آن شب خاکستری مرا عروس مرد سه زنه کرد / با آرش چه کنم؟
سایر منابع:
سایر خبرها
داستان زنی که دو شوهره بود
نکشید و از او جدا شدم چرا که قاسم نمی توانست خواسته های مادی و حتی عاطفی مرا برآورده کند. درآمد او برای من که رویاهای زیادی در سر داشتم به هیچ وجه کافی نبود. حدود 8 ماه بعد از طلاق بود که با قادر آشنا شدم. همسر او یک سال قبل فوت کرده بود و من هم برای رهایی از وضعیتی که دچار آن بودم و نمی توانستم حتی مخارج روزانه خودم را تامین کنم بی درنگ با او ازدواج کردم که تقریبا وضعیت مالی مناسبی ...
گروگانگیری به علت پشیمانی از معامله!
آغوش کشید. او گفت که توسط مرد آدم ربا گروگان گرفته شد، اما توانست از خانه ویلایی مرد گروگانگیر فرار کند تا بچه هایش را نجات بدهد. در این شرایط بود که گزارش این حادثه به پلیس اعلام شد و وقتی زن جوان در برابر افسر پلیس قرار گرفت درباره جزییات گروگانگیری گفت: چندی قبل من و شوهرم، ملکی را از مرد گروگانگیر که محسن نام داشت خریدیم، اما او چند روز بعد از انجام این معامله پشیمان شد و گفت حاضر نیست سند را به ...
روایت مالک تیمی که کمک مربی اش به دلیل هدیه به داور محروم شد
. در صورتی که اگر اینطور بود باید در مجموع دیدارها بهمن را شکست می دادم و به فینال می رفتم. اگر تیم من با کمک داوری پیروز شده چطور مقابل بهمن با آن همه بازیکن ملی و عظمت با داوری در یک مسابقه پیروز شدیم؟! *تسنیم: خانم بهرامی (داور مسابقه) اصل قضیه رشوه را بدون ذکر جزئیات تأیید کرد. چه کسی ایشان را به هتل دعوت کرد؟ من به عنوان میزبان موظف بودم هتل رزرو کنم. خودم به ایشان اطلاع ...
ماجرای آن 5 نفر | روایت هایی از تیم غواصی آتش نشانی مشهد که در سیلاب اخیر شهر به یاری شهروندان آمدند
به گزارش شهرآرانیوز ، حتی تا لحظاتی پس از بارش سیل آسای باران در آن روز چهارشنبه هم هیچ کس آماده نبود. وقتی بعد از ساعتی بارش ادامه پیدا کرد و خیابان ها را بست، تازه ترس به جان همه افتاد و زمانی بیشتر شد که خبر رسید شهر را آب گرفته، پلی را مسدود کرده است و خودرو هایی زیر آن دفن شده اند. بیرون آوردن اجساد سرنشینان آن خودروی دفن شده از زیر هجوم سیل، خودش ماجرایی دارد. چند روز پر از دلهره ...
تهدید محمد سیانکی؛ بترسید از روزی که دهانم باز شود | بیشتر گزارشگران پرسپولیسی هستند!
محمد سیانکی، گزارشگر ورزشی صداوسیما در کافه خبر درباره مسائل مختلفی صحبت کرد. سیانکی که دل پری از بعضی اتفاقات داشت، به کافه خبر آمد و درباره اتفاقات مختلفی صحبت کرد؛ از گزارشگری در فوتبال تا علاقه اش به مربیگری در رده های پایه. صحبت های محمد سیانکی در گفتگوی اختصاصی با خبرآنلاین در ادامه آمده است: چند وقت پیش خبری شنیدیم که شما سرمربی تیم جوانان پاس شدید.می خواهیم درباره مربیگری صحبت کنید چون نخستین بازخورد این اتفاق این بود که چرا باید یک مجری و گزارشگر مربی فوتبال شود؟ مردم بر اساس نداشته های شان قضاوت می کنند ام ...
