ازدواج اجباری در شبی خاکستری؛ کابوس زندگی مشترک با مردی سه زن دار
سایر منابع:
سایر خبرها
نقشه شوم زن دو شوهره در مشهد لو رفت/ ازدواج با مدارک جعلی با وجود همسر
به شدت از خانواده ام فاصله گرفته بودم، با پسر یکی از همکاران پدرم ازدواج کردم. او نیز کارگر ساختمانی بود و به همراه پدرش کارگری می کرد اما این ازدواج 2 سال بیشتر طول نکشید و از او جدا شدم چراکه قاسم نمی توانست خواسته های مادی و حتی عاطفی مرا برآورده کند. درآمد او برای من که رویاهای زیادی در سر داشتم به هیچ وجه کافی نبود. حدود 8 ماه بعد از طلاق بود که با قادر آشنا شدم. همسر او یک سال ...
داستانک / گذری از اشتباه بابای نوبر!
از این، همه جا می گفتند محمود پسر تقی پهلوون بچه دار نمی شه! ای خدا قربون کرمت! همیشه، به یادت بودم. 9 ماه خیلی زود آمد و رفت. صدای گریه های سالارخان امون رو از ما گرفت، شب و روز نداشتم، وقتی از سر کار بر می گشتم خونه از گریه های این بچه می زدم بیرون، چه شب بیداری های اجباری، بعضی وقت ها به خودم و ننه خدیجه و دوست و آشنا لعنت می فرستادم، آخه این چه سفره ای بود که برام پهن کرده بودند ...
دختر 16 ساله عاشق مرد 32 ساله شد ! / در خانه این مرد چه گذشت که دختر به کلانتری پناه برد
بسیار خوشحال بودم تمام اوقاتم و تنهای هایم با گوشی سپری می شد طوری که دیگر در خانه هیچ کاری انجام نمی دادم و برای همین بارها سر همین موضوع مادرم مرا سرزنش می کرد تا جایی که دیگر پدرم هم مطلع شد و برای مدتی گوش را ازمن گرفتند اما بعد از مدتی با اصرار های زیاد گوشی را از مادرم گرفتم و در به صورت اتفاقی با مردی که می گفت 32سال سن دارد آشنا شدم او مدعی بود که قبلا ازدواج کرده و چون ازدواجش سنتی بود بعد ...
سنگ بزرگ بهزیستی پیش پای زنان سرپرست خانوار
ازدواج هم کار می کرده که ادامه می دهد: بعد از ازدواج کار نمی کردم و یک زن خانه دار بودم، اما زندگی همین جوری پیش نرفت. فرزند اولم پنج، شش ساله بود که همسرم در کارگاه کفاشی اش سوخت؛ دست، گردن و صورتش در آتش آسیب زیادی دید و در واقع از کار افتاد. ما مجبور شدیم برای کم شدن هزینه های خانواده، به خانه مادربزرگم نقل مکان کنیم. خانواده همسرم در ابتدا در مخارج خورد و خوراک، کمک حال ما بودند اما بعد از ...
همیشه همه چیز تحت کنترل نیست/ آن سوی ابرها خطرپذیری برای تجربه کردن واقعی زندگی است
بودند و همه امتیازات آن ها متعلق به خودم و دوستانم بود. حالا به دلیل موفقیت های آن ها به جشنواره های زیادی دعوت می شوم، از هزینه ثبت نام معاف می شوم یا تخفیف می گیرم. با این وجود دوست دارم با پخش کننده های خارجی و داخلی کار کنم و کار با آن ها را هم تجربه کنم. واقعیت این است که خیلی برای شرکت در جشنواره ها ذوق ندارم و بیشتر دوست دارم انرژی و زمانم را صرف ساختن فیلم بعدی خود کنم. برق زدگان ...
گروگانگیری به علت پشیمانی از معامله!
آغوش کشید. او گفت که توسط مرد آدم ربا گروگان گرفته شد، اما توانست از خانه ویلایی مرد گروگانگیر فرار کند تا بچه هایش را نجات بدهد. در این شرایط بود که گزارش این حادثه به پلیس اعلام شد و وقتی زن جوان در برابر افسر پلیس قرار گرفت درباره جزییات گروگانگیری گفت: چندی قبل من و شوهرم، ملکی را از مرد گروگانگیر که محسن نام داشت خریدیم، اما او چند روز بعد از انجام این معامله پشیمان شد و گفت حاضر نیست سند را به ...
