سایر منابع:
سایر خبرها
ما گمشدگان
تغارِ خون بود. کنارش نشستم و دستش را گرفتم و گفتم: مینا چی شد؟ دخترم؟ دلارامم؟ نگاهم کرد و گفت: پیدا شد. یک ساعتی هست. سپس اشاره کرد به داخل حجره. آخر اتاقک روبه رو با بچه هایی که پیدا شده یا به عبارتی گم شده بودند، بازی می کرد. دلم آرام شد. مینا دستم را گرفت و گفت: سلطان علی بن موسی الرضا، آقای ما گمشدگان است. حالا باور کردی؟! دستانش را بوسیدم و اشک ریختم و به دهه کرامت سال بعد و نذری که کرده بودم، فکر کردم. ...
نماز نخوان که شهید می شوی!
سنت است. همین که صدای اذان را شنیده بود بلند شده بود. من هم پیش خودم گفتم حالا که دیشب نشد اذیتش کنیم، الان تلافی کنم. حسین از حرف های من تعجب کرده بود. من هم زیر پتو از خنده غش کرده بودم. رفیقم محمد هم که اولین سفرش بود، کنارم خوابیده بود. با تعجب پرسید: حاجی! مگه تو اینجا نماز نمی خونی؟ گفتم: حرف نزن یره. مو تو مشهد نماز نخوانم که اینجه نخوانم؟ برو زیر پتو ساکت باش ببینم ...
حدادعادل: پنج سال است که هر هفته معلم فرانسه دارم | به قول داش مشتی ها پدر عشق بسوزد
خیلی در کار فیزیک جدی بودم. شما تحت تاثیر آقای مهران و آقای روزبه به رشته فیزیک رفتید؟ بله قطعا همینطور است. بعد به دلایلی که جای گفتنش نیست در یک برهه ای مصمم شدم با فیزیک وداع کنم و علوم انسانی بخوانم. آن موقع هم این راه باز نبود، درواقع هیچ آیین نامه و مقرراتی وجود نداشت چون کسی تا آن دوره به قولی آنقدر دیوانه نشده بود که بخواهد این کار را انجام دهد. در دوره ای که فیزیک در مقطع فوق ...
زندگی با شیطان
سعید چند ساله ای ؟ 22سال. چقدر درس خواندی؟ تا سیکل. چرا ادامه ندادی؟ دوست داشتم کار کنم و کمک خرج خانواده ام باشم. کارت چه بود؟ دراین سال ها چند تا کارعوض کردم اما این اواخر تو کار خرید و فروش پوشاک بودم. چند وقت است بازداشتی ؟ دو ماهی می شود. اتهامت چیست؟ تجاوز به عنف اما من کاری نکردم. همه بدبختی های ما ...
رهایی از چوبه دار با ضمانت آقا | روایت بانوی مشهدی محکوم به قصاص که نجات یافت
...، اما آن ها قبول نکردند. می دانستم قبول نمی کنند. من هم به قصاص راضی بودم؛ اما سفیران امام رضا (ع) به این راحتی دست بردار نبودند. اجرای حکم من سه بار به مناسبت های مختلف به تأخیر افتاد؛ به خاطر دهه کرامت، روز عرفه و یک بهانه دیگر. خانواده همسرم باز هم رضایت ندادند. روایت صبح اعدام مریم خانم بر می گردد به صبح روز ماجرا و حضور دوباره خدام پرچم به دست و طنابی که به دست ...
حدادعادل: پنج سال است که هر هفته معلم فرانسه دارم/ به قول داش مشتی ها پدر عشق بسوزد/ هیات های مذهبی که ...
.... بعد از شهادت مجید من شعری گفتم و رفتم برای آقای خامنه ای خواندم. ایشان آن زمان رئیس جمهور بودند. شعری که برایشان خواندم این بود: نهال عمر مرا برگ و بار بودی تو/ دل خزان زده ام را بهار بودی تو، ستاره سحر من چرا پر از خون است/ کرانه ای که در آن آشکار بودی تو . ایشان خیلی متعجب شدند که من چطور شعر می گویم و خیلی هم مرا تشویق کردند. من گفتم آقا می دانید چه اتفاقی در من افتاده است؟ شنیده اید ...
