ساعتی با صدیقه اکبری که همت او بچه ها را سواد دار می کند/ خدا نمی گذارد ...
سایر منابع:
سایر خبرها
گپ وگفت صمیمی حوزه نیوز با آیت الله سیفی مازندرانی / تمام فرزندانم طلبه هستند
شروع کردید؟ آیت الله سیفی مازندرانی – زمانی که وارد حوزه شدم، والده ی ما شدیدا مخالف بود، چون اخوی ما به سربازی رفته بود و من فقط کارگر خانه بودم و ایشان هم به من وابسته بود و می گفت: اگر تو بخواهی از اینجا بیرون بروی و در جای دیگر طلبه شوی، من زیر آن ماشینی که می خواهد برود دراز می کشم که از روی گردن من عبور کند. ایشان در این حد مخالف بود؛ اما ابوی ما موافق بود و فقط می گفت: می ترسم ...
مجاهدان استان بوشهر(43)؛ روایت مادر شهید عبدالرضا معزی از خبر شهادت فرزند
را شفا داد. وقتی مدرسه می رفت، نه به او می گفتم: مادر درس بخوان، نه به او می گفتم کجا می روی. از مدرسه که می آمد تکالیفش را انجام می داد. اگر در کوچه بچه شلوغی بود و به او می گفتم: با او بازی نکن دیگر هرگز با او بازی نمی کرد. زمانی که 13 14 ساله بود انقلاب شد. هیکل ریزی داشت، چون تقریباً تا 12 سالگی مریض بود و زیر نظر پزشک بود. به علت بیماری قلبی که داشت از سن 5 تا 12 سالگی زیر نظر د ...
حاج قاسم از کودکی تا شهادت
زابل و زاهدان (آنجا یک منطقه ای در استان سیستان و بلوچستان است) از آنجا، از عملیاتی داشتیم می آمدیم؛ از آنجا هم شروع کرد در مقطع کارشناسی در دانشگاه باهنر کرمان درس می خواند؛ داشت کتاب هایش را می خواند و مرور می کرد تا به کرمان رسیدیم من هم راننده بودم در خانه گفت: من یک دو ساعت می خواهم استراحت کنم هرکه آمد، بگویید بعداً بیاید. بنده گفتم: چشم. هیچی هنوز نخوابیده بود دیدیم یک نفر در زد، دم در رفتم ...
حکایت پهلوان آواز
او اما راه پیشرفت در هنر را به آسانی طی نکرده است. درباره آشنایی اش با هنر آواز تعریف می کند: بچه بودم و هنوز مدرسه هم نمی رفتم. شاید پنج یا شش ساله بودم. در بین بچه های ده، مسابقه ای گذاشته بودند. ما اهل منطقه ای در لبه کویر به نام خالد آباد نطنز یا کاشان بودیم. منطقه ما منطقه ای است که همه در آن صدا دارند. خلاصه مسابقه ای گذاشته بودند و من به نظر معتمدان محل که آنجا نشسته بودند، اول شدم. از آن ...
خلاصه داستان قسمت 324 سریال ترکی خواهران و برادران
میشه؟ اون آرزو داره هنوز کنکور و دانشگاه نرفته و کلی کار داره! وکیل میگه کاری نمیشه و از اتاق میزه تا به کاری برسه که عمر به اورهان میگه باید برم با صرب حرف بزنم اورهان میگه منم باهات میام تنهایی یهو عصبی بشی کارو بدتر میکنی. زن سادو دوباره به دم در خانه سوزان میره و میگه بهم زنگ نزدین مجبور شدم دوباره بیام سوزان میگه شمارتون پاک شده بود نمیتونستم او میگه سادو فوت کرده و بهم قبل مرگش گفت باید بیام اینجا چیزیو بهتون بدم. آنها به داخل میرن و اون زن فلشی به سوزان میده او به لپ تاپ میزنه و میبینه که سادو میگه حرف هایی که بهتون زده بودم دروغ بود!.... ...
گفتگوی موزه سینما با منوچهر شاهسواری منتشر شد
های بدن و بیان انجام می داد. او ما را به دانشجویی معرفی کرد که در دانشگاه تبریز درس می خواند و کلاس آموزش سینمای هشت میلیمتری را راه انداخته بود. در آنجا فیلمبرداری و مونتاژ را آموختیم و تعداد زیادی فیلم برای سینمای آزاد تبریز ساختیم. شهسواری با بیان اینکه در یک مدرسه ای عکاسی و فیلمبرداری یاد گرفته و یاد هم می داده، گفت: در همان دوره نوجوانی حتی فیلمبرداری درس می دادیم، دوربین را در ...
