سایر منابع:
سایر خبرها
نحوه آشنایی هاشمی، مهدوی کنی، واعظ طبسی و... با امام(ره)
.... در آن موقع گاراژی در میدان مولوی بود به نام گاراژ ترانسپورت . معمولاً تماس می گرفتم تا ببینم اتوبوس جا دارد یا نه. یک روز وقتی رفتم سوار بشوم، مدیر گاراژ با همان لهجه ی شیرین قمی به من گفت: یک نفر در صندلی عقب جا داریم، اگر هم پهلوی این شیخه می شینی، همین صندلی دوم بشین، کسی نمی شینه پهلوش! من نگاه کردم دیدم آقای مهدوی کنی هستند. گفتم: افتخار می کنم . رفتم خدمت شان و سلام کردم. از آنجا که ...
از تجلیل حامد علیزاده توسط پدر حاج محسن تا لغو سخنرانی ها
...، سبب عدم دقت در انجام یک برنامه ریزی منظم و منسجم و با برنامه برای این مراسم افتتاحیه شده بود به طوری که ازدحام جمعیت و سر و صدای ناشی از آن در فضای کوچک سالن افتتاحیه و بعد هم همزمانی این مراسم با مراسم سالگرد امام راحل(ره) سبب لغو سخنرانی ها شد. تلاوت معاون قرآن وزارت از کنار غرفه شهید منا در ادامه نیز مسئولان به سمت غرفه های نمایشگاه رفتند و با تلاوت آیاتی از کلام الله ...
طلبه ای که برای بچه ها قصه می خواند! +عکس
،گاهی که در دست او مجله می دیدم، مجلات را به من می داد و من می خواندم، از طرفی معلمی داشتم که مسئول کتابخانه بود و به من برچسب نوجوان کتابخوان زده بود، همه ی اینها مرا با دنیای مطالعه آشنا و نمک گیرم کرد کتاب ها را قسطی می دادم این طلبه ی خوش ذوق زمانی که برای تحصیل در قم ساکن شد و حجم کتاب فروشی ها را دید بیشتر از همیشه نبود کتاب در دهدشت به چشمش آمد، پدر در دهدشت مغازه ای ...
زنم، دختر 15 ساله ام را فروخته است!
اتاق مذاکره مشاوره و مددکاری کلانتری سپاد مشهد شد تا راه چاره ای برای یافتن سرنخی از کلاف پیچیده مشکلات زندگی اش بیابد. این مرد که صورتش از شدت گریه خیس شده بود و سرش را به دیوار اتاق می کوبید در میان هق هق گریه به کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: 18 سال قبل به توصیه یکی از آشنایانمان به خواستگاری دختری رفتم که از نظر اقتصادی وضعیت مالی مناسبی نداشت، من هم یک کارگر ...
امیر جعفری: چرا سینما سراغ فوتبال نمی رود؟
اجراهایش نتوانست همراه ما باشد و پروژه عقب افتاد تا بتوانم برایش بازیگری پیدا کنم. کاکاوند یادآور شد: درگیر ساخت فیلمی بودم وقتی تمام شد ضیافت پنالتی ها را شروع کردم. به خاطر ماجرای روحی ناشی از توقیف فیلم ام دوست داشتم تئاتر کار کنم و برای ایفای نقش این نمایش سراغ امیر جعفری رفتم؛ وقتی کسی قرار است 50 دقیقه حرف بزند باید خیلی توانا باشد و لحظه ای اگر اشتباه کند پایان کارش است. معتقدم ...
سحابی در دادگاه ایران فردا؛ مهدوی کنی چرا شکایت کرد؟
! بنده به یاد نداشتم تاکنون برخورد بدی با آقایان کرده باشم، با این حال از این که یک عضو هیات منصفه با متهم به طور خصوصی صحبت می کرد متعجب شده بودم. فردای آن روز باخبر شدیم که هیات منصفه رأی به برائت ما داده اند. دلیل آنان نیز همان نامه ای بود که پیش از جلسه دادگاه خطاب به آقای مهدوی کنی نوشته بودم. هیات منصفه آن نامه را دال بر حسن نیت و جبران خطا در یک نشریه، دانسته بودند. البته دکتر شیبانی ...
