سایر منابع:
سایر خبرها
من همسر یک رنگین کمان بودم
سنگفرش خیابان جاری است بخند، زیرا خنده ات برای دستان من شمشیری است آخته خنده تو، در پاییز در کناره دریا موج کف آلوده اش را باید برافرازد، و در بهاران، عشق من خنده ات را می خواهم چون گلی که در انتظارش بودم گل آبی، گلِ سرخِ کشورم که مرا می خواند بخند بر شب بر روز، بر ماه بخند بر پیچاپیچِ خیابان های جزیره ...
در سالگرد شهادت شهید مظلوم برگزار می شود؛ اجتماع بزرگ عاشقان آرمان
، به حوزه می رفت. آن روز صبح به علت اینکه کلاس صبحش تشکیل نشده بود، نتوانست برود. ساعت نه که از خواب بیدار شد، صبحانه را آماده کردم و ایشان میل می کرد. موقع رفتن از آنجایی که آن شب قرار بود به منزل مادرم برویم، به آرمان گفتم: شما هم شب به منزل عزیز بیایید، چون ما هم آنجا هستیم. آرمان گفت: باشه مامان، من کلاس دارم، اما اگر توانستم حتما می آیم. گفتم: پس آمدنت را به من خبر بده. پس از آن قدری با هم صحبت ...
شوهرم می گفت صلاحیت تو پخت نان و شستن ظروف است!
خصوص شفاء و عایشه تقریباً ماه فوریه همین امسال (2017) بود که یک روز عباس آمد و گفت می خواهم شفاء را به ازدواج یکی از هم رزمانم به نام احمد در بیاورم با او صحبت کرده ام و پسر بسیار خوبی است. از اهالی همین زاب هستند و خانه شان تنها کمی از منزل ما فاصله دارد. من بنای مخالفت گذاشتم و گفتم که هنوز برای ازدواج دخترها زود است. اینها که سنی ندارند. جواب داد که چه راضی باشی و چه نباشی، هیچ فرقی ...
متر مردمی اقتصاد
گفتم تا لیسانس بیشتر درس نمی خوانم چون نیازی نیست یا دیگر حوصله ندارم ولی در اصل، نگران هزینه های شهریه بودم، یعنی عددبازی ها منطق ندارد. من اگر به جای ترمیم دندان ها به فکر کشیدنشان افتادم، یعنی کمیت اقتصاد می لنگد. می دانید چرا مثال ها را زیاده از حد زدم؟ چون خیلی از امثال ما دوریم از متن جامعه؛ چون اشکال دوم ما این است که نمی دانیم حال واقعی اقتصاد چگونه است؛ اشکال اول ما این است که ...
فال حافظ من چی میشه | فال حافظ سه شنبه 2 آبان 1402
گیسویت خرابم می کند هر دم فریب چشم جادویت پس از چندین شکیبایی شبی یا رب توان دیدن که شمع دیده افروزیم در محراب ابرویت تعبیر: تفسیر فال حافظ شما می گوید اراده ات بسیار قوی است و با آن می توانی دنیا را زیر و رو کنی. همه چیز را زیبا می بینی و از این دید خود راضی هم هستی. زیبایی ها آنقدر تو را مست کرده که به خزان فکر نمی کنی. گاهی خود را مثل باد سبک ...
زن مقتول اغفالم کرد که در قتل شریکش شوم
پیدا کنم که آن را با تویوتایش عوض کند. شماره اش را گرفته و با او حرف زدم، بعد از چهار روز فهمیدم متاهل است، 19 سال قبل با یکی از اقوام دورشان ازدواج کرده و دختری 17 ساله دارد. همچنین متوجه شدم شوهرش به او توجهی می کند، اذیتش می کند و او نمی تواند طلاق بگیرد. بعد از آن تلفنی، پیامکی و از طریق واتس اپ درارتباط بودیم. گاهی هم او را در جنگل شیان لویزان، مقابل خانه اش یا در بوستان محله شان می دیدم ...