اگر آزاد نشده بودم بی شک امروز زنده نبودم / در زندان بازجویی و شکنجه نشدم / نامه شهریار به آیت الله ...
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : سرویس تاریخ انتخاب کتاب پیر پرنیان اندیش، جمع آوری خاطرات هوشنگ ابتهاج توسط میلاد عظیمی و عاطفه طیه است که در سال 1391 توسط انتشارات سخن منتشر شد. هوشنگ ابتهاج در این کتاب به خاطرات خود در مواجهه با سؤالات گردآورندگان می پردازد. این کتاب در دو جلد و بیش از هزار صفحه منتشر شده است. انتخاب روزانه بخش هایی کوتاه از این کتاب را در سی قسمت برای علاقه مندان به تاریخ منتشر خواهد کرد. - عاطفه این بار اول بود که زندانی می شدین؟ بله بله... ...
اعلام جنگ ارژنگ امیرفضلی علیه مهران مدیری!
ساعت خوش امضا کردن یه جای امن تو کمدم تو ایرانه! چه پزها که سال ها باهاش ندادم. سایه: می دونم چی شد یهو ارژنگ امیرفضلی ترند شده. ولی اون موقع که تب ساعت خوش همه، مخصوصا دخترای نوجوون رو گرفته بود یکی از بچه های مدرسه ما شدیدا رو این کراش بود و شماره خونه شون رو پیدا کرده بود! لویی: ارژنگ امیرفضلی از همون ابتدا و برنامه های پرواز 57 و ساعت خوش، کمدین مورد علاقه من بوده توی اون جمعشون. ...
روایت محمدعلی مقصودلو عموی امیر تتلو از زندگی خواننده جنجالی
دهی؟ و من هم گفته بودم به آقای روحانی رأی می دهم. بعد هم به من گفته بود اگر بخواهی من هم می آیم تبلیغش را می کنم. من ناگهان دیدم پیش آقای رئیسی رفته است! من یک پست گذاشتم و گفتم که ایشان می خواسته به روحانی رأی بدهد، ولی بعد با آقای رئیسی عکس گرفته است. بعد این شروع کرد به من ناسزا گفتن و دعوا کردن که تو نگذاشتی! این ها می خواستند به من کنسرت برج میلاد را بدهند. پس به نوعی منافع خود را ...
عموی تتلو سکوتش را شکست / از پسری خجالتی تا روابطش با دختران کم سن و سال + گفتگو
به گزارش رکنا: انصاف نیوز: به عنوان مقدمه خودتان را معرفی کنید. من محمدعلی مقصودلو، عموی هستم. انصاف نیوز: چه حسی دارد عموی تتلو بودن؟ بیشتر از اینکه حس خوبی داشته باشم نگرانش هستم. انصاف نیوز: چرا؟ نگرانی تان به چه دلیل است؟ الآن به وجود آمده یا از ابتدای مسیری که طی کرده این نگرانی بوده است؟ خیر، الآن به وجود نیامده است. من خیلی از اینکه عموی ایشان هستم خوشحالم. ایشان پسر خیلی خوب و مهربانی ست. از موقعی که در گیر و دار همان مسائلی ک ...
پیام جاودانی شاهنامه
/ هم از تو شکسته، هم از تو درست از این دو یکی را نجنبید مهر / خرد دور بُد، مهر ننمود چهر همه بچه را بازداند ستور / چه ماهی به دریا، چه در دشت گور نداند همی مردم از رنج آز / یکی دشمنی را ز فرزند باز روزی که سیاوش ایران را ترک می کند و به توران پناه می برد، سخنان او و گله هایش از کاوس از دل پردرد فردوسی برخاسته است: که من با جوانی خرَد یافتم ...
