من زن سوم شهید سیدرضی موسوی بودم ! / همان روز خواستگاری به من گفت !
سایر منابع:
سایر خبرها
گفت وگو با اکبر تیموری ، جانباز نخاعی دفاع مقدس از شخص آقای قاضی زاده و تیم همراهشان به هیچ عنوان راضی ...
اداره ثبت که شناسنامه المثنی بگیرم. در آنجا بنده خدایی گفت: تو پسر عمو جعفر هستی؟ گفتم: بله. گفت: اینجا چکار داری؟ گفتم شناسنامه ام را گم کرده ام آمده ام شناسنامه بگیرم. رفت و یک جلد شناسنامه اصل برایم آورد و گفت: به عموجعفر سلام برسان و بگو من پسر فلانی هستم و بعد هم گفت، پدرت به گردن ما حق بزرگی دارد و... شناسنامه را که گرفتم به میدان امام که وزارت اطلاعات در آنجا قرار داشت آمدم. پسر خاله ام ...
شهیدنامه ایرنا استان سمنان؛ جاویدنام سیاوش پازوکی
. پدر از شهادت پسر باخبر بود بعد از عملیات خودم را به منزل رساندم، قبل از این که به پدرم چیزی بگویم، گفت: سیاوش شهید شده من خبر دارم. گفتم: کی به شما گفته؟ گفت: شب نوزدهم دی، حدود ساعت 12 و نیم شب، سه بار من رو صدا کرد. من بیدار شدم، ولی صداش قطع شد. من که رودست خورده بودم، همه جریان را گفتم. مادر سیاوش نقل می کند: پانزدهم مهر 1365 به منطقه جنوب اعزام شد. کمک آرپی جی زن بود ...
از خواب در مترو تا رویای حضرت زینب(س)
آقا محمد این را آورده؟! ناراحت شدم؛ پیش خودم گفتم یک وقت نگوید به شوهرم و او را ببرد سوریه.این بنده خدا بعد از دو شب که خانه مان بود، رفت. هیچ خبری از راه سوریه نبود. آقا محمد هیچ وقت نگفت من می روم. تا این که سال 93 راه کربلا و اربعین باز شد و همه می رفتند کربلا. آقا محمد بعدازظهر از سر کار آمد؛ خیلی خسته بود. همین طور که از در آمد گفت یک خبر خوب دارم؛ شما بروید کربلا. من همین طور ماندم و جا خوردم ...
سر قبری می رفتم که به اسم خودم بود!
زمان در شهریار بودم. ما سال 1384 به شهریار رفتیم. سردار سلیمانی بعد از سه بار آمد و به من گفت می شود به خانه شما بیاییم؟ رفتیم و پدر من خیلی مریض بود. چند سکته کرده بود. بار دوم که به خانه ما آمد به صورت سجده وار پای مادر ما را بوسید و احوالپرسی کرد. چرا خاطراتت را نمی نویسی؟ ایشان به من گفتند چرا خاطراتت را نمی نویسی؟ گفتم نوشته ام. اما هیچ کسی نیست که سازماندهی کند که خانم دکتر ...
غذایی از بهشت
فود (من غذا می خوام) این جمله را هی تکرار می کرد؛ و پسرک مدام غر می زد و بهانه غذا می گرفت. ساکت نمی شد، ول کن نبود. پدرش دستش را گرفت و از کنار ضریح بیرون زد. نزدیک مرد رفتم و گفتم: از زیارت افتادید. بچه است دیگه ناراحت نشین. خیری درش هست. مرد گفت: سی ساله از ایران رفته ام، بعد از ده سال اومدم مشهد، امشب هم پروازمه، وقت ندارم. وسط زیارت بهم میگه گشنمه. گفتم: یک ساندویچی خوب این دور و بر ...
زنی در خانه دوربین مخفی گذاشت و مچ شوهرش را گرفت ! / خارج بودم صحنه های باورنکردنی دیدم !
فراموش کرده بود دوربین را خاموش کند و من که می توانستم با تلفنم خانه را ببینم متوجه حضور یک زن در خانه شدم و بعد فهمیدم شوهرم با چند زن رابطه دارد. او یادش رفته بود دوربین را خاموش کند چون خیالش راحت بود که من در ایران نیستم. به او معترض نشدی؟ اگر همان زمان حرفی می زدم، مدارک را پاک می کرد. بعد از اینکه به ایران آمدم، به او گفتم متوجه همه چیز شده ام و درخواست طلاق دادم. ...