کتاب حدادعادل درباره برادر شهیدش رونمایی شد
ترسوها نیست. مردن، کشته شدن و هجرت در راه خدا شجاعت می خواهد. وی گفت: جوان های ما در یک رویش بزرگ بهتر از من و امثال من زندگی می کنند. من و دکتر حداد عادل سکه های نیم پهلوی هستیم؛ نصف عمرمان را در زمان شاه و نصف دیگر را در جمهوری اسلامی بوده ایم؛ اما جوان های امروز سکه بهار آزادی هستند. 55 درصد جمعیت جوان ما زیر 40 سال است. از اول عمرشان در جمهوری اسلامی بوده اند. خداوند اگر کسی را دوست ...
امام زمان (عج) از دیدگاه خورشید سامرا
خبرگزاری حوزه | مرحوم شیخ مفید (متوفای 413 ق) در کتاب الارشاد (ج 2، ص 315) می نویسد که امام حسن عسکری علیه السلام در مدینة الرسول صلی الله علیه و آله در روز هشتم ماه ربیع الثانی سال 223 متولد شد. حضرت در هشتم ربیع الاول سال 260 به درجه رفیع شهادت رسید و در کنار پدر بزرگوارش در شهر سامرا مدفون گردید. (کافی، ج 1، ص 503) در آن موقع عمر مبارک حضرت 28 یا 29 سال بیشتر نبوده است. (منتهی ...
فال حافظ روزانه | فال حافظ واقعی سه شنبه 2 آبان 1402 به همراه تفسیر دقیق
استفاده قرار می گیرد. فال حافظ به شکل روزانه در فرتاک نیوز برای متولدین 12 ماه سال منتشر می شود. فال حافظ امروز به متولدین ماه های مختلف توصیه های متفاوتی دارد. فال حافظ به تفسیر دقیق نیاز دارد. برای اینکه فال حافظ امروزتان را بدانید این مطلب را از دست ندهید. جواب فال شما: غزل شماره 238 از دیوان حافظ تعبیر فال حافظ شما: همیشه بدست آوردن چیزهای گرانبها و ...
گادوین منشا: من عجب گلزنی هستم!
ها شماره 99 را پوشیدم چون این شماره را دوست دارم و آن را شماره مورد علاقه خودم می دانم. تو پنالتی زن خوبی هستی اما چرا در بازی مقابل هوادار این شانس به تو داده نشد؟ نظر سرمربی تیم این بود که ساسان پنالتی را بزند. ایگناسیو بعد از گل باارزشی که برای تیمتان زدی حرفی به تو نزد؟ نه صحبت خاصی با من نداشتند. فکر می کنی اولین گلت زمینه را برای گل های بعدی فراه ...
مامان زری جبهه ها کیست؟ | معجزات جنگ دیدنی است نه شنیدنی
روی همه باز است. هر ساعت از شبانه روز که مهمان خانه اش شوی با خوش رویی به استقبالت می آید. سماورش همیشه داغ و چای توی استکان های کوچک و برق افتاده اش آماده است. مدام حواسش پی نگاه همسرش است. دکترها گفته اند مشکل خاصی ندارد اما با اصرار می توان صدایش را شنید. دست همسرش را می فشارد و نگاه مهربانش را به او می دوزد و زیر لب می گوید خدا سایه ات را از سر خانواده کم نکند. زهرا بابایی حرف از ...
قاتل پس از 21 سال شناسایی نشد دیه از بیت المال پرداخت می شود
.... خواهرم تنها بود، چون سه فرزندش با پدرشان زندگی می کنند. من همیشه با خواهرم ارتباط تلفنی داشتم و هر چند روز یک بار هم به دیدنش می آمدم یا او را به خانه ام دعوت می کردم. شب قبل با خواهرم تماس گرفتم، اما جواب مرا نداد، احتمال دادم مشغول کاری باشد و با من تماس بگیرد، اما وقتی امروز هم با من تماس نگرفت، نگرانش شدم و دوباره با او تماس گرفتم. خواهرم این بار هم جواب تماسم را نداد، به همین دلیل نگرانی ...
