سایر منابع:
سایر خبرها
لو رفتن راز رابطه پنهانی بهرام با مادر و دختر به صورت همزمان / در اتاق دخترم قرص های ضد بارداری پیدا کردم
به گزارش سلام نو به نقل از رکنا، پس از مرگ همسرم مجبور شدم دنبال کار بگردم ،پس از چند هفته دوندگی و سپردن به دوستان و فامیل در یک شرکت خصوصی کار پیدا کردم، من همیشه زن خانه بودم و حالا خیلی برام سخت بود که بیرون از خانه و در یک محیط رسمی کار کنم اما ناچار بودم. خیلی زود ازدواج کردم و یک سال بعد خدا نینا دخترم را به من هدیه داد ،وقتی نینا بزرگ تر شد اختلاف سنی کم ما با توجه به ظاهرمون ...
درخواست دیه برای مردی که بعد از شکست عشقی دست به جنایت زد
داشت که نزد پدرش زندگی می کرد. مرد جوان که به این زن علاقه مند شده بود در خیال ازدواج با او بود تا اینکه نقشه اش را بربادرفته دید و دست به جنایت زد. به نقل از اعتماد، او در بازجویی ها گفت: من راننده بودم و چهار سال قبل این زن را به عنوان مسافر سوار کردم، بین راه سر صحبت باز شد و فهمیدم مجرد است و تنها زندگی می کند، از همان روز با هم آشنا شدیم و کم کم ارتباط مان بیشتر شد. رابطه من و فتانه ...
سارق تبهکار قربانی عشق به طعمه اش شد
دیگری مواجه شدند. در این شکایت زن جوانی گفت: در جست وجوی کار بودم که با آگهی استخدام پرستار خانگی برای زنی سالخورده مواجه شدم. با شماره داخل آگهی تماس گرفتم مرد جوانی تلفن را پاسخ داد و مدعی شد برای مادرش به دنبال پرستار است. بعد از من خواست برای صحبت درباره شرایط کار و ملاقات مادرش به خانه آنها بروم اما به محض ورود به خانه مرد جوان مرا مورد آزار و اذیت قرار داد و طلاهایم را سرقت کرد. در ...
این گونه بود که دختری هوسران نام گرفتم و کسی سراغم نیامد...
این دختر می گوید: زمانی که در منزل تنها بودم هوشنگ را به منزل دعوت کردم و کم کم وسوسه های شیطانی به سراغمان آمد... به گزارش وقت صبح به نقل ازخراسان، دختر 20ساله گفت: پدر و مادرم از روزی که به سن تکلیف رسیدم، اصرار زیادی به رعایت حجاب داشتند. و همواره تاکید می کردند که مسائل دینی را باید به طور کامل انجام بدهم. من هم که تنها دختر خانواده بودم سعی می کردم خواسته های پدر و ...
نقشه وحشتناک مرد معتاد برای دختر خردسال
این ها بخشی از اظهارات زن 26 ساله ای است که سراسیمه و هراسان در حالی خود را به مرکز انتظامی رساند که دختر خردسالی را در آغوش داشت. این زن جوان با بیان این که همزمان با تجمع مردم دخترم را از چنگ شوهرم رها کردم و به کلانتری آمدم، درباره سرگذشت تاسف بار خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری رسالت مشهد گفت: 5 سال قبل هنگامی که 21 سال بیشتر نداشتم احساس کردم رفت وآمدهای خانواده خاله ام به ...
گریم جدید بهاره رهنما
. که شایعه هایی از طلاق این دو نفر در فضای مجازی منتشر شده است. بهاره رهنما در کنار بازیگری ، نمایش نامه نویسی و کارگردانی تئاتر را نیز تجربه کرد. اوعلاقه زیادی به کتابخوانی داشته و تابحال حدود 10 کتاب نوشته است. همچنین او سابقه تهیه کنندگی آلبوم علی شوکت خواننده جوان موسیقی راک را هم در کارنامه خود دارد. در آلبوم شوکت چند قطعه آلبوم از ترانه های کتاب زن باران نوشته بهاره رهنما اجرا شده ...
