ماجرای جیغ کشیدن دختران با دیدن رضا کیانیان + فیلم
سایر خبرها
می خواهم هیس پسرها فریاد نمی زنند را بسازم
...: مجله تصویری فرهنگ و هنر قاف با اجرا و سردبیری اکبر نبوی در ایام جشنواره فیلم فجر به مدت 10 شب در فضای مجازی منتشر خواهد شد. اولین قسمت از این 10 شب که به صورت مکتوب در صفحات فرهنگی روزنامه فرهیختگان منتشر می شود مربوط به گفت وگوی اکبر نبوی و پوران درخشنده کارگردان سینما است. در ادامه متن این گفت وگو را می خوانید. چهل ودومین جشنواره فیلم فجر کار خودش را آغاز کرد؛ جشنواره ای که در ...
روایت مبارز انقلابی از روزهای سال 57
و هوای قم با خبر نبودم که چه طور است، کنجکاو شدم چه شده و بعد متوجه شدم برای مقاله ای که روزنامه اطلاعات علیه امام خمینی(ره) چاپ کرده بود مردم تظاهرات کرده بودند. فردا به شهر رفتم و دیدم همه جا خلوت است، به سمت حرم رفتم هیچ روحانی ندیدم، مغازه ها هم بسته بود و وقتی داشتم در پیاده رو حرکت می کردم دیدم کسی ضربه ای محکم به من زد، یک درجه دار بود، گفتم چرا می زنی که شروع به فحاشی کرد و ضربه ای دیگر می ...
همسر شهید موسوی: حاج قاسم جواب نامه سیدرضی را از پنجره خلبان فرستاد پایین! / به سردار سلیمانی گفتم: من ...
همسرش گمنام و سلحشور این سال ها می زیسته، بشناسیم و با او به صحبت بنشینیم؟ قسمت اول صحبت با خانم عمادی پیش از این منتشر شد و در ادامه بخش دوم را خواهید خواند: *هجرت به لبنان بعد از یک سال زندگی مشترک حدود یکسال بعد از ازدواج بود که سید رضی گفت به خاطر ادامه کارهایش در لبنان باید برای زندگی به آنجا برویم. نه تنها پذیرفتم بلکه دوست هم داشتم بروم. این شد که 7 سال اول ...
خاطراتی از مبارزات دوران طاغوت| اولین دستگیری آیت الله خامنه ای
.... در بیرجند دوستانی داشتم که طیّ دو سفر قبلی با آنها آشنایی یافته بودم. روز سوّم محرّم به بیرجند رسیدم. روز هفتم محرّم فرا رسید؛ و این همان روز موعودی بود که امام خمینی توصیه کرده بود سخنرانها افشاگری علیه رژیم شاه را آغاز کنند. روز هفتم مصادف با جمعه بود. در این اجتماع انبوه همه چیز را گفتم. تا روز تاسوعا که دستگیر شدم این سخنرانی ها را ادامه دادم. تا ظهر روز عاشورا در پاسگاه پلیس ...
برای تربیت فرزند، باید با مردت رفیق باشی!
گروه زندگی: شهروز تازه به دنیا اومده بود. گذاشتمش پیش برادرِ دوساله ش و رفتم سرِ کوچه، کنار فشاری تا لباس هایش را بشویم. آمدند و گفتند: بلند شو، حکومت نظامیه! الان میان میکُشنت. گفتم: تا لباسارو نشورم و کارم تموم نشه بلند نمی شم. تمام لباس ها رو شستم و به خونه برگشتم. بدون حضور پدر و مادرم، [...]
ماجرای بوسه رهبر انقلاب بر لباس خادمی شهید حدادیان
منزلمان که عده ای از ائمه جمعه قرار است شب مهمانتان شوند. همراه با آقای خاتمی یا صدیقی. به فرهاد زنگ زدم. جواب نداد. ظهر که آمد خانه بهش گفتم مهمان داریم. گفت: کاش قبول نکرده بودی! گفتم: چرا؟ گفت: رفقای محمد حسین که توی گلستان هفتم با هم بودن زنگ زدن بعد از نماز مغرب می یان خونمون. میان بوی گلاب و حلوا و صدای قرآن بساط چای را راه انداختم. می خواستم وقتی مهمان ها رسیدند، خوب دم کشیده باشد. فرهاد ...