پرداخت دیه از بیت المال؛ پایان یک پرونده 21 ساله
...؛ این پرونده بیستم فروردین سال 81 گشوده شد. آن روز به پلیس خبر رسید که جسد زنی 36 ساله در خانه اش به قتل رسیده است. نخستین کسی که با جسد این زن مواجه شده بود، برادرش بود. وی به ماموران گفت: خواهرم متاهل بود و سه فرزند دارد اما چند ماه قبل به خاطر اختلافی که با شوهرش داشت طلاق گرفت. خواهرم تنها بود و سه فرزندش با پدرشان زندگی می کنند. از روز قبل هرچه به خواهرم زنگ می زدم جواب ...
حمله عجیب مار و شاهین به یک زن ! / همزمان دورش کردند !
به گزارش زیرنویس، در 25 ژوئیه امسال در تگزاس ، من و همسرم در حال چمن زدن بودیم. می خواهم واقعه عجیب حمله همزمان و شوکه کننده مار و شاهین به خودم را برایتان شرح دهم حدود ساعت 8 شب بود و هوا هنوز روشن بود. من در زمین در حال رانندگی با تراکتور بودم. [...]
شهیدی که اعضای بدنش را بخشید (حدیث دشت عشق)
...، سید محمدحسین میردوستی پس از 17 روز جهاد در سوریه در دفاع از حریم اهل بیت(علیه السلام) به درجه رفیع شهادت نائل آمد. این شهید مدافع حرم در وصیت نامه اش، اعضای بدن خود را به نیازمندان اهدا کرده بود. شهید در ابتدای این وصیت نامه خطاب به همسرش نوشته بود: بعد از شهادتم به خاطر من گریه نکن؛ چون من در راه خدا شهید شدم و به پسرم بگو که پدرت برای امنیت کسانی مثل خودش در این راه رفت. و در ادامه می ...
حملات جنجالی افخمی پس از خنده های عجیب: بیکاران مفت خور پولدار وقتشان را در فضای مجازی می گذرانند | ارزش ...
.... بعد رسیدیم مقابل در اصلی همان مجتمع باغ ویلایی، گفتیم بپرسیم ببینیم راهمان می دهند که دیدیم شلوغ است. خبرنگارها را هم راه نداده اند. گفتیم برویم خانه را از نزدیک ببینیم که دیدیم نمی شود. خبرنگارها ریختند دورم ، سئوال پرسیدند من هم جواب دادم. بعد هم چند تا لندکروز پلیس آمد و فهمیدیم که قاتلین را برای بازسازی صحنه آوردند. ما را هم راه ندادند. شما همیشه با خانم شیر محمدی برای نوشتن ...
نَنه، بذاری یا نذاری من میخام برم جبهه!/افتخار می کنم که مادر شهید هستم
شهید می شدم، اشک از چشمانم جاری شد و صورتش را بوس کردم. از حال رفتم و دیگر چیزی نفهمیدم. وقتی به خودم آمدم دیدم پاسداری با سطل، آب به سرم می ریزد، چشم باز کردم گفتم آب نریز، من سردم است آن پاسدار جواب داد مادر شما بی حال شدید. به همین دلیل آب می ریختم. سرانجام به کمک دیگران بلند شده و به خانه آمدم. مادر شهید مهدی علی پور بشری از مراسم تشییع پسرش می گوید: این مراسم بعدازظهر ...