اسارت در ایران من را شیعه کرد/ هنوز آرامش سخن آن سپاهی در گوشم است نترس تو برادر ما هستی
...> حیات: برای خانواده تان مشکلی پیش نیامد؟ العزاوی : من چون اهل تسنن بودم، مشکلی پیش نیامد و خانواده ام تا یکسال و نیم تصور می کردند مفقود الاثر هستیم؛ اما بعثی ها نفهمیدند که من جزو احرار هستم. حیات: از روزهای بعد جنگ بگویید. العزاوی : من در ایران ماندم و بعد اینکه جزو سپاه بدر شدم در خوابگاه می خوابیدیم. دوستانی داشتم که ازدواج کرده بودند. آنها من را به دوستانشان معرفی می کردند. با اینکه حقوقمان کم بود اما باز هم می شد زندگی کرد با خانمی یزدی ازدواج کردم. الان در قم زندگی می کنم و دو دختر و یک نوه دارم. حیات ...
تکه ای از ماه
هوای صبح. گفت: چند نامه از برادران به دستم رسیده است که از خانواده ها گله داشتند که در امر ازدواج سخت گیری می کنند. مامان نگاهم کرد، اما من طوری وانمود کردم که حرف خاصی نشنیده ام. آقای طالقانی گفت: کشور ما حکومت اسلامی است. یکی از ستون های دین ما هم ازدواج است. ای خانواده هایی که دختر دارید، سخت گیری نکنید! مامان آهی کشید و گفت: ای حاج آقا! چی می گی ؟ ما می ریم خواستگاری، می گن ...
فال قهوه | فال قهوه فردا 27 شهریور | ته فنجون قهوه ات خبر از چیزای خوبی داره! | از این غافله جا نمونی! + ...
به پدرش بدهد که به واسطه ی کنترل خشم، تمام میخ ها را از کیسه بیرون آورده است. پدر دست پسرش را گرفت و به طرف حصار برد. کارتو خوب انجام دادی پسرم، اما به سوراخ های روی حصار نگاه کن. بدنه ی این حصار دیگه مثل قبل نمیشه. وقتی حرفایی رو با عصبانیت به زبون میاری، حرفات درست مثل جای میخ ها زخم به جا میذارن. می تونی یک چاقو رو فرو کنی تو بدن یه مرد و درش بیاری. هرقدرم بگی متاسفم هیچ فرقی به حال ...
فیلمی عجیب از مرجانه گلچین / خانم بازیگر همه را شوکه کرد !!
/ بازیگر/ بیوگرافی / عکس / همسر مرجانه گلچین فیلمی از مرجانه گلچین منتشر شده است که در آن بسیاری از مخاطبان را شوکه کرده است . مرجان گلچین در این فیلم خیلی چاق و شکسته نشان داده می شود. مرجانه گلچین تا کنون مجرد بوده است و خبری از ازدواج او منتشر نشده است. در ادامه عکس جنجالی از از مرجانه گلچین بازیگر طنز کشورمان را مشاهده می کنید. مرجانه گلچین در این عکس جنجال زیادی به پا کرد: ...
گولش را خوردم و به خانه خالی شان رفتم، اما او وقاحت را...
او را فراموش کرده بودم، با آن آبروریزی که چند سال قبل به راه انداخت. و رسوایی به بار آورد دیگر نمی خواستم هیچ گونه ارتباطی با آن جوان هم محله ای ام داشته باشم. به گزارش وقت صبح به نقل از خراسان، ولی او چنان با رفتارها و تهدیدهایش مرا در تنگنای ترس و آبروریزی قرار داد که به ناچار همراهش شدم و به خلوتگاهی رفتم که... این ها بخشی از اظهارات دختر 18ساله تبعه خارجی است که با دستی ...
