سایر منابع:
سایر خبرها
همسر شهید موسوی: حاج قاسم جواب نامه سیدرضی را از پنجره خلبان فرستاد پایین! / به سردار سلیمانی گفتم: من ...
15 سال یکبار هم هر چه پیرمرد و پیرزن بود را با اتوبوس به مشهد می ّبرد، می گفت: حاج خانم یک اتوبوس گرفتم عمه و خاله و ... پیر هستند گناه دارند یک زیارت ببریم. دو بار من را اینطوری برد مشهد. فکر کنم 10 تا ویلچر داخل اتوبوس بود، بعد حدود 1 هفته، 10 روز آنها را به مشهد و بهترین رستوران می برد. همه بالای 70 سال سن داشتند. آخرین بار هم بعد از 12 سال، مهر 1401 به مشهد رفتیم که آخرین بار بود و سید رضی افتخار خادمی امام رضا(ع) را پیدا کرد. واقعا شهید موسوی در این چهل سال نزدیک به 80 سال کار کرد. ادامه دارد... ...
روایت مبارز انقلابی از روزهای سال 57
و هوای قم با خبر نبودم که چه طور است، کنجکاو شدم چه شده و بعد متوجه شدم برای مقاله ای که روزنامه اطلاعات علیه امام خمینی(ره) چاپ کرده بود مردم تظاهرات کرده بودند. فردا به شهر رفتم و دیدم همه جا خلوت است، به سمت حرم رفتم هیچ روحانی ندیدم، مغازه ها هم بسته بود و وقتی داشتم در پیاده رو حرکت می کردم دیدم کسی ضربه ای محکم به من زد، یک درجه دار بود، گفتم چرا می زنی که شروع به فحاشی کرد و ضربه ای دیگر می ...
برای تربیت فرزند، باید با مردت رفیق باشی!
گروه زندگی: شهروز تازه به دنیا اومده بود. گذاشتمش پیش برادرِ دوساله ش و رفتم سرِ کوچه، کنار فشاری تا لباس هایش را بشویم. آمدند و گفتند: بلند شو، حکومت نظامیه! الان میان میکُشنت. گفتم: تا لباسارو نشورم و کارم تموم نشه بلند نمی شم. تمام لباس ها رو شستم و به خونه برگشتم. بدون حضور پدر و مادرم، [...]
ماجرای بوسه رهبر انقلاب بر لباس خادمی شهید حدادیان
منزلمان که عده ای از ائمه جمعه قرار است شب مهمانتان شوند. همراه با آقای خاتمی یا صدیقی. به فرهاد زنگ زدم. جواب نداد. ظهر که آمد خانه بهش گفتم مهمان داریم. گفت: کاش قبول نکرده بودی! گفتم: چرا؟ گفت: رفقای محمد حسین که توی گلستان هفتم با هم بودن زنگ زدن بعد از نماز مغرب می یان خونمون. میان بوی گلاب و حلوا و صدای قرآن بساط چای را راه انداختم. می خواستم وقتی مهمان ها رسیدند، خوب دم کشیده باشد. فرهاد ...
جواد عزتی: تمساح خونی تحت تاثیر جواد عزتی است/ رفقایم را دور خودم جمع کردم
گفتم دوست دارم فیلمی بسازیم که هر بخش آن یک پیشنهاد برای سینما داشته باشد و فکر میکنم این اتفاق افتاده است. او افزود: من ذات سینمای ایران را خیلی دلی دوست دارم. دوست داشتم آشتی کنان بین سینمای ایران و تماشاچی را با یک کبریت کوچک گزم نگه دارم. قصدم تفاوت گذاشتن بین این کمدی و دیگر فیلم ها نیست و دیدگاه خودم را فقط ساختم. جواد عزتی درباره فاصله گرفتن از سینمای کمدی و ساخت فیلم ...
درجه سرهنگی را از بازار خریدیم و روی لباس دوختیم /از گردان اخراجی! ما چنین نیروی خاطی را نمی خواهیم
تحویل دادم و پیاده راه افتادم تا به سر جاده برسم و به اراک برگردم. در راه با خودم می گفتم: الان می روم اراک و با اعزامی بعدی به جبهه می آیم. اصلا اگر هم نشد با یک گردان یا لشکر دیگر می آیم. مگر قحطی لشکر یا گردان آمده؟! همینطوری که داشتم می رفتم، آقای اورنگ با ماشین به سراغم آمد. کلی باهم حرف زدیم. او می گفت: من از شما انتظار بیشتری دارم؛ شما نیروی قدیمی هستی و ما حالا یک چیزی گفتیم ...