نحوه خواندن نماز استغاثه به حضرت زهرا(س)
کوهی نمایان است که شبیه به کوه طرز جان یزد است. به کناره بام منزل آمدم که ببینم آن جماعت چه می کنند؟ درکمال تعجب و حیرت دیدم که اینجا خانه خودم در یزد است! گفتم: عجب! نکند خواب می بینم، من که در مکه بودم، ولی اینجا یزد و سرای خود من است! پس با صدای آهسته بچه ها و عیالم را که در اطاق بودند صدا کردم. آنها از شنیدن صدای من ترسیدند و به هم گفتند: صدای بابا می آید. عیالم به آنها گفت : بابایتان در مکه ...
الهام 14 ساله در پارتی شبانه بی آبرو شد ! / سرنوشت هشدار آمیز
رسید مادرم به بهانه های واهی مشاجره های لفظی را شروع می کرد. اگر چه تحمل این شرایط برای خواهر و برادرانم راحت بود اما من از این وضعیت زجر می کشیدم و در جست و جوی محبت و عاطفه در بیرون از منزل می گشتم تا این که روزی یکی از همکلاسی هایم با پسری در خیابان آشنا شده بود. شماره تلفن آن پسر را هم به من داد تا با هم رابطه داشته باشیم. خلاصه من که احساس کمبود محبت همه وجودم را فرا گرفته بود، خیلی زود به ...
خدا کند کسی شبیه نیما نباشد!
از نیما دور بودم، ولی وقتی کار به نیمه رسید متوجه شدم ناخودآگاه ویژگی های رفتاری نیما را در خانه بروز می دهم. مثلا یک دفعه می خندم و خانمم می گه الان چرا می خندی؟ یا در صحبت با همسرم تکیه کلام همین یه بار نیما را خیلی استفاده می کنم و... صادقانه بگویم روزهای اول که شناخت چندانی از این شخصیت و ویژگی هایش نداشتم خودم را به آقای صحت سپردم و خیلی به من کمک کردند و بعدها در روند اجرا به نقش ...
می خواستم خودکشی کنم، آدم ربایی کردم!
دم و وقتی بیدار شدم، دیدم پدرم که اصلاً بیمار نبود کنارم فوت کرده است. او در خواب سکته کرده بود و من متوجه نشده بودم تا برایش کاری کنم. پس از این حادثه، همیشه خودم را سرزنش می کنم و دوست دارم بمیرم و پیش پدرم بروم، به همین دلیل مدتی قبل مقدار زیادی قرص خوردم و وقتی چشمانم را باز کردم، دیدم روی تخت بیمارستان هستم و فهمیدم مادر و برادرم مرا نجات داده اند. البته این بار سوم بود که تصمیم گرف ...
بیش از 50 کیلومتر را در سرمای زمستان برای امتحان دادن با وانت می رفتم
زیاد است و نمی توانی اینجا درس بخوانی و این مشکل از ابتدا با شناسنامه پدرم و بعد با شناسنامه من رقم می خورد که مانع از تحصیل من در مدرسه شد دوران تلاش برای یادگیری مدرسه ابتدایی شهید رونما همجوار خانه ما بود و به پیشنهاد معلمان این آموزشگاه راهی کلاس های نهضت سوادآموزی شدم، سال اول را در کلاس های نهضت با خوشحالی سواددار شدن به خوبی سپری شد؛ اما سال دوم با یک وقفه یکساله شروع ...
واکنش حاج قاسم به گریه خبرنگار
باشند نه هیچ چیز نخورده بودند. چهار تا پنج روز اول با قایق از این روستا به آن روستا می رفتیم روزهای بعدش هم با ماشین های شاسی بلند. بین خانه ها و روستاها می چرخیدم و از هر چه می دیدم تصویر برمی داشتم. هر شب خودم را به جایی می رساندم و مستندات را از روی حافظه خالی می کردم بعد هم مختصر خلاصه ای از وقایع روز به استان گزارش می دادم. اینکه نیاز مردم چه بود و چه کمک هایی بیشتر به دردشان می خورد ...
تبیین طرح اسلام به عنوان یک مسلک اجتماعی
: خیلی خب، پس حالا شروع کنیم و درس بگذاریم. روزی که درس های حوزه تمام می شد، تازه آن روز پدرم درس [را] شروع می کرد. این کمک های پدرم بسیار سهم وافری داشته در پیشرفت درسی من. به همین دلیل، از اوّلی که رسماً طلبه شدم _ یعنی از دبستان بیرون آمدم و وارد مدرسه علمیّه شدم _ تا وقتی که درس خارج [را] شروع کردم، پنج سال و نیم طول کشید؛ یعنی من دوره ی سطح را تماماً در طول پنج سال و نیم گذراندم. هیچ درسی هم نبود ...