این معلم کلاس چهارم، ویارِ شاگرد باردارش را رفع کرد
خشک یاد کرد: من آنقدر در حاملگی تهوع و استفراغ داشتم که دو روز بعد زایمان وزنم از قبل بارداری کمتر بود، یعنی عملا چیزی وارد معده ام نمی شد. ولی در یک بازه زمانی حدود 2ماهه خودم را برای ساندویچ کالباس خشک می کُشتم. قشنگ یادمه همسرم می گفت اون کالباسش آشغالیه، برایت ژامبون درصد بالا گرفتم، می گفتم نه:)) خیلی عجیب بود. هالزیش هم از رفتار زشت شوهرش در این دوران نوشت: دو ماهه باردار بودم ...
ماجرای روحانی جانباز در اغتشاشات پائیز 1401
نذاشتند تو و مهدی کشته بشید. همون مردمی که همه جا می گن به خون شما تشنه ن. آره! همونا شما رو از دست اون گرگا نجات دادند. خودشون انداختنش تو یه پراید و بردنش بیمارستان. حاجی مردم نذاشتن تو و مهدی کشته بشید. همون مردمی که همه جا می گن به خون شما تشنه ن. آره! همونا شما رو از دست اون گرگا نجات دادند حاجی موندنی نیست حاج آقا شب اول که اومدی اینجا جراح عملت نمی کرد. می گفت ...
کاترین سویتزر، زنی که مخفیانه در میان مردان دوید
هشت کیلومتر بیشتر هم دویدم. او متقاعد شد و گفت: “من تو را به ماراتن بوستون می برم اما باید برای مسابقه ثبت نام کنی”. بنابراین من فرم ورود را پر کردم و اسمم را با حروف اول مخفف خود امضا کردم و با لباس های گشاد زمستانی که داشتیم، متوجه زن بودنم نبودند. آنها به من یک شماره دادند و این 261 بود. وقتی شماره پیش نویسم را ثبت کردم و آن را گذاشتم، همه مردهای اطراف من وقتی قبل خط اس ...
مهندس خوش تیپی که در اغتشاشات پاییز 1401 شهید شد
...> روزها از پی هم می گذشت و به مرداد نزدیک می شد، که روزی شوهر رباب، او را صدا زد: عیال! دیشب یه خواب دیدم. تو دسته سینه زنی امام حسین علیه السلام نشسته بودم و واسه خودم گریه می کردم که یکی از وسط دسته اومد سمت من. نمی تونستم ببینم چه شکلیه ولی عمامه سیاه رو سرش بود. گمونم سید بود. دستشو گذاشت روی شونم و گفت: برا چی داری گریه می کنی؟ خدا یه پسر بهتون می ده که اسمش رو حسین می ذارید. خلاصه جونم برات بگه ...
در یک 24 شهریور، رئیس صداوسیما به جرم براندازی اعدام شد
تلویزیون می آورد. در سالگرد شهدای سی تیر به ابن بابویه رفته بودیم، یکدفعه دیدیم پیرزنی به سمت قطب زاده خیز برداشت که او را ببوسد. قطب زاده اجازه نداد. آن زن شروع کرد به تعریف از قطب زاده که تو جوان رشید اسلامی و... ما حتی اسمش را هم نمی دانستیم. چه می دانستیم کیست. بعد دیدیم عکسش را در جلد تهران مصور منتشر کردند با این توضیح که زهرا خانم از قطب زاده دستور می گیرد. قطب زاده به من گفت ...
داماد هلندی وحشی از آب درآمد! | کتک خوردن زن فقط چند ساعت بعد از دیدار با شوهر اینترنتی
زن 54 ساله ای که برای شکایت از همسرش به اداره پلیس رفته بود، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی مشهد گفت: اهل کشور افغانستان هستم اما از چند سال قبل به همراه خانواده ام و به طور غیرقانونی به مشهد مهاجرت کردیم. شوهر معتادم که از 15 سالگی با او ازدواج کرده بودم در ایران هم به رفتارهای خشن و آزار و اذیت هایش ادامه می داد چراکه مردی بداخلاق بود و از زمانی هم که به مواد مخدر صنعتی ...
از عشق خیابانی تا سرقت مسلحانه!
