سایر منابع:
سایر خبرها
ماجرای ربوده شدن آراد کوچولو از مقابل داروخانه
روی صندلی جلو نشستم. دو سه دقیقه ای که از حرکت گذشته بود، داروخانه ای دیدم و گفتم توقف کن. با بچه ام از خودرو پیاده شده و به سمت داروخانه رفتیم، در نزدیکی داروخانه، از آنجا که آراد مدت زیادی در آغوشم بود و خسته شده بودم، او را داخل خودرو گذاشتم و به راننده گفتم حواست به بچه ام باشد. بعد به سمت داروخانه رفتم، زمانی که این حرف را زدم، راننده خودرواش را خاموش کرده بود اما چند قدمی که ...
ناگفته های تکان دهنده عضو جدا شده منافقین درباره کمپ اشرف
من را اذیت نکرد. چون عفو رهبری شده بودم. البته من هم مدارک اردوگاه که در آنجا شکنجه شدم و ... را داشتم و ارائه کردم. بعد از جدا شدن از سازمان چه کار کردید؟ دوباره به عراق برگشتم و این بار با خانواده بچه هایی که هنوز در اشرف بودند پشت قرارگاه می رفتیم و از طریق بلندگو با آن ها صحبت می کردیم و با حرف های ما خیلی از بچه ها از آنجا فرار و نجات پیدا کردند و به خانواده های شان ...
روایت ده سال مادرانگی با الهه احمدی
هزار تنی را برای برگشتن به تیراندازی و رسیدن به خواسته ام تحمل می کنم. گفته بودید مادر بودن از قهرمانی المپیک هم سخت تر است. واقعا مادر بودن از ورزشکار بودن، المپیک رفتن و قهرمان المپیک بودن سخت تر است به خصوص وقتی آن دو سال کرونا را در خانه ماندم و همزمان شده بود با رفتن پسرم به کلاس اول. من حالا یک مادر معلم هم بودم! قهرمان المپیک را همه می بینند و از او تعریف می ...
سبک تربیتی مادر شهیدی که عمارِ حاج قاسم بود
کار می برد که "سلام! مادر شهید محمدخانی" حتی این شوخی برای من خیلی سخت بود و همیشه به او می گفتم محمدحسین من طاقت شنیدن این جمله را ندارم؛ در جواب می گفت: مامان من از خدا می خواهم که اول صبرش را به شما بدهد و بعد من به درجه شهادت برسم. اینکه ما می گوییم مخالفتی با رفتن پسرمان به جبهه مقاومت نداشتیم، برخی تصور می کنند که ما از شهادت فرزندمان ناراحت نمی شویم یا این مسئله برایمان مهم نیست ...
حاج قاسم از کودکی تا شهادت
...: من نمی روم و کمی صبر کنید ایشان بیاید قنات ملک اما خودم حرکت کردم و کرمان رفتم خدمت حاج قاسم و خواستگاری کردم. ایشان فرمانده لشکر ثارالله بود آن زمان. سال 1362بود دقیقاً که من با ایشان صحبت کردم. به خدمتشان رفتم، حاج قاسم در منزلشان با مادر خانم خودشان بودند. آقای سردار ایران نژاد که مسئول پرسنلی لشکر بودند، ایشان هم کنارشان بودند. من به آنجا رفتم و گفتم: قضیه این است. اول فکر کرد ...
اشک مهمانان عروسی خواهر شهید برداغ کرمان
می شناسم. یکی دو سال پیش با عروس شان که کارآفرین بود و گروه گل آرایی بژانه را می گرداند، مصاحبه کرده بودم. می گویم مادر، شب یلدا سالگرد شهادت گل پسرتان بود. خدا صبرتان دهد. . می گویند مادر! امروز حال خوبی ندارم. همیشه روز مادر پسرم لباس شیک می پوشید. ادکلن خوبی می زد. اگر گل نرگس گیرش می آمد، یک دسته گل نرگس می خرید و زودتر از همهٔ بچه هایم به دیدنم می آمد. اگر هم مسافرت بود حتماً زنگ می زد و با ...