مسلمان فقط باید متکی به خدا باشد
جبهه حضور یافت. دهم بهمن ماه 1359، در سومار بر اثر اصابت ترکش، شهید شد، مزار او در گلزار خاله کیا سلطان شهرستان زادگاهش قرار دارد. فرازی از وصیت نامه شهید عزت الله تونی : اگر کشته شدم دعا کنید خدا مرا در زمره شهیدان قرار دهد آن چیزی را که بیشتر جستجو میکردم کمتر میافتم درجبهه یافتم و آن خدا و ایمان و خودسازی و معنویت بود. مادرم! شیرت را حلالم کن، چون فلسفه ما ...
چند رفتار زشتی که در ایران با افراد مطلقه می کنند
، و واقعا دلم شکست. چند رفتار زشتی که در ایران با افراد مطلقه می کنند طاهره هم خاطره ای در این خصوص روایت کرده است: 10 سال پیش یک هفته بعد از طلاقم مجلس دومادی برادرم بود، سفره عقد فرمالیته واسه فیلم میخاستن، زنداداشم(عروس) گفت تو نیا مطلقه ای بدشگونی. فرانک هم نظر داد: در نامزدی برادرم، مادرعروس به دروغ به عکاس گفته بود که مادرداماد گفته چون مطلقه هستی سر عقد از ...
عشق اینترنتی زن متاهل بوی مرگ می داد ! / شوهرش دمنوش خوردو مرد !
به گزارش رکنا، پاییز سال 1400، مرد میانسالی به نام شهاب به یکی از بیمارستان های تهران منتقل شد اما ساعاتی بعد جانش را از دست داد. باتوجه به اینکه مرد میانسال سابقه بیماری داشت و هر چند روز یک بار برای درمان به بیمارستان منتقل می شد، مرگ او مشکوک به نظر نرسید. مادر شهاب گفت: حدود یک هفته در خانه پسرم میهمان بودم. در این چند روز مدام حالش بد می شد و او را به بیمارستان می بردیم. دکترها هم ...
ماجرای آخرین تلفن شهید برونسی با خانواده اش
جا بلند شد. چادر سرش کرد و زود دوید بیرون. من هم دنبالش. این طور وقت ها می دانستیم بابا از جبهه زنگ زده است. زن همسایه هم برای همین با عجله می آمد و چند بار زنگ در خانه را می زد. رفتیم پای گوشی. مثل همیشه اول مادرم گوشی را برداشت و شروع کرد به صحبت. من حال و هوای دیگری داشتم. دلم گرفته بود، ولی مثل دفعه های قبل، انگار دوست نداشتم گریه کنم. مادرم حرفهاش تمام شد. گوشی را داد به ...
خلاصه داستان قسمت 337 سریال ترکی خواهران و برادران
داری آره؟ میدونی من تو چه وضعیتی بودم؟ من مادرم مرد اگه خاله آیلا نبود من تو خیابونا میموندم! سپس به برک اشاره میکنه و میگه این پسرتو همونی که فروختیش نگاهش کن ببین چقدر شبیهته! چرا اومدی؟ اینجا کسی تورو نمیخواد الانم گمشو برو از اینجا گمشو! و میخواد بهش حمله کنه که آیلا جلوشو میگیره و او میگه باشه میرم و بعد از خداحافظی از اونجا میره. برک دنبالش میره و میگه صبر کن هنوز که به من حساب پس ندادی! بعد ...
وقتی خودم را زیبا کردم خیانت به جانم افتاد ! / دخترخاله ام آتیش بیار معرکه بود !
. می خواستم پولی به او بدهم و دهانش را ببندم. می گفت مشکل مالی اش حل بشود می رود و پشت سرش را نگاه نمی کند. به هر جان کندنی بود پولی جفت وجور کردم . قرار بود برود وبرای همیشه فراموشم کند. اما ... . چند هفته بعد دوباره زنگ زد. پول می خواست و تهدیدم می کرد عکس ها و اطلاعاتی که از زندگی ام دارد را منتشرخواهد کرد. جواب ندادم وگوشی را قطع کردم. دلم مثل سیر و ...
