سایر منابع:
سایر خبرها
کوچکترین شهید جنگ تحمیلی+عکس
جهاد سازندگی نیستم و به جبهه رفته ام حلال کن مادر که واقعیت را نگفتم. نوشته بود توی جبهه به رزمنده ها چای می دهم و پوتین هایشان را واکس می زنم. می خواست آرامش دل من را بیشتر از این به هم نریزد اما دوستش مهدی رسولی که آمد گفت توی جبهه ها مین خنثی می کند. دلم می خواست از جا کنده شود مثل همه سال های قبل دعا می خواندم و قرآن تلاوت می کردم اما بخشی از بی قراری ها هنوز مانده بود. بالاخره مادرم دیگر... ...
7 بار نامه درخواست قصاص از سوی قاتل
آمدن همسایه ها سعی در فرار داشت به محاصره درآمد و تحویل مأموران پلیس قرار گرفت. او خیلی زود تحت بازجویی های قضائی و پلیس قرار گرفت و درنهایت مجبور شد به قتل مادر و خواهرش اعتراف کند. او در بازجویی ها به مأموران گفت: درخانه مان همیشه جنگ و دعوا داشتیم. من هم خسته شده بودم. روز حادثه تازه از پادگان برگشته بودم. می خواستم استراحت کنم که ناگهان مادرم با خواهرم درگیر شد. خیلی خسته ...
پسرهمسایه نیمه شب از بالکن به اتاق خوابم آمد ، شوهرم در خانه نبود و ...
...: تا ساعت 9 شب فاطمه خانم در خانه ما بود تا اینکه رفت من مشغول کار و تماشای تلویزیون شده و ساعت 11 شب به اتاق خواب رفتم و خوابیدم. وی افزود: هنوز در خواب و بیداری بودم که احساس کردم سایه ای بالای سرم است ابتدا تصور کردم یعقوب است اما وقتی بیدار شدم دیدم مسعود پسر همسایه در اتاق خوابم ایستاده خواستم داد بزنم که جلوی دهانم را محکم چسبید و با چاقو تهدید کرد اگر حرفی بزنم او مرا خواهد کشت ...
تکلیفی که امام برای آیت الله خامنه ای تعیین کرد/ رجزخوانی رهبر انقلاب برای صدام
این صراحت و خوبی به من تکلیف کنند- در همان جلسه مرحوم شهید چمران هم آمده بود و او ظاهرا برای اجازه گرفتن به این معنی نیامده بود. اما وقتی من اجازه گرفتم او رو به امام کرد و گفت پس اجازه بدهید من هم بروم. امام فرمودند که مانعی ندارد. بعد بلافاصله از منزل امام بیرون آمدیم. پیش از ظهر بود با هم قرار گذاشتیم که بعد از ظهر همان روز به اهواز برویم. البته من زودتر می خواستم بروم. او ...
زیر گلویش را بوسیدم؛ همانجا ترکش خورد و شهید شد
تنها بود و چون شهید آیت هم معاونم بود و به تازگی فرزند دار شده بود، از او خواستم که خانواده اش را به دزفول بیاورد. آن وقت ها قائل به زد و بند و امکانات نبودیم. عقب ماشین، چند تخته پتو و کمی ظرف و ظروف می گذاشتیم و این همه زندگی مان بود. من این زندگی را قبلا هم امتحان کرده بودم. یک ماشین به شهید آیت دادم و رفت به تهران و چند روز بعد با همسر و مادر همسر و فرزندش به دزفول آمد. زندگی خوبی ...
روایت هایی از ابتکار عمل ها در جنگ و جانفشانی برای دفاع از کشور/ از مفقود الاثری که نامش بعد از خبر ...
دوباره وارد جبهه شدم چرا که این حضور را وظیفه اصلی خود می دانستم. ویسی ادامه داد: در دوران سربازی خدمه تانک بودم که در روز های آخر خدمت هنگام عملیات فتح المبین مورد اصابت ترکش موشک قرار گرفتم و به مدت 20 روز در بیمارستان قم بستری شدم. وی گفت: به جرات می توان گفت که جو رزمندگان یک جو بسیار معنوی و زیبایی بود که هر کسی وارد آن می شد دلش نمی خواست از آنجا برود به صورتی که خیلی از ...