جهانبخش: چند سال خوب از فوتبالم باقی مانده است
ی آورم که بهترینِ خودشان باشند. می خواهم هر روز باعث پیشرفت هم تیمی هایم شوم. تلاش می کنم با نسل جدید حرف بزنم و به آنها بگویم چه چیزی بهتر است. همیشه تلاش می کنم به جوانان بگویم که فوتبالیست شدن، موهبتی است که از خداوند دریافت می کنیم. این یک امتیاز برای ماست که فرصتی برای نمایش استعدادهای خودمان داریم. انتهای پیام/ ...
شهیدی که راه شهادت را برای جوانان فامیل باز کرد
پدرم آورده بودند، شب چله بود. پدرم هندوانه ای از سرکوچه خریده بود تا به خانه برود. بعد که جلوی در می آید، یک نفر از او می پرسد: شما پدر براتعلی سیاهکالی مرادی هستید؟ هیچ کس هم آنجا نبوده. مادرم می گوید: من داخل خانه بودم، بعد دیدم که یک دفعه در باز شد و پدر مانند یک توپ به زمین خورد و با آن هندوانه ای که دستش بود افتاد. هیچ کس هم نبود که بپرسم چی شده؟ و چرا این طور بر زمین افتاد؟! تعریف می کرد که ...
دلِ دریایی شهید دریانوش
برادر در ذهنش بیشتر از بقیه جلوی چشم هایش می آید که می گوید: پارسال، چند روز از مهرماه گذشته بود. یک شب داشتم تلفنی با او صحبت می کردم که گفت شاید فردا برای دیدنت به اصفهان بیایم. گفتم برای چی می خواهی این همه راه بیای، آن هم در شروع سال تحصیلی؟ گفت بماند و من هم خیلی حرفش را جدی نگرفتم. فردایش یک حادثه برایم پیش آمد و پایم شکست. 10 دقیقه بعدش به من زنگ زد. من گوشی را جواب ندادم، گفتم اگر بشنود که ...
جهانبخش: طارمی و آزمون شگفت انگیزند/ تلاش می کنم در جام جهانی 2026 بازی کنم
به گزارش عصر شنبه ایرنا ، علیرضا جهانبخش در گفت وگو با سایت فدراسیون جهانی فوتبال (فیفا)، درباره استقبال اخیر هواداران از او در قزوین گفت: هر وقت به خانه می روم، آن ها متوجه می شوند و بعد فقط صدای زنگ در می آید. پدر و مادرم در طبقه چهارم زندگی می کنند، بنابراین من به طبقه پایین می روم، با آن ها عکس می گیرم و صحبت می کنم. حداقل 10 بار در روز این کار را انجام می دهم. سعی می کنم با همه مردم خوب باشم ...
جهانبخش: طارمی و آزمون شگفت انگیزند/ تلاش می کنم در جام جهانی 2026 بازی کنم
به گزارش عصر شنبه منجیل خبر به نقل از ایرنا ، علیرضا جهانبخش در گفت وگو با سایت فدراسیون جهانی فوتبال (فیفا)، درباره استقبال اخیر هواداران از او در قزوین گفت: هر وقت به خانه می روم، آن ها متوجه می شوند و بعد فقط صدای زنگ در می آید. پدر و مادرم در طبقه چهارم زندگی می کنند، بنابراین من به طبقه پایین می روم، با آن ها عکس می گیرم و صحبت می کنم. حداقل 10 بار در روز این کار را انجام می دهم. سعی می کنم ...
کودک ربایی ناکام در تهران به خاطر فسخ معامله
راهم با خودم بردم. اوبا ادعای این که همسرش و چند شاهد درخانه هستند از من خواست به خانه اش بروم تا درحضور آنها پول را همراه ضرر و زیان بپردازد تا معامله فسخ شود. بچه هایم در خودروماندند ومن وارد خانه اوشدم اما کسی آنجا نبود. فهمیدم دروغ گفته و خواستم فرارکنم که با گلدان ضربه ای به من زد که بدحال گوشه ای افتادم. قدرت حرکت نداشتم. با پارچه دست و پاهایم را بست و فرارکرد.نیم ساعت بعد به سختی توانستم پارچه ...