روایت مالک تیمی که کمک مربی اش به دلیل هدیه به داور محروم شد
. در صورتی که اگر اینطور بود باید در مجموع دیدارها بهمن را شکست می دادم و به فینال می رفتم. اگر تیم من با کمک داوری پیروز شده چطور مقابل بهمن با آن همه بازیکن ملی و عظمت با داوری در یک مسابقه پیروز شدیم؟! *تسنیم: خانم بهرامی (داور مسابقه) اصل قضیه رشوه را بدون ذکر جزئیات تأیید کرد. چه کسی ایشان را به هتل دعوت کرد؟ من به عنوان میزبان موظف بودم هتل رزرو کنم. خودم به ایشان اطلاع ...
جهانبخش: چند سال خوب از فوتبالم باقی مانده است
ی آورم که بهترینِ خودشان باشند. می خواهم هر روز باعث پیشرفت هم تیمی هایم شوم. تلاش می کنم با نسل جدید حرف بزنم و به آنها بگویم چه چیزی بهتر است. همیشه تلاش می کنم به جوانان بگویم که فوتبالیست شدن، موهبتی است که از خداوند دریافت می کنیم. این یک امتیاز برای ماست که فرصتی برای نمایش استعدادهای خودمان داریم. انتهای پیام/ ...
دردسری که زن جوان ناخواسته بر سر مرد مشهدی اش آورد
به گزارش زیرنویس، من کلاه خودم را سفت نگه نداشتم و نزدیک بود الکی الکی برایم یک ماجرا درست شود . خیر سرم تصمیم گرفتم ماشین نازنینم را بفروشم و یک ماشین باکلاس تر بخرم. همسرم راه می رفت و ایراد می گرفت . می گفت آدم رویش نمی شود با این ماشین جایی برود. روزی که می خواستم [...]
بی صبرانه منتظر شهادت بود
به گزارش ایسنا، متن پیش رو گفت وگوی جوان با همسر شهید فراجا سرگرد مهدی یزدی است که در ادامه می توانید بخوانید: پنج روز قبل از شهادتش ما را به گلستان شهدا برد. می گفت من اینجا خیلی آرامش می گیرم. نگاه به چهره آقامهدی انداختم، تمام صورتش غرق اشک شده بود. گفت نترس تو دعا کن من به آرزویم برسم. من خیلی از شهدا خواسته ام که مرا به آرزویم برسانند. این ها بخش هایی از صحبت های سرگرد شهید مهدی یزدی است. شهید مهدی یزدی در تاریخ 14 اردیبهشت 1402، حین انجام مأموریت مورد حمله شرور قرار گرفت و به شهادت رسید. در ادامه با فهیمه یزد ...
جهانبخش: طارمی و آزمون شگفت انگیزند/ تلاش می کنم در جام جهانی 2026 بازی کنم
به گزارش عصر شنبه منجیل خبر به نقل از ایرنا ، علیرضا جهانبخش در گفت وگو با سایت فدراسیون جهانی فوتبال (فیفا)، درباره استقبال اخیر هواداران از او در قزوین گفت: هر وقت به خانه می روم، آن ها متوجه می شوند و بعد فقط صدای زنگ در می آید. پدر و مادرم در طبقه چهارم زندگی می کنند، بنابراین من به طبقه پایین می روم، با آن ها عکس می گیرم و صحبت می کنم. حداقل 10 بار در روز این کار را انجام می دهم. سعی می کنم ...
سنجاق شده به جنگل های ورزقان
بیاورم؟ مینی بوس داشت کم کم پر می شد. ترس از راه افتادن باز پا گذاشت روی سینه ام. این همه زن و دختر را ببرم کجا؟ گم نشوند آنجا؟ اتفاقی برایشان نیفتد؟ این چه کاری بود کردم؟ توهم برداشتم که بابا هستم؟ دست می گرفتم به دیوار. چندقدم تاتی تاتی می کردم و به خودم امید می دادم که حالا مگر یک ساعت راه بیشتر است؟! آن سر دنیا که نیست! توی همین خوف ورجا دست وپا می زدم که بسیج دانشگاه پیام داد قرار است ...
بیوگرافی همسر اول شهید شهریاری
همین حساب چندباری اتفاقی به آقای شهریاری هم گفتم شما نمی خواهید سر و سامان بگیرید؟ من دوستان زیادی داشتم و می توانستم معرفی کنم. گفتند گرفتار کار و درس هستم، گفتم شما جوانید بهتر است در جوانی زودتر ازدواج کنید، حالا خودم مجرد بودم، یکبار گفت مگر شما چند سالتان هست؟ گفتم خیلی از شما بزرگترم، واقعا حسم این بود که خیلی از من کوچکتر است. آن موقع بود که سنش را مطرح کرد و گفت متولد 45 است من هم گفتم خب ...
