روایت همسر شهید مصطفی صدرزاده از مواجهه دخترش با پیکر پدر
سایر منابع:
سایر خبرها
بی تابی هایمان را با عشق به حاج قاسم تسلی می دهیم
گفت خوبم یعنی همه چیز خوب است، نمی دانستم که امروز برای حسین آقا با همه روز های دیگر تفاوت دارد. بعد از خداحافظی حسین، با خودم گفتم احتمالاً، چون خودش نیروی موکب است، آنجا کار دارد و به کمک او نیاز است. برای همین با عجله از من خداحافظی کرد. یک ساعت گذشت. برادرم از سیرجان تماس گرفت و گفت از نغمه خبر داری؟! گفتم من فقط با حسین صحبت کردم و حالش را پرسیدم، قطعاً نغمه و بچه ها هم خوب هستند. برادرم گفت ...
واکنش فاطمه هاشمی به ادعای برج سازی فرزندان آیت الله هاشمی/شمخانی گفت دیگر نمی توانم پیگیر علت فوت هاشمی ...
(استخر) بیایید. هیچ وقت یکشنبه تماس نمی گرفت. من گفتم که مامان ناهار میهمان است، اما تماس می گیرم که ببینم می آید یا خیر؛ چون منزل دخترخاله ام میهمان بود. با مادرم تماس گرفتم و گفت که تا 5-6 عصر آنجا هستم. بعد بابا به من گفت که خودت بیا؛ ای کاش رفته بودم (گریه می کند) گفتم من وقت دندانپزشکی دارم؛ بیایم؟ گفت نه دیگر دکتر داری. من فیلم آن روز بابا را دارم که جلسه کمیسیون انرژی را در مجمع برگزار کرد ...
در رسانه| زندگی های متفاوت، همسایه های همدل
می گوید: خیلی وقت ها در محوطه یا در راهروهای بلوک حواسمان به دیگران هست تا متوجه عبور ماشین ها یا وسایلی که سر راهشان هست باشند . وقتی صحبت از مسئولیت پذیری می شود، می گوید: در مدرسه هم به ما که والدین معلول داریم، می گویند که مسئولیت پذیر هستیم . اینجا همه بچه ها حواس جمع هستند. ما خیلی اجتماعی هستیم؛ چون تماس های تلفنی مامان و بابا را ما جواب می دهیم. با مدیر و کارفرمایشان ما ارتباط می ...
خلاصه داستان قسمت 95 سریال ترکی زغال اخته
میگه من اومدم همگی جا میخورن و بیشتر از همه پنبه و میگه دیر کردین گفتیم شاید نمیاین دیگه شعله میگه من زن دقیقه های 90ام تصمیم عوض شد اومدم سپس بهشون یکدفعه میگه میخوام حالا منم بهتون یه خبر بدم دارم ازدواج میکنم همگی باز شوکه میشن و پنبه حسابی خوشحال میشه و میگه پس راهتونو بالاخره پیدا کردین تبریک میگم شعله میگه فدات. شب تو خونه آذرخش میره پیش شعله و میگه فشار مامان رفته بالا اون چی بود گفتی ...
روایتی از مدرسه بیمارستان اکبر مشهد که به دنبال جبران عقب ماندگی تحصیلی کودکان بیمار است
به گزارش شهرآرانیوز ؛ خانم معلم یک بار دیگر فهرست بچه های امروز کلاس را مرور می کند. هر کدام در یک پایه تحصیلی هستند؛ محمدرضا میش مست، مهرشاد شاهنوازی، سیدرادمهر آل طا ها و .... کلاس درس مدرسه یک بیمارستان، آرام تر و بی سر و صداتر از مجموعه های آموزشی دیگر است. بر خلاف همه مدرسه هایی که دانش آموزان از صبح اولین روز هفته با بلند شدن صدای زنگ کلاس، کوله های بزرگ و کوچکشان را به دوش می ...