. این موضوع تاثیر بدی بر روح و روانم گذاشت و اعتماد و اطمینان مرا به هر چیزی از بین برد! بالاخره حدود 2 سال بعد دوباره خودم را پیدا کردم و با دختر باوقار دیگری که شرم وحیا را خوب می فهمید ازدواج کردم، اما باز هم روزگار با من سر ناسازگاری داشت به گونه ای که کار و کاسبی ام کساد شد و من که بیکار شده بودم با پول یارانه زندگی را می گذراندم تا این که با یک تصمیم اشتباه دیگر به تربت ...
خانمم مدام به من شک داشت، اماخودش رسوا شد و با دوست پسرش لو رفت
یک لحظه به آن دختر دل باختم به طوری که گویی همه سعادت و آینده ام در گرو یک لبخند او بود. آن روز آن قدر فرشته را تعقیب کردم تا بالاخره شماره تلفن منزلشان را گرفتم و از یک باجه تلفن عمومی به او زنگ زدم. این گونه رابطه من و فرشته آغاز شد تا این که مدتی بعد تصمیم به ازدواج با او گرفتم چرا که خانواده اش وضعیت اقتصادی خوبی نداشتند و در حاشیه شهر مستاجر بودند به همین دلیل فکر می کردم چنین ...
کمدین بودن
که مهرداد اومد و ما ازدواج کردیم. بعد از 8 ماه تنهایی رفته بود. من حضور و محبت آدمها رو با گرمای وجود مهرداد حس میکردم. و این شگفت انگیز بود... بعد دوباره همه چی سیاه شد. مهرداد بود عروس شده بودم و فک میکردم شادترین دختر دنیام ولی همه چی سیاه شد. تهمت های آشکار و حرف های احمقانه زیادی زده شد. مهرداد بود وبازم تنهایی بیشتر بود. رفیقم برای اینکه تهمت بقیه رو تکرار نکرده بود و ساکت مونده بود ...
نارنج های تلخ
. هوا گرگ و میش بود. یعنی اذان زدن؟ چه حس عجیبی بود، دلم برای عطر چای بهار نارنج خونه مون تنگ شده بود، حتی رد اشکی رو تو چشمام حس کردم که داشت حلقه می زد و خفگی بغض داشت به گلوم پنجه می کشید ولی من خودم خواسته بودم و از اینجا بودنم راضی بودم. این فقط دلتنگی بود. کم کم همه بیدار شدن. باید کارها رو انجام می دادیم. ما رو به دو گروه 15 نفری تقسیم کردند و من در گروهی قرار گرفتم که باید به غرب ...
از تجاوز در رستوران تا صیغه مخفیانه
زن 30 ساله ای است که برای شکایت از جنین کشی همسرش به کلانتری مراجعه کرده بود، گفت: از همان دوران نوزادی به بیماری دیابت مبتلا بودم و برای همین هزینه های درمانی زیادی را روی دوش پدر کارگرم می گذاشتم 3 خواهر و برادرم نیز با همین درآمد کارگری پدرم ازدواج کردند و به دنبال سرنوشت خودشان رفتند اما من در حالی که وارد پانزدهمین بهار زندگی ام شده بودم ناگهان مادرم را از دست دادم و روزگارم سیاه تر شد چرا ...
علی امینی و داستان نخست وزیری | نوار سوم مصاحبه
نظر طبقاتی با شما مخالف بودم. نطق که در رادیو می کردید خانم من گوش می داد رادیو را از دستش می گرفتم. یه چند روزی این جریان و آمد گفت تو هم گوش کن خب ضرر نداره که. گوش کردم به تدریج مؤمن شدم. حالا آمدم به شما بگم که اون وضع اولیه من فرق کرد و من حالا معتقد و مؤمن به شما شدم. گفتم آقای طالقانی من حالا همین را می خوام. چون هیچ دلیل نداره شما که دکتر امینی را نمی شناسید از نظر خودت هم یک طبقه اشرافی ...