دردسری که زن جوان ناخواسته بر سر مرد مشهدی اش آورد
به گزارش زیرنویس، من کلاه خودم را سفت نگه نداشتم و نزدیک بود الکی الکی برایم یک ماجرا درست شود . خیر سرم تصمیم گرفتم ماشین نازنینم را بفروشم و یک ماشین باکلاس تر بخرم. همسرم راه می رفت و ایراد می گرفت . می گفت آدم رویش نمی شود با این ماشین جایی برود. روزی که می خواستم [...]
دوست ندارم مردم فراموشم کنند
.... خاطره جالب ناگفته ای از سریال پدرسالار دارید؟ برای فیلمبرداری سریال از بعدازظهر تا شب و حتی صبح کار می کردیم. تازه صبحش من باید می رفتم مدرسه. وقتی بعدازظهر دوباره سر صحنه می رفتم، آن قدر خسته بودم که دنبال جایی برای خواب می گشتم. یک روز در داخل کمدی رفتم و خوابیدم. یک لحظه شنیدم که خانم ریاحی صدایم می کند و دنبالم می گردد.در کمد را که بازکردم، پرسید کجا هستی که همه دارند ...
بیوگرافی همسر اول شهید شهریاری
همین حساب چندباری اتفاقی به آقای شهریاری هم گفتم شما نمی خواهید سر و سامان بگیرید؟ من دوستان زیادی داشتم و می توانستم معرفی کنم. گفتند گرفتار کار و درس هستم، گفتم شما جوانید بهتر است در جوانی زودتر ازدواج کنید، حالا خودم مجرد بودم، یکبار گفت مگر شما چند سالتان هست؟ گفتم خیلی از شما بزرگترم، واقعا حسم این بود که خیلی از من کوچکتر است. آن موقع بود که سنش را مطرح کرد و گفت متولد 45 است من هم گفتم خب ...
سنجاق شده به جنگل های ورزقان
بیاورم؟ مینی بوس داشت کم کم پر می شد. ترس از راه افتادن باز پا گذاشت روی سینه ام. این همه زن و دختر را ببرم کجا؟ گم نشوند آنجا؟ اتفاقی برایشان نیفتد؟ این چه کاری بود کردم؟ توهم برداشتم که بابا هستم؟ دست می گرفتم به دیوار. چندقدم تاتی تاتی می کردم و به خودم امید می دادم که حالا مگر یک ساعت راه بیشتر است؟! آن سر دنیا که نیست! توی همین خوف ورجا دست وپا می زدم که بسیج دانشگاه پیام داد قرار است ...
خاطره زیبا از بزرگمردان جبهه حق علیه باطل + فیلم
توجه به اینکه 14 سال بیشتر نداشتم، از نظر مزاجی بیمار شدم. قرار شد فردای آن روز به دشمن پاتکی بزنیم. برای همین شب قبل از عملیات، یک عدد کمپوت گیلاس به عنوان تغذیه دادند. نیمه های شب شده بود که بچه ها تجهیز شده بودند اما من به دلیل بیماری نمی توانستم آنها را همراهی کنم. با وجود آنکه دراز کشیده بودم، صدای آرام آنها را می شنیدم. جعفری یادآور شد: شهید علی اصغر در این جمع می گفت حبیب مریض ...
از من فیلم مستهجن در خانه اش گرفت | اگر به خواسته اش تن نمی دادم برای شوهرم می فرستاد
وقتی دیگر نخواستم به خیانتم ادامه بدم ارسلان مرا تهدید کرد که اگر به خواسته اش تن ندهم فیلم های خصوصی مان را برای شوهرم می فرستد. اگرچه صاحب دو فرزند شده بودم اما همواره با همسرم اختلاف داشتم. او همیشه درگیر گرفتاری های کاری و بدهی و طلبکاری هایش بود و توجهی به من و فرزندانم نداشت. به همین دلیل کمبود محبت را با همه وجودم حس می کردم و بیشتر اوقات با یکدیگر مشاجره داشتیم. این کمبودهای عاطفی به جایی رسید که هر کدام از ما مشغول خودش شد و دیگری را فراموش ک ...