وفات حضرت خدیجه(س) در شعرآئینی/ تو رفتی و بهار محمّد ز دست رفت
چارچوبِ خانه حتی استوار است مادر نباشد؛ روز روشن شام تار است امشب دل زهرا برایت بی قرار است بعد تو زهرا می شود تنها خدیجه. و اما شاعر در ابیات پایانی شعر خود، روضه حضرت خدیجه (س) را به کربلا پیوند می زند و می آوَرَد: بوی جدایی می دهد؛ هُرمِ صدایت دیگر نمی آید صدای ربّنایت این لحظه های آخری باید برایت روضه ...
مادر شهید: با شنیدن شهادت عبدالرحیم نماز شکر خواندم
شهادت خوب است اما اکنون نه پسرم تو و دیگر دوستانت باید باشید تا از اسلام و انقلاب دفاع کنید. گفت مادر شهادت آرزوی من است لطفا برایم دعا کنید. همان شب که عبدالرحیم به سوریه اعزام شد، پدرش به من چیزی نگفت تا اینکه چند روز بعد از اعزام به سوریه، عبدالرحیم زنگ زد و گفت مامان می دانی کجا هستم گفتم: همان مامویت قبلی که رفته بودی مادر منطقه اشنویه؟ گفت آن طرف تر. گفتم مادر جان رفتی عراق گفت ...
- وال کیلمر - بازیگری که ستاره فضای مجازی شد
بودم یا اینکه تحقیقات من و نقشم، از زندگی واقعی من سبقت گرفته بود، فقط ساعت های بسیاری در طول روز هست که سایه کاری که باید انجام دهید روی کارتان می افتد و با زندگی شخصی تان ترکیب می شود. باید بگویم که نتیجه چنین شیوه ای بود که من تا حدود زیادی افکار جیم را داشته باشم، مثل او رویا ببینم و مثل او رفتار کنم. همان طور که گفتم، این مثل یک سفر بود و باب دیلن در این راه مثل یک راهنما بود؛ او در ...
سبک زندگی و الگوهای رفتاری حضرت خدیجه(س)
او پاسخ منفی داد و در همان حال، خود با هوشمندی و آینده نگری عجیبی به خواستگاری پیامبر رفت و با درایت و نجابت انگیزه های انسانی خود را برای این پیشگامی بیان کرد و گفت: من برای خویشاوندی و همفکری و به دلیل شرافت، امانت، راستی و منش شایسته ات دل در گرو مهر تو دارم، و اگر بپذیری با تو پیمان زندگی مشترک می بندم! و پس از امضای آن پیوند خجسته، گفت: اینک خانه خانه توست و هستی ام از آن تو و من هم نه مشاور ...
سناریوی مرگبار دختر 19 ساله برای مردان
توانستم فرار کنم. داد و فریاد راه انداختم و همسایه ها و چند رهگذر متوجه شدند و آن دو مرد فرار کردند. وی ادامه داد: طناز و همدست دیگرش با اطلاع از فرارم، متواری شدند. مردم دست و پایم را باز کردند. ماموران که آمدند ماجرا را گفتم. در خیابان در جست وجوی آنها بودم که با طناز روبه رو شدم، او مرا با قمه به مرگ تهدید کرد و بعد با سد کردن راه راننده ای سوار خودرو شد و فرار کرد. با اطلاعاتی که او ...
اُم ُّالمومنین خدیجه در دوران جاهلیت به طاهره و سیده قریش مشهور شد
شده است. نویسنده کتاب پژوهشنامه انقلاب اسلامی ایران گفت: پس از شکست محاصره اقتصادی قریش علیه بنی هاشم، اُم المومنین خدیجه در شصت و پنج سالگی در رمضان سال دهم بعثت، به فاصله سه روز بعد از وفات جناب ابوطالب درگذشت. رسول الله با ردایی که پیوسته دست و صورت خود را با آن پاک می کرد و به هنگام نزول وحی بر سر می کشید، حضرت خدیجه را کفن کرد و با دست خود درون قبر نهاد و به روایت یعقوبی فرمود ...