رفتار زشت زن بابا با پسر نوجوان مشهدی
زن 32 ساله که نگران آینده فرزندانش بود درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت: 14 ساله بودم که به طور سنتی با بهزاد ازدواج کردم و زندگی مشترکم در طبقه دوم ساختمان محل سکونت مادرشوهرم آغاز شد. همسرم از سرکار که به خانه بازمی گشت ابتدا ساعتی به دیدار مادرش می رفت و سپس به منزل خودمان قدم می گذاشت. حدود دو سال بعد وقتی اولین پسرم به دنیا آمد او به ...
خانم بازیگر دلیل تعطیلی قهوه تلخ را فاش کرد!
کارمان را از زبان راننده تاکسی شنیدم که من را نشناخته بود. سوار آژانس بودم و داشتم برمی گشتم به خانه که از راننده تاکسی شنیدم که کارمان تعطیل شده است بعد به سحر جعفری جوزانی گفتم و کلی خندیدیم که مردم چه شایعاتی می گویند وشاید باورتان نشود از پس فردایش کارمان تعطیل شد. کسی به ما توضیحی نداد و مدت ها بود که حقوق نگرفته بودیم، اما همان زمان طبق شایعات به ما گفتند که چون پول به ...
شهادت در راه خدا افتخار است
انقلابی سلطانیه: و اکنون سلام بر پدر و مادر و برادران و خواهرانم، حالا چند کلمه سخنی دارم با پدر بزگوارم: پدر جان می دانم که چه زحماتی برای من کشیده اید و اما پدر جان زحمت کشیدید و مرا به این سن و سال رساندید و در هنگام تجاوزات کافران بعثی به کشور اسلامی، پسر خود را راهی جهاد در راه خدا کردید. اما پدر جان و مادر جان می خواهم در این وصیتنامه پیامی برای شما بفرستم اگر ...
کوله بار ما اعمالمان است
و منافق و مؤمن مشخص گردد و این کار شغل همه پیامبران و امامان ما بوده و از خلقت آدم تا به حال دین خدا دشمنانی داشته و همه هلاک شده اند و آثاری از آن ها نیست ولی دین اسلام و قرآن کریم همیشه هست و خواهد بود و ما باید به فکر عمل خویش باشیم تا خود را از گمراهی و هلاکت نجات دهیم و این دنیا ماندنی نیست و کوله بار ما همان اعمالمان می باشد از همه برادران و خواهران حلالیت می طلبم و مخصوصا از پدر و مادر و ...
یادداشت های علم، چهارشنبه 3 اردیبهشت 1348: به نوه چرچیل گفتم با پدربزرگت دوست بودم
سه سال پیش رفته است، پیش من آمد و بعد به حضور شاهنشاه شرفیاب شد. این شخص حرفهای مهمی می زد از جمله این که شما هر چه نفت به قیمت تمام شده از کنسرسیوم بگیرید، من برای شما می فروشم. اگر هم خواستید نصف در کار آنها شریک بشوید، یا نصف منطقه امتیاز را بگیرید، من برای شما عمل می کنم، هیچ نگران نباشید. پیرمرد خیلی زنده دلی بود و حرف های او دل مرا که زنده کرد، زیرا دهم ماه مه که اعضای کنسرسیوم به ایران می ...
رسم زمونه را برای بی بی جان سرودم
داشته باشم ولی این کار را نکردم. روز پدر را پشت سر گذاشتیم. بهترین هدیه ای که در این روز گرفته اید یادتان هست؟ سال گذشته روز پدر با روز تولدم که 28دی ماه است، مصادف شده بود. در شهر کتاب الهیه برایم جشن تولد گرفتند و همسر عزیزم به من یک کتاب مولانا هدیه داد که مدت ها بود دنبالش بودم. این هدیه برایم خیلی باارزش است. چند فرزند دارید؟ 2فرزند، دخترم آهو فرزند اولم است که ...