دوست ندارم مردم فراموشم کنند
.... خاطره جالب ناگفته ای از سریال پدرسالار دارید؟ برای فیلمبرداری سریال از بعدازظهر تا شب و حتی صبح کار می کردیم. تازه صبحش من باید می رفتم مدرسه. وقتی بعدازظهر دوباره سر صحنه می رفتم، آن قدر خسته بودم که دنبال جایی برای خواب می گشتم. یک روز در داخل کمدی رفتم و خوابیدم. یک لحظه شنیدم که خانم ریاحی صدایم می کند و دنبالم می گردد.در کمد را که بازکردم، پرسید کجا هستی که همه دارند ...
مریم رجوی جلادی که عشق را در زنان سلاخی کرد
یم عضدانلو را برای همسری به او پیشنهاد کرده بود، از محمد امام نقل شده است که: آن زمان برای ما که از زندان آزاد شده بودیم ازدواج با این تیپ آدم ها مانند فحش بود و مسعود می خواست که مریم را به من بیندازد، چون خواهر محمود بوده و ادامه می داد که من نفر سوم بودم که او را رد کرده بودم. طوری که مریم عضدانلو را به هرکس که معرفی می کردند قبول نمی کرده تا اینکه به مهدی ابریشمچی به صورت تشکیلاتی ا ...
مرد قهرمانی که به یک دانش آموز خبرنگار هویت و انگیزه بخشید
نمازگزاران و محافظ استاندار مانع شد که به طرف آقای رحمتی بروم که خوشبختانه خودشان من را دیدند و گفتند بعد از نماز حتما به سالن می آیم تا مصاحبه کنی و منتظرم بمان. تا صدای سلام نماز را شنیدم، نفس عمیقی کشیدم و سرم را که بالا آوردم، همه نگاهشان به من بود. خودم را کنترل کردم و در گوشه ای از اتاق ایستادم. وقتی استاندار داخل آمد، هرچقدر توان داشتم به دنبالش دویدم. وقتی من را دید، گفت: شما ...
ماجرای عجیب قتل زن و دختر 2 ساله توسط مرد خانه؛ قضات شوکه شدند!
کیفرخواست علیه متهم را خواند. سپس متهم در جایگاه حاضر شد و اتهام قتل عمدی همسر و فرزندش را قبول کرد. او گفت: مدت ها قبل مبلغ پولی به برادرزنم قرض داده بودم و قرار بود آن پول را یکماهه به من برگرداند؛ اما این کار را نکرد. بیش از یک سال بود که پول را پس نمی داد. سر این موضوع با او درگیری داشتم. روز حادثه به شدت عصبانی شدم و به برادرزنم فحاشی کردم. همسرم عصبانی شد و با خشم زیاد به من گفت نباید به ...
از من فیلم مستهجن در خانه اش گرفت | اگر به خواسته اش تن نمی دادم برای شوهرم می فرستاد
وقتی دیگر نخواستم به خیانتم ادامه بدم ارسلان مرا تهدید کرد که اگر به خواسته اش تن ندهم فیلم های خصوصی مان را برای شوهرم می فرستد. اگرچه صاحب دو فرزند شده بودم اما همواره با همسرم اختلاف داشتم. او همیشه درگیر گرفتاری های کاری و بدهی و طلبکاری هایش بود و توجهی به من و فرزندانم نداشت. به همین دلیل کمبود محبت را با همه وجودم حس می کردم و بیشتر اوقات با یکدیگر مشاجره داشتیم. این کمبودهای عاطفی به جایی رسید که هر کدام از ما مشغول خودش شد و دیگری را فراموش ک ...
رابطه سیاه مرد هوسران با خواهر و دخترخاله شوهردار زنش / این مرد درس عبرت نگرفته بود + عکس و نظرکارشناسی
قول داد که دیگر تکرار نخواهد کرد موضوع را مسدود نگاه داشتم و نگذاشتم خانواده ام مطلع شوند خواهرم برای حفظ آبرویش با کسی که هیچ علاقه ای به او نداشت ازدواج کرد و از ایران رفت من و همسرم فروشگاه لباس داشتیم من صبح ها و همسرم بعد از ظهرها فروشگاه را اداره میکردیم همه چیز به خوبی پیش میرفت فرزند دومم هم به دنیا آمد خانه خریدیم و فروشگاه دیگری هم راه انداختیم همسرم صبحها مرا به فروشگاهی که خودم اداره ...
