ماجرای کمک دو پسر ایرانی به دخترِ زائر اربعین
سایر منابع:
سایر خبرها
خاطرات ناصرالدین شاه در بلژیک؛ نزدیک بود میان آن ها دعوا بیاندازیم، بامزه بود !
، خیلی کسل بودیم، هوای فرنگستان بد است، رطوبتی دارد و اغلب ابر است، بخصوص اسپا که هواش شبیه به کلاردشت و کجور است، خیلی خفه است، شخص دلتنگ می شود . . . بعد از نهار یک پسر کوچکی از اهل ورشو گفتند پیانو خوب می زند، در اکسپوزیسیون پاریس بوده است، به حضور ما آمد، قریب هفت سال داشت، خیلی بدذات و زرنگ اما خیلی قشنگ پیانو می زد، چیز غریبی بود . . . مادرش می گفت واله پیانو است . . . تا وقت خوابیدن متصل می زند ...
جزئیات همسرکشی در اتابک | مردی بخاطر به نام زدن سند خانه همسرش را کشت
آمدم و خوابیدم. می شنیدم که همسرم زیر لب نق می زند. بیدار شدم و با دختر بیرون رفتیم. او یک خودرو خریده بود و با هم به نمایندگی رفتیم و خودرو را تحویل گرفتیم. من دوباره خوابیدم که شب بتوانم سر کار بروم اما عصری همسرم بیدارم کرد و گفت حالا که می خواهی من را طلاق بدهی باید پیش مشاور برویم. او می گفت تو مشکل روانی داری و باید پیش روانشناس بروی. من هم قبول کردم و گفتم برویم اما انقدر عصبانی ام کرده بود که ...
صلح امام حسن(ع) همچون قیام امام حسین(ع) در مسیر حفظ سیره امامت بود
علی شد. ابن ملجم یک ماه در خانه اشعث سکونت داشت. دو پسر او نیز شدند قتله امام حسین و دخترش هم قاتل امام حسن شد. اما درباره اینکه چرا این اتفاق افتاد باید گفت امام فروشی مد شده بود. یعنی هر کسی به یک شکلی سعی می کرد خودش را به معاویه نزدیک کند و منفعتی ببرد. معاویه هم به دختر اشعث پیغام داد و گفت که این پول و سم را بگیر و شوهرت را بکش تا تو را به عقد پسرم درآورم و ملکه زنان عرب ...
ماجرای نذر شیخی که زنده در گور به هوش آمد!
که نمی گیرد هیچ، تازه می جوشد هم. شیخی با هفتصد مدرک شیخ هم مثل من اهل مشهد نبود اما تقدیر، مشهدی اش کرد. آمد که درس دین بخوانَد و تا آخر عمر، گرفتار عشق ابالحسن، علی بن موسی الرضا (ع) شد. می گفتند ادبیات عرب، می خواند. می گفتند فقه و اصول، می خواند. هر چه می گفتند می خواند و تازه تشنه تر هم می شد. می گویند افتاده بود پی رشته های جبر و حساب و ریاضیات. آن موقع که کسی این ها را ...
حسین اوجاقی؛ مهندس خوش تیپی که در اغتشاشات پاییز 1401 شهید شد
... چند دقیقه بعد حسین با سر و صورت شسته از در آمد تو. نگاهی به صورت مادرش انداخت و با لحنی مهربان گفت: مامان جون! چرا ناراحتی؟ چرا گریه می کنی آخه؟ رباب همان طور که گریه می کرد گفت: با هزار آرزو پسر بزرگ کردم، این همه بهش رسیدگی کردم، این همه رفته درس خونده که تهش بیاد تو حیاط اداره، فضولات حیوونا رو جمع کنه؟ چه کاریه با تو می کنند آخه مادر؟ حسین خندید و گفت: مامان، دورت ...