با این کارها شهید نمی شوی/شش روایت متفاوت از شهید احمدی روشن
.... آقا، این رادیو مال شما نیست. این ماشین دولته، صداش هم مال دولته، تو که موبایل داری، هدفون بذار توی گوشت، گوش کن. از این تذکرها که می داد، به شوخی بهش می گفتم: مصطفی با این کارها شهید نمی شوی. می گفت: اتفاقا اگر مراقب این چیزها باشی، یک چیزی می شوی. چرا از من تعریف کردی؟ مصطفی نبود کلی از او پیش بچه ها تعریف کردم. آن ها می خندیدند و می گفتند: ببین چطوری مخ تو را زده که اینطوری ...
قرائتی : برای اینکه برنامه تلویزیونی به من بدهند چند نفر جمع شدند آن ها را بخندانم ! | ایده تخته سیاه ...
همان روزهای اول به دستور آیت الله مطهری به رادیو رفتم. بله. قبل از انقلاب در یکی از سفرهای تبلیغی در اهواز خدمتشان رسیدم. شهید مطهری کلاس آموزش و روش تدریس من را دید و پسندید. بعد از انقلاب خدمت امام(ره) رفت و بعد به من زنگ زد که من زمینه را برای حضور شما درتلویزیون آماده کردم. گفتم پیش چه کسی بروم؟ گفت برو جام جم، یک نفر می آید شما را می برد. یک آقایی بود به نام احمد جلالی که بعدها ...
اظهار نظر جنجالی همسر حجت الاسلام قرائتی / همسر خوبی نیستی
مطهری فرستاده است. گفتند: اینجا، جای هنر است. گفتم: شاید من هم هنرمند باشم. گفتند: می توانی بخندانی؟ گفتم: حسابی! قدرتی خدا به من داده که می توانم دو ساعت شما را بخندانم! به طوری که لبتان را نتوانید جمع کنید اما با حرف های حسابی. ما خوش سعادت بودیم که خداوند به ما دختر داد. مسئولیت اصلی تربیت دختران بر عهده حاج خانم بوده و بخشی از وقت حاج خانم با بچه ها پرمی شد. من هم ایشان را به سفرهایی ...
تراژدی مرگ
.... رعنا گفت: آخ علی برادر قشنگ و مهربونم. داداش کوچولوی من. رعنا گریست و گفت: کاش الان پیشم بود. سرگرد گفت: علی چطور پسری بود؟ ممکن بود که بی خبر بذاره بره؟ رعنا گفت: نه. اصلا از این کارا نمی کرد؛ اما خب، دوست داشت بره خارج، ولی مامان و بابا راضی نبودن. سرگرد پرسید: خب، اگه این فرضیه درست باشه و علی از ایران خارج شده باشه، ممکنه از روی خجالت یا هر چیز دیگه ای با شما و ...
همه چیز درباره مرگ آوا قهرمانی زیر شکنجه نامادری
، جهیزیه و مهریه ام را ببخشم و بعد طلاقم را بدهد و این روند چهار ماه طول کشید. بعد از طلاق پدر آوا چون دختر دوست نداشت گفت که آراز را من برمی دارم و آوا را تو ببر چون از همان ابتدا دختر دوست نداشت ولی من برای اینکه بین فرزندانم فرقی نگذاشته باشم، هیچکدام را انتخاب نکردم و وقت ملاقات درخواست کردم تا آخر هفته ها آنها با من باشند. یک روز که بچه ها پیش من بودند، پسرم گفت که مامان ...
روایت همسر شهید مصطفی صدرزاده از مواجهه دخترش با پیکر پدر
http://fna.ir/3h4wiq
دعای ویژه مادر شهید در حق جوانان کشور
او دستانش را به حالت دعا رو به آسمان گرفت نمی دانم شاید همان موقع طلب شهادت کرد. مصطفی پسر فعال و با خدایی بود عضو فعال مسجد بود و چندین بار با همان سن کم پیش نماز مسجد فاطمه زهرا(س) شد. پس از قبولی از امتجانات و گرفتن دیپلم راهی خدمت سربازی شد و فعالیت های انقلابی خود را آغاز کرد. و اما مجتبی که فرزند پنجم من بود در شب نیمه ماه مبارک رمضان و در تولد امام حسن مجتبی(ع) به دنیا ...