خرافاتی بودن همسر کار را به طلاق کشاند
و زودتر از موعد به خانه برگشتم که از ترس درجا خشکم زد؛ خانه پر از دود بود و بوی بدی همه جا پیچیده بود، فکر کردم آتش سوزی شده اما سمانه گفت که اسپند دود کرده است. این بار دیگر از او توضیح خواستم و گفتم باید بدانم او چه کار می کند. اوایل طفره می رفت و جواب درستی نمی داد تا اینکه بالاخره مجبور شد و گفت وقتی در خانه است صداهای عجیبی می شنود و می ترسد برای همین هم پیش یک فالگیر رفته تا کمکش کند. ...
قتل ناموسی دختر نوجوان بخاطر دعوت به بستنی خوری
گرفته بودم و کار می کردم. همه چیز خوب بود و بچه هایم بزرگ شدند. یک روز وقتی داشتم سر کار می رفتم دیدم نادیا ترک موتور پسری نشسته است. خیلی عصبانی شدم و به خانه که برگشتم به دخترم گفتم ارتباطش را با آن پسر قطع کند اما گفت آن پسر دوستش دارد من هم گفتم تا زمانی که به خواستگاری نیامده حق ارتباط با هم را ندارند. متهم ادامه داد: روز حادثه نادیا گفت می خواهد با یکی از خواهرانش بیرون برود اما من ...
عاشقانه شهید دستواره برای همسرش؛ سلام دوستت دارم
یات والفجر مقدماتی بود و بسیاری از دوستان او به شهادت رسیدند، محمدرضا به دلایلی در تهران بود و در این عملیات شرکت نداشت چند روز بعد هم در 5 اردیبهشت بدونه اینکه کسی ما رو تشویق به برگزاری ازدواج آسان کند با مهمانی بسیار ساده ای بدون تشریفات به خانه بخت رفتیم و همیشه از این بابت خوشحال بودیم. زندگی عاشقانه من و محمدرضا سه سال و 2 ماه به طول انجامید شاید از نظر کمیت زیاد به چشم نیاد ...
کارآگاه بازی
جنایت نیز گفت: من و مقتول 2 سالی بود که در آن خانه ویلایی با هم کار می کردیم. خانه متعلق به پدرزن و برادرزن مقتول بود. من با برادرزن مقتول دوست بودم و او2 سال قبل پیشنهاد داد تا به آنجا بروم و کار کنم. کارمان این بود که مبل می خریدیم و می فروختیم. گاهی هم مبل دست دوم می خریدیم و پس از تعمیر آن را می فروختیم. روز حادثه مبل هایی که من خریده بودم داخل حیاط بود. به مقتول گفتم اگر می شود مبل هایش که ...
من هم دوتابعیتی هستم؛ مرا هم اخراج کنید!/ عضو اندیشکده آمریکایی به مسئولان آمریکا گفت ایران را از نخبگان ...
شده اند و درست خوانده اند و الان یکی از آنها در دانشگاه کرمان و دیگری در دانشگاه شریف 10 سال است تدریس می کند. حالا این انسان مسلمان، استاد برجسته، عالم و با خانواده ای محترم، الان که می خواهد رسمی شود به او گفته اند شما چون متولد خارج از کشور هستید و دوتابعیتی هستید، نمی توانیم شما را رسمی کنیم! خدا شاهد است باور نمی کردم. چند روز پیش هم که در وزارت علوم دعوت بودم، گفتم شما را ...
سروده رضا اسماعیلی برای مردم غزه
گفتن امروز برای شاعران تکلیف است با لهجهٔ شعر، از فلسطین گفتن *** گلواژه عشق و همتی، پیروزی چون کوه، اراده قامتی، پیروزی می افتی و با ترانه بر می خیزی اسطوره استقامتی، پیروزی *** هر چند غمی به چشم تو پنهان است در دست تو سنگ و در دلت ایمان است پیروز تویی، قسم به تین و زیتون پیروزیِ تو، بشارتِ قرآن است *** ای قدس! ظهور ...