همسرم همان شب عروسی دلباخته دختر فامیلمان شد
موبایلش را چک کردم و در تلگرامش دیدم دختری از فامیل های مادرم که رزیتا نام دارد با شوهرم عاشقانه چت می کند بدتر اینکه دیدم آنها حتی با هم ارتباط هم داشته اند. زهرا ادامه داد: باور نمی کردم تا اینکه امروز وقتی شوهرم به بهانه خرابی لوله های آب خانه از اداره به خانه آمد من نیز مرخصی گرفتم و خودم را به خانه رسانده و مهرداد و رزیتا را در شرایط بدی در اتاق خواب دیدم کنترلم را از دست داده و به ...
می توانید مرا ببینید اما فقط در کنسرت!
...> این بازخوردها کمی برایم عجیب است چون من همیشه گفته بودم دیده نمی شوم برای اینکه ضرورتی برای دیده شدنم وجود ندارد؛ اما وقتی پای کنسرت در میان باشد مهمترین مساله، حضور خواننده روی استیج است. در تمام مصاحبه هایم همیشه گفته ام که اگر کنسرت داشته باشم حتما دیده می شوم. وقتی دلیل به این محکمی وجود دارد من هم مشکلی با دیده شدن ندارم، می آیم روی استیج و می خوانم. از الان به بعد هم باز همان ...
گفت و گو با استاد شجریان؛ ممنوع الکارِ تمام نشدنی
، با همان لحن همیشگی که مخصوص خودش است؛ با همان آرامشش وقتی می خواست شعری از او را بخواند انگار صدایش زنگ غم به خودش گرفت و گفت: غنای شعر حافظ من را به خواندن وا می دارد و چنان مرا شیفته می کند و می برد به جایی که از خود بی خود می شوم و یکباره به خود می آیم و متوجه می شوم در جمعی در حال آواز خواندن هستم. شعر حافظ گاهی من را در آواز به جایی می برد که همیشه نمی توان به آنجا رسید. البته من آنچه را باید ...
قتل هولناک نوزاد 3 ماهه توسط مادر
اتاقه که در یک اتاقش مادرشوهرم زندگی می کند و اتاق دیگر هم ما هستیم. من از خواهرشوهرم به خاطر رفتارش شکایت کرده ام، چند وقت پیش به من فحاشی کرد و مرا کتک زد برای همین کینه ام را به دل گرفت. گفتی خواهر شوهرت فکر می کند تو شوهرت را معتاد کردی، چرا؟ نمی دانم. او مرا مقصر همه چیز می داند. چطور معتاد شدی؟ 5سال قبل با شوهرم در خیابان بودیم که جوان مواد فروشی را ...
این نوزاد، شبانه در بیمارستان ناپدید شد! +عکس
...: وقتی یکی از اقوام شوهرم به من گفت دنبال گذشته ام بروم اول متوجه حرفش نشدم. اما زمانی که با مادرم صحبت کرده و برای دانستن حقیقت اصرار کردم، او هم ماجرا را برایم تعریف کرد. من مادرم را خیلی دوست دارم اما از زمانی که این جریان را شنیدم واقعاً دلم می خواهد بدانم خانواده ام چه کسانی هستند. این زن که حالا مادر 2 فرزند است، ادامه داد: زن صاحبخانه تنها سرنخ حقیقت گذشته ام است اما او به ...
بختیار: فشار پیراهن شماره 7 روی من نیست
پنالتی روی او شد، می گوید: مهدی مهدی پور، یکی از جوان های خوب فوتبال ایران است اما صددرصد صحنه پنالتی بود. حتی خودش هم به من گفت که خطا کرده ام و شما مطمئن باشید تصمیم داور کاملا درست بوده است. راستش را بخواهید مهدی پور کمر مرا گرفته بود و من هرچه می خواستم ضربه آخر را بزنم، او نگذاشت. مهدی پور در آخرین لحظه پایم را هم زد و این صحنه، شبیه فن کشتی بود! آقا فرهاد اسطوره کودکی و نوجوانی من بود و خودم ...