عمرش دراز نبود، اما عرض با برکتی داشت
دنیا آمد و با همین جو بزرگ شد. خانه ما نزدیک مسجد بود. مسجدی که همسرم آنجا فعالیت داشتند و فرزندانم هم دنباله رو ایشان، در همان مسجد بزرگ شدند. وقتی امیرحسام را باردار بودم، صدای اذان که می آمد حالم عجیب می شد. وقتی هم که به او شیر می دادم، بازهم با صدای اذان امیرحسام یک حالت خاصی می شد. انگار آرامش عجیبی می گرفت. از خصوصیات رفتاری شان بگویید. چطور بچه ای برای شما بودند؟ پسرم ...
مادر شهید مسیحی: رهبر انقلاب به خانه مان آمدند، محبت مان به دل همه افتاد
هم جمع می شدند. بچه ها دستپخت مرا دوست داشتند. روبرت می آمد و می گفت: مامان غذا چی داریم؟ قابلمه پر کن ببرم با بچه ها بخوریم. وقتی بچه محل ها در کلیسا سینه زنی کردند! 16ساله بودم که ازدواج کردم و مرا از ارومیه آوردند تهران، به خانه ای در همین محله. 50سال در آن خانه و در کنار همسایه های مسلمان با خوبی و خوشی زندگی کردیم. وقتی پدر بچه ها عمرش را به شما داد، آن خانه را فروختیم ...
انتقام خیانت آلود از شوهر بی وفا / زن جوان پس از بازداشت در لانه فساد اعتراف کرد
من هم مانند خیلی از دختران نوجوان، فکر می کردم این حرف ها دیگر قدیمی شده است؛ اما حالا که در گرداب خیانت و فلاکت افتاده ام، می خواهم فریاد بزنم آی دختران جوان عشق های خیابانی جز هوسرانی نیست .... به گزارش زیرنویس، این ها بخشی از اظهارات زن 21 ساله ای است که [...]
انتقام خیانت آلود از شوهر بی وفا / زن جوان پس از بازداشت در لانه فساد اعتراف کرد
به گزارش پایگاه خبری عصر توس, این ها بخشی از اظهارات زن 21 ساله ای است که در یک لانه مجردی به همراه دختر و پسران دیگر دستگیر شده بود. او درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری آبکوه مشهد گفت: از همان دوران نوجوانی دختری بلندپرواز بودم و دوست داشتم هر چیزی را تجربه کنم. به همین خاطر وقتی دوستانم در مدرسه از ارتباطات پنهانی خود با پسران جوان سخن می گفتند، من هم می ...
دختری که شغل متفاوت دارد: می گفتند نهایتا بچه داری می کنی
.... بعد هم که وارد دانشگاه شدم همه ماکت های درسی را خودم می ساختم. این را از این جهت می گویم، چون اغلب بچه ها این کار را خودشان انجام نمی دادند ولی من، چون به کار هنری علاقه داشتم در دوران دانشگاه و حتی دو سال بعد از آن حتی پروژه های دانشجویی انجام می دادم. سال 88 وارد دانشگاه شدم و 92 هم درسم تمام شد. بیشتر می خواهم بدانم مصمم بودن و اینکه به هر حال با سختی ها کنار آمدید و کاری را شروع ...
دل شیر این دختر جوانِ اهل قزوین همه را متعجب کرد
. همیشه در قسمت ماکت سازی بی نقص بودم و در مسابقه ماکت سازی رتبه دوم استانی را آوردم. بعد هم که وارد دانشگاه شدم همه ماکت های درسی را خودم می ساختم. این را از این جهت می گویم چون اغلب بچه ها این کار را خودشان انجام نمی دادند ولی من چون به کار هنری علاقه داشتم در دوران دانشگاه و حتی دو سال بعد از آن حتی پروژه های دانشجویی انجام می دادم. سال 88 وارد دانشگاه شدم و 92 هم درسم تمام شد. بیشتر ...
لالایی مختارنامه کار ما را راحت تر کرد/ پدرم مثل کوه پشتم بود/ در استان های همجوار هم اجرا داشته ام
: این یک راز است! *چه شد که برای اولین بار شروه خواندید؟ - از بچگی و تقریبا در سن 9 سالگی متوجه شدم که صدای خوبی دارم و در مدرسه و گروه های کر می خواندم. وقتی بزرگان طایفه هم به خانه ما می آمدند شروه می خواندند و با آن استعدادی که خداوند به من داده بود با گوش گرفتن ناخوداگاه من نیز شروه خوانی را آموختم و در این ایام دیگه حدودا 14 ساله بودم. سبک هایشان را یاد می گرفتم و ...