رابطه سیاه مرد هوسران با خواهر و دخترخاله شوهردار زنش / این مرد درس عبرت نگرفته بود + عکس و نظرکارشناسی
قول داد که دیگر تکرار نخواهد کرد موضوع را مسدود نگاه داشتم و نگذاشتم خانواده ام مطلع شوند خواهرم برای حفظ آبرویش با کسی که هیچ علاقه ای به او نداشت ازدواج کرد و از ایران رفت من و همسرم فروشگاه لباس داشتیم من صبح ها و همسرم بعد از ظهرها فروشگاه را اداره میکردیم همه چیز به خوبی پیش میرفت فرزند دومم هم به دنیا آمد خانه خریدیم و فروشگاه دیگری هم راه انداختیم همسرم صبحها مرا به فروشگاهی که خودم اداره ...
نامه هایی برای خوانده شدن
مردم پول بخواهم. در گرمای تابستان زیر سایه ای در خیابان و در زمستان زیر نور خورشید می نشستیم. همان روزها با هزار داستان نگفته گروهی آمد و من را تحویل بهزیستی داد؛ درسم را خواندم و چند سالی گذشت. بعد از 18 سالگی و بیرون آمدن از بهزیستی، به دنبال کار بودم که چون استعدادی در نوشتن داشتم، وارد یکی از رسانه ها شدم و مدتی هم آنجا مشغول بودم. حالا ازدواج کرده ام و از آن روزها که با مادرم در خیابان تکدی گری ...
شهیدی که آرزویش دفن شبانه بود
مانند فرشته ها خوابیده بود.به هیچ وجه نمی توانستم باور کنم که او ناصر است. شهید را به خاک سپردیم، ولی همچنان بر این باور بودم که او ناصر نبود و ناصر زنده است. شاید اسیر شده باشد و به هر حال امید بازگشت او را داشتم. چند روز بعد، شهید تشییع شده به خواب برادرم آمده و گفته بود که من شهید شما نیستم. حدود دو هفته بعد عده دیگری از شهدای کربلای 4 را آوردند. بالاخره ناصر در میان این شهدا بود ...
آدینه با داستان/ دوچرخه
های پی درپی پلک و پیشانی نوری ازشان بیرون نمی زد، یک زنگ خطر بود. یک چیزهایی از پیرمرد شنیده بودم و نمی توانستم چیزی ازشان بفهمم و درک آن چیزها در آن سن برای من خیلی سخت و پیچیده بود. آن شب بخاطر این که تا نزدیکی در خانه ی پیرمرد رفته بودم و کمی مکث کرده بودم از مادرم کتک سختی خوردم، البته دارم کمی غلو می کنم، می خواهم یک جوری خودم را مورد نمی دانم مثلا ظلم، یا یک چیزی مثل این نشان دهم ...
مهمترین نشانه های طلاق عاطفی چیست ؟
طلاق عاطفی در واقع اوج نادیده گرفتن زن و مرد در زندگی مشترک است. طلاق عاطفی به قطع ارتباط و جدایی قابل توجه در سطح عاطفی در یک زوج اشاره دارد که منجر به احساس تنهایی، فقدان ارتباط عاطفی، زندگی جدا از هم با وجود فضای مشترک، گسست ارتباطات و کاهش صمیمیت فیزیکی می شود. این می تواند به تدریج رخ دهد و بر رفاه عاطفی و روابط تاثیر بگذارد و ممکن است منجر به پیامدهای مختلفی مانند افسردگی، ا ...