ققنوسانی که در آتش 15 خرداد روشنی آفریدند
زمان در قم سکونت داشتند، مراجعه کردند. آیت الله باریک بین این دیدار را این گونه توصیف می کند: من در ابتدای مراسم داخل فیضیه بودم... [اما] فیضیه را ترک گفته و به مجلس روضه رفتم... [پس از پایان روضه و اطلاع از حمله به فیضیه] من هم به همراه مردم به منزل امام رفتم. در منزل ایشان داخل اتاق نشسته بودیم تا ایشان تشریف بیاورند. وضع طلبه ها خیلی آشفته و پریشان بود. احساسشان این بود که دیگر حوزه ...
امام رئوفی که نمی گذارد حرم عمه اش بی عباس بماند
...، برای خیلی ها ستودنی بود، وی در بخشی از این مصاحبه می گوید:"...سال 94 بود که حیدر برای زیارت امام رضا(علیه السلام) به ایران آمد، چند تن از اقوام همسرم در ایران زندگی می کنند، بعد از زیارت آقا امام رضا حیدر تصمیم گرفت برای دفاع از حرم حضرت زینب (سلام الله علیهما) و حضرت رقیه (سلام اللَّه علیها) از طریق تیپ فاطمیون عازم سوریه شود، تا اینکه به ماموریت دو ماهه سوریه رفت، از آنجا با ما تماس گرفت و ...
اعتراف بی شرمانه زن شوهردار!
شده بودم به او گفتم حاضر نیستم برای قتل ج به تو کمک کنم! ولی وحید اصرار داشت من ج را به خانه مادرش بکشانم و به او شربت خواب آور بخورانم، تا او بتواند به راحتی نقشه شوم خود را عملی کند! وقتی من این موضوع را قبول نکردم کارمان به دادگاه کشید، وحید قصد داشت مرا طلاق بدهد اما من روی فرزندانم خیلی حساس بودم! به همین خاطر تصمیم به همکاری با وحید گرفتم تا او مرا طلاق ندهد و فرزندانم آواره نشوند. از آن روز ...
با عملی که دانشجوی شهرستانی دور از چشم مادرم با من کرد مجبور شدم من هم..
منتظر بمانم تا او ازدواج کند تا شاید سپس بتوانم فکری به حال زندگی خود کرده و تصمیمی برای ازدواج با فرد دلخواهم بگیرم. ------------ این اخبار را از دست ندهید: یک نوزاد چند دقیقه بعد از تولدش راه رفت! + عکس پسر جوان در مورد ارتباط شومش با 19 دختر زنجانی توضیح داد! عملی کثیف با دو دختر خانم جوان در حاشیه یک بزرگراه + عکس ...
دوستم وقتی ارتباط مرا با خواهرش متوجه شد او هم..
این هم مواد مصرف کرده بودم ؛ اما این بار جدی معتاد شدم. پسر جوان ادامه می دهد: اعتیاد راه پای مرا به یک خانه فساد هم باز کرد . می رفتم و فقط مواد می خریدم. یک بار آنجا بودم که دستگیر شدم. نامادری ام خودش را به آب وآتش زد تا اینکه آزاد شدم. سه هفته بعد از آزادی ام به سراغ دوستی رفتم که مرا به آن خانه فساد کشانده و عامل دستگیری ام بود تا حسابش را کف دستش بگذارم که دعوایمان شد . با چاقویی که ...
نقشه زشت فرهاد و سهیل برای زن بیوه
را باخته بودم. طلاهای مادرم را برداشتم و کردم. پسر جوان مرا به یکی از شهرهای مرزی برد. می خواستیم از آنجا به کشورش برویم. طلاها و شش میلیون تومان پول نقدی که همراهم بود را برداشت و گم و گور شد. هاج و واج مانده بودم که پلیس دستگیرم کرد و به خانه برگشتم. از آن به بعد در اتاقم زندانی شدم. خانواده ام از نظر عاطفی طردم کرده بودند. البته به آن ها حق می دهم. من اشتباه کرده بودم. مدتی ...
