سایر منابع:
سایر خبرها
خداوندا گناهانم را ببخش و لباسی پاک بر تنم بپوشان
نا آگاهانه نسبت به شما مرتکب شدم و چه ظلم های ناخواسته که بدون دلیل و آگاهی نسبت به شما روا دانستم. به خدا قسم که هیچ گاه فرزندی شایسته شما نبوده ام و حق فرزندی را ادا نکرده ام به خدا قسم الان که این وصیت را می نگارم شرمنده و خجالت زده هستم؛ وقتی که به یاد می آورم آن نافرمانی ها و آن تمردها را تو را به خدای که جان تمامی خالق در دست قدرت اوست، این حقیر را حلال کنید و ببخشید. ان شاءالله ...
خداحافظ، آوازخوان خسته!
همان جا گفت آقا شما دروغ می گویی! او گفت چرا؟ گلی گفت شما اول انقلاب طومار درست کردی که شوهر مرا اعدام کنند... طومار درست کرده بودند که این رفیق شاه است، گفتم بابا من رفیقِ امیرالمومنینم؛ همه درها اگر بسته، در قصر خدا بازه، بگو هو یاعلی مولا، علی مولا سبب سازه . چرا این را نمی گویی و آن را چسبیده ای؟ من مورد توجه همه بودم و از هر کسی خوشم می آمد از او آهنگ می گرفتم، من از خیلی از ...
فداکاری مادرانه
. بی معطلی در آبکش رهایشان کردم. نگاهم به برنج های داخل سینی افتاد که شعله گرمابخش سماور به زور داشت خشکشان می کرد؛ باز هم کارم را بی حرف وکنایه راه انداخت. برنج هارا آسیاب کردم ویک قاشق از آن، بایک فنجان شیر، روانه قابلمه کوچک مسی شدند. دیشب کنار دیس ماکارونی و فرنی محمدحسین، یک پیاله گوشت چرخ کرده مهمان سفره مان بود. درست است با یک بار به خودم رسیدند؛ مثل روز اول نمی شوم. ولی آهسته و پیوسته حالم از اینی که هست بهتر می شود. قطره های پماد روی دستم سُر می خوردند؛ ماساژش دادم. گرمایش دست ودلم را باهم گرم کرد. انگار حال دلم هم بهتر بود. ...
هیس! می خواهم بخوابم
ربّی و اتوبُ الیه. به این می اندیشم که در شلوغ بازار زندگی روزانه ام چقدر جای این خلوت ها خالی است. آن گاه هفت بار ذکر هذا مقامُ العائذٍِ بکَ منَ النّارِ را زیر لب زمزمه می کنم؛ یعنی این است مقام کسی که از آتش قیامت به تو پناه می برد. می شود 300 مرتبه ذکر العفو را هم تکرار کرد. بعد از سلام نماز، فرموده امام صادق(ع) در ذهنم تداعی می شود: در خانه هایی که نماز شب خوانده و قرآن تلاوت می شود ...
جلسه قرآن را حتما بپا دارید
شدم خودم این راه را با میل خودم انتخاب کرده ام و خواهش می کنم از شما که این شهادت مرا به کسی یا بسیجی یا مسئولی ربط ندهید و خدای نخواسته به کسی ناسزا و نفرین نکنید که من خودم و با اراده و میل خودم به جبهه رفتم ، چون که می دانستم راه شهداء را ادامه می دهم و راه سرخ حسین را. از مادرم که سالهای طولانی زحمت کشید و مرا بزرگ کرد و چه رنجها در این بین ندید، تشکر میکنم و امیدوارم که ای مادر ...
صاحب خانه بی شرمم به جای کرایه تقاضای همخوابی دارد/ همسر بی غیرتم هم انگار که نه انگار و...
بعد از آن که تحصیل در مقطع راهنمایی را به پایان رساندم دیگر به مدرسه نرفتم و مشغول امور خانه داری شدم چرا که علاقه زیادی به درس و مشق نداشتم و می خواستم در خانه به مادرم کمک کنم تا این که خودم زندگی مستقلی را تشکیل بدهم. بیشتر بخوانید: سرد مزاجی مرد دردسرساز شد/ همسرش آلت او را برید! بار اول که مچ شوهرم را گرفتم همه گفتن اشتباه میکنم / اما بار دوم چند روز شوهرم را ...