وقتی تیم فوتبال بچه ها موثرترین کانون تخصصی کتاب کشور را ایجاد می کند
به گزارش خبرگزاری شبستان از مشهد، اینجا در مشهدالرضا اسم برنامه یا مسابقه ای در حوزه کتاب که آورده می شود بعید است نام و نشانی از کانون شهید روحی در آن نباشد. مجموعه فعال در حوزه کتاب و البته جمعیت و خانواده... در این کانون روح کتاب و کتاب خوانی از لابه لای صفحات کتاب فراتر رفته و آمیخته به برکت نام شهید ابراهیم روحی است؛ جایی که سال ها پیش نوجوانان پرشور محله شهید مطهری از پا زدن به توپ فوتبال، گذر کردن ...
هدیه تولد متفاوت
دانش آموز بخواهد این کار را انجام دهد. بعد او به من هدیه داد. من هم به زندانیان کمک کردم. البته خودم نتوانستم 2زندانی آزاد شده را همان موقع ببینم، ولی بعدا از روابط عمومی زندان هماهنگ کردند تا بتوانم این دو زندانی بی گناه را ببینم. من هم گفتم که اگر این دو نفر بچه دارند، با خودشان بیاورند تا بتوانم با آنها دوست شوم و به آنها هدیه بدهم. من با عمویم هم به بچه های بی سرپرست کمک می کنیم. ...
حاج حسین ؛ سردار شهیدی که رشادتش بدون مرز بود
به مرخصی می آمد به پایگاه مسجد می رفت و یا با خانواده های شهدا سرکشی می کرد، به عبادت، نماز سر وقت و نماز شب می پرداخت و یا قرآن تلاوت می کرد، به او می گفتم: این چند روز را پیش ما و زن و بچه ات باش، می گفت: سرکشی از خانواده شهدا از شما واجب تر است و یا هر وقت به او می گفتیم: کمتر به جبهه برو چون زن و بچه داری، می گفت: مگر امام حسین(ع) زن و فرزند نداشت، مگر حضرت عباس (ع) همسر و بچه نداشت، چرا شما ...
فرماندهی که تاکتیکی ترین و خلاق ترین بود
...، نباید بمیرید؛ شماها همه تان باید شهید شوید؛ ولیکن حالا زود است و هنوز کشور و نظام به شما احتیاج دارد. بعد گفتم آن روزی که خبر شهادت صیاد را به من دادند، من گفتم صیاد، شایسته ی شهادت بود؛ حقش بود؛ حیف بود صیاد بمیرد. وقتی این جمله را گفتم، چشم های شهید کاظمی پُرِ اشک شد، گفت: ان شاءاللَّه خبر من را هم به تان بدهند! فاصله ی بین مرگ و زندگی، فاصله ی بسیار کوتاهی است؛ یک لحظه است. ما سرگرم زندگی ...
انگشتر رهبر انقلاب 550 میلیون تومان فروخته شد؛ ماجرا چه بود؟ + فیلم
. دخترم گوشواره اش را از گوشش درآورد و گفت می خواهم این را به امام رضا (ع) هدیه کنم. گوشواره ها را همراه با پول داخل ضریح انداخت. دفعه بعد که به مشهد رفتیم، همین کار را کرد. گوشواره هایش را درآورد و داخل ضریح انداخت. به او گفتم: مامان بیا یه کار دیگه انجام بدیم که امام رضا دوست داشته باشه. فاطمه زهرا دخترم گفت: گوشواره رو برای آزادی زنان زندانی بدیم. من هم موافقت کردم. بعد زنگ زدند و ما ...