مک تومینای: مورینیو یک اسطوره واقعی است؛ روزی که او از منچستریونایتد رفت، دلم گرفت
رویاهایی را که می توانستم آرزو کنم، او برایم محقق ساخته و حالا او دیگر رفته بود. نمی دانستم به چه چیزی فکر کنم. داشتم افسوس می خوردم و واقعا ناراحت بودم. فقط گفتم ممنون از فرصتی که به من دادی. تو برای من یک اسطوره واقعی بودی، امیدوارم در آینده موفق باشی. ما هنوز هم گاهی با هم در تماس هستیم، اگر بازی خوبی داشته باشم، او به من پیام می دهد. همانطور که همیشه به من می گوید: آفرین بچه. ...
الیکا عبدالرزاقی: خبر تعطیلی قهوه تلخ را از راننده تاکسی شنیدم!
بابا به تو دروغ می گویند من با پول فروش سی دی های قهوه تلخ ماشین خریدم. او در پاسخ به این پرسش که آیا بالاخره به شما دستمزدی دادند؟ گفت: نه من متاسفانه در هفت ماه آخر من هیچ وقت پولی دریافت نکردم چون چک نداشتم. بعد از سال ها داشتم کاری انجام می دادم که خیلی دوستش داشتم وجزء بازیگران گران قیمت هم نبودم. در پارت دوم با من قرار داد خوبی بستند که کار متوقف شد و دیگر هیچ وقت از بخش دوم پولی ...
عجیب ترین اتفاق در دنیای فوتبال؛ مسی پیراهن این دروازه بان را گرفت!
من می دهی؟ او گفت باشه بعد از بازی این کار را می کنیم. با خودم فکر کردم که حتما این حرف را به خیلی ها می زند بنابراین باز هم انتظارش را نداشتم. در نیمه دوم هم چند سیو مقابل او انجام دادم و در پایان بازی به او گفتم: پیراهنت را به من می دهی؟ او گفت البته؛ و برگشت و پیراهنش را درآورد و گفت تو دروازه بان خوبی هستی و خوب بازی کردی. وقتی بیرون می رفتم مسی به من گفت: می توانم پیراهن تو را داشته باشم؟ تعجب کردم و در دلم گفتم چرا مسی باید پیراهن من را بخواهد؟ آن را به او دادم و دست دادیم. سفری خاطره انگیز با رزرو اقامتگاه از جاباما رزرو اقامتگاه تبلیغ ...
خلاصه داستان قسمت 336 سریال ترکی خواهران و برادران
؟ اوگولجان تایید میکنه که فاطما میگه پس باید ازش مخفی کنیم همان موقع در خانه زده میشه که اونا هل میکنن وقتی صدای اورهان را میشنون فاطما به اوگولجان میگه سریع اینارو تو جمع کن بریز تو تشک من سرشو گرم میکنم. فاطما میره دم در که اورهان میگه چرا انقدر طولش دادی؟ فاطما میگه داشتم زمینو طی میزدم سپس اورهان را راهی میکنه تا بره. آنها باهم پولهارو میشمارن که میفهمن نزدیک 15 هزار دلار پوله که خیلی ...
خاطره های خزاعی از دوره های مختلف فجر/ من آن محمد خزاعی نیستم!
صداوسیمای رشت بود و بعد هم در سال های اول جشنواره فیلم فجر داور شد. یک روز سینماگری به من گفت نمی دانم تو مگر چند سال داری که در دهه 60 داور جشنواره فجر بودی؟! یعنی از آن زمان این همه از تو حمایت می کردند؟ من فقط خندیدم و هیچ وقت توضیحی ندادم. اما واقعیت این است که ما یک محمد خزاعی داشتیم که کارش را با حوزه فرهنگ شروع کرد و بعد نماینده ایران در سازمان ملل شد و بعد از آن هم به حوزه اقتصادی رفت و ...
الیکا عبدالرزاقی دلیل تعطیلی قهوه تلخ را فاش کرد / عجیب اما واقعی !
شنیدم این بود که با فروش همان سی دی ها توانسته ماشین بخرد اما به ما حقوق نمی دادند و می گفتند فعلا در مرحله آزمون وخطاست و ممکن است فروش نداشته باشد، گفت بابا به تو دروغ می گویند من با پول فروش سی دی های قهوه تلخ ماشین خریدم. او در پاسخ به این پرسش که آیا بالاخره به شما دستمزدی دادند؟ گفت: نه من متاسفانه در هفت ماه آخر من هیچ وقت پولی دریافت نکردم چون چک نداشتم. بعد از سال ها داشتم کاری ...