عروس جوان از بوی عطر زنانه لباس همسرش، خیانت را استشمام کرد
اشتباه میکنی. اما آقای قاضی حس خانم ها در این مورد خیلی قوی است و امکان ندارد متوجه خیانت همسران شان نشوند. قاضی گفت یعنی فقط به خاطر یک بوی عطر مطمئن شدی همسرت به تو خیانت می کند؟ مریم کمی آب خورد و نگاهی به حلقه ازدواجش کرد و آهی کشید و گفت: آقای قاضی او در یک شرکت خصوصی کار می کند و از خانه تا محل کارش حدود یک ساعتی راه است، یک روز به من زنگ زد و گفت می خواهم به مأموریت کاری ...
قاتل اینستاگرامی دستگیر شد | قتل فجیع در تهران
من در حمایت از دوستم چند استوری منتشر کردم، به همین خاطر مبین از من کینه به دل گرفت. او چندین بار مرا تهدید کرد. حتی به محل کارم رفته و صاحبکارم را تهدید کرده بود، به همین خاطر صاحبکارم مرا اخراج کرد. مبین گفته بود هر جا مرا ببیند، می زند و می کشد و من همیشه می ترسیدم. به همین خاطر با خودم چاقو داشتم. متهم ادامه داد: روز حادثه دوستم با من تماس گرفت و گفت مبین دنبالت است تا با قمه تو را ...
کشیشان برزیلی میزبان طلبه ی قمی جهت اجرای برنامه ی دانش آموزی در کلیسا +فیلم
به گزارش ردنا ( ادیان نیوز )، عصر یکشنبه بود و روز تعطیل، از طرف پدر روحانیِ کلیسا آقای ریکاردو (Padre Ricardo) برای اجرای برنامه ی دانش آموزی، به بزرگترین کلیسای کاتولیک های شهر گوارانتا دو نورچی (Guarant do Norte) در ایالت ماتوگُروسو (Mato Grosso) نزدیک به ایالت و جنگل های انبوه آمازون – برزیل، دعوت شدم. تا خواستم از کوچه و خیابان های شهر عبور کنم و به کلیسا برسم، عملاََ هوا تاریک شد و وقتی ...
شب های جمعه تمام شهیدان را یاد کنید
که اولیاءالله آرزوی آن را می کردند و از خدای بزرگ در مناجات خود طلب می کردند. گوارا باد شربت شهادت بر شهدای انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی (ره)! به خانواده ام توصیه می کنم که شب های جمعه تمام شهیدان را یاد کنید. خدایا تمام کوشش من این است که به تو نزدیک شوم، مرا یاری ده. حالا که در این مکان مقدس یعنی جبهه آمده ام هیچ گونه آرزویی ندارم جز اینکه خدمت امام عزیزمان برسم. ...
کتاب پوشش و آرامش منتشر شد
، شیوه جذب به حجاب، رفتار دختر خردسال در گرایش زن به حجاب، از رفاه تا عفاف، عفاف آغاز معرفت عناوین برخی از این خاطرات است. برشی از اثر حجاب و مسئولیت پذیری خانم فلاح دم ظهر بود. کلاسم تازه تمام شده بود و منتظر بودم که تاکسی برسد. سوار که شدم، خانم راننده خیلی بدحجاب بود. با او احوالپرسی گرم و دوستانه ای کردم و بعد شروع کردیم به گفتگو. از موضوعات مختلف با او حرف زدم تا ...
روزی که نرگس به خاطر حجاب از مدرسه اخراج شد!
نمی شد هر روز این همه راه را پیاده بیاید؟! دانش آموزان، رفته رفته کم تر و کم تر می شوند. دیگر دارد از دست نرگس حرصم می گیرد. انگار حالی اش نیست که من گرسنه ام. حتماً باز هم معلم ها را سؤال پیچ کرده... این وضعش نمی شود. امروز باید تکلیفش را تا آخر سال روشن کنم. من که نمی توانم روزی نیم ساعت توی خیابان ها الّاف شوم! اصلاً همه اش تقصیر خودم است. زیادی لوسش کرده ام. بخصوص از وقتی عینک را برایش خریدم ...