ماجرای آخرین ذکر لب های شهید سیاهکالی
به گزارش مرو نیوز، رفتیم خانه بابا، نمی توانستم راه بروم، روی پله ها نشستم، با صدای بلند گریه می کردم، گفتم: حمید تو رو خدا، تو رو به حضرت زهرا(س) از در بیا داخل، بگو که همه چی دروغه، بگو که دوباره برمی گردی این جمله را تکرار می کردم و گریه می کردم، داداشم خبر نداشت، تا خبر را شنید شوکه شد. مادرم با گریه من را بغل کرد، پرسیدم: حمید من شهید شده مامان؟ ...
با مردم خوش اخلاق باشید
کسی می سپارم که شما را از نیستی به هستی آورد. شهید جعفری خطاب به همسرش نیز آورده است: همسرم هرگز نماز و عبادت را فراموش نکن و بگو مرا دربهشت زهرای بندرعباس دفن کنند تا تو به قبرم درسترسی داشته باشی و عزیزانم، کوچولوهایم نکند بعد از چند سال که گذشت مرا فراموش کنید. وی اضافه کرده است: با مردم آن قدر خوش اخلاق باش که بدانند تو همسر یک شهیدی و بدانند که مادر بچه های یک شهیدی پس به تو سفارش می کنم که هرکاری خواستی انجام بدهی با مادرت و پسرخاله علی کرمشاهی همیشه مشورت کن و هر گرفتاری داشتی با آن ها در میان بگذار. ...
روایتی از کارتن خوابی و اعتیاد زنان
، سه ماه همه چی زدم. شیشه، کوک، هروئین، گل، حشیش. عرق هم می خوردم. هرچه دستم می آمد، می زدم. اصلاً برایم مهم نبود. مامان زری، صبح تا شب زمزمه می کند: چرا زدی؟ چرا دوباره زدی؟ . خدادادی می داند که زری، پشیمان است که چرا بعد از 10 سال پاکی، به این روز افتاد. اما خودش می داند چطور حالش را خوب کند. و صورتش به لبخندی باز می شود. او 7 ماه در کمپ ماند تا سم زدایی کند. بعد او را به ...
مدافع حرمی که لباس پاسداری را هرگز بدون وضو نپوشید
...، اما شهید با هوشمندی، فنری پیدا کردند و از داخل یکی از پنجره های سمت شاگرد که مقداری باز بود، فنر را وارد کردند و با فشردن شاسی، در ماشین را باز کردند. شهید وقتی عصبانی می شد نیم ساعت خانه را ترک می کرد و وقتی به خانه برمی گشت و همان قضیه را با خنده پیش می کشید و راه درست را برای خانواده تشریح می کرد. همسر شهید از چگونگی با خبر شدن از شهادت احمد جلالی نسبت می گوید: یک ...
همایش بین المللی یاران حاج قاسم برگزار شد
و یمن و لبنان که در اوج تمام سختی های مالی و جانی و بچه هایی که شهید می شوند حرفی برای گفتن نداریم چون ما در مقایسه با آن ها فقط یک مصطفی داده ایم. همسر شهید صدرزاده با بیان اینکه سخت است از دست دادن مردی که تماما محبت بود و برعکس مردان دیگر ابراز محبت کلامی داشت، ادامه داد: الحمدلله که دارایی ما یعنی پدر آقا محمدعلی و فاطمه خانم با شهادت رفتند و همیشه زنده اند و هیچوقت نمی گوییم ایشان ...
از خانواده 7 نفره خراسانی دو نفر شهید و 3 نفر مجروح شدند
مادرم دو روز قبل و خواهرم روز گذشته از بیمارستان ترخیص و به مشهد منتقل شدند. برادر همسر شهیده فاطمه دهقان بیان کرد: امیرعباس و زینب(فرزندان فاطمه) در زمان وقوع انفجار به همراه یکی از دوستان، از صحنه حادثه فاصله داشتند و آسیبی ندیده اند و بنده بعد از ورود به کرمان آنها را به تهران فرستادم و امروز به مشهد آمده اند و کار سخت اعلام خبر شهادت مادر و مادربزرگ را به آنها دادیم. وی افزود ...