جواد عزتی: تمساح خونی تحت تاثیر جواد عزتی است!
تا وقتی فیلم را می بینم بین پلان های این فیلم و پلان های یک سریال تفاوت باشد. موقع شروع فیلم هم به دوستانم گفتم دوست دارم فیلمی بسازیم که هر بخش آن یک پیشنهاد برای سینما داشته باشد و فکر میکنم این اتفاق افتاده است. او افزود: من ذات سینمای ایران را خیلی دلی دوست دارم. دوست داشتم آشتی کنان بین سینمای ایران و تماشاچی را با یک کبریت کوچک گزم نگه دارم. قصدم تفاوت گذاشتن بین این کمدی و دیگر فیلم ...
از بازار درجه سرهنگی خریدیم، روی لباس دوختیم و از گردان اخراج شدم
گردان آمده؟! همینطوری که داشتم می رفتم، آقای اورنگ با ماشین به سراغم آمد. کلی باهم حرف زدیم. او می گفت: من از شما انتظار بیشتری دارم؛ شما نیروی قدیمی هستی و ما حالا یک چیزی گفتیم، برگردید گردان بعد از این صحبت ها باهم برگشتیم؛ اما هیچ موقع من دست از این کارهایم برنداشتم و شیطنت های خودم را ادامه دادم. منبع: fararu-705685 ...
بیرانوند: آمده ایم که با قهرمانی برگردیم/ دیوانه مردم ایران هستم
: بازی را خوب شروع کردیم و موقعیت های بسیار خوبی داشتیم ولی وقتی توپ هایمان گل نمی شد، حس بدی داشتم و می دانستم که این بازی برایمان گره می خورد و همان طور هم شد. بیرانوند در واکنش به اشک های مهدی طارمی بعد از اخراج از زمین بازی گفت: بعد از بازی اشک های مهدی را دیدم و بسیار ناراحت شدم. او از ته دل ناراحت بود و قبل از شروع ضربات پنالتی پیش مهدی رفتم و به او گفتم که مردم ایران برایمان انرژی ...
ارتکاب قتل از سوی یک جوان که نام دانشمند ایرانی را با فحش اشتباه گرفت!
. به این ترتیب، متهم به نام هادی شناسایی شد و بعد از بازداشت به قتل اعتراف کرد اما گفت قصد قتل نداشته است. او گفت: مقداری وسیله اضافه در خانه داشتم که تصمیم گرفتم آن را به سمساری دوستم ببرم و بفروشم. وقتی وارد مغازه شدم سینا لقبی به من داد. اول فکر کردم نام یک هنرپیشه بدنام خارجی است و خیلی عصبانی شدم. به او گفتم مگر با تو شوخی دارم! یک سیلی هم در گوش او زدم. درگیری بین ما بالا گرفت، من ...
2 جنایت به خاطر متلک پرانی/ کیفرخواست قاتل 21 ساله صادر شد
...> بیشتر بخوانید: دستور قتل اینترنتی؛ انگیزه عجیب زن برای کشتن همسرش! او ادامه داد: وقتی گفتم دستت را بکش، من را به زمین زد. بعد از آن بود که بلند شدم و دعوا شد و، چون عصبانی شده بودم با چاقویی که همرام بود ضربه ای بی هدف به طرف او پرتاب کردم که البته فکر می کردم به دستش بخورد، اما نمی دانم چه شد که چاقو به پهلویش خورد و نقش زمین شد. قصد کشتن نداشتم. فقط می خواستم او بترسد و برود. وقتی ...
ماجرای اجکت اسماعیل امیدی و غلامرضا یزد و غربت خلبان های اف پنج
لیدر چرخید، ما هم به سمت او بچرخیم، به سمت خلاف لیدر بگردیم. این طور تکی می شدیم و نیروهای دشمن هم سرگردان می شدند کداممان را بزنند. من که شروع به چرخیدن کردم، گفت آرام من را زدند. برگشتم و دیدم هواپیمایش به جای این که بچرخد دارد مستقیم می رود و از پشتش هم آتش بیرون می زند. فکر کردم ممکن است بتواند خودش را به نیروهای خودی برساند. بعدها که از او سوال کردم گفت حرف هایم را در رادیو نشنیده ...
