانواده ما اهل هنر و سینما تلویزیون نبودند. پدرم تاجر فرش و مادرم معلم بازنشسته است. با دیدن یک آگهی در روزنامه گفتم بازیگری را را تجربه کنم. بعد از شرکت در آن دوره های بازیگری پدرم گفت اجازه نمیدهم از کوچه بازیگر شوی... ت
یادداشتی بر کتاب گونه شناسی انواع بابا
تو جدول باباها، بابای بچه تو بغل من، فقط تیک ستون اول، یعنی تولید بچه را داشت. بابای من دو تیک بود. ولی من به بچه قول دادم که برایش یک بابای سه تیک باشم. تیک ستون اول که همان لحظه ای زده شد که از زمین برش داشتم. تیک دوم را تا چند دقیقه بعد از یک مغازه می خریدم. تیک سوم را هم به لطف بابا از قبل داشتم. چون که همه کارهایی که نباید می کردم سیر تا پیاز حفظ بودم. من با کارهایی که یک بابای سه ت ...
سرپرستی 20 خانواده نیازمند | از کنج خانه هم می توان به درد مردم رسید
استفاده می کنم. یگانه از 16 سال پیش به صورت جدی دنبال کارهای خیر رفته است و در حال حاضر 20 خانواده نیازمند را سرپرستی می کند. یگانه با مرور خاطراتش نحوه آشنایی اش را با شیدا بازگو می کند: شیدا با برادرم صمیمی بود. مرتب به خانه مان رفت و آمد می کرد. همین امر باعث شد از من خواستگاری کند. چون مؤمن بود مادرم او را دوست داشت و به این وصلت رضایت داد. سپس ادامه می دهد: من پدر نداشتم. مادرم کار ...
تغییر ارزش های جامعه و حفظ منافع مادی؛ دلیل عدم حمایت بزرگان از امام حسین(ع)
به گزارش ایکنا، زهرا امیری روح الهی ؛ عضو هیئت علمی دانشگاه باقرالعلوم(ع) شامگاه 27 مرداد ماه در نشست علمی مخالفان عزیمت حضرت سیدالشهدا(ع) ، گفت: چیزی که در بین امت های قبل بی سابقه بوده این است که امت پیامبر(ص) فرزند ایشان را بعد از چند دهه از وفات آن بزرگوار به طرز فجیعی به شهادت رساندند و این مایه تاسف برای ما مسلمانان است. اینکه چه کسانی دست به چنین کاری زدند و چه کسانی زمینه ساز روی کارآمدن بنی امیه بودند در جای خود قابل بحث است زی ...
شهید حسین آستانه پرست پدر مشهدی ها
ر بزرگ شهید سال 1370 چند ماه بود که برای پیدا کردن منزل دچار مشکل شده بود؛ یک شب پدرش در خواب به او می گوید: یک منزل خوب برای شما در نظر گرفتم ؛ چند روز بعد به همراه همسرش برای دیدن یک خانه رفتند؛ به صورت اتفاقی، صاحب خانه برای آنها از شفا گرفتن همسرش صحبت کرد و این گونه روایت کرد: همسرم حدود 7 سال دچار سردرد شدیدی شده بود؛ برای معالجه، او را به بهترین بیمارستان ها در تهران و حتی آلمان بُردم اما خ ...
مادر سرباز عراقی خطاب به پسرش: شیرم حرامت باد اگر به اسرای ایرانی آسیب بزنی
... زمانی که اسیر شدیم، ما را در پادگان نظامی سربازان بعثی جای دادند. یک روز دو نفر از مسئولین جدایی طلب خلق عرب بنام مجید و هادی آمدند کنار در آسایشگاه ایستادند و مرا صدا زدند. آنها برای بازی با احساساتم، گفتند: برادر و خواهر داری؟ دوست داری برگردی پیش آنها ؟ پدر و مادرت منتظرت هستند. وقتی این حرف ها را می زدند، اشکم سرازیر شد. بعد گفتند: اگر پاسداری به ما معرفی کنی، آزادت می کنیم. گفتم: من فقط ...
هنگام اذان صبح در آغوش مادر به شهادت رسید
ارتشی ها قطع کرد. این کار او موجب شد پدرم را محکوم کنند. این جا بود که شهید با همان سن کم حرف عجیبی به پدرم بگوید: حاج آقا مبارزه همین جا خودش را نشان می دهد . امام دستور داده است که تمام عرصه ها را برای شاه ملعون ترک کنیم . به هر حال، برادرم شب ها کارگر نانوایی بابا بود و صبح ها در مدرسه حاضر می شد و درس می خواند. ولی بعد ها با توجه به اینکه سنی نداشت، شبانه به مدرسه می رفت. انقلاب که پیروز شد، خیال ...
دیوار حاج عباس و درسی که به من آموخت
.... حین راه رفتن و سر تو گوشی بودن فکر کردم که پیچ پیچیده منم پیچیدم متاسفانه در این ناباوری پیچ نپیچیده بود و با سر و گوشی به دیوار خانه حاج عباس که اکثر جاجرمی ها می شناسندش برخورد کردم دور و برم را با شرمندگی نگاه کردم خوشبختانه کسی نبود. گوشی را تو جیبم گذاشتم و تا نانوایی به این موضوع که برام خیلی سنگین بود فکر می کردم فهمیدم در این فضا غرق شدم، این اتفاق تلنگری زد ...