خواهری که دلتنگ برادر بود
. شهری که دوستداران و شیعیان او در آنجا بسیار زیاد بودند. خبر بیماری فاطمه ی معصومه (سلام الله علیها)، خواهر امام رضا (علیه السلام) شیعیان قم را ناراحت و اندوهگین کرد. آنها مشتاق دیدار یادگار پیشوای خود امام موسی کاظم (علیه السلام) بودند. در سپیده دمی چند نفر سوار اسب شدند و تا آوه تاختند بعد دختر امام را به شهرشان آوردند تا از او پرستاری کنند ولی دیگر دیر شده بود در سحرگاهی سرد ...
اظهار نظر جنجالی همسر حجت الاسلام قرائتی / همسر خوبی نیستی
به گزارش زیرنویس به نقل از همشهری، محسن قرائتی گفت: آنطور که باید شوهر به درد بخوری برای زندگی نبوده ام! البته در مسافرت ها همیشه تلفنی با هم در تماس هستیم ولی او می گوید این چه زندگی ای است؟ هر جا که می رود همه می گویند به حاج آقا سلام برسان. خوشا به حالت! چه حاج آقایی داری. بعضی وقت ها که [...]
خانواده،مبنا و اولویت
سایر موضوعات پراهمیت در زندگی همچون ازدواج و همچنین مادری و فرزندآوری غافل شوند! دور شدن از فضای مادری و همسری حتما شما هم با افرادی که با خانم هایی که به واسطه شرایط شغلی به دنبال موضوعات مهم و اصلی زندگی شان مانند ازدواج یا مادر شدن نیستند، مواجه شده اید. اصلا شاید خود شما هم بر سر دوراهی دوگانه اشتغال و مادر و همسر بودن قرار گرفته باشید. حتی بسیاری از خانم هایی که با عبور از ...
سه ساله ها هم پر کشیدن را بلدند
قول پدری که داغ دوری فرزندش را نتوانست تحمل کند و به سوی او شتافت سخت تر است: هشتم تیر روز بعد از شهادت آیت اللّه مظلوم، دکتر بهشتی و یارانش در حزب جمهوری بود. مراسمی گرفتیم و شب که خسته بودیم برای خوابیدن به کانتینر واحد ارتباط جمعی جهاد سازندگی رفتیم. صبح فردای آن روز ما برای نماز بیدار شدیم و او خواب بود، چهره معصومانه اش در خواب نورانی تر از همیشه بود. خوشحال بودم که پس از ...
دست نوشته های شهید راز پلاک سوخته را رقم زد
یاری آن ها بروم"، ولی من مخالف رفتن وی به سوریه بودم چرا که وی همسر داشت و صاحب دو فرزند بود، اما شهید بر این باور بود که با نرفتن وی هر روز 5 شهید به آن ها اضافه می شود و بچه های مسلمان در آن جا آب و غذا ندارند و ما باید برای آب و غذا ببریم و خیلی اصرار داشت که برای سری دوم برود، اما من مخالف بودم تا اینکه با اصرارهای وی راضی شدم، بعد از شهادت، شهید به خواب من آمد گفت: پدر نظرت چیست که من شهید ...
آه از نبود مادر... | روایتی از مراسم باشکوه ترحیم شهیده مریم قوچانی غروی
که بالاخره ماجرای شهادت فاطمه دهقانی را با مشورت چند روانشناس و طی چندین ساعت برای دو فرزند بزرگترش تعریف کرده اند، اما هنوز دختر دو ساله اش از ماجرا خبر ندارد. داشتم فکر می کردم چقدر نگاه تربیتی می تواند مهم باشد که تا این حد برای اطلاع دادن چنین خبری ملاحظه و همفکری دارند. او داشت توصیه های مشاور را به ناهید خانوم می گفت که نباید جلوی بچه ها عجز و لابه کنند و تا حدی رفتارشان طبیعی و روزمره باشد تا کم کم بچه ها به نبود مادر عادت کنند. نبود مادر... وای که چه سخت است این نبودن... نبود همسر... نبود دختر... نبود حامی... نبود مادر... ...