روایتی از رفاقت شیرین شهید طوسی و سیدحبیب حسینی جانباز مازندرانی
باید قطع شود. گفت: نمی دانم شما باید درستش کنی. گفت مگر اینکه جدّش به او کمک کند. ششم عید سال 1366 مرا به اتاق عمل بردند... دکتر می گفت در حین عمل چند بار آمد گفت تو را به خدا، پایش را قطع نکنید. از اتاق عمل بیرون آمده بودم. دلم گرفته بود. ساعت 11 دیدم در باز شد. طوسی با آن قامت رشیدش آمد بالای سرم، کنار تختم نشست. با این پیچ های پایم ور رفت. به شوخی گفت این ها را بکشم، گفتم ...
شهرِ چشم هایش
نبض دلم را دست گرفته بود و از خود بی خودم کرده بود... پرهیجان... پر صدا... رها و بیگانه... از همان روز که چشم دوختم به نگاهش و هردو از آرزو گفتیم از قدم زدن در خیابان های بارانی غزه زیر چتر امنیت از پاییزی که به دور از دلهره زرد و نارنجی هایش را لحظه به لحظه زندگی کنیم از روزهایی که در آسمان شهر به جای موشک پرواز پرنده ها را ببینیم چقدر نگاه دخترانه ...
امیدوارم هیچ گاه قلب های مهربان از هم جدا نشوند
و من هم گفتم و دیگر اینکه گفته بودی به خانه ما سر بزنید و من هم امروز صبح رفتم و پدرت گفت که به تو بگویم که چند وقت آنجا هستی و کی می آیی؟ فکر می کنم زیاد حرف زدم می بخشی نکاتی بود که از من خواسته بودید. کم کم وقت خداحافظی است امیدوارم که هر کجا هستی سالم و در کارت که یک امر الهی است موفق و پیروز باشی. سپس از خداوند بزرگ می خواهم که هیچ گاه قلب های مهربان را از یکدیگر جدا نکند و دیگر ...
دنیای نادیده مریم از نویسندگی و گویندگی تا سوارکاری
نواده مرا تشویق کردند که روی پای خودم بایستم. من به راحتی می توانم کارهای خانه را انجام دهم، ظرف بشویم و آشپزی کنم، بنابراین هم باید خانواده از فرزند نابینای خود بخواهد که کار کند و هم آن فرزند باید سعی کند کار کند و توقع نداشته باشد که همه چیز مهیا باشد. تنها فقط یک چیز آرام جان است، یاد خدا و عشق... ایمنا: چه چیزی برای شما اولویت دارد؟ محمدی: خانواده و بودن در ک ...
ماجرای دختری که عجیب ترین دوستِ پسر تاریخ را داشت
جوری که جنسیتمو نبینه، مثل رفقای پسرش باهم بریم کله خر بازی ولی شصت بار سعی کرد باب مسائل جنسی رو باز کنه. هر دفعه پیچیدمش و سعی کردم براش توضیح بدم ولی اگه بحث جنسی نبود هیچ حرفی نداشتیم بزنیم. خیلی سال زمان برد تا بفهمم اون هیچوقت نمی تونه مثل یه رفیق قابل حساب کردن بهم نگاه کنه. و مهم نیست من چقدر بهش ثابت کنم، فداکاری کنم، عضله داشته باشم، دست فرمونم خوب باشه، تو کمپ جون بکنم و همه کارا رو بکنم ...
باورم نمی شود که با جرارد مقایسه می شوم!
در مورد شما و جرارد وجود داشته است، به خصوص بعد از گل به لسترسیتی که خیلی شبیه حرکات جرارد بود، خودت فکر می کنی جرارد جدید باشی؟" سوبوسلای نتوانست ذوق خود را از این سوال پنهان کند و خندید اما جوابی حرفه ای داد: " من دوست دارم خودم باشم و راه خودم را بروم. باورم نمی شود با جرارد مقایسه شوم، اگر اینطور به نظر برسد عالی است اما من آدم خودم هستم. امیدوارم من هم بتوانم یکی از اسطوره های این باشگاه بشوم. من تا به حال جرارد را از نزدیک ندیدم. امیدوارم روزی ملاقات کنیم، یک گپ خوب داشته باشیم و او مرا در مورد چیزهایی درون زمین راهنمایی کند. چه چیزی بهتر از این. ...