نامه هایی که به مقصد نمی رسید
و دغدغه های زندگی روزمره به سرم آمد که ریش و موهایم سپید شد. رضا الهی درباره مقابله هایی که به وسیله این روش داشته است، خاطره ای نقل می کند: یک شب، آن قدر مرا زدند که صورتم ورم کرد؛ گوش مرا آن قدر کشیده بودند که خونریزی کرده بود. من را مثل یک جنازه داخل آسایشگاه انداختند و رفتند؛ تا سربازان عراقی پایشان را از اردوگاه بیرون گذاشتند، شروع به خواندن اذان کردم؛ آخر وقت اذان مغرب بود. سرباز ...
ادعاهای عجیب زن و شوهر افیونی در عمل کثیف با نیکان کوچولو + عکس
به گزارش سرویس حوادث " جام نیوز " 16 شهریور ماه سال جاری زن جوانی با مراجعه به کلانتری مهرآباد سناریوی یک کودک آزاری را نزد ماموران فاش کرد. این زن به ماموران گفت: برادر و عروسمان معتاد هستند وزمانیکه برای سرکشی به خانه شان رفته بودم متوجه آثار سوختگی روی دست و پای برادرزاده 3 ماهه ام شدم و مطمئن هستم این اقدام از سوی برادرم و همسرش صورت گرفته است. بدین ترتیب پرونده کودک ...
ناپدید شدن مرموز سه زن طی یک روز در تهران / ارتباط پنهانی و فرار به خارج؟!
شبانه در اتاق خوابش از سوی پسرهمسایه غافلگیر شد + عکس شوهرم از ارتباط کثیف من و بهروز با خبر شد / من تنها عروسک هوس بازی های او بودم پسر جوان بعد از ارتباط کثیف با معلم خود با او ازدواج کرد + عکس خواسته بسیار عجیب این اعدامی قبل از اجرای حکم من پنهانی عقد موقت امیر بودم / سیامک مرا بیهوش کرد و مرا در خانه اش مورد آزار و اذیت قرار داد ...
شکایت عجیب داماد از خانواده همسرش / عروس سوار خودرویی شده و رفته بود
.... ازهمان شب بارها با همسرم تماس گرفتم اما تلفنش را پاسخ نمی دهد.هرچند می دانم او اسیر قضاوت های غلط خانواده اش شده و مرا همچنان عاشقانه دوست دارد. حالا هم از شما درخواست دارم همسرم را هرچه زودتربه خانه ام برگردانید. چرا که ما همدیگر را دوست داریم و نمی توانیم بدون هم زندگی کنیم. ایران 110 عمل قبیح و زشت برادر با خواهر تاتنی اش + عکس ماجرای زن ...
شوهرم از ارتباط کثیف من و بهروز با خبر شد / من تنها عروسک هوس بازی های او بودم
... سانا ز ادامه داد: از همان رو رفتارم با شوهرم تغییر کرد دیگر علاقه ای به دیدنش نداشتم و مدام با بهروز چت می کردم تا اینکه یک پیام اشتباهی به تلگرام شوهرم فرستادم و او فهمید من با مرد دیگری رابطه کثیفی دارم و در چشم برهم زدنی طلاقم داد. وی گفت:احساس بدی نداشتم و سریع به بهروز گفتم می توانیم ازدواج کنیم اما او از همان لحظه دیگر جوابم را نداد و فهمیدم من تنها عروسک هوسبازی های او بودم ...
بدون کودکم هرگز
.... چه شب های درازی که ده ها بار از روی مشق هایم می نوشتم. مشق نوشتنم از ترس بود نه از زرنگی، گرچه همیشه شاگرد زرنگی بودم. کلاس سوم بودم که ترس هایم به اوج رسیده بود. نمی توانستم صبحانه بخورم. اسهال و استفراغ داشتم و سرم گیج می رفت و بدنم یخ می زد. خیلی از روزها نمی توانستم به مدرسه بروم یا از مدرسه مرا برمی گرداندند. پدرم مرا نزد روان شناس برد و اضطراب مدرسه را تشخیص دادند. سه ماه ...