این بازیگران ایرانی از هم طلاق گرفتند + عکس زن و شوهری شان
...> ازدواج و همسر و علت طلاق به گفته خودش یک بار در سن کم ازدواج کرده است که منجر به جدایی و طلاق شده است و حاصل آن هم یک فرزند دختر است که هم اکنون با خود مهتاب کرامتی زندگی می کند. . همسر سابق او بابک ریاحی پور که از نوازندگان موسیقی می باشد بود. وی در این خصوص گفته است : من سال ها پیش ازدواج کردم. زندگی خیلی خوبی هم داشتم. در واقع چون در سن پایین ازدواج شکل گرفت موفقیت آمیز نبود ...
توانایی عجیب مغز | صداها با چشم شنیده می شوند نه با گوش!
خجالتی - خوشحالی بزرگ – دوستان شفیق – دختر یا پسر مطلوب سنجاب : جمع کردن مایحتاج برای روز مبادا – زرنگی قارچ : مسافرت به دیار غربت یا به کشورهای دوردست. کمان : فرزندی نیکو از خویشان و اطرافیان به دنیا می آید، فرزندی پسر - به دست آوردن موفقیت به سختی - به مشقت نیز تعبیر می شود. درخت : فراوانی - پیروزی در بازی - گشاده دستی – شانس در بخت آزمایی ...
جان فشانی فرزندان امام حسن(ع) در حماسه کربلا
پسر است. آشتی میان دو گروه از مسلمانان وی اضافه کرد: پیامبر(ص) این سخن را مکرر می فرمود که الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ سَیِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ أَبُوهُمَا خَیْرٌ مِنْهُمَا؛ حسن و حسین هر دو سرور و بزرگ جوانان بهشتی هستند و پدر ایشان از آن دو بهتر است . در اولین حدیث کتاب سلیم بن قیس هم آمده که حضرت(ص) در آخرین ساعات عمر خود بازهم به دختر خود فرمود: دخترم، توجه کن که ...
اتفاق دردناک برای نوجوان 13 ساله | روایت پسر نوجوان از زندگی تلخش
.... بقیه همکلاسی هایم شیک و مرتب در مدرسه رفت و آمد داشتند اما من به صورت ناهنجار و نامرتب در مدرسه حضور پیدا می کردم. کم کم از مدرسه فرار کردم و به خانواده گفتم می خواهم به جای درس خواندن سرکار بروم. وی افزود: بعد از کلی جنگ و دعوا بلاخره متقاعدشان کردم که می خواهم سرکار بروم و خانواده ام هم قبول کردند اما من بعد از سه ماه سرکار رفتن؛ کار را کنار گذاشتم و گفتم به کار کردن هم علاقه ندارم ...
مرد غریبه صورتش را پوشانده بود؛ من و دخترم را تهدید کرد....
، دست به جنایت زده است. به همین دلیل در جلسه دیروز قاضی اتهام قتل را به مرد 45 ساله که اعتیاد به شیشه دارد تفهیم کرد. اما او خودش را بیگناه دانست و گفت: من زمانی که مقتول به قتل رسید، خواب بودم. قاضی: مگر زمان قتل را می دانی؟ متهم: خب وقتی همسر و فرزندش داد و فریاد راه انداختند، من متوجه زمان قتل شدم. قاضی: مادر و دختر می گویند که تو مرتکب قتل شده ای؟ ...
وصیت شهید حسن عشوری| به هیچ وجه برایم سنگ قبر تهیه نکنید!
...> پروردگارا: ای خالق آسمان و زمین، ای فریادرس بیچارگان، ای نهایت آمال و آرزوی ما عارفان، مرا دریاب. اینک این بنده حقیر و مسکین و ذلیل، با امید رو به سوی تو آورده است. او را ناامید از لطفت برنگردان. خدایا این تو بودی که همواره مرا در کنف عنایت خود قراردادی و از گذرگاه های تاریک دنیا که جز تو مرا مددرسانی نبود، به سلامت عبور دادی و در مقابل، این من بودم که پس از هر درخواستی از تو در جهت عصیان و ...