دختر 15ساله: در مترو فریب پسری شدم و به خانه او رفتم
دیگر به خانه پدربزرگم نیز نرفتم اما همواره درگیری ذهنی داشتم و از این موضوع بسیار رنج می بردم. از سوی دیگر هم نمی فهمیدم که چرا پدر و مادرم این گونه و با خیال راحت مرا رها می کنند و کسی به این فکر نمی کند که در خانه پدربزرگم چه می گذرد؟! از طرف دیگر هم کنجکاوی بیشتر و آزاد بودن در خانواده،مرا به سوی ارتباط با پسری جوان کشاند که با او در ایستگاه مترو آشنا شدم . او که کتاب و کیف مدرسه ام ...
بشنوید| مشخصات یاران واقعی امام زمان(ع) از بیان آیت الله ضیاء آبادی
شهر امام زمان(عج) است، من بسیار خوشحال شدم و گفتم حتما آقا ظهور کرده است. سپس آدرس خانه ای که امام زمان(عج) در آن بود را پیدا کردم و به آنجا رفتم و گفتم به آقا بگویید فلانی آمده است شما را ملاقات کند. این استاد اخلاق بیان کرد: در همین هنگام پاسخ از سوی امام آمد که به فلانی بگویید شما فعلا خسته هستید، بروید فلان جا یک بزرگی در آنجا است که دختر او به ازدواج شما درخواهد آمد و فردا به پیش ...
چه کسی گلپا را خواننده کرد؟ + فیلم
: شما یه چیزی بخون . من هم با خودم گفتم: این چی می گه؟ یه جای دیگه رو نگاه می کنه و با من حرف می زنه! با این حال یک بیات ترک خواندم. آقای برومند هم همانطور که سرش را پایین انداخته بود به آقای تجویدی گفت: عجب اسب سرکشی است این. ولی به من برخورد که آخر اسب سرکش یعنی چه؟ بعد از آن آقای برومند از من پرسید که شما صدای عجیب و غریبی داری ولی آیا دوست داری که ...
استایل عجیب غریب مریم مومن همه رو متعجب کرد | خانم بازیگر با این استایل به قطب رفته ؟!
... خانواده من همیشه دوست داشتند که من دکتر یا مهندس شوم اما همیشه ته دلم دوست داشتم که به بازیگری برسم و پنهانی کلاس های بازیگری می رفتم و کاراته هم کار میکردم و زمانی که بیرون میرفتم برای ورزش در این کلاس ها شرکت میکردم تا اینکه اول دبیرستان بودم و به خانواده ام از علاقه ام گفتم و برای من شرط گذاشتند که باید مهندسی پزشکی قبول بشوم. ...
تلویزیون صحنه فرود هواپیمای امام را نشان داد
و می توانم بمانم و بعد فرصت پبدا کنم تا خدمت امام برسم. با اینکه منتظر روز موعود بودم و می خواستم جزو استقبال کنندگان از امام باشم، اما دل به دریا زدم و به آنها گفتم: خودم پای تلفن می مانم. دو روحانی جوان نگاهی به همدیگر کردند و لبخند رضایت زدند. جزئیات کار را به به من گفتند و بعد از تحویل گرفتن بازوبندهای انتظامات به طرف مسجد آشتیانیها راه افتادم. صبح زود دوازدهم بهمن ماه هر کس در مسجد ...
حضرت آقا، کارگران فرادانه سلامتان را دریافت کردند؛ تا پای جان پای ایران هستیم
پایین دادم و خداقوتی به کارگر پشت دستگاه گفتم. هلدینگ فرادانه تشکر کرد و مجدد چشم های پر از برقش را به مانیتور دوخت. حضرت آقا سلام رسانده کمی این پا و آن پا کردم و حرفم را مزه مزه کردم بعد هم دلم را به دریا زدم و پرسیدم: خبری شده، پاداش و عیدی گرفتید همگی این قدر خوشحال هستید. انگار بغض چسبید بیخ گلویش و اشک دوید توی چشم هایش. مردمک ...
در موبایل زنم صحنه ای دیدم که سکته ام داد ! / مهشید گردن نمی گرفت !