اقدام کثیف مرد همسایه با نصب دوربین در حمام و اتاق خواب "دختر جوان"
رفتم و مرد همسایه با خوشرویی اجازه گرفت تا فردای آنروز برای تعمیرات به خانه ام بیاید پذیرفتم و چون باید به کلاس می رفتم قرار گذاشتیم صبح در را به رویش باز کنم و وقتی کارش تمام شد او در را ببندد. همین کار را هم انجام دادیم و شب وقتی به خانه رفتم دیدم لوله تعمیر شده است البته در طول روز چند باری به موبایل مرد همسایه زنگ زدم و می دیدم در حال کار است. الهه گفت: یک ماه نگذشته بود ...
خیلی چیزها درباره شرلوک، مرد محبوب سریال سربازها
فکر نمی کنند ما دلمان برای شخصیت های سریال ها تنگ می شود؟ مثلا همین سریال ری داناوان را مثال می زنم که پر است از شخصیت های منحصر به فرد و در هر فصلی از آن فقط دوازده قسمت تولید می شود. اما هولمز مرا کشید تا همان قسمتی که گفتم او مرد و فصل تمام شد. این جا بود که اصلا دلم نمی خواست هولمز بمیرد و از طرفی هم دوست نداشتم این هولمز زنده باشد. اگر مرده بود یک قهرمان از دست رفته بود واگر هم زنده بود خیلی ...
سُوم * و سرمای اردیبهشت
هوا حرف نزده بودم. همه چیز طبق حساب و کتاب بود و خوب جلو می رفت. اصلا امکان نداشت اردیبهشت سُوم و سرما بیاید. ولی از بد حادثه یا شانس و اقبال ما هرچه داشتیم با خود خشک کرد و برد. همه مغموم بودند ولی عادت داشتند. هر جوری بود مردم گلیم خود را از آب بیرون می کشیدند. سُوم و سرمای اول نبود و آخرینش هم. ولی من قول داده و حساب کرده بودم. کاشکی آمده بود و گل ها را دیده بود. این فکرها در سرم جولان می ...
از سرخی تنور نانوایی تا داغی ترکش
، دزفول رفتیم. آن زمان پدرم در گردان ما بود. در این عملیات شهدای زیادی تقدیم اسلام کردیم. به دلیل کمبود نیرو هادی برادر کوچکم که 10 ساله بود را هم به جبهه آوردم. مادرم تنها در تهران مانده بود. 5 نفر از اعضای خانواده در مناطق عملیاتی حضور داشتیم. در این عملیات پدرم مجروح و برادرم گرفتار موج شد. چند ماه برادر کوچکم در جبهه ماند. بی سیم چی و شهردار جبهه بود. سردار فلکی: در جبهه نیاز داشتیم یک ...
عشق نافرجام
مهیا بود و هر چیزی را اراده می کردم به دست می آوردم. پدرم تاجر و مادرم خانه دار است. یک خواهر و یک برادر دارم که هر دوی آنها دارای تحصیلات عالیه هستند. من فرزند آخر و به قول خانواده عزیز دردانه پدرم بودم. من عاشق شنا بودم، یک روز در راه بازگشت از استخر با ماشین پسری تصادف کردم و همین تصادف باعث آشنایی من و رضا شد. آن موقع 19 ساله بودم و تازه دیپلم گرفته بودم. من و رضا یک دل که ...
سارق سابقه دار: موتور، مرا به سرقت وادار کرد!
...> مالباخته وقتی درمقابل پلیس قرار گرفت، در تحقیقات به آنها گفت: امروز درحال صحبت با موبایلم بودم که ناگهان دو مرد موتورسوار را در یک قدمی خود دیدم. یکی از آنها قصد سرقت موبایل مرا داشت که من مقاومت کردم و دست سارق را گرفتم. من که ورزشکار هستم و در اینجور موارد به خوبی می توانم از خودم دفاع کنم، هم مانع سرقت شدم و هم سعی کردم هرطور شده سارق را گیر بیندازم و مانع فرار آنها شوم. من می خواستم هرطور ...
اینیستا: وقتی فهمیدم بارسا من را می خواهد، قاطعانه گفتم نه!