رباتی که توان یابان ضایعه نخاعی را به پیاده روی اربعین رساند؛ قدم به قدم با ربات اسکلت بیرونی ایران ...
جذاب پیاده روی اربعین به کمک ربات اسکلت بیرونی گفتند. سیده رقیه محمدیان در پیاده روی اربعین با کمک ربات اکسوپد *روایت اول؛ دختری از شهر باستانی باشت معجزه من، شبیه ربات بود معجزه درست وقتی درِ خانه ات را می زند که انتظارش را نداری. وقتی که خیال می کنی فاصله میان تو و آرزوهایت، هر روز بیشتر می شود. این را سیده رقیه محمدیان با تمام وجود درک کرده که وقتی ...
پاسخ به برخی ابهامات و شبهات درباره علت رحلت یا شهادت رسول خاتم (ص)
آن حضرت نینجامید ولی موجب مسمومیت آن حضرت شد و سرانجام در درازمدت، به شهادت آن حضرت انجامید. چرا یک زن غذای حضرت را مسموم کرد؟ مورخ بزرگ، محمد بن عمر واقدی در کتاب مغازی، واقعه رحلت پیامبر (ص) را چنین نقل می کند: چون رسول خدا(ص) خیبر را فتح کرد و آرام گرفت، زینب، دختر حارث، از افرادی پرسید: محمد کدام قسمت گوسفند را بیشتر دوست دارد؟ گفتند: شانه و سردست را. زینب گوسفندی را کشت و ...
این زن پس از دو سال از جسد همسرش باردار شد!
دار خیلی تعجب کرده بود. کلی اسب پشت اون دشت بودند که مثل خودش شاخ داشتند؛ و از شاخ هر کدوم از اسب ها یه رنگین کمون خیلی خوشگل بیرون اومده بود. اسب شاخ دار هاج و واج داشت نگاهشون می کرد که اسب ها اونو دیدند. همه اومدند به سمتش و بهش سلام دادند: سلام. تو چه تک شاخ دار خوشگلی هستی. عجب شاخی داری! اسب شاخ دار گفت: تک شاخ؟ تک شاخ چیه؟ من یه اسبم. تک شاخ ها بهش گفتند که به اسب هایی که یه شاخ ...
مرد و کوه ها
جبرئیل آمد و گفت خدای تو را سلام می کند و می گوید که امشب باید که از مکه بیرون روی که این کافران قصد کشتن تو می کنند و این آن وقت بود که پیغامبر از طائف باز آمده بود و دانست که با اهل مکه زندگانی نتواند کردن . جزئیات تکان دهنده ای دارد این تصویر. تصویر مردی که در تاریک روشن صبح به سمت کوه می رود. به شتاب؛ و لنگه نعلینش آویزان است. یعنی که یک پایش برهنه است و او همچنان می رود؛ و شن ها ...
امام حسین چهار زائر بیشتر ندارد!
هم تنهاست. درد و دل های یک سالش را برای من و تو آورده! کاش می فهمیدیم چه می گوید... وقت سحر، بعد از نماز به بهانه زمان کم و مسیر نسبتاً زیادی که تا کربلا پیش رو داریم از ابوسلمان می خواهیم صبحانه ما را به موکب داران مشایه واگذار کند. این بار زور ما چهار نفر به اصرارهای خانواده عراقی می چربد. موقع خداحافظی، کوثر جلو می آید و دستم را باز می کند. یک کش موی سر، یک آویز تزئینی کیف و یک ...
شهر ما
ازکارافتاده تصور کرد؛ انگار نه انگار که حرفی شنیده بود، رد شد و رفت. پسر نوجوانم با کمی ترس و دلهره گفت: ولشون کن! حالا دعوا میشه. گفتم: نترس؛ حق با ماست. اگه هیچی نگیم پس چه جوری حقمونو بگیریم؟ به موتوری بعدی هم همان جمله قبل را گفتم. نیم متر جلوتر ایستاد. پسرم ترسیده بود. خودم هم دلهره داشتم که اگر حرف بدی زد ،چطور جوابش را بدهم؛ اما در کمال تعجب خیلی فروتنانه عذرخواهی کرد و گفت ...
