سایر منابع:
سایر خبرها
پیدا شدن جسد دختر 7 ساله در بیابانهای هشتگرد / جزئیات
دقیقا انگیزه واقعی او مشخص نشده است ؟؟ فرزند 13 ساله برادرم می گفت چند روز بود که موقع رفتن به مدرسه می دید که این زن در خودروی روشن خوابیده و یک پتو هم در ماشین بوده است. از طرفی درست روز قبل از حادثه این زن مقابل آپارتمان ما آمده و گفته می خواهد دخترم را ببیند. وقتی دخترم مقابل در آمده بود به او دو کتاب هدیه داده و دخترم را در آغوش کشیده و گفته بود که خیلی فاطمه زهرا را دوست دارد. انگار ...
داستانک / گذری از اشتباه بابای نوبر!
...، اصلا کاری با درس و مشقش نداشتم. یادم می یاد یه روز دفترشو آورد جلوی من، همه نمراتش 20 بود و معلمش نوشته بود که بابا یه جایزه به بچه بده! من وقتی دفترو دیدم اونو به گوشه ای پرت کردم، سالار اون شب خیلی گریه کرد و من برای اینکه بتونم بخوابم اونو انداختم توی انباری! عجب سنگدلی بودم و خودم خبر نداشتم، این جور بابا داشتن هم نوبره به خدا! سالار انگار فهمیده بود من با اون اصلا کاری ندارم ...
تهدید محمد سیانکی؛ بترسید از روزی که دهانم باز شود/بیشتر گزارشگران پرسپولیسی هستند!
گزارشگران ما از کلماتی استفاده می کنند که سر تا پا غلط است و کسی به آنها فکر نمی کند، مثل اوت پرتاب شد، یا سانتر ارسال شد! توپ پرتاب می شود و توپ ارسال می شود نه اوت و سانتر! واژه توپ سرگردان یعنی چی؟ مگه روح است! الگوی شما در گزارشگری کیست؟ من الگویی نداشتم اما سعی کردم که همیشه از همه چیز یاد بگیرم از مردم عادی گرفته تا هر کس دیگر، من از راننده تاکسی تا شاگردم سعی می کنم چیز یاد ...
Wednesday و نظراتی که با بقیه متفاوت است
ار) ونزدی شدید؟ ریحانه: فرق ونزدی با سایر کارها در جذابیت آن است. من در اغلب فیلم های ماجراجویی، همان ابتدا متوجه آخر داستان می شدم، اما ونزدی به گونه ای بود که با جذابیت بالا، فرد را به دنبال خودش می کشاند. همۀ قسمت هایش را هم پشت سر هم دیدم و ناگهان دیدم ساعت چهار صبح است و با خودم گفتم این قسمت، قسمت آخری است که می بینم و بعدش باید بخوابم! ولی جذابیت داستان باعث می شد دوباره قسمت بعدی آن ...
بیوگرافی همسر اول شهید شهریاری
. شاخه گل های فراموش نشدنی تا عمر دارم شاخه های گل مریم را که همراه با یک دنیا محبت و پشت گرمی به من هدیه می داد فراموش نمی کنم. هر زمان چند روز ماموریت می رفت واقعا حالم خراب می شد و گریه می کردم. وابستگی ما بهم خیلی زیاد بود. راه گم کردی خیلی وقت ها که بر اثر فشار فعالیت ها شب دیر به منزل می آمد، به شوخی می گفتم: راه گم کردی! چه عجب این طرف ها! متواضعانه ...
مرگ هایی که زندگی می بخشند
قبل بود که متوجه بیماری ام شدم. در مدرسه چند بار حالم بد شد و نزد پزشکان مختلفی رفتیم. مشخص نبود که چرا من افت فشار و نفس تنگی پیدا می کنم. تا اینکه بعد از آزمایش های مختلف معلوم شد فقط 20 درصد قلب من کار میکند و 80 درصد ماهیچه های قلب از کار افتاده اند. کاندیدای گیرنده قلب شدم و هر روز منتظر بودم از بیمارستان تماس بگیرند تا پیوند شوم. انتظار سختی بود تا اینکه 8 ماه بعد تماس گرفتند و گفتند یک قلب ...