روایت هایی متفاوت از ژنرال
زیادی از آنها را با چنگ و دندان تکه تکه میکردم. یک سال بعد قبل از آغاز عملیات بدر فکرم مشغول انتقام شده بود به یکی از بچه ها گفتم در این عملیات هر عراقی ای که اسیر کردی فقط بده به من باید تقاص خون برادرم را بگیرم. این حرف در بین بچه ها پیچید. هنوز چند روز به عملیات مانده بود که فرمانده گردان از گروهان خط شکن کنارم گذاشت و به تدارکات معرفی شدم. نزد علی بینا رفتم تا علت این کار را بپرسم گفت ...
با تلاش پلیس؛ کودک ربوده شده به خانواده بازگشت
پرونده ربوده شدن کودک شان آمده اند و دل توی دلشان نیست؛ مادر گریه و بی تابی می کند و پدر مدام از مأموران می پرسد که ممکن است پسرش پیدا شود؟ مأموران آنها را به آرامش دعوت می کنند و مادر آراد می گوید: پسرم شیر خشک مخصوص می خورد؛ الان حتما گرسنه است. او با گریه ادامه می دهد: آراد باید هر دو ساعت پوشکش عوض شود، بچه ام خیلی به من وابسته است و بدون من خوابش نمی برد... در همین لحظه ...
سوار تاکسی شدم شیرخشک بگیرم راننده پسرم را دزدید و فرار کرد
با توجه به حساسیت ماجرا، اکیپی از مأموران اداره یازدهم پلیس آگاهی تهران تحقیقات خود را در این پرونده آغاز کردند. آنها در ابتدا راهی محل ربوده شدن آراد شدند و به تحقیقات میدانی پرداختند. هرچند راننده پژو پلاکش را مخدوش کرده بود اما مأموران با انجام اقدامات اطلاعاتی و پلیسی، توانستند شماره پلاک ماشین را [... ...
نگاهِ زینب هنوز منتظر توست
می رفت. عبداللهی تصریح کرد: ولایت مداری و اطاعت از رهبری از نمونه های شاخص خط مشی سیاسی شهید بود و در همه زمینه های زندگی به ویژه احترام به پدر و مادر بی نظیر بود و از انجام هیچ کاری برای والدین دریغ نمی کرد و گاهی وقت ها به خودم می گفتم که چطور یک انسان می تواند این قدر خوب باشد؟! همسر شهید گفت: شهید به من و بچه ها خیلی احترام می گذاشت، در کمک به من هیچ کوتاهی نمی کرد و به ...
مادر شهید مدافع حرم در دیدار با سردار سلیمانی: شام خانه ما بمانید!
...! کلی از این موضوع و حرف هایی که می زدیم خندیدیم. وقتی مهمان ها به منزلمان آمدند، من موبایلم را در اتاق گذاشتم و همراهم نیاوردم؛ از طرفی دلم می خواست عکس های یادگاری از مهمان ها داشته باشم. اما دیدم حاجی دوربین عکاسی آورد، چند تا عکس گرفتیم؛ بعد از عکس گرفتن، حاج قاسم گفت: شما مادر شهید هستید برای شهادت ما هم دعا کنید. گفتم: خداوند مرگ همه ما را شهادت قرار بدهد و حیف است امثال شما ...
جست وجو برای شیرخشک به نوزاد ربایی ختم شد
شده اند متوجه می شوند که راننده مسافرکش پسر خردسال زن جوان را در تاریکی شب ربوده است. در جست وجوی شیرخشک گریه های زن جوان ادامه داشت که رهگذران با 110 تماس گرفتند و موضوع آدم ربایی را به اداره پلیس خبر دادند. لحظاتی بعد تیمی از کارآگاهان اداره یازدهم مبارزه با آدم ربایی پلیس آگاهی در محل حاضر شدند. زن جوان در توضیح ماجرا به مأموران گفت: پسرم آراد نام دارد و دو سال و دو ماهه است ...