دنیا آنقدر بزرگ نیست که نگران گم شدنت باشم
به من قرض بدهی این شعر تمام می شود (2) لابلای موهایت این که می وزد آرام دلتنگی انگشتان من است -- دلتنگی من دلتنگی اتاقی که پشت سر هم خمیازه می کشد * لعنت بر تو که مرا بردی و بازنگرداندی تا سال ها تو را زندگی کنم * راستی تو از کدام راه به این شعر آمدی؟ (3) دیگر از شب نمی ...
یادداشت افشین اعلا برای گلپا/ نوبت خاموشی
های وزنی و قوت قافیه ها به وجدم می آورد و زیبایی صدای گلپا نیز بر شدت این جذبه می افزود: پس از تو نمونم برای خدا تو مرگ دلم را ببین و برو! چو طوفان سنگین ز شاخه ی غم گل هستی ام را بچین و برو که هستم من اون تک درختی که در کام طوفان نشسته همه شاخه های وجودم ز قهر طبیعت شکسته... بعدها که بزرگ تر شدم، به ...
صدای زنم که قربون صدقه مرد غریبه از پشت تلفن می رفتم رو که شنیدم دیوانه شدم و...
حاشیه شهر مستاجر بودند به همین دلیل فکر می کردم چنین دختری توقع زیادی از من ندارد و در روزهای سخت مرا تنها نمی گذارد. خلاصه خیلی زود زندگی مشترک ما که با یک عشق و لبخند خیابانی شکل گرفته بود به مسیر همدلی و همراهی کشیده شد و من همه تلاشم را به کار می بردم تا او احساس خوشبختی کند ولی همسرم هر روز با یک بهانه واهی مشاجره و درگیری به راه می انداخت او مدعی بود در خانه حوصله اش سر می رود و ...
هنر بخشی از وجودِ من است/ شوقِ پرواز با قرار گرفتن برای اولین در مقابل دوربین+ تصاویر
. با هزار جور گروه آدم ها آشنا شدم ولی من در خانواده ای بزرگ شده ام که یاد گرفتم چطور از پس خودم برمیام پدر من معلم بوده و همیشه می گفت: دختر من کارش درسته می دوند چیکار کند و همین یک جمله برای من کافی بود که بدونم دارم چطوری گلیم خودم را از آب بیرون بکشم. در یک سال اولی که تهران بودم 4 الی 5 قرارداد بستم ولی هیچ کدامشان به هر بهانه ای نشد. چون زمانش نرسیده بود. آدم از فردای خودش خبر ...
گریه هایم را نگه می داشتم برای خلوت و سحر
مادر جان. ولی حالا نوبتی هم باشد نوبت خواسته من است. از تو می خواهم که سلام من را به مادرم حضرت زهرا (س) برسانی. بگو دست من خالی است. می ترسم از تنهایی شب اول قبر. به خانم بی بی دو عالم بگو من را در شب اول قبر در آن تاریکی و وحشت قبر تنها نگذارند . خاطرات محمدم بعد از شهادت پسرم، خجالت می کشیدم در انظار مردم گریه کنم. وقتی یادم می افتاد حضرت زینب (س) در یک روز چقدر داغ دیدند و صبر کردند ...
بازی سرنوشت برای ملی پوش مشهدی والیبال نشسته ایران
که روزگاری روی تور اسپک می زد، در دوره کودکی و نوجوانی هم مربی پسرش بوده است. علیرضا درباره روز های ورزش در نوجوانی با پدر می گوید: شانزده سال داشتم که با پدرم می رفتیم پارک روبه روی موج های آبی در خیابان اندیشه مشهد. آنجا پدرم با توپ جیری ضربه می زد و من ساعد می زدم. شب که به خانه برمی گشتیم، ساعدهایم کبود بود. ورزش همیشه با خانواده ما بود. هم پدرم و هم برادرم والیبال می کردند و خودم هم در سطح ...