چند روایت معتبر از همسایگی با خانواده امام خمینی(ره) از نجف تا جماران
زنان عرب هم جالب بود بدانند این عجمی که دو شبانه روز گریه کرده و درد کشیده چه دارد. وقتی فهمیدند دختر به دنیا آورده، دو دست چاق و سیاهشان را روی بتول می تکاندند و می گفتند: تَباله ، یعنی خدا مرگت بدهد، خاک بر سرت! خانم موسوی می خواست حالیشان کند که این زن دو پسر هم دارد و این سومین فرزند اوست ابن ابن دارد. ثانی ابن این بنت ثالث است...... بتول به این تلاش بی ثمر او در دل خندید و آرزو کرد کاش مرضیه ...
روایت عجیب از جدال یک زوج جوان در دادگاه خانواده
با صدای بلند باهاش حرف می زند "لیلی می ترسه بره بهش بگه بابا می فهمی این یعنی چی؟ روحیه لیلی رو با رفتارهای بدش داغون کرده اون درک نمیکنه که باید با دختر بچه چطور رفتار کنه و این درد آور است... شما بهش بگو با این رفتاراش چه بلایی سر لیلی آورده" رعنا رو به محسن کرد و با لحن تندی گفت "تو یک کودک آزار هستی، تو صلاحیت پدر شدن نداشتی و من اشتباه کردم تو رو به این درجه رسوندم". در همین بین بود ...
نفوذی دشمن را شناسایی کنید!
. آنها گفتند: بین شما کسانی هستن که با همکاری عرب های اهواز، اطلاعات رو به دشمن می دن و دشمن با گرای دقیق، با خمسه خمسه اهواز رو می زنه. در آن زمان خمسه خمسه ها برای ما معضل شده بود و نمی دانستیم از کجا می خوریم. (در دوران جنگ، از آن جایی که آتشبارهای توپخانه عراق به صورت پنج تایی شلیک می کردند، بین عراقی ها به خمسه خمسه معروف شده بودند.) به هر صورت موافقت مان را اعلام و برای آنها موتور تهیه کردیم ...
گردان نانواها
بیان شده است. در چشمه سوم جان و مالم فدای تو خاطراتی از آغاز جنگ و تلاش کل زهرا برای فرستادن مردها به جبهه را می خوانیم. به عنوان نمونه در صفحه 70 و 71 می خوانیم: حاج علی هماهنگ کرده بود تا همه چند روزی برویم اهواز. تا هم من از وضعیت آنجا باخبر شوم و هم کمی از دل تنگی ها کمتر شود. شب اول را در خانه ای که به خانه ی عمه معروف بود گذراندیم. شاممان هم شد چند قوطی کنسرو و تکه های ...
روزگاری که دل همسایه برای همسایه اش می تپید
.... بعدازظهر هر روز در هر کوچه جلو در ورودی خانه آب و جارو می شد و زنان و اهالی آن کوچه به بهانه پاک کردن سبزی، دور هم جمع می شدند و گل می گفتند و گل می شنیدند. شب نشینی ها هم جزء جدانشدنی زندگی اهالی یافت آباد به حساب می آمد. همدلی و همکاری در مشکلات، همراهی در شادی و روابط محکم همسایگی از خوبی شب نشینی همسایگان به شمار می رفت. مردم می دانستند در مشکلات می توانند روی کمک همسایه حساب کنند. همسایه ...