شاخه های گل نرگس و انتظار ناتمام یک مادر
همان لحظه که پرستار ملحفه سفید روی صورت طفلم کشید، روزگار من هم سیاه و تاریک شد! سه روز از مرگ پسرم نگذشته بود، که زخم زبان خانواده شوهرم شروع شد . مدام شوهرم را پُر می کردند، که همسرت مشکل دارد. دو تا از بچه هایت که سر زا رفتند این یکی هم 2 سال بیشتر عمر نکرد. باید از خانمت جدا شوی، تا برایت زنی بگیریم که دامنش سبز باشد و طاق و جفت بچه بیاورد ! غم از دست دادن طفلم از یک طرف و ترس جدایی از شوهری که ...
حاج قاسم بحران زلزله بم را مدیریت کرد
که حاجی مرا بشناسد. به عنوان نمونه در زمستان 64 و هنگام عملیات والفجر 8، من به عنوان فرمانده یکی از گروهان های گردان 419 که مربوط به جیرفت می شد، بعد از شکستن خط فاو به آنجا رفتم و مدتی در فاو بودم. بعد که برگشتم، سال 65 تازه شروع شده بود. تعدادی از دوستان گفتند الان اغلب شهر های کرمان یک گردان برای خودشان دارند، چرا بچه های بم نداشته باشند. چه خوب است که شما یک گردان برای بم تشکیل دهید. ما هم ...
مهمان مامان
چسبندگی زبان داشت و در نوزادی جراحی شد. پسرم تاخیر تکاملی هم داشته و نمی توانست هیچ کلمه ای را بیان کند و همه چیز برایش نامفهوم بود اما الان بعد از گذشت 6 ماه می تواند صحبت کند. وی می افزاید: پسر اولم محمدکیان سال گذشته وارد خانواده شد و 5.5 ماه در خانه ما بود اما مادرش از دادگاه صلاحیت گرفت و او را بردند که من افسرده شدم و یک هفته گریه می کردم. بعد از آن فرزند دومم آرش را آوردم و بعد ...
همین شما و دوست عجیب و کاریزماتیکتان هم ممکن است یک فرقه باشید
پیدا نکردم. آن زمان با هم دانته می خواندیم و من توصیفاتی که دانته از قدیس ها در پارادیزو (بهشت) داشت را کاملاً به خودم گرفته بودم. حقیقتاً اینکه خودم را متواضع و خوار کنم، اینکه خودم را وقف خدمت کنم را مقدس می پنداشتم. همین شما و دوست عجیب و کاریزماتیکتان هم ممکن است یک فرقه باشید بدون شک، زندگی همراه با مشارکتی عمیق با یک نفر دیگر در ابتدا برایم بسیار زیبا بود. من همیشه برای ...
کسب سهمیه المپیک 10 برابر سخت تر شده است
بودن و بعد از آن، چه تفاوتی با هم دارند؟ من از سال 82 تیراندازی ملی را شروع کردم و وارد اردوهای ملی شدم و سال 92 پسرم به دنیا آمد. شرایط و مسئولیت مادر بودن بسیار سنگین است و من از نظر روحی و ذهنی به شدت تحت تاثیر قرار گرفته بودم و تیراندازی برایم خیلی سخت تر شده بود. قبل از تولد باور تمام فکر و ذهن من سمت تیراندازی بود و با وجود اینکه چهار سال بود که ازدواج کرده بودم، همسرم بسیار همراه من بود ...