حسین عشقی بالاتر از من پیدا کرد و رفت
جمع کردم. آن لحظه با خودم گفتم خدایا این خریدها را الان کی می خواهد ببرد خانه. خریدها زیاد و سنگین بودند و من چون هنوز کاملاً خوب نشده بودم جان نداشتم که آن ها را به خانه برسانم. اما همین که خم شدم تا وسایل را بردارم یکی دستم را پس گرفت و گفت حاج خانم شما دست نزنید من برمی دارم؛ حسین آقا بود. گفتم خدا تو را چه جور رساند حسین؟ گفت حاج خانم من می دانستم امروز در خانه نمی نشینی و منتظر نمی ...
تیپ کوزتی ژاله صامتی همه رو شوکه کرد | خانم با این مدل لباسش حسابی سوژه شد
آنجایی که اعتماد به نفسم در همه چیز خیلی بالاست گفتم خودم می خواهم از دخترم نگه داری کنم. (می خندد) بعد از اینکه چندین بار یاس را از روی تخت برداشتم و دوباره به جایش برگرداندم در نهایت او را کنار خودم خواباندم. دخترم 9ماه با من و در وجود من بود و وقتی او را به خودم نزدیک کردم احساس آرامش کردم و بالاخره توانستم بخوابم. ژاله صامتی: من و یاس چون متولد ماه فروردین هستیم عواطفی شبیه به هم داریم ...
قتل دختر نوجوان به دست پدر بی رحمش
دخترم را در اتاق رها کردم و بیرون رفتم. اما صبح روز بعد وقتی به اتاق رفتم متوجه شدم مهناز جان سپرده است. به همین خاطر با پلیس تماس گرفتم و به دروغ گفتم دخترم خودکشی کرده است. وی درباره انگیزه قتل گفت: من قصد کشتن دخترم را نداشتم. فقط می خواستم او را کتک بزنم تا فلج شود و دیگر نتواند بدون اجازه من از خانه بیرون برود .او با رفتارهایش آبرویم را برده بود. وی درباره اینکه چرا همسرش ...
حال خوب
می گویی اصلاً من الان قصد خراب کردن خانه را ندارم اما نهایتاً ناخواسته گرفتار تعهد می شوی. شرایط آنقدر پیچیده می شود که اصلاً از وثیقه کردن ملک پشیمان می شوی. روایت پنجم: فهرست سیاه برای تمدید یک فقره تسهیلات بانکی حدود یک ماه پیش طبق روال در روز مقرر، اصل تسهیلات و سود مربوطه را به حساب بانک واریز کردیم و طبق رویه قرار بود این تسهیلات را برای یک دوره شش ماهه دوباره دریافت ...
افخمی: بی سوادهایی که درباره خنده من حرف مفت می زنند جمله فیلسوفانه 40 سال مهرجویی را سیاسی می کنند!/ ...
، گفتیم بپرسیم ببینیم راهمان می دهند که دیدیم شلوغ است. خبرنگارها را هم راه نداده اند. گفتیم برویم خانه را از نزدیک ببینیم که دیدیم نمی شود. خبرنگارها ریختند دورم ، سئوال پرسیدند من هم جواب دادم. بعد هم چند تا لندکروز پلیس آمد و فهمیدیم که قاتلین را برای بازسازی صحنه آوردند. ما را هم راه ندادند. این را که قرار نیست مرجان بنویسد. من خودم می خواهم داستانش را بنویسم چون به این نتیجه رسیدم ...
ماجرای اصرار یک چاقوکش برای اعزام به جبهه
رد . دوباره خواستمش، باید مطمئن می شدم و خیالم کاملا راحت می شد. گفتم، باید تمام نماز های جماعت شرکت کنی و شب به شب هم بیایی بسیج کارخانه قند ساعت بزنی و بعد بروی خانه، قبول کرد. هر شب هم می آمد ساعت می زد. یک چایی با هم می خوردیم و می رفت. سه هفته گذشت دوباره به جمالی پیغام داده بود که می خواهد برود جبهه. اعزامش کردم و توی پرونده اش نوشتم: مشروط مسئولین سپاه که همراه گروه های اعزام می ...