امام حسین علیه السلام در روایات اهل سنت
به گزارش خبرنگار حوزه استان های خبرگزاری تقریب ، کتابهای اهل سنت سرشار از فضائل و مناقب آن حضرت از زبان پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله) است که در اینجا به نمونه هایی اشاره می کنیم: 1. بخاری به سندش از نعیم نقل کرده که از ابن عمر سؤال شد: اگر شخص محرم، مگسی را به قتل برساند، حکمش چیست؟ او در جواب گفت: اهل عراق از مگسی سؤال می کنند در حالی که فرزند دختر رسول خدا(صلی الله علیه وآله) را به قتل رسانده اند. پیامبر(صلی الله علیه وآله) فرمود: ...
قرارمان هر پنج شنبه، همین جا
کدام یک که شبیه تو بودند؟ بالاخره خودت جلو آمدی و دو نفر دیگر از نظرم محو شدند! پیراهنت را بالا کشیدی، جای قلبت را نشان دادی و گفتی: گلوله به این جا خورده؛ ولی نگران نباش درد ندارم. دردم همون لحظه بود... پس برای چی این جا هستی؟ اومدم پرونده ها رو تحویل بدم و برم. به پرونده های میان دستت نگاه کردم، عکس شهدایی که توی بهشت زهرا (س) می دیدمشان روی پرونده ها ...
نصب پرچم یا حسین درخیابان آخرین خاطره ام از مصطفی است
اغتشاشات خیابانی خوزستان برای آب بود و او با همه این اوضاع بیماری کرونا در میدان حضور داشت. حتی وقتی با برادرم تماس گرفتم و گفتم اگر امکان دارد بیا و ما را از اهواز به سمت شوشتر بیاور. گفت فرصت نمی کنم. نمی توانم محل کارم را ترک کنم. همان روز برای آخرین بار آمد خانه حدود ساعت شش بود و همان دیدار آخر ما با برادرم شهید مصطفی ساعد شد تا اینکه خبر شهادتش را برای ما آوردند. پسر عمویم با من تماس گرفت و گفت ...
پشتکار مثال زدنی مجتهد بزرگ تهرانی از زبان دخترش
ر داشتم، چهار خواهر هم بودیم که دو خواهر از پدرمان بودند. پدر پس از فوت همسر در ازدواج اول، با مادر ما ازدواج کرد. دو تا دختر از زن اولش داشت و دو تا دختر هم از مادر ما که یکی اش من هستم و یکی هم فاطمه خانم که فوت کرده. پسر ها هم چهار نفر بودند، میرزا علی نقی پسر بزرگتر بود. میرزا احمد دومی بود، میرزا محمدرضا که زیر شکنجه ساواک شهید شد، یکی هم محمدتقی که در حال حاضر در آلمان زندگی می کند. ...
پیامک تبریک ولنتاین را که برایش فرستادم عصبانی شد و دعوایم کرد
شدم و گفتم: اصغر چرا چراغ نفتی رو روشن نکردی؟ چطور چای دم کردی؟ آن موقع در چهارباغ گاز نداشتیم. گفت: مامان! دیدم آفتاب خیلی داغه ، آب رو گذاشتم داغ بشه ! رفتم دیدم چای خشک را داخل لیوان ریخته و درش را گذاشته! من آن چای را خوردم، خدایی انگار تمام خستگی ام در رفت. وی ادامه داد: اصغر همیشه می گفت: مامان! من دوست دارم کارهای بزرگ انجام بدم ، برام خیلی دعاکن. می گفتم: مادر! من نمی دونم تو از ...
نارنجکی که روز حمله به شاهچراغ، مدافع امنیت مردم را هدف گرفت
بعد از اینکه لیسانسش را گرفت به استخدام سپاه در آمد. سخت در خانه پیدایش می شد. اضافه کار می ایستاد و پول اضافه کارش را خرج نیازمندان می کرد. شب ها 9 یا 10 شب می رسید خانه. نبودنش و دیر آمدنش برای اهل خانه آسان نبود. پریسا دلش برای همسرش تنگ می شد و نازنین زهرا هم بهانه بابایش را می گرفت. پریسا که گله می کرد چرا انقدر دیر می آید خانه، می گفت: تا کارم رو تموم نکنم نمی تونم بیام. نفر وسط ...