■ تجربه تلخ یک ماموریت
، تو ذهنم دنبال راهی می گشتم که هم جمع را راضی نگه دارم و هم سر قرارم با خودم باشم. گفتم: حاضرم کرایه را از جیبم بدم اما نماز را بخوانیم بعد برویم.انگار قضیه حیثیتی شده بود و همه تلاش می کردند که ما با همان ماشین اداره بریم و بالاخره یکی از همکارا با نگاه تهدید آمیزی گفت: جناب مدیر می گن می رسیم، می رسیم دیگه شما گیر نده. تجربه تلخ یک ماموریت نمی دونم چی شد من هم سوار شدم - شاید می ...
پیامتان دریافت شد آقاجان، گوش به فرمانیم
دبیتی که اصالت قوم بختیاری است. کل مسیر را با خودم خیال بافتم، هی آقاجان را با آن چهره دلنشینش تصور کردم و هی حرف زدم، رویا بافتم، آسمان را به زمین دوختم. عین کبوتری جلد آقا بودم، هر چه دلم می خواست مسیر کوتاه شود و زودتر برسم فایده ای نداشت، سرم را به شیشه اتوبوس چسباندم، سرد بود و کمی از حرارت بدنم کم می کرد. یک بار دیگر صفحه گوشی ام را روشن کردم و به عکس حضرت یار خیره شدم، حالا قرار بود بعد از سال ...
پدر و پسری که در شهادت طلبی از یکدیگر سبقت گرفتند
گلستان- پریسا مسعودی: عصر یکی از روزهای آبان ماه است. قدم زنان در کوچه پس کوچه های محله بهارستان گرگان راه می روم. همه جا بوی پاییز گرفته است و محله بوی دلتنگی می دهد. گویا می داند می خواهم به سراغ مادری بروم که 40 سال بعد از شهادت فرزندش هنوز هم دلتنگ خاطرات اوست. مادر شهیدی که تلفنی قرار گذاشته ایم تا چند ساعتی من را هم شریک لحظه های عشق و دلتنگی خود کند. جلو در منزل بانویی با چادر ...
باغ همیشه بهار/ نگاهی به زندگی استاد عیسی آلفته
پریشانی و درماندگی است. پدر و مادر را خیلی زود از دست دادم. بنابراین مجبور به کار در یک کارگاه قالی بافی شدم. بچگی با کار جور درنمی آید؛ دل به کار نمی دادم و آنجا را ترک کردم. راهی کوچه و خیابان شدم و سپس از پرورشگاه سر درآوردم. اوضاع بهتر بود، درس می خواندیم و بزرگ شدیم. 18سالم بود که مرحوم قزلباش پیشنهاد کرد به خدمت در بارگاه ملکوتی امام رضا(ع) درآیم. پذیرفتم و مشغول به کار شدم. استاد من مرحوم ...
ولایت فقیه ثمره خون شهدا است
تولد من باشد، بابای من پیش خداست و زنده است، او ما را نگاه می کند، خوشحالم که بابا بعد از سال ها به آرزویش رسید، بابا به مراد دلش رسید، دلم برایش تنگ می شود، ولی مامان اجازه نمی دهد که برایش دلتنگی و گریه کنم. من می دانم که بابای من زنده است و اگر من گریه کنم ناراحت می شود، من هر وقت دلتنگش می شوم می روم پیش مزار شهدا، دوست دارم زود زود به بابا سر بزنم، هر وقت سر مزار بابا می روم به بابا ...
این دیدار جنسش فرق دارد
بیرون سینه ام می تپد! چشم هایم را بستم، دستم را روی سینه ام گذاشتم، نیت کردم و وارد شدم. حداقل 1 ساعتی تا شروع برنامه مانده بود. همه چشم به راه نشسته بودند و بعضی ها سرپا تا اولین لحظه ورود و دیدار را از دست ندهند. فضای حسینیه در این لحظات حال و هوای خاصی دارد، شعارها و شعرهایی که گاه هماهنگ و گاه ناهماهنگ زمزمه می شد! هم تخلیه هیجان و هم ابراز عشق و ارادت است که ای پسر فاطمه منتظر تو هستیم ...