بشدت به همسرم مشکوک شده بودم تا اینکه مدتی بعد مدارک دیگری از این ارتباط پیدا کردم. اعصابم به هم ریخته بود و خواب و خوراک نداشتم. روز حادثه دخترم را که 8 سال داشت به مدرسه بردم و به او گفتم ظهر به خانه مادربزرگش برود چون من و مادرش می خواهیم جایی برویم. وی ادامه داد : بعد خودم به سرکار نرفتم و به خانه برگشتم. باید تکلیف این ماجرا را روشن می کردم وقتی به خانه رسیدم از همسرم خواستم توضیح ...
نوشتن شعری که با نام شهدا آغاز شد/ اولین اثرِ گروه سرود یک نفره!
: بالاخره ... حالا ... فهمید که کارخودم است. همین طوری که داشتیم حرف می زدیم، ایشان کمی فکر می کرد و می خندید و بعد می گفت: لا اله الا الله، لا اله الا الله بعد یک دفعه برگشت و به من گفت: اسم امام توی شعر نیست. درست می گفتو بلند شدم و دقایقی راه رفتم و فکر کردم. بعد یک مصرع اضافه کردم و اسم امام را هم آوردم: درود برخمینی روح خدا البته همه این ها را ذهنم ساختم. نمی شد همه چیز را روی کاغذ نوشت. اگردستگیر می شدیم و چنین نوشته هایی همراهمان می بود. گرفتار می شدیم؛ برای همین باید همه شعر را در ذهن نگه می داشتم. منبع: مهر باشگاه خبرنگاران جوان وب گردی وبگردی ...
گفت وگو با اکبر تیموری ، جانباز نخاعی دفاع مقدس از شخص آقای قاضی زاده و تیم همراهشان به هیچ عنوان راضی ...
سخت نبود؟ - بله. با آن که می شد استاد به منزل بیاید، اما خودم می رفتم تا دیگر رانندگان سازمان تاکسیرانی هم تشویق شوند. تعدادی از دانشجویان بعد از دو سه هفته می خواستند انصراف بدهند اما وقتی صحبت کردم و گفتم دوستان، وضعیت شما که از من سخت تر نیست. بیایید تا برای دیگر رانندگان تاکسی پیشقدم شویم. خاطرم هست برای عده ای هزینه کلاس و دفتر و قلم هم سخت بود. بالاخره تقبل کردیم. این که طی تحصیل ...
گفتگو با عامل برادرکشی خونین در میرداماد / بدشانس بودم که زنده ماندم + جزییات و عکس
همین موضوع مرا بیشتر عصبانی کرد. او در ادامه گفت: روز جنایت هم من با قصد اینکه محمود را به امضای سند ملکی که باید به من ارث می رسید به دفتر کارش رفتم و برای اطمینان با خودم چاقو بردم تا وقتی با من مخالفت کرد او را به قتل برسانم و بعد هم خودم را بکشم، برای همین وقتی مخالفت او را دیدم در را از داخل قفل کردم و به او حمله کردم وقتی روی زمین افتاد و مطمئن شدم که مرده، خودم را هم به قصد کشتن ...
از خواب در مترو تا رویای حضرت زینب(س)
آقا محمد این را آورده؟! ناراحت شدم؛ پیش خودم گفتم یک وقت نگوید به شوهرم و او را ببرد سوریه.این بنده خدا بعد از دو شب که خانه مان بود، رفت. هیچ خبری از راه سوریه نبود. آقا محمد هیچ وقت نگفت من می روم. تا این که سال 93 راه کربلا و اربعین باز شد و همه می رفتند کربلا. آقا محمد بعدازظهر از سر کار آمد؛ خیلی خسته بود. همین طور که از در آمد گفت یک خبر خوب دارم؛ شما بروید کربلا. من همین طور ماندم و جا خوردم ...
بیرانوند: خدا خدا می کردم بازی به پنالتی برود
داد : می دانیم سوریه همیشه بهترین بازی خود را مقابل ما انجام می دهد. در نیمه اول بازی را خوب انجام دادیم ولی وقتی توپ ها به گل نمی رفت احساس بدی داشتم. بیرانوند درباره اشک های مهدی طارمی هم صحبت کرد و در این باره گفت : مهدی بعد از بازی اشک هایش را دیدم. خیلی ناراحت شدم. بازیکن بزرگی است. از ته دل ناراحت بود. قبل از پنالتی ها پیش او رفتم و گفتم مردم انرژی می فرستند و گفتم خیالت راحت باشد ...