معجزه ای به نام زندگی روزمره
زندگی روزمره توجهی نداریم. به چیز های کوچیک، اما با اهمیت شبیه اسطوره سیزیف که هر روز باید یه سنگ بزرگ رو بالای کوه ببره و هرشب سنگ برمی گرده سر جای اولش و اون باید دوباره فردا صبح تکرارش کنه. این بیهودگی نیست اگه بدونیم سیزیف، تنها انسانیه که به خاطر این تکرار روزمره به زندگی جاودانه دست پیدا کرد. چارلز بوکوفسکی توی داستان کوتاه مسیح با اسکیت به یکی از بازیکن های خشن تیم، قوانین ورزش بوکس رو توضیح ...
کاش به جای قتل طلاقش می دادم ؛ پشیمانی مردی که همسرش را خفه کرد
صحبت می کرد و فهمیدن این موضوع برایم سنگین بود. حتی فهمیدم که آنها چند مرتبه هم یکدیگر را دیده اند. وقتی از این ماجرا باخبر شدی چه واکنشی نشان دادی؟ با اینکه خیلی عصبانی بودم و باورم نمی شد که همسرم به من خیانت کرده اما سعی کردم خونسرد باشم و عاقلانه رفتار کنم. یک شب که بچه ها خوابیده بودند شروع به صحبت با او کردم. گفتم که همه چیز را می دانم. او اول همه چیز را انکار کرد و گفت ...
قدیمی ترین منطقه تهران که افغان ها کلیددار آن شدند (+عکس)
... ایلیا درباره گسترش افغان ها در منطقه می گوید: من خودم بچه شهر ری ام ولی فکر کنم تو این سال ها همه چی عوض شده. من بچه بودم تو کوچه رفیق افغانی داشتیم اونم یه دونه که می رفتن سوئدی هلندی جایی. مهربان درباره مقصر وضع فعلی معتقد است: خود ایرانی ها مسئولیت دارن خونه اجاره میدن بهشون، کار می دن و خدمات می گیرن! رضا هم دلیل دیگری آورده: صدها برج ساز، کارواش و ... جاهای مختلف ...
پیگیری قیمت کتاب و خاطره مطالعه پاپیون در زندان شاه
خبرگزاری مهر ؛ گروه فرهنگ و ادب _ فاطمه میرزاجعفری : نمایشگاه بین المللی کتاب تهران که شروع می شود از روز اول چشم به راه مهمان ویژه اش است، همان مهمانی که خود کتابخوان ترین است و بازدید امسالش تقریباً 3 ساعت و نیم طول کشیده، پس انتظار حاشیه نویسی خلاصه و مختصر نمی شود داشت. چشم، صبر کنید همان جمله معروفی که هر سال می شنوم . تقریباً از ساعت 5 صبح زیر نم نم باران اردیبهشتی منتظر بودم ...
می گفت هر کسی را دوست دارید دعا کنید شهید شود/ یک ساعت قبل از نماز صبح بیدار بود/ می گفت هرچه دارم از ...
مسیر جانباز، اسیر یا شهید شوم. این راهی است که برگزیده ام و نیاز به یک همراه دارم. به او گفتم من که نمی توانم در میدان مستقیم با دشمن بجنگم، نیت کرده بودم در این مسیر هر کاری از دستم بر بیاید، انجام بدهم و کمک حال انقلاب و جبهه باشم و حالا چه بهتر که در این راه شما را همراهی کنم و با این همسنگری در کنارتان بمانم. من این مسیر را خوب می شناختم. می دانستم همه امورات این مسیر را باید به دست تقدیر ...
اصناف و اتحادیه ها گزینه مناسبی برای نظارت بر بازار هستند
انجام می دهند در نهایت تو این هرم بزرگ کمیسیون های نظارت و هیئت عالی نظارت روی تک تک مسائل ما حتی واگذاری مسئولیت هایی که به ما می شود مثل بحث بازرسی و امثالهم و حتی بودجه بندی و همه اتفاقاتی که می افتد در حوزه قانون دولت نظارت دارد این نیست ما بخواهیم دولت زدایی بکنیم بحث آزادی عمل است برای اون چیزی که فکر می کنم اصل چهل و چهار هم که شما بهش اشاره کردید استنباط من برداشت من متفاوت است. ...