نامه هایی برای خوانده شدن
مردم پول بخواهم. در گرمای تابستان زیر سایه ای در خیابان و در زمستان زیر نور خورشید می نشستیم. همان روزها با هزار داستان نگفته گروهی آمد و من را تحویل بهزیستی داد؛ درسم را خواندم و چند سالی گذشت. بعد از 18 سالگی و بیرون آمدن از بهزیستی، به دنبال کار بودم که چون استعدادی در نوشتن داشتم، وارد یکی از رسانه ها شدم و مدتی هم آنجا مشغول بودم. حالا ازدواج کرده ام و از آن روزها که با مادرم در خیابان تکدی گری ...
شهیدی که آرزویش دفن شبانه بود
مانند فرشته ها خوابیده بود.به هیچ وجه نمی توانستم باور کنم که او ناصر است. شهید را به خاک سپردیم، ولی همچنان بر این باور بودم که او ناصر نبود و ناصر زنده است. شاید اسیر شده باشد و به هر حال امید بازگشت او را داشتم. چند روز بعد، شهید تشییع شده به خواب برادرم آمده و گفته بود که من شهید شما نیستم. حدود دو هفته بعد عده دیگری از شهدای کربلای 4 را آوردند. بالاخره ناصر در میان این شهدا بود ...
از شهید آیت الله سید ابراهیم رئیسی گله می کردم که از مباحث اقتصادی آمار و ارقام اعلام می کنید ولی چرا ...
...؛ رییس جمهور جای همه آنها را برایم پر کرده بود و و یک کوهی بود که من به آن تکیه داشتم و من هم مانند همه افرادی بودم که به ایشان نزدیک بودند و تنها امتیازی که فکر می کنم در این میان بود آن مهر و محبت عمیقی بود که نسبت به من داشتند و این حب بسیار بالایی بود که من افتخار آن را داشتم. وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی اظهار کرد: بنده به بهانه های مختلف شب و روز خدمت ایشان بودم. این روزها تاسفم ...
آدینه با داستان/ دوچرخه
های پی درپی پلک و پیشانی نوری ازشان بیرون نمی زد، یک زنگ خطر بود. یک چیزهایی از پیرمرد شنیده بودم و نمی توانستم چیزی ازشان بفهمم و درک آن چیزها در آن سن برای من خیلی سخت و پیچیده بود. آن شب بخاطر این که تا نزدیکی در خانه ی پیرمرد رفته بودم و کمی مکث کرده بودم از مادرم کتک سختی خوردم، البته دارم کمی غلو می کنم، می خواهم یک جوری خودم را مورد نمی دانم مثلا ظلم، یا یک چیزی مثل این نشان دهم ...
دستی که از میان انبوه جمعیت من را به مزار شهید رساند
آرامشی در میان هیاهو روز قبل برای اینکه دستم به پیکر شهدا برسد به هر کسی می توانستم زنگ زدم و ازشون خواستم کمکم کنن ولی می دونستم روز موعود که برسه هیچ چیز طبق برنامه جلو نمی رود . قرار بود پیکر حضرت آقای آل هاشم رو ساعت 9 و نیم از میدان شهدا تا میدان ساعت تشییع کنند. آخرین لحظات بود و تنها کاری که می توانستم انجام بدم این بود که زودتر به میدان شهدا برسم. ...
علی اکبریان: ناصر حجازی به من گفت تو زیرآب خودت را زدی!/ در زندان عکس اسطوره استقلال مقابل تخت من بود
بودم به طور ویژه از آقای اولیایی در مورد وضعیت ناصر خان می پرسیدم. حتی یک روز به خاطر دارم که به حاج آقا اولیایی زنگ زدم و اتفاقاً ایشان گفت که الان منزل ناصر خان هستیم. او گوشی را به آقای حجازی داد و توانستم با این مرد بزرگ صحبت کنم چند روز قبل از این بود که برای آخرین مرتبه راهی بیمارستان شود. شما یادتان می آید که در این مکالمه چه بحث هایی رد و بدل شد؟ دقیقاً یادم می آید. دقیقاً ...
بغض مردم تبریز برای این روحانی محبوب و دوست داشتنی /او امام تمام روزهای هفته ما بود
روز آخر نباشی که بنویسی . حسرت های به دل مانده، تا آخر عمر آدمیزاد را می آزارند و این از همان حسرت هاست. بنابر روایت تسنیم، هنوز چند ساعتی به مراسم مانده. سوار بی آرتی می شوم و به سمت راه آهن می روم تا با یکی از کادر نظامی به پادگان بروم. منتظرش می مانم تا با ماشین به دنبالم بیاید. تا مرا می بیند و مطلع می شود که باید به مرکز شهر برگردم دستور مرخصی می دهد و هنوز یک ساعت تا مراسم باقی ...