بشنوید| مشخصات یاران واقعی امام زمان(ع) از بیان آیت الله ضیاء آبادی
انتخاب و برای حرکت به سمت مسجد سهله عازم شد و سپس پس از سه روز به میان دوستان خود بازگشت، از او پرسیدند چه شد؟، آیا سر موضوع غیبت را فهمیدید؟، فرد پاسخ داد حقیقتا من وقتی از نجف بیرون رفتم و به سمت مسجد سهله حرکت کردم به یکباره دیدم شهری در میان نظر من ظاهر شد که بسیار تعجب برانگیز بود. وی افزود: فرد به دوستانش توضیح داد که من وارد این شهر شدم و وقتی سوال کردم این شهر کجاست به من گفتن این ...
حضرت آقا، کارگران فرادانه سلامتان را دریافت کردند؛ تا پای جان پای ایران هستیم
. تعارفم کرد که بنشینم و بشنوم. - یک روز قبل از بازدید اطلاع دادند که باید راهی تهران شویم و ساعت 7 صبح 9 بهمن داخل بیت حاضر شویم. صنایع مختلفی داخل بیت غرفه داشتند از صنعت نفت و پتروشیمی بگیر تا مسکن و لوازم خانگی. هلدینگ فرادانه هم به عنوان یک شرکت دانش بنیان در این نمایشگاه حاضر شده بود. راستش را بخواهید استرس داشتم. نمی دانستم از کجا بگویم. خدا خدا می کردم هول نشوم و چیزی را از ...
بیرانوند: آمده ایم که با قهرمانی برگردیم/ دیوانه مردم ایران هستم
: بازی را خوب شروع کردیم و موقعیت های بسیار خوبی داشتیم ولی وقتی توپ هایمان گل نمی شد، حس بدی داشتم و می دانستم که این بازی برایمان گره می خورد و همان طور هم شد. بیرانوند در واکنش به اشک های مهدی طارمی بعد از اخراج از زمین بازی گفت: بعد از بازی اشک های مهدی را دیدم و بسیار ناراحت شدم. او از ته دل ناراحت بود و قبل از شروع ضربات پنالتی پیش مهدی رفتم و به او گفتم که مردم ایران برایمان انرژی ...
ارتکاب قتل از سوی یک جوان که نام دانشمند ایرانی را با فحش اشتباه گرفت!
. به این ترتیب، متهم به نام هادی شناسایی شد و بعد از بازداشت به قتل اعتراف کرد اما گفت قصد قتل نداشته است. او گفت: مقداری وسیله اضافه در خانه داشتم که تصمیم گرفتم آن را به سمساری دوستم ببرم و بفروشم. وقتی وارد مغازه شدم سینا لقبی به من داد. اول فکر کردم نام یک هنرپیشه بدنام خارجی است و خیلی عصبانی شدم. به او گفتم مگر با تو شوخی دارم! یک سیلی هم در گوش او زدم. درگیری بین ما بالا گرفت، من ...
ماجرای اجکت اسماعیل امیدی و غلامرضا یزد و غربت خلبان های اف پنج
سقوط کرد. بچه های دیگری داشتیم که دو فروند و سه فروند با آن ها سقوط کرده بود. ولی تنها کسی که با من افتاد، رضا یزد بود. در کل ناراحت بودم ولی یک خوشحالی که داشتم؛ این که حدس می زدم پریده بیرون و این را در گزارشم نوشتم. بعد از مدتی هم اطلاعات آمد که زنده و اسیر است. * عجب! چون ایشان جزو مفقودالاثرها بوده، فکر می کردم تا پایان اسارت از زنده بودنش خبر نداشته اید! نه. اطلاع داشتیم ...
دختر 15ساله: در مترو فریب پسری شدم و به خانه او رفتم
دختر 15 ساله ای در کلاس نهم دبیرستان تحصیل می کند، درباره ماجرای تلخ خود گفت: فرزند بزرگ خانواده هستم و خواهری کوچک تر از خودم دارم اما روزگار تلخ من از 4 سال قبل زمانی آغاز شد که مدام به منزل پدربزرگم رفت و آمد می کردم و در واقع آن جا به منزل دوم من تبدیل شده بود . پدر و مادرم نیز هیچ گونه سخت گیری در این زمینه نمی کردند؛ چرا که آن ها هم دوست داشتند من اوقاتم را درخانه پدربزرگم سپری کنم ولی من ...