وقتی پروانه ها مرا یاد تو می اندازند/ گریه برای امام حسین(ع) و یارانش وصیت سیامک بود
شهریور ماه 1359 بود که جنگ بین ایران و عراق به ما تحمیل شد. سیامک عضو اصلی هسته سپاه بود و از جان گذشته و من هم که تازه بعد از ازدواج برای آموزش امدادگری به اتفاق هم و چند تن دیگر از برادران و خواهران انزلی عازم تهران شده و پس از گذراندن دوره کمک های اولیه به انزلی برگشته بودیم؛ در بهداری سپاه آنجا مشغول به کار شده بودم. سیامک دلی پاک و روحی بلند و دریایی داشت. پر از معنویت بود و برای من ...
زن جوان: شوهرم بخاط اینکه به من شک داشت از خانه بیرونم کرد و قفل در را عوض کرد
به گزارش اینتیتر به نقل از زنهار، زن 37 ساله در حالی که بیان می کرد اگر می دانستم این رفتار دلسوزانه من این گونه آبرویم را به باد می دهد داخل آسانسور می ایستادم و هیچ وقت وارد خانه خودم نمی شدم به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری میرزاکوچک خان مشهد گفت: دختری 18 ساله بودم که عاشق پسر خاله ام شدم مهرش به دلم نشسته بود و به چیزی جز ازدواج با او نمی اندیشیدم محمد هم مرا عاشقانه دوست داشت و آشکارا به ...
مادر ترزای سومالی و عمری که وقف بهبودی زندگی زنان و کودکان شد
خود را اینطور شرح داد: وقتی دختر جوانی بودم، مادرم بر اثر عوارض زایمان فوت کرد. خیلی خیلی ناراحت شدم مادرم جلوی چشمانم عذاب می کشید، اما نمی توانستم به او کمک کنم. وقتی درگذشت، درد بسیار عمیقی را احساس کردم. خیلی از بچه ها مثل من هم مادرشان را از دست دادند. آن زمان بود که تصمیم گرفتم پزشک شوم. می خواستم به نسل های آینده و کودکان کمک کنم تا از دردی که من احساس می کردم اجتناب کنند. به همین دلیل بود ...
روایت صادقانه جنگ در چراغ های روشن شهر
جواب داد: اینطوری براش بهتره. صباح دوباره گفت: تو مگه خدایی که بگی کی بمونه و کی بمیره؟ خون خونم را می خورد. در فیلم ها دیده بودم اگر دست یا پای اسبی بشکند، آن را می کشند تا زجر نکشد. دنباله حرف صباح را گرفتم و گفتم: این که اسب نیست، آدمه! شنیده بودیم وقتی امیدی به خوب شدن اسب نباشه، برای اینکه عذاب نکشه می کشنش، اما انسان رو نشنیده بودیم. جو نشان واکنش ما را که دید کوتاه آمد ...
تاجری که در جاده مشهد، خادم زائران است!
خواستگاری همسرم و هربار هم جواب نه شنیده بودم. آخرین بار که دست رد به سینه مان زدند. رفتم مستقیم حرم آقا و گفتم آقاجان من این کار را از شما می خواهم. کار ازدواجم را هم سپردم به شما. شما دلشان را نرم کنید. فردای آن روز مادرشان با خانواده تماس گرفتند که دوباره به خواستگاری برویم. بعدها که از همسرم پرسیدم گفتند که چند نفری که در خانواده شان با ازدواج ما مخالف بودند. همان شبی که ما از اینجا رفتیم و من ...
کویر میهمان نواز بادرود میزبان زائران در روز چلشتم
برادران باشند در سوگ برادر، می آیند تا تسلی دل پیامبر(ص) باشند، می آیند تا عزادار حسن(ع) باشند می آیند تا کرامت بزرگی این روز عزیز را ببیند، آنگاه معجزه می یابند، آرام می شوند، کَرمش را حس می کنند چون لطفش بیداد می کند، قصه اش ورد زبان هاست، کویریان همه می آیند، زن و مرد، کودک و نوجوان، پیر و جوان به رسم چندین ساله به یاد اموات، به حُسن قصه های مادربزرگ، به امید شفاعت، به لطف دیدار دوستان اینجا گرد ...