شوهرم زن خیابانی را در برابر چشمان من و بچه ها به خانه می آورد و ...
با تو زندگی کنم. این جمله او چون پتک سنگینی بود که بر سرم فرود آمد، اما به خاطر حفظ آبرو و 2فرزند کوچکم سکوت می کردم. انوشیروان اعتقاد داشت باید به طلاق توافقی رضایت بدهم. او برای آن که مرا مجبور به گرفتن طلاق بکند، حیا را نیز کنار گذاشت و با رفتارهای بی شرمانه، زنان خیابانی را مقابل چشمان من و فرزندانم به خانه می آورد. اعمال زشت و زننده او به حدی رسید که ناچار شدم موضوع را با مادرم در ...
معنای راضی به رضای خدابودن؟
...: همزمان با فرارسیدن ماه مبارک رمضان ماه میهمانی خداوند، برای آشنایی با مضامین دعاهای روزانه هر روز از این ماه مبارک، آیت الله روح الله قرهی مدیر مدرسه علمیه امام مهدی(عج) و از اساتید اخلاق، در گفت وگو با خبرگزاری فارس، به شرح دعای روز ششم پرداخته است که در ادامه می خوانیم: پروردگارا در این روز و در این ماه نصیبی از رحمت خودت عطا فرما و مرا به ادلۀ روشن خود هدایت فرما و ای خدا ...
ماجرای شفای بازیگر مشهور در حرم امام رضا(ع)
و گفت ان شاالله خدا خودش عنایت می کنه! صباغی در حالیکه بدنش می لرزید و قطرات اشک بر صورتش جاری شد، ادامه داد: در حال راز و نیاز بودم و هنوز آب نبات از گلویم پایین نرفته بود که احساس کردم بدنم دارد داغ می شود اول، احساس کردم دست راستم داغ شد و می توانم آن را حرکت دهم. چیزی نگذشت که پای راستم هم داغ شد. به همراهم که زیر پهلویم را گرفته بود گفتم؛ دستم را رها کن ... می خواهم راه بروم که ...
حادثه 15 خرداد و قیام تاریخی مردم ایران
: من به شما نصیحت می کنم ای آقای شاه! ای جناب شاه! من به تو نصیحت می کنم. دست از این اعمال و رویه بردار. من میل ندارم که اگر روزی ارباب ها بخواهند که تو بروی، مردم شکرگزاری کنند. من نمی خواهم تو مثل پدرت شوی. نصیحت مرا بشنو، از روحانیت بشنو، از علمای اسلام بشنو، این ها صلاح ملت را می خواهند، این ها صلاح مملکت را می خواهند. از اسراییل نشنو، اسراییل به درد تو نمی خورد، بدبخت، بیچاره! اگر ما نگوییم ...
10 خاطره از زندگی امام خمینی (ره) / دارایی حضرت امام هنگام رحلت چقدر بود؟
کردم که چشمهایشان پُر از اشک شده است و گریه میکنند. بار دیگر موقعی گریه ی امام را دیدم که سخن مادر شهیدی را برای ایشان بازگو کردم: در شهری سخنرانی داشتم. بعد از پایان سخنرانی، همین که خواستم سوار ماشین شوم، دیدم خانمی پشت سر پاسدارها خطاب به من حرف میزند. گفتم راه را باز کنید، تا ببینم این خانم چه کار دارد. جلو آمد و گفت: از قول من به امام بگویید بچه ام اسیر دست دشمن بود و اخیرا مطلع شدم که او را ...
راز زندگی رکورددار اهدای خون
انتقال خون در کانادا چطور است. مدارکم را با خودم برده بودم. وقتی آنجا کارتم را نشان دادم خیلی احترام گذاشتند و از من خواستند خون بدهم. آن زمان موقع خون دادنم بود، اما چون نیت داشتم به ایران برگردم و همزمان با روز 7 مهر که روز آتش نشان است، خونم را به آتش نشان ها تقدیم کنم، به من گفتند پس حتما دفعه بعد که آمدید خون بدهید. چون در کانادا باید پنج سال ساکن باشی تا خون بدهی، اما آنها از من خواستند دفعه ...