پدرم از یاران دکتر مصدق بود
اگر از روحانیون بپرسید می شناسندش. پدر من هم در نجف متولد شده و تا 18سالگی نیز در همان شهر مانده بود، تا اینکه شورشی در بین النهرین اتفاق می افتد که تاریخچه اش در کتاب از صبا تا نیما نوشته یحیی آرین پور آمده است. از خود پدرم شنیدم که یکی از 18جوانی بوده که علیه نیروهای انگلیسی قیامی به نام نهضت اسلام برپا کرده بودند و فرماندار انگلیس در این شورش کشته شده، بعد هم از این 18جوان، 17نفر دستگیر و اعدام می شوند و تنها پدر من فرار می ...
پارتی شبانه دختر جوان را بی عفت کرد/ پسر شیطان صفت نقشه های پلید را اجرایی کرد
چه بهتر، بدون آقا بالا سر با سمیرا زندگی می کنم. شب بعد سمیرا و دوستانش با هم گل کشیدند و به بهانه خریدن آب میوه همگی بیرون رفتند و فقط من ماندم و میلاد! میلاد پسری 24 ساله بود و از شب قبل خیلی تو نخ من بود. وقتی که همه رفتند، به من گل داد که بکشم. من که تا به حال حتی سیگار هم نکشیده بودم، حالم بد شد و میلاد با مهربانی زیاد کمک کرد که حالم بهتر شود و همان شب در حالی ...
حاشیه نگاری بر یک تجربه دلچسب از هیجان انگیزترین یهوییِ دوران خبرنگاری!
؛ کولر رو روشن کردیم یه چای برای خودمون ریختیم و مشغول خوندن آیین نامه شدیم که ساعت ده دقیقه مونده به 10 نقشه مسابقه رو دادن دستمون و سوت شروع رو برامون زده شد. ده دقیقه به ده و شروع اولین رالی زندگیم... حاج آقای عباسی تو جلسه توجیهی گفته بود منم با این همه سابقه که پیشکسوت رالی ام هنوز که هنوزه نقشه رو می دن بهم دستم شروع می کنه به لرزیدن، اما من توی برادرم استرسی ندیدم بعد اینکه نقشه ...
امروز با جامی: پدری با پسری گفت به قهر
پدری با پسری گفت به قهر که تو آدم نشوی جان پدر حیف از آن عمر که ای بی سروپا در پی تربیتت کردم سر دل فرزند از این حرف شکست بی خبر از پدرش کرد سفر رنج بسیار کشید و پس از آن زندگی گشت به کامش چو شکر عاقبت شوکت والایی یافت حاکم شهر شد و صاحب زر چند روزی بگذشت و پس از آن امر فرمود به احضار پدر پدرش ...
شهادت با طعم تشنگی
صلاح می دانی اما تو را به حق برادرت قسم می دهم اگر واقعاً در آبادان به ما احتیاج دارند خودت ما را به آنجا برگردان، در راه بازگشت چند نفر گفتند ما از هیئت برای دیدن خانم دشتی به اینجا آمده ایم، به دوستم زهرا گفتم به راه آهن برویم اگر قطار بود به آبادان برویم یکی از آقایان گفت ساک خود را بیاورید، سوار بر قطار شدیم در واگن یک آقا جلوی من ایستاد سر من که روبه پایین بود فقط پای او را دیدم. بعد رفت بالا ...
ورود اسرا با دستان بسته به کاخ یزید
کشتم و بخون آغشتم ام کلثوم با چشم گریان گفت: ای دشمن خدا فخر می کنی به کشتن کسی که جبرئیل گهواره جنبان او بوده و میکائیل ذکر خواب گوینده و اسرافیل بدوش کشنده و اسمش در عرش خدا نوشته جدش خاتم الانبیاء بوده و مادرش فاطمه زهراء است و پدرش قاتل مشرکین است . سر های به نیزه شهدا در میان کاروان سر های جوانان اهل بیت هیجده سر بود، بعد از سر حسین سر علی اکبر را آوردند پس از او سر عباس ...
بازخوانی گفت وگویی قدیمی از حمید نعمت الله با حامد بهداد | نعمت الله: وقتی هیچ کاری از دستم برنیاید می ...
افتادن این گفت وگو تو کاری بکنی. بهداد: جای نگرانی نیست [می خندد]. چند روز پیش جایی بودم که در مورد کارنامه ی بازیگری من بحث شد. در مورد بوتیک و دیگر رل های مکمل و نقش های دومی که بازی کرده ام. پرسیدند دلیل پذیرش این نقش های دوم چه بود؟ گفتم دلیلش واضح است. می ترسیدم فرصت هایم را از دست بدهم. بازیگرهای مهم دنیا بعد از این که جایگاهشان را تثبیت می کنند سراغ رلِ دوم می روند. اما نمی دانم تو چطور ...
حسینیه حجت؛ پایگاه اتحاد و همدلی اهالی | ماجرای خرید زمین این حسینیه چه بود؟
... اعضای هیئت که پولی در بساط نداشتند تا حسینیه را بسازند، توسط شخصی به نام حاج میرزا محمود حاج باقری از تولیت حضرت معصومه(س) چادر برزنتی بزرگی گرفتند و خیمه حسینیه را برپا کردند. هیئت امنای حسینیه 12 نفر بودند و در ماه های محرم و صفر و مراسم هفتگی، این چادر را برپا می کردند تا اینکه 8 سال بعد با کمک مردم ساخت حسینیه حجت شروع شد. مساحت حسینیه زیاد بود و اعضای هیئت امنا به لطف خدا، عنایت ائمه ...