فال حافظ متولدین هر ماه - سه شنبه 25 اردیبهشت 1403
ذره تغییر توی ظاهرت میتونه کلی توی روحیه ات تاثیر بذاره. یه ذره استرست رو کم کن، انقدر به یه چیز فکر نکن! اینطوری فقط گیج میشی و یه تصمیم اشتباه میگیری. یه نفس عمیق بکش، آروم باش، بعد با خیال راحت تصمیم بگیر. تو یه چیزی رو تجربه کردی و ازش درس گرفتی. حالا قوی تر شدی و میتونی خیلی بهتر از قبل عمل کنی. به خودت ایمان داشته باش، مطمئن باش که میتونی هر روز یه قدم به جلو برداری و به آرزوهات برسی. ...
پروفسور کلمه ها
وارد دانشگاه تهران شدم. اما حادثه ای که همه چیز را تغییر داد اتفاق روز 15 بهمن 1327 در زمان ریاست دکتر سیاسی در دانشگاه تهران بود. در این روز در دانشگاه تهران به سمت شاه تیراندازی شد و بدین ترتیب ورق ها برگشت. از این رو سروصدای اخراج دانشجویان پیش آمد و سرانجام هم گفتند دانشجوها باید تعهد بدهند که در سیاست دخالت نکنند. اما عده ای از دانشجویان، از جمله من، حاضر به سپردن تعهد نبودند، از این رو بحث ...
واریز یارانه نقدی اردیبهشت به حساب سرپرستان خانوار از الان | یارانه بگیران حسابشان را چک کنند
پیدا می کند و در کتابخانه ای مشغول می شود. بعد از آن به اصرار دوستش در کلاس های عقیدتی شرکت می کند؛ چون خودش تا آن موقع تصور می کرده در این کلاس ها به قولِ خودش مخ بچه ها را می زنند. و به دوستش می گوید: اینجا کسانی رو می خوان که اون ها را شستشوی مغزی بدن. و الا کلاس عقیدتی و معارف بهانه است. محسن حججی ابتدا اینگونه شروع می کند؛ اما کم کم همه چیز برایش فرق می کند. هر روز بیشتر غرق معنویت ...
داستان یک پرستار
ت تو بیمارستانی که کار می کنم یه بیماری داریم که اصلاً و ابداً لب به غذا نمی زنه ." مهندس با یه پوزخندی گفت :" منظورت دیوونه خونه است دیگه" ولی او گوش نمی کرد ، حرفش رو ادامه داد :" براش برچسب زدن ، پزشکش گفته کاتاتونیا داره " . کنار دست مهندس ، دختری نشسته بود ،احیاناً دوستش بود ، همینطور که دود سیگار مهندس رو از صورتش دور می کرد گفت :" خب ! اشکالش چیه دکتر ؟!، رژیم گرفته..." با نگاه خسته ای ...
صادق هدایت، شهریار را سه بار وادار به خودکشی کرد!
مدیر روزنامه شاهد که مال دکتر بقایی بود که اول طرفدار مصدق بود و بعداً دشمن او شد. من زهری رو از خونه شهریار می شناختم دیوان چهار جلدی شهریار رو که در انستیتوی ایران و فرانسه چاپ شده بود، علی زهری چاپ کرده بود اون موقع که من با شهریار آشنا شدم جلد دومش تازه در اومده بود که شهریار می گفت کاش تو زودتر اومده بودی که اباطیل رو چاپ نمی کردم اون جلد دومش خیلی بده دیگه. زهری می اومد خونه شهریار ...
وقتی عماد مغنیه همسرش را از صبح تا عصر در ماشین نگه داشت! /نخند! خب یادم رفت که با زنم رفته بودم پادگان!
می ریم اون جا. دوباره گفت: نه، نه. زود وایسا. باید سریع برگردم پادگان. با تعجب پرسیدم: مگه چیزی تو ماشین جا گذاشتی که باید بری بیاری؟ خنده ای کرد و گفت: آره. من صبح با زنم رفتم پادگان. به اون گفتم توی ماشین بمون، من چند دقیقه کار دارم و زود بر می گردم. اما توی پادگان که رفتم، اون قدر سرم شلوغ شد که اصلاً یادم رفت زنم دم در منتظرمه. بدجور خنده ام گرفت. زنش از صبح تا غروب در ماشین مانده بود. وقتی وایسادم گفت: نخند! خب یادم رفت که با زنم رفته بودم پادگان. 27219 ...