ناگفته های زندگی شهید موسوی؛ سرتیم حفاظت رئیس جمهور
همراه ایشان. ما عادت کرده بودیم. چون خدمت به نظام، آرمان پدرم بود. حقیقتا اذیت می شدیم. همه مان وابسته بابا بودیم، اما نداشتیمش. دو خواهر کوچکم انقدر شب ها بیدار می ماندند تا بابا بیاید. پدرم نبود یا بهتر بگویم حضورش کم بود، اما همان قدر هم با همه وجودش برایمان پدری می کرد. آخر هفته های پرکار که می گذشت و او هیچ وقت نبود، سعی می کرد یک روز وسط هفته کمی زودتر بیاید و با ما باشد. بابا و ...
ازدواج اجباری در شبی خاکستری؛ کابوس زندگی مشترک با مردی سه زن دار
زن جوان تنها چند روز مانده به روز عروسی اش فهمید همسر سوم شوهرش است. همه چیز خیلی سریع پیش رفت. اما با اینکه مدت کوتاهی از عقد من و آرش می گذشت بیش از حد به او علاقه مند و وابسته شده بودم. گاهی در روز بیش از 20 بار به او زنگ می زدم یا برایش پیامک می فرستادم. آن شب شوم هم در خانه تنها بودم که دلم هوایش را کرد. خواستم با او تماس بگیرم اما ساعت از نیمه شب گذشته بود. برای اینکه ...
آدینه با داستان/ دوچرخه
ام می رسید، نداشتم. همان دم که فهمیدم پخش زمین شده بودم و هیچ نمی دانستم چه اتفاقی افتاد و چطور تعادلم را از دست دادم. دست های پسرک بدنم را محکم چسبیده بود. از خشمی که نمی دانستم از کجای درونم جوشیده به خودم می پیچیدم، همه توانم را توی پاهایم ریختم و یک آن همان که به سمت پسرک چرخیدم لگدی به وسط پاهایش زدم و از جا جستم و بلند شدم. وسط کوچه ی بن بست بودم و سایه ی ...
وقتی راهیان نور دانش آموزان استان اصفهان، سفری برای ایثار و حماسه است
به گزارش ادارۀ اطلاع رسانی و روابط عمومی اداره کل آموزش وپرورش استان اصفهان، بعضی مکان ها سرشار از حس خوب و خوشایند هستند؛ آن گونه که خیال می کنی روی آن تکه از زمین، به خدا نزدیک تری و دستت را به دست او داده ای. تجربۀ حتی یک روز نفس کشیدن در چنین فضایی، گاه برای تمام عمر انسان را متحول می کند و قصه ای تازه برایش رقم می زند. مناطق عملیاتی جنوب و غرب کشور، حس و حالی از همین دست دارند. وقتی نزدیک غروب در بیابان شلمچه قدم می زنی و در احوال خود تفکر می کنی، شگفت نیست که قطرۀ اشکی از کنار چشمت سرازیر شود و بر خاک پاک آن سرزمین نقش ببندد. چنین فضایی، فرصت اندیشیدن در خویش را ...
قالیباف می آید؟
.... همچنین روزی که خدمت حضرت آقا می رسیم، شاید ایشان نکاتی را فرمودند که نظرتان تغییر کرد و شاید اتفاقات دیگری افتاد... بلافاصله آقای قالیباف به او پاسخ داد: من از ابتدای خدمت ام به نظام، معتقد بودم که اگر یک جا را کامل درست کنم؛ بهتر از این است که چند جا را تمام نشده، رها کنم. فعلاً باید تا چهار سال دیگر مجلس باشم؛ تجربه امروز من از مجلس قابل مقایسه با چهار سال پیش نیست. مجلس جدید هم متفاوت ...
فتح خرمشهر؛ حادثه ای بی نظیر و پرچم سرافرازی و پایداری ملت ایران
نیروها و رساندن آن ها تا خط مقدم، اولین وظیفه ما بود. از طرفی تعداد کافی خودرو نیز در اختیار ما نبود که همه را هم زمان سرویس بدهیم. به همین دلیل به ناچار در دو یا چند مرحله این کار را سامان می دادیم و گاهی هم به همه واحدها اعلام می کردیم که رأس ساعت فلان همه خودروهای واحدتان در خدمت تدارکات باشد تا کار انتقال نیروها به محل شروع عملیات یا خطوط محل درگیری به خوبی انجام گیرد. جلوگیری از غرق شدن ...