بیرانوند: قبل از پنالتی ها به طارمی گفتم خیالت راحت باشد
داخل گل نمی رود استرس داشتم و نگران می شدم. بیرانوند ادامه داد: می دانستم این بازی گره می خورد.بعد از بازی اشک های مهدی را دیدم.از ته دل ناراحت بود.به او گفتم مردم عزیز انرژی می فرستند و تو هم خیالت راحت باشد.وقتی مهدی اخراج دش همش به خودم می گفتم امیدوارم بازی ها به پنالتی برود. متاسفانه دو دوره است که داریم به ژاپن می خوریم و مهدی را هم نداریم. این بازی، ازی سختی برای ژاپن خواهد بود. ما قهرمانی می خواهیم و از مردم می خواهم از همین امشب انرژی های خودشان را برای تیم ملی بفرستند. ...
علیرضا بیرانوند: قبل از ضربات پنالتی به طارمی گفتم نگران نباش
که توپ های مان داخل گل نمی رود استرس داشتم و نگران می شدم. بیرانوند ادامه داد: می دانستم این بازی گره می خورد.بعد از بازی اشک های مهدی را دیدم.از ته دل ناراحت بود.به او گفتم مردم عزیز انرژی می فرستند و تو هم خیالت راحت باشد.وقتی مهدی اخراج دش همش به خودم می گفتم امیدوارم بازی ها به پنالتی برود.متاسفانه دو دوره است که داریم به ژاپن می خوریم و مهدی را هم نداریم.این بازی،بازی سختی برای ...
متهم: شوهرم را دوست نداشتم؛ سیانور در فنجان قهوه ریختم و به او دادم،خودم هم از خانه بیرون رفتم
بزرگتر بود و ما خیلی با هم اختلاف سلیقه داشتیم. زن جوان ادامه داد: همسرم حاضر به جدایی نبود از طرفی خانواده ام نیز خیلی با این جدایی موافق نبودند. درنهایت وسوسه شدم همسرم را به قتل برسانم بنابراین به جست وجو در اینترنت پرداختم و متوجه شدم خوراندن سیانور بهترین راه است. بعد از خرید سیانور آن را داخل قهوه ریختم و به او دادم؛ خودم هم از خانه خارج شدم. بعد از دقایقی که برگشتم متوجه مرگ او شدم ...
قصه گویی برای بچه های زلزله زده کرمانشاه حس وحال عجیبی داشت/ با قصه است که گذشته را به آینده وصل می کنیم
وارد حوزه قصه گویی می شوند، رفتم سراغ قصه های شاهنامه ای. در ادامه متوجه شدم که یک بخشی از قصه های ما، قصه های شاهنامه و فولکلوریک و قصه هایی از آیین و سنت است؛ در صورتی که بخشی از قصه ها، قصه های امروز ما است و در معاصر اتفاق می افتد و برای کودکان و نوجوانان معاصر خیلی کمک کننده است. بنابراین بعد از گذر از قصه های شاهنامه ای و مدل اجرای نقالی، به یک تکنیک فکر کردم و اولین اجرایی که با این تکنیک ...
خاطرات صادق خلخالی:هویدا شوکه شد که خلخالی جلاد به زندان قصر برگشته / بازرگان چگونه سعی در جلوگیری از ...
اردبیل و خلخال وکیوی وتبریز رفتم. من رأی خودم را در کیوی به صندوق انداختم و از آنجا، ابتدا به اردبیل و سپس به تبریز رفتم و وارد منزل آیت الله شهید آقای قاضی طباطبایی شدم. ایشان دل پری از شریعتمداری و استاندار، رحمت الله مقدم مراغه ای داشت. رحمت الله هم تلفنی با من تماس گرفت. البته ظاهراً ابراز خوشحالی میکرد و میگفت میخواهم به اردبیل و مشکین شهر بروم؛ ولی آقای قاضی، راضی نیستند. من به او گفتم با ...