دانلود نماهنگ بابا رضا 2 با صدای روح الله رحیمیان
رضاییم با مُهرا خونه ساختیم حالا اهل نماز از کرم امام رضاییم یه جور خیاله دیگه من خیال کردم اقا حرفاش و داره میگه آخر قلب پدر و راضی کردی مراقبت بودم تو حرم بازی کردی دنیا شبیه بازی بالا بلندی بالا پایین داره با خدا باشی می خندی دل نبندی بابا رضا یادش نمیره گفتی تو دفترم چیا نوشتم هشت تا امام رضا نوشتی واسم ...
خواندن از ایران قوی در مصلای امام خمینی(ره) تهران
بیدار شد حیرتی گل کرد، عرفان ها به دنیا آمدند دیده وا کردیم دیدیم آسمان در چشم ماست چشم را بستیم مژگان ها به دنیا آمدند پیش تر از ما و من اویی به نام عشق بود این و آن مردند تا آن ها به دنیا آمدند شعر رضا یزدانی نگاش بارون شده هرکس شنیده خاطراتت رو شنیده از گلوی تو بریده خاطراتت رو برای من بگو ایران! شکوه ...
فال حافظ امروز دوشنبه 24 اردیبهشت 1403/ برسان بندگی دختر رز گو به درآی
ایام وصالش تعبیر فال حافظ : قدر چیزها و کسانی را که در کنارتان بوده اند ندانسته و حالا بسیار پشیمانید. آنقدر عمرتان طولانی هست که دوباره همه چیز را جبران کنید. از دوستان با عقل و درایت خودتان کمک بگیرید. مال حلال به دست بیاورید چون مال حرام زود از دستتان خارج می شود. فال حافظ امروز متولدین تیر غزل شماره: 75 خواب آن نرگس فتان تو بی چیزی نیست ...
معین کشته شد ! + جزییات
به نام حسن موضوع را تعریف کردم. کمتر از یک ساعت در پارک نشستم یادم نیست چه زمانی تماس گرفتم ولی فکر کنم قبل از رفتن به منزل با پدرم تماس گرفتم . اصلاح می کنم رفتم خانه داخل خانه بودم که یکی از دوستان مرحوم بامن تماس گرفت و گفت معین فوت کرده است.من هم ترسیدم و ماجرا را به پدرم گفتم. *آیا شما سوار شدن و راه افتادن مرحوم را دیدید؟ بلی وقتی در ابوطالب 62 پیچید را دیدم اما بعد دوستش گفت با ...
صادق زیباکلام کیست؟
.... سال 53 با ایشان در زندان قصر آشنا شدم. هر دومان زندانی سیاسی بودیم و هم بند. سال 1367 که ایشان مسؤولیت روزنامه رسالت را داشتند. آن موقع من در جریان انجام دکترایم بودم در دانشگاه برادفورد انگلستان که برای دیدار خانواده به تهران آمده بودم. علت دیدار با ایشان هم به واسطه نگرانی و انتقاداتی بود که از اوضاع کشور داشتم. حدود 15 سال بعدش دختر بزرگم سارا که در دوران دکترایم در انگلستان مدرسه رفته ...
جاسوس ها و کلاه بردارها
من که مشتاق به دست آوردن تجربه های بیشتر بودم، از همان ابتدا تاکید کردم که می خواهم برای چنین ماموریت هایی در نظر گرفته شوم. در ابتدا، موکلانی که به این روش به دست آوردم، مجرمان معمولی بودند: دزدان کیف قاپ، معتادان، زورگیران خیابانی، قوادها و غیره. برای کسی مانند من که از شهر کوچکی آمده بود، این تجربه ها بسیار آموزنده و چشم گشا بودند. در سومین سال کاری ام به عنوان یک همکار، رمان نیمه خود زندگی نامه ای کلود براون با نام مرد کوچک د ...