افشاگری الیکا عبدالرزاقی از دلیل تعطیلی قهوه تلخ !
، اما به ما حقوق نمی دادند و می گفتند فعلا در مرحله آزمون و خطاست و ممکن است فروش نداشته باشد، گفت بابا به تو دروغ می گویند من با پول فروش سی دی های قهوه تلخ ماشین خریدم. او در پاسخ به این پرسش که آیا بالاخره به شما دستمزدی دادند؟ گفت: نه من متاسفانه در هفت ماه آخر من هیچ وقت پولی دریافت نکردم، چون چک نداشتم. بعد از سال ها داشتم کاری انجام می دادم که خیلی دوستش داشتم وجزء بازیگران گران قیمت ...
پرده برداری از یک راز/ دلیل اصلی تعطیلی قهوه تلخ مشکلات مالی بود؟
تهیه کننده هم گفت امکانش را نداشتیم. همه این حرف ها را جسته و گریخته می شنیدم و هیچ وقت جلسه رسمی برای ما برگزار نشد، اما هنوزهم به مردم برای این که چرا آن کار تعطیل شد جواب می دهیم. چیزی که من همان سال ها از فروشنده سوپر مارکت محله مان شنیدم این بود که با فروش همان سی دی ها توانسته ماشین بخرد، اما به ما حقوق نمی دادند و می گفتند فعلا در مرحله آزمون وخطاست و ممکن است فروش نداشته باشد، گفت بابا به تو ...
صحبت های تازه کارشناس صداوسیما که گفت از کارخانه مشروب سازی به ورزشگاه لوله کشی کردند! / احمد مجدزاده ...
. الان چند نفر با هم می خندند و مزاحم ناموس مردم می شوند و می روند. مشکل همین است، وگرنه اگر زیرساخت آماده شود، همه بفرمایند. شما زیرساخت و محیط را آماده کنید و برنامه ریزی داشته باشید و بعد دعوت کنید. شما کشتی گیر مطرحی بوده اید؟ بله. من در 57 کیلو و 62 کیلو کشتی می گرفتم و همه کشتی گیران وزن خودم را گرفتم و حتی در جام فجر در سال 1363 در یک صبح تا ظهر دو کشتی گیر مدعی شوروی سابق را ...
افشاگری دردناک همسر آرش میراحمدی از برخوردها با بیماری این بازیگر
همسر آرش میراحمدی بازیگر فقید که چندی پیش بر اثر ابتلا به سرطان جانش را از دست داد درباره رفتاری که با این بازیگر در بیمارستان .... شده است نوشت. او در صفحه مجازی اش نوشت: وقتی وارد بیمارستان ... شدیم ، به قول خودشان هتل ....، اولین برخورد ما با پرستاری بود که خیلی بی حوصله و بداخلاق بود، قبل از اینکه جریان بیماری آرش را کامل توضیح بدهم با یک نگاه تحقیر آمیز و لحن تلخی اولین چیزی که به ...
ماجرای خواستگاری ناکام محمدرضا پهلوی از دختر یکی از علمای بزرگ
نمی گویم تو اشتباه کردی و من درست گفتم بلکه می گویم نظر من این است و نظر تو این است، و نمی دانم کدام حق است. حق با خداوند تبارک و تعالی است. * شاید زمان آن ها، با زمان شما یکی نیست. من نمی توانم این حرف را بزنم، چون هرکس با سیستم خودش رفتار می کند. من شاید درک نکنم، اما نمی توانم بگویم صاحب قوانین یا شیخ طوسی اشتباه کرده است. باید بگویم من این را فهمیدم. * با بیت ...
آرزو بهانه ای برای ارتباط با خداست + صوت
) از من و تو مهم تر است برای این است که عبدتر است، اگر پیامبر(ص) خیلی مهم است به این خاطر است که عبد است. انسان باید به این نقطه برسد. شروع کار این است که اگر عبد هستی از خدا درخواست کن. اگر عبد بودی حاجت روا می شوی. تو قرار است عبد باشی. ما باید گاهی عبد بودن خودمان را تست کنیم. همه مسلمانیم و خدا را قبول داریم ولی این عبد بودن است که ارزش دارد. خدا عبدش را دوست دارد. عبد خدا یعنی ...