چه کسی گلپا را خواننده کرد؟ + فیلم
خودم هم آن زمان باور نمی کردم که چه قدرت صدایی دارم. از طرفی دیگر چون به منزل آقای حاج محمد ایرانی مجرد (موسیقیدان و کارشناس ردیف موسیقی ایرانی) نزدیک بودیم، هر روز ظهر بعد از مدرسه به آنجا می رفتم. در منزل حاج محمد ایرانی مجرد هنرمندان بی نظیری مانند عبداله خان دوامی، اسماعیل خان قهرمانی، ادیب خوانساری، مرحوم منوچهر طاهرزاده، ابراهیم مهرتاش، جواد بدیع زاده و ... رفت وآمد داشتند. ...
استایل عجیب غریب مریم مومن همه رو متعجب کرد | خانم بازیگر با این استایل به قطب رفته ؟!
... خانواده من همیشه دوست داشتند که من دکتر یا مهندس شوم اما همیشه ته دلم دوست داشتم که به بازیگری برسم و پنهانی کلاس های بازیگری می رفتم و کاراته هم کار میکردم و زمانی که بیرون میرفتم برای ورزش در این کلاس ها شرکت میکردم تا اینکه اول دبیرستان بودم و به خانواده ام از علاقه ام گفتم و برای من شرط گذاشتند که باید مهندسی پزشکی قبول بشوم. ...
در موبایل زنم صحنه ای دیدم که سکته ام داد ! / مهشید گردن نمی گرفت !
زندگی خوبی داشتیم تا اینکه مدتی قبل از این حادثه خیلی اتفاقی هنگام بررسی گوشی همسرم متوجه شدم او با مرد غریبه ای رابطه دارد. شوکه شده بودم و نمی دانستم باید چه کار کنم بعد تصمیم گرفتم از خودش بپرسم که این مرد کیست؟ اماهمسرم منکر آشنایی شد و وقتی پیام های داخل گوشی را به او نشان دادم عنوان کرد حتما گوشی دست دخترمان بوده و به اشتباه تماس و پیامکی ارسال شده است. حرفش را باور نکردم و بعد ازاین ماجرا ...
2 جنایت به خاطر متلک پرانی/ کیفرخواست قاتل 21 ساله صادر شد
...: وقتی گفتم دستت را بکش، من را به زمین زد. بعد از آن بود که بلند شدم و دعوا شد و چون عصبانی شده بودم با چاقویی که همرام بود ضربه ای بی هدف به طرف او پرتاب کردم که البته فکر می کردم به دستش بخورد، اما نمی دانم چه شد که چاقو به پهلویش خورد و نقش زمین شد. قصد کشتن نداشتم. فقط می خواستم او بترسد و برود. وقتی دیدم اوضاع به هم ریخته با دوستم و همسرش و دوست دخترم فرار کردم. با پول هایی که داشتم و از ...
روایت کتاب در سوریه متوقف نشده است/ متن با وجود راویان متعدد یک کل منسجم است
سرویس فرهنگ مقاومت خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) ؛ چادرنشین بودیم طرف های شاهزاده احمد. زمین های کشاورزی مان حوالی مازو بود. بهش می گویند گمناو. تابستان ها ییلاق مان، تاف و کرگه بود. پدرم، گاو خرید و فروش می کرد گله داشتیم، چوپانی هم می کرد. توی محل، دارنده شان بود. این سطور بخشی از کتاب حبیب ممدآقا؛ روایت زندگی شهید مدافع حرم حبیب رحیمی منش است که در قالب خاطرات از زبان راویان متعدد تدوین و نگارش شده است. مولف کتاب تاکید دارد که سعی کر ...
نوشتن شعری که با نام شهدا آغاز شد/ اولین اثرِ گروه سرود یک نفره!
: بالاخره ... حالا ... فهمید که کارخودم است. همین طوری که داشتیم حرف می زدیم، ایشان کمی فکر می کرد و می خندید و بعد می گفت: لا اله الا الله، لا اله الا الله بعد یک دفعه برگشت و به من گفت: اسم امام توی شعر نیست. درست می گفتو بلند شدم و دقایقی راه رفتم و فکر کردم. بعد یک مصرع اضافه کردم و اسم امام را هم آوردم: درود برخمینی روح خدا البته همه این ها را ذهنم ساختم. نمی شد همه چیز را روی کاغذ نوشت. اگردستگیر می شدیم و چنین نوشته هایی همراهمان می بود. گرفتار می شدیم؛ برای همین باید همه شعر را در ذهن نگه می داشتم. منبع: مهر باشگاه خبرنگاران جوان وب گردی وبگردی ...