شوق آخرین پرواز
ما برای کارش و راهش رفت من هم با او هم مسیر شدم، من هم دلم میخواست مثل پدر کاری برای مردم خودم کنم، مادر باز مثل همیشه، چون کوه پشتیبان ما و تصمیم من شد. آن روز، اما حال و هوای پدر و خانه فرق داشت، چشمان پدر مثل ستاره می درخشید انگار شوق حادثه داشت، مثل کودکی که قرار باشد بزرگترین آرزویش به واقعیت بپیوندد، رفت مانند پرنده ای که پس از سال ها اسارت با درب های باز قفس اش مواجه شده است و ...
علی اکبریان: ناصر حجازی به من گفت تو زیرآب خودت را زدی!/ در زندان عکس اسطوره استقلال مقابل تخت من بود
بودم به طور ویژه از آقای اولیایی در مورد وضعیت ناصر خان می پرسیدم. حتی یک روز به خاطر دارم که به حاج آقا اولیایی زنگ زدم و اتفاقاً ایشان گفت که الان منزل ناصر خان هستیم. او گوشی را به آقای حجازی داد و توانستم با این مرد بزرگ صحبت کنم چند روز قبل از این بود که برای آخرین مرتبه راهی بیمارستان شود. شما یادتان می آید که در این مکالمه چه بحث هایی رد و بدل شد؟ دقیقاً یادم می آید. دقیقاً ...
چادر عروسی که کفن شد
ناهار به خانه مان بیایند و شب خانواده ی محمد، دامادم، برای بردن عصمت به آن جا بیایند. آن روز پس از اقامه نماز ظهر و عصر به جماعت، سفره انداختیم. به عصمت که نگاه می کردم ذره ای ناراحتی در چهره اش بابت سادگی مراسمش نمی دیدم. دور سفره که نشستیم خطاب به حاضران گفت:" از این طعام هرچه می خواهید میل کنید که این ها بهشتی اند." از کودکی حرف ها و کارهایش همیشه غافلگیرم می کرد صحبت آن روزش هم گرچه برایم ...
دستی که از میان انبوه جمعیت من را به مزار شهید رساند
آرامشی در میان هیاهو روز قبل برای اینکه دستم به پیکر شهدا برسد به هر کسی می توانستم زنگ زدم و ازشون خواستم کمکم کنن ولی می دونستم روز موعود که برسه هیچ چیز طبق برنامه جلو نمی رود . قرار بود پیکر حضرت آقای آل هاشم رو ساعت 9 و نیم از میدان شهدا تا میدان ساعت تشییع کنند. آخرین لحظات بود و تنها کاری که می توانستم انجام بدم این بود که زودتر به میدان شهدا برسم. ...
بغض مردم تبریز برای این روحانی محبوب و دوست داشتنی /او امام تمام روزهای هفته ما بود
این آدم ها حرف دیگری ندارند جز این که بگویند او پدرمان بود. روایتی که از تشییع و تدفین پیکر مطهر شهید آیت الله آل هاشم می خوانید. خبرآنلاین: قرار نبود امروز به مراسم تشییع پیکر امام جمعه شهید برسم. وقتی همه آن جا بودند من باید به پادگان می رفتم. مرخصی ام تمام شده بود و دیگر قرار نبود روایت مردمی را بنویسم که برای آخرین وداع آمده بودند. حسرت عجیبی بود. سه روز ببینی و بنویسی و ...
روایت عصبانیت شهید رئیسی از سران برخی کشورها درباره موضوع غزه
. وزیر فرهنگ ادامه داد: بنده شب را تا صبح در محل حادثه حضور داشتم و واقعا لحظات سخت آن لحظات شعر در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن/ من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود، بود. وی ادامه داد: بنده روز اعلام شهادت بعد از نماز صبح در ویراستی مطلبی را منتشر کردم که نماز صبح را خواندیم منتظریم که خداوند این بار ابراهیم را از میان کوهستان به ما برگرداند. اسماعیلی ...