به بارسلونا بروم، یک نه قاطع بود. دوست نداشتم به جای ناشناخته ای بروم و دور از خانواده باشم. اصلاً نمی توانستم چنین چیزی را تصور کنم. انتقال به تیم اصلی بارسلونا: وقتی سررا فرر به من زنگ زد تا با تیم اصلی به تمرین بپردازم، با خودم فکر کردم که شوخی می کند. شروع من با تیم اصلی بارسلونا، در زمان حضور فان خال روی نیمکت مربیگری تیم بود. او این شجاعت را به خرج داد و مرا به تیم اصلی آورد. به من گفت ...
یک دستم کلاش بود؛ یک دستم دوربین
شرایط و حضور شما مشکلی نداشت؟ نه، قیافه من هم مردانه بود و یا یک لباس نظامی و روسری محکم و خاکی. در معنویت اصلاً جنسیت معنایی ندارد. روح چیزی بالاتر از این حرف هاست و شما دیگر اصلاً به جسم نگاه نمی کنی و با جنسیت کاری نداری. البته من خودم کمی خجالتی بودم نسبت به مردها و فاصله ام را با آنها مراعات می کردم. حتی یک بار مادرم مرا نزد یکی از علمای بزرگ بردند و گفتند این دختر بین آن همه مرد می رود و ...
پائیز، غم خود را به شادی کودکان مدرسه ای می دهد/ بشارت به دنیای علم و تربیت
های زمان مدرسه تنگ شد، دلم تنگ شده برای روزی که می خواهم راهی مدرسه شوم و پدر بزرگم در راه علاوه بر پول تو جیبی که مادرم داد یک پول اضافه تر می داد و اون روز دیگه روز جشن است برای من که می توانم" فلافل" هم بخورم تازه "فانی باف" هم برای خودم بخرم. از تابستان که چیزی نفهمیدیم جز کلاس های وقت پرکن در ذل گرما اسمش کلاس اوقات فراغت بود، ولی تهش همه کاره شدیم، مجبور بودیم در روز چندین کلاس سر ...
بنیاد در آینه مطبوعات
شماره میخواندیم. خانه ما کوچک است؛ از ابتدا تا انتهای آن دوتا فرش سه درچهار پهن شده است. شاید باورش سخت و عجیب باشد اما میتوانم به جرئت بگویم در آن روزها از شدت اضطراب و نگرانی شاید 10هزار مرتبه آن را قدم زدم. وقتی پیکر بیشمار سیاهپوستان تنومند را دیدم که روی زمین افتاده اند... بی خبریها به روز چهارم که رسید، دست از پدر و مادرم شستم و تنها منتظر این بودم که یکی زنگ بزند و بگوید دیگر ...
روایت حافظی از حسابرسی شهرداری، اخراجش از دولت دهم، فروش سوله های مدیریت بحران و ...
دیگری ندارم. وی با بیان اینکه سه اتفاق در زندگی کاری من رخ داد که موجب شد برخی ها مرا به جبهه پایداری نسبت دهند گفت: من معاون آقای لنکرانی در زمان ریاستش در وزارت بهداشت بودم که یکی از بهترین دوره های عمر خدمتی خود را داشته ام که لنکرانی نیز از اعضای جبهه پایداری است و در ادامه معاون آقای محصولی شدم که وی نیز یکی از ارکان جبهه پایداری است. وی با بیان اینکه من پنج ماه با دکتر ...
خلبان جاویدالاثر محمد کاظم روستا، میهمان همیشگی وطن در خلیج فارس
سوغاتی آورده بود. ** 11 سال بی خبری از محمدکاظم بعد از مفقود شدن محمدکاظم، من حدود هشت سال با خانواده همسرم زندگی می کردم، چون نمی خواستم فرزندشان را از آنها دور کنم. حتی برای خارج شدن از خانه از آنها اجازه می گرفتم، هیچگاه سعی نکردم داغ دوری فرزندشان را با دوری از نوه بیشتر کنم. انتقال من از آباده به شیراز هم با اجازه پدر شهید روستا بود، اگر ایشان اجازه نمی دادند، هیچگاه آنجا را ترک ...