گفت وگو با اکبر تیموری ، جانباز نخاعی دفاع مقدس از شخص آقای قاضی زاده و تیم همراهشان به هیچ عنوان راضی ...
به شب یلدا که تولدم هم بود. فاش نیوز: واقعا! - بله تقریبا مجروحیتم با روز تولدم به فاصله یک روز اتفاق افتاد. البته من از این امر مطلع بودم و حتی در آخرین اعزام به خانواده گفتم که این آخرین بار است! جالب است بدانید که من امریه سپاه قم را داشتم. در راه امریه گم شد. دوباره هزینه بلیط دادم رفتم داخل قطار. دوباره مامور کنترل بلیط که آمد، دوباره قبض بلیط نیست شد. دوباره جریمه دادم ...
گفتگو با عامل برادرکشی خونین در میرداماد / بدشانس بودم که زنده ماندم + جزییات و عکس
همین موضوع مرا بیشتر عصبانی کرد. او در ادامه گفت: روز جنایت هم من با قصد اینکه محمود را به امضای سند ملکی که باید به من ارث می رسید به دفتر کارش رفتم و برای اطمینان با خودم چاقو بردم تا وقتی با من مخالفت کرد او را به قتل برسانم و بعد هم خودم را بکشم، برای همین وقتی مخالفت او را دیدم در را از داخل قفل کردم و به او حمله کردم وقتی روی زمین افتاد و مطمئن شدم که مرده، خودم را هم به قصد کشتن ...
از خواب در مترو تا رویای حضرت زینب(س)
آقا محمد این را آورده؟! ناراحت شدم؛ پیش خودم گفتم یک وقت نگوید به شوهرم و او را ببرد سوریه.این بنده خدا بعد از دو شب که خانه مان بود، رفت. هیچ خبری از راه سوریه نبود. آقا محمد هیچ وقت نگفت من می روم. تا این که سال 93 راه کربلا و اربعین باز شد و همه می رفتند کربلا. آقا محمد بعدازظهر از سر کار آمد؛ خیلی خسته بود. همین طور که از در آمد گفت یک خبر خوب دارم؛ شما بروید کربلا. من همین طور ماندم و جا خوردم ...
بیرانوند: خدا خدا می کردم بازی به پنالتی برود
داد : می دانیم سوریه همیشه بهترین بازی خود را مقابل ما انجام می دهد. در نیمه اول بازی را خوب انجام دادیم ولی وقتی توپ ها به گل نمی رفت احساس بدی داشتم. بیرانوند درباره اشک های مهدی طارمی هم صحبت کرد و در این باره گفت : مهدی بعد از بازی اشک هایش را دیدم. خیلی ناراحت شدم. بازیکن بزرگی است. از ته دل ناراحت بود. قبل از پنالتی ها پیش او رفتم و گفتم مردم انرژی می فرستند و گفتم خیالت راحت باشد ...
دختر هنرمند در کف خیابان
پدر را در 9 سالگی بر اثر سکته قلبی از دست داده و این سال ها، جمله های امیدبخش مادرش را در پس زمینه کاری دارد که به مذاق خیلی ها، خوش نمی آید. از کودکی شب های امتحان را به یاد دارد که قبل از خواندن سرفصل های امتحانی، چیزی در او نهیب می زد؛ اول باید نقاشی می کشید و بعد سراغ درس هایش می رفت. 21 ساله، دانشجوی ترم آخر رشته نقاشی و اهل متل قو است و در نوشهر به دانشگاه می رود. به گزارش اعتماد، آدم ها را خیلی زود باور می کند و می گوید که بار ها در پروسه کار نقاشی دیواری از این موضوع، ضربه خورده و در مواجهه با افرادی ...
قاتل فراری با پای خودش به کلانتری رفت
دردسر می شود. اما بدون توجه به من به سمت دیگری از پشت بام رفت و مشغول استراحت شد. نیمه های شب بود که متوجه شدم سراغ دختر جوان رفته که عصبانی شدم و اعتراض کردم اما با هم درگیر شدیم در این درگیری یک دفعه رفت عقب و تعادلش به هم خورد و افتاد پایین. من که ترسیده بودم از محل فرار کردم اما روز بعد از طریق دوستانم متوجه شدم که او فوت کرده و در این مدت در حال فرار بودم اما خسته شدم و تصمیم گرفتم خودم را معرفی کنم. با اعتراف مرد میانسال تحقیقات به دستور بازپرس جنایی ادامه دارد. ...