خاطره سید حسن نصرالله از آخرین دیدار با حاج قاسم سلیمانی
نبود به لبنان بیاید. روز دوشنبه، یعنی دو روز پیش از آمدنش، من از یکی از برادران مان که مدام با حاج قاسم در ارتباط بود، پرسیدم: چه خبر از حاجی؟ کجاست؟ تهران است یا بغداد؟ گفت: من امروز با حاجی صحبت کردم. پرسیدم: این طرف ها نمی آید؟ گفت: حاجی گفته نه، همین تازگی ها پیش شما بودم و سرم شلوغ است. می خواهم بروم عراق. سه شنبه شب با ما تماس گرفتند و گفتند: حاجی رسیده دمشق، شب همان جا می خوابد و ...
وایت عاشقانه های مادر شهید هادی چوپان و فراق دوساله دیدارشان در گلزار شهدا
الان که بچه ات توی خون خودش غلتیده؟ با خودم می گفتم: چیزی نشده. کسی که چیزی نگفته و خبری از هادی نیاورده، اما چرا من امشب این طوری هستم؟ شاید اتفاقی افتاده که این همه دلشوره دارم. صبح که شد، از بسیج مسجد جوادالائمه (ع) خبر آوردند که هادی شهید شده است. آرام داخل تابوت خوابیده بود. وقتی دیدمش، گفتم: مادرجان، شهادتت مبارک! حیاط بزرگ خانه مادربزرگ را نوه کوچک آب وجارو کرده و دم در منتظر ...
آخرین پست مارال فرجاد قبل از مهاجرت + بیوگرافی مارال فرجاد
رو ببرم .بقول (شهر موش ها) این اسمش رو نبر من هم زود تمام میشه .بر میگردم......... عکس هم برای سریال دریا در غربت هست..... یک نوزادی که اول جنگ اسیر میشه در عراق .....و اونجا بزرگ میشه....... صبح که داشتم فکر میگردم باز باید برگردم .گفتم مارال در غربت بعد یاد این عکسم افتادم :دریا در غربت. بیوگرافی مارال فرجاد مارال فرجاد متولد مرداد 1361 در ...
رؤیای قشنگ حاج قاسم بودن
خانواده شهدا، درمورد او گفته بود که پیکرش برنمی گردد، می دانید که در کرمان شهدا را خودم به خاک می سپارم، اما حسین دوست صمیمی من بود و می داند که من طاقت خاکسپاری او را ندارم، برای همین پیکرش بر نخواهد گشت. به حاج قاسم گفتم برای پیکر پسرم با تکفیری ها معامله نکنید به مادر شهید سلام می کنم، می گوید: حسین فرزند ارشد من بود، خداوند بعد از سه سال از شروع زندگی او را به من هدیه داد. آنقدر ...
رژیم صهیونیستی پشت پرده پرونده حمید نوری است/ فرقه رجوی، سرباز اجاره ای اسرائیل
...> ثریا عبداللهی ملقب به سرهنگ ثریای دنیای واقعی در ادامه این نشست گفت: فرزند من سال ها گرفتار فرقه رجوی بود. من نیز چند سال پیش به عراق رفتم تا فرزندم را ببینم. البته به من اجازه رفتن به پادگان اشرف عراق را ندادند. عبداللهی گفت: من یک مادر هستم و به مدت 7 سال از فرزندم دور بودم. بنابراین من به همراه سایر خانواده ها به عراق رفته و مقابل این پادگان تحصن کردیم. وی افزود: تحصن ...
روایت سردار حاج قاسم سلیمانی از ازدواجش!
اینکه 8 فروردین سال 98 مردی با خانه ما تماس گرفت و گفت قرار است فردا سردار سلیمانی به منزل شما بیایند. باورم نمی شد و بسیار هیجان زده و خوشحال بودم. به فرزندانم و عروس ها و دامادها زنگ زدم و گفتم فردا چنین مهمانی داریم هر کدام دوست دارید بیایید او را ببینید. بچه ها که همه مشتاق دیدار این سردار محبوب بودند صبح فردا پیش از آمدن سردار خود را به منزل ما رساندند. همه هیجان زده و خوشحال منتظر ...