مادری با چهار فرزند که خانه ای پرهیاهو دارد
...، با آغوش گرم می پذیریم . غلامیان درخلال مصاحبه با زبان بدن نشان می دهد مادری تمام عیار است و لحظه ای از فرزندان خود که در گوشه ای از سالن درس می خوانند، غافل نیست، تصریح می کند که به حمایت مالی خانواده ها نیاز نداشتیم چون بچه هایم با خود روزی آوردند، بعد از تولد دو بچه اول، از قراردادی به پیمانی تبدیل وضعیت شدم و اقساط خانه را با آسودگی پرداختیم و بعد از تولد دو بچه دوم باغ و خودرو ...
پسرم به درس علاقه ندارد، چه کنم؟
...، برای مدرسه رفتن اذیت می شدم. حالا به نظرت کدوم درس از همه سخت تره؟ با این راهکار، او متوجه می شود که شما سختی های درس خواندن را درک می کنید. از او بپرسید چرا مدرسه را دوست ندارد؟ در پیامک تان گفته اید که پسرتان مدام به من می گوید که بابا، من مدرسه می روم اما علاقه ای ندارم و به خاطر شما می روم. از او بپرسید که چه اتفاقاتی در مدرسه برایش می افتد که او را ناراحت می کند؟ به ...
مردم نی ریز از مادر گفتند...
از خواهرهایم با مادر زندگی می کند، یکی هم خانه اشان نزدیک مادر است و مرتب به مادر سر می زند، اما من و خواهر دیگرم، چون بچه کوچک داریم هفته ای یک یا دوبار به آنجا می رویم. البته هر روز زنگ می زنیم. مادرمن زنی مستقل و کاربلد است و نیازی ندارد که کسی کاری برایش کاری انجام دهد. در کل همدم مادر هستم، ولی بعضی مواقع هم پیش می آید سر موضوعی که با مادر صحبت می کنیم ناراحت ...
بخشیدمش اما...
... رفتم سراغ گوشی اش... عجیب بود. رمز گوشی اش را عوض کرده بود، اما پیام روی صفحه بود و می شد آن را خواند... سلام عزیزم، صبح قشنگت بخیر... و بعد هم چند تا گل و قلب و... فشارم افتاد و یخ کردم. دوباره خیره شدم به صفحه گوشی، نه! اشتباه نمی دیدم... خواستم همان جا بمانم و از سیما توضیح بخواهم، اما بی هوا از خانه بیرون زدم. مات و منگ بودم ...
60سال زندگی عاشقانه با جعبه صدا
ادبیات و زبان فارسی علاقه مند بودم، حتی در دبیرستان زنگ های تفریح صداهای گویندها را تقلید می کردم و بچه ها خوش شان می آمد. به یاد دارم دبیر زبان فارسی هر زمان که به کلاس می آمد به من می گفت نوری شروع کن به خواندن. کارتان را از کجا و چگونه شروع کردید؟ زمانی که دیپلم گرفتم، پدرم به زاهدان منتقل شد. آن زمان رادیو زاهدان افتتاح شده بود و برای تست صدا رفتم که قبول شدم. فکر می کنم 19 یا ...
عشق و عاشقی پسر 17 ساله با زن شوهردار
مدت عقد موقتش باقی مانده و دیگر دوست ندارد با همسرش به زمدگی مشترک ادامه بدهد. وقتی من ماجرا را فهمیدم، نزد آن زن جوان رفتم و التماس کردم که دست از سر بهبود بردارد و به آینده خودش بیندیشد چراکه پسر من فقط 17 سال دارد و باید در آینده با دختری ازدواج کند که حداقل هم سن و سال باشند! اما هنوز به خانه نرسیده بودم که شیلا با پسرم تماس گرفته و حرف های مرا به او انتقال داده بود. زمانی که وارد ...
نامه ای که به دست فرستنده اش رسید!
شهر هایی مثل بوکان، بانه، پاوه و حتی سردشت می رفتیم و به بنکه ها (پایگاه های کوچک) سرکشی می کردیم. یکبار در جاده سنندج به سمت مریوان، به یک پایگاه رفته بودم. آنجا مسئولی داشت که الان اسمش را فراموش کرده ام. ایشان می گفت مدتی است به خاطر مسئولیتش نتوانسته به خانه شان برود. بچه اطراف تهران و یکی از روستا های حوالی رباط کریم بود. می گفت خانه شان تلفن ندارد و، چون از احوال خانواده بی خبر است، می ...
چشمش هنوز مانده به در مادر شهید...
... خوشبحالت... و همینطور که پا به پای جمعیت و به اختیار جمعیت در حرکت بودم، تمام ذهنم درگیر خاطرات مادر شهیدی بود که فرزندش را، فرزند جوانش را، فرزند نوجوانش را روزی از روزهای خدا زیر سقف همین آسمان، راهی کارزار جنگ کرد. مادری که مثل همه مادران این سرزمین، جانش به لبش رسید تا طفل نوزادش را بزرگ کند، بیاموزاند، راهی مدرسه اش کند، درس خوانش کند... مادری که مثل همه مادران این سرزمین ...