سردار احمدیان دیلمانی: مرا با لباس سبز پاسداری دفن کنید
سپرده شوم، زیرا این لباس خیلی مقدس است چون امام و رهبر فرمود: ای کاش من هم یک پاسدار بودم و زمانی که امام چنین ادعایی دارد می شود به مقام و شخصیت و تقدس پاسداری پی برد. امام می فرمایند: ای کاش من هم یک پاسدار بودم و حال تو برادر پاسدار باید به خود آیی و تمامی هواهای شیطانی را از خود دور کنی و می دانم دور کرده ای و باید به خود راه ندهی که می دانم راه نخواهی داد و با آگاهی راه مجاهده را در ...
دمی با ادبیات
شغل دنیا چیه؟ گفتم: چی؟ راننده گفت: راننده تاکسی بعد دوباره گفت: هر روز باید بری سر کار، دو روز کار نکنی دیگه هیچی تو دست و بالت نیست، از صبح هی کلاچ، هی ترمز، پا درد، زانو درد، کمر درد، با این لوازم یدکی گرون، یه تصادفم بکنی که دیگه واویلا می شه، هر مسیری ...
سهیل روز تولدم مرا بیهوش کرد و
عشق و دلدادگی کردیم؛ او آنچه محبّت در دلش داشت، در پای من می ریخت و می گفت از وقتی مرا دیده شب ها به من فکر می کند و روزها منتظرم نشسته تا باز مانند همان روز بی همتا و شور آفرین، بار دیگر به مغازه اش بروم؛ زیرا می گفت که از همان لحظه بیرون رفتن از مغازه اش، برای دیدن مجدّد من، بی وقفه لحظه شماری می کند. بعد از اوّلین تماس تلفنی، از این که دست تقدیر ما را در مقابل هم قرار داده، بسیارخوشحال ...
هندبالیست لژیونر کردستانی از بازی در ایران تا تیم استوابخارست رومانی
تاکتیک پذیر نبودم و هندبال را یاغیانه فرا گرفته بودم و کسی نبود آموزش درست را به ما بدهد. همچنان که از تیم ملی نوجوانان وجوانان حذف می شدم امید خود را برای تمرینات از دست نمی دادم و انگیزه ام نیز بیشتر می شد وخود را برای ورود به تیم ملی بزرگسالان آماده می کردم. در سال 88 در لیگ برتر آقای گل شدم و در سال 89 بهترین بازیکن لیگ برتر شدم و سال های بعدی نیز همین روال ادامه داشت ...
آخرین وداع فرمانده نخبه با پدر شهیدش +تصویر
به گزارش پیک نکا ، پروین مرادی همسر سردار شهید حاج حمید تقوی فر در خاطره ای درباره آخرین وداع این فرمانده با پدر شهیدش روایت می کند: خانه پدرم بودم که حاج حمید بعد از چند روز از جبهه آمد گفت: آماده شوید که برویم روستا، باید به مادرم خبر بدهم که پدرم شهید شده است. من که مشغول جمع کردن وسایل دخترم مریم بودم اولش به چیزی که حاج حمید گفته بود شک کردم برای همین سرم را بلند کردم و نگاهش کردم مثل همیشه ...
احتمال می دادیم عراق حمله کند
متوجه نیستید، وضع مملکت اضطراریه، حداکثر نیم ساعت دیگه، دفتر من، خداحافظ،.. (امام حال خوشی ندارند، باید فورا وضعیت اماده باش را در سراسر مرزها، کنترل کنیم، و...) - از لرزش صدای رئیس، و نحوه احضار، متوجه جدیت ماجرا شدم، دنیا دور سرم چرخید و بی اختیار أشک امانم نداد،... - ممتحن، که وضع مرا دید، گفت،؛ تنها کاری که میتوانی بکنی اینکه، انچه از أوراق ازمون را زیر دست داری، پاسخ دهی، و ...