یک مادر باید قوی باشد
اما حال وجود من ، پسر بچه ای شش ساله است که ، از جان و دل و با بالاترین رضایت قلبی و عشق وجودم ، به تعلیم و تربیت آن می پردازم . فقط می توانم بگویم خدا را برای تجربه این حس ناب و قشنگ شاکرم. زهرا توکلی درباره وظیفه مادرانه اش افزود: وظیفه یک زن، به خصوص اینکه مادر هم باشد همیشه خیلی خیلی پر مسئولیت تر از وظیفه یک پدر است. محور اصلی دایره زندگی، مادر است. وظیفه اول یک مادر این است که ...
علت جدایی سیبل جان از شوهر سابقش هاکان اونال
به مدت 11 طول کشید، در سال 1999 به پایان رسید. این دو که پس از طلاق دوباره ازدواج کردند، سال گذشته در عروسی پسرشان انگین جان پس از سال ها با یکدیگر رو به رو شدند. اورال در یکی از مصاحبه هایش از ازدواجش با همسر سابقش و مادر دو فرزندش سیبل جان اینگونه صحبت کرد: ما مدام در تیتر خبرها بودیم و تاوانش رو هم دادیم! من با مادرم بزرگ شدم. با خودم عهد بسته بودم ...
روایت پزشکی که مادرش را با دعای رهبر بدرقه کرد
های شدید بچه اول را نداریم، از همین جایگاه اعلام می کنم که خیر! پوست ما هم سر بچه اول از بی تجربگی هایمان کنده شده است؛ بابت کولیک، رفلاکس، آروغ گرفتن، حتی نم دادن همیشگی پوشک و...تا بعد، مراقبت مداوم در چهاردست و پا رفتن و شروع ایستادن و تاتی...و تمام وقت در اختیار بچه بودن بابت سرگرم کردنش تا خود سه سالگی. همه ما در سال های اولِ فرزند اولمان خیلی وقت پایش گذاشتیم، چون کسی را جز ما نداشت و هم ...
خدا بیامرزد تو را مادر...
بتوانیم شهیدی را بیابیم. منافقان پیکر پسرم را سوزاندند روایت مادر شهید اصغر نیکی اصغر فرزند اول و نور چشمم بود. سال 1349به دنیا آمد، اما شناسنامه اش را یک سال بزرگ تر گرفته بودیم و در شناسنامه تولدش 11شهریور 1348است. جز اصغر چهار فرزند دیگر هم دارم اما هر گلی بوی خودش را دارد. کلاس نهم بود که درسش را رها کرد. نتوانستم نگهش دارم. هرچه گفتم درس بخوان قبول نکرد و رفت. می گفت ...
تذکره خانه خدا آخرین هدیه روز مادر شد
به گزارش خبرنگار پایگاه خبری تحلیلی گلستان ما ، ولادت حضرت زهرا(س) بهانه قشنگی برای دیدار با خانواده شهید قاسم غریب سومین شهید مدافع حرم استان گلستان شد، حاج ملکه ساورعلیا مادر این شهید والامقام که حالا 9 سال از شهادت فرزندش گذشته اما درد فراغ برایش تازه است، حالا مادر روی تخت خانه اش نشسته و با روی گشاده از مهمانان استقبال می کند. بوسه های مادر بر عکس فرزند شهیدش آنقدر شیرین و زیباست ...
خاطرات الرجال
خصوص فرزند مرحوم ارسنجانی کرده بودم که بچه اش را مادر [...] برندارد به آمریکا ببرد و گویا این برخلاف میل شهبانو بود - در صورتی که من از این امر اطلاع نداشتم - به شاهنشاه ایراد فرمودند. شاهنشاه فرمودند: علم اینجاست و این مداخله را قبول دارد و می گوید محض خاطر این بچه که شما طرفدارش هستید، بود. شهبانو از آن طرف بنای داد و فریاد گذاشتند و بالاخره گریه سردادند که چطور یک نفر به خودش اجازه می دهد ...