بیرانوند: قبل از پنالتی ها به طارمی گفتم خیالت راحت باشد
داخل گل نمی رود استرس داشتم و نگران می شدم. بیرانوند ادامه داد: می دانستم این بازی گره می خورد.بعد از بازی اشک های مهدی را دیدم.از ته دل ناراحت بود.به او گفتم مردم عزیز انرژی می فرستند و تو هم خیالت راحت باشد.وقتی مهدی اخراج دش همش به خودم می گفتم امیدوارم بازی ها به پنالتی برود. متاسفانه دو دوره است که داریم به ژاپن می خوریم و مهدی را هم نداریم. این بازی، ازی سختی برای ژاپن خواهد بود. ما قهرمانی می خواهیم و از مردم می خواهم از همین امشب انرژی های خودشان را برای تیم ملی بفرستند. ...
مخوف، حرفه ای و نترس
، متوجه شدم حضور سه سارق مسلح و پراید سفید در همه سرقت ها نشان از این دارد که سرقت موسسه مالی هم کار همان گروه است. پلاک پراید را استعلام گرفتم که باز هم مشخص شد پلاک چند روز قبل از یک خودرو سمند، سرقت و روی خودرو سارقان نصب شده است. 20 روز بعد بار دیگر سرقت از یک طلافروشی در بلوار مطهری به ما اعلام شد. سارقان این بار ساعت 8 شب دست به سرقت از طلافروشی زده و 5/2 کیلوگرم طلا را سرقت کرده بودند. بررسی ...
علیرضا بیرانوند: قبل از ضربات پنالتی به طارمی گفتم نگران نباش
که توپ های مان داخل گل نمی رود استرس داشتم و نگران می شدم. بیرانوند ادامه داد: می دانستم این بازی گره می خورد.بعد از بازی اشک های مهدی را دیدم.از ته دل ناراحت بود.به او گفتم مردم عزیز انرژی می فرستند و تو هم خیالت راحت باشد.وقتی مهدی اخراج دش همش به خودم می گفتم امیدوارم بازی ها به پنالتی برود.متاسفانه دو دوره است که داریم به ژاپن می خوریم و مهدی را هم نداریم.این بازی،بازی سختی برای ...
متهم: شوهرم را دوست نداشتم؛ سیانور در فنجان قهوه ریختم و به او دادم،خودم هم از خانه بیرون رفتم
بزرگتر بود و ما خیلی با هم اختلاف سلیقه داشتیم. زن جوان ادامه داد: همسرم حاضر به جدایی نبود از طرفی خانواده ام نیز خیلی با این جدایی موافق نبودند. درنهایت وسوسه شدم همسرم را به قتل برسانم بنابراین به جست وجو در اینترنت پرداختم و متوجه شدم خوراندن سیانور بهترین راه است. بعد از خرید سیانور آن را داخل قهوه ریختم و به او دادم؛ خودم هم از خانه خارج شدم. بعد از دقایقی که برگشتم متوجه مرگ او شدم ...
قصه گویی برای بچه های زلزله زده کرمانشاه حس وحال عجیبی داشت/ با قصه است که گذشته را به آینده وصل می کنیم
قصه گویی دارید که بخواهید برایمان تعریف کنید؟ چه در کلاس های آموزشی و چه در زمان اجرا. من کرمانشاهی هستم. زمانی که در کرمانشاه زلزله شد، یک عروسک داشتم و با عروسکم می رفتم و برای بچه ها هم نمایش اجرا می کردم و هم قصه می گفتم. کنار چادرهایشان و در کمپ هایی که داشتند می رفتم. به روستاهای مختلف می رفتم و عروسکم را می بردم. آنجا بود که برای اولین بار یک اجرای متفاوت از قصه گویی که ترکیب ...
خاطرات صادق خلخالی:هویدا شوکه شد که خلخالی جلاد به زندان قصر برگشته / بازرگان چگونه سعی در جلوگیری از ...
اردبیل و خلخال وکیوی وتبریز رفتم. من رأی خودم را در کیوی به صندوق انداختم و از آنجا، ابتدا به اردبیل و سپس به تبریز رفتم و وارد منزل آیت الله شهید آقای قاضی طباطبایی شدم. ایشان دل پری از شریعتمداری و استاندار، رحمت الله مقدم مراغه ای داشت. رحمت الله هم تلفنی با من تماس گرفت. البته ظاهراً ابراز خوشحالی میکرد و میگفت میخواهم به اردبیل و مشکین شهر بروم؛ ولی آقای قاضی، راضی نیستند. من به او گفتم با ...