زنی 14 ساله بودم که وارد بازی مردان منحرف شدم / دخترم خودکشی کرد
سایر منابع:
سایر خبرها
پدرم مرا پای بساط نشاند!
موادمخدر مصرف کنم. من هم که احساس می کردم بعد از هر بار مصرف مواد مخدر سنتی آرام می گیرم و از شدت درد های جسمی ام کاسته می شود، خودم نیز به مصرف شیره و تریاک ترغیب می شدم چراکه خیال می کردم حس خوبی را تجربه می کنم! خلاصه، تا زمانی که پدرم در منزل ما حضور داشت و کنار ما زندگی می کرد، من هم روزی 2-3 بار کنار بساطش می نشستم و پا به پای او مواد مصرف می کردم. قدرت هم که صبح زود از ...
حتی در دوران پیروزی، خوابِ شکست هایمان را می بینیم
گفت کلاس من به ساختمانی دیگر منتقل شده است، بنابراین دوباره به راه افتادم. به آنجا که رسیدم، دوباره یادداشتی دیدم؛ بازهم باید به جایی دیگر می رفتم. همین اتفاق بارها و بارها می افتاد تا بالاخره، بی رمق، از خواب بیدار می شدم. معنای رؤیا سخت آشکار بود؛ من، به معنای واقعی کلمه، نمی توانستم به دانشجویانم برسم. ریشه اش هم روشن بود؛ اگرچه سخت تلاش می کردم تا مدرس خوبی باشم، اما می دانستم که ...
یادداشت های اعتمادالسلطنه در 16 مرداد 1262 خورشیدی
، آن را هم بی سواد یافتم. بعد به طرف اردو آمدم. چادر طلوزان [پزشک مخصوص ناصرالدین شاه] رفتم، از آن جا [به] درخانه [دربار]. تا بعدازظهر بودم. شاه فرمودند شب حاضر باشم. [به] منزل آمدم. ناهار صرف نموده، خوابیدم. عصر شجاع الدوله [به] دیدن آمد. بعد [به] درخانه رفتم. به واسطه بزرگی باغ قرق مشکل بود. قرق نشد. [به] منزل آمد. به گزارش انتخاب، در خاطرات اعتماد السلطنه آمده است: صبح ...
تیپ مردانه بازیگر زن مشهور /عکس
.....اخرین بار که به آن مغازه رفتم و پنج ریال همیشگی را دادم و به انتظار ارایه دوغ بودم ، برای اولین بار با پدیده مرگ مواجه شدم ...!!پیرمرد دکاندار در حالیکه کیسه دوغ مرا بدست داشت جلوی چشمان کودکی هایم در جا برزمین افتاد و دیگر بلند نشد!....... نامش را صدا زدم اما هیچ اثری از حیات در او نمانده بود ..... خودم را از پیشخوان مغازه بالا کشیدم و دیدم دوغ ها اطراف ریخته و چشمان و لبهای مردفروشنده باز است ....سراسیمه بیرون آمدم و مردم را به داخل مغازه کشاندم —- آدم بزرگها که امدند مرا با سرعت بیرون کردند و من دسته دوچرخه ام را با دستانی که خیس از عرق بود گرفتم و راه خانه در پیش .......مرگ به همان راحتی بود. ...
مرگ در آغوش مادر
به گزارش شریان نیوز ، آن قدر درگیر مشکلات زندگی خودم بودم که نفهمیدم چگونه شوهرم از سه سال قبل زن دیگری را به عقد خودش درآورده است.زمانی متوجه این ماجرا شدم که همسرم به بهانه کار زیادی مدعی بود شب ها را در مغازه اش می خوابد، ولی با همسر دومش به تفریح و خوشگذرانی می رفت و آن زن هم نه تنها مهریه اش را بخشیده و نفقه هم نمی خواست بلکه خودرویی برای همسرم خریده بود و... زن 40 ساله که مدعی بود قصه پرغصه ...
اعترافات معتادی که پدرش را با اره تکه تکه کرد/ برای پول مواد روی من شمشیر کشید/ می خواستم هر دفعه یک تکه ...
... وی ادامه داد:آن روز از پدرم پول می خواستم تا مواد بخرم، اما او به من پول نداد. به همین خاطر با او درگیر شدم. دو برادرم سر کار بودند و خواهرم، مادرم را به بیمارستان برده بود که بار دیگر سراغ پدرم رفتم تا از او پول بگیرم، اما پدرم یک باره با شمشیری که در خانه داشت به سمت من حمله کرد. من که کنترل اعصابم را از دست داده بودم، قمه ای را برداشتم و یک ضربه به پدرم زدم. وقتی دیدم پدرم نفس ...
سه شنبه های عاشقیِ من و عباس
دلم از همه گرفته بود و هیچ چیز و هیچ کس آرامم نمی کرد، از همه دنیا بریده بودم، از همه چیز حتی این سه شنبه های لعنتی! نگاهی به آسمان کردم و به سمتی رفتم، اولین بار که دیدمش همان جا بود، عاشقش شدم و دیگر سه شنبه ها برایم شد وعده قرار عاشقی، سه شنبه های من و عباس. به گزارش ایسنا منطقه قزوین، دو سال از آشنایی مان می گذرد پیش از اینکه با عباس آشنا شوم با این دنیا بیگانه بودم، اولین بار در ...
بازداشت والیبالیست جوان به اتهام زورگیری با چاقو
شدم که دو نفر از دوستان و بچه محل هایم را دیدم. اول باهم شوخی کردیم، اما بعد از چند دقیقه دوستم فحاشی کرد و من خیلی ناراحت شدم. سر همین موضوع باهم بحثمان شد و چاقویی از جیبش درآورد. دوستم بدنسازی کار می کند و کشتی گیر است. در این درگیری چاقو را از او گرفتم و چند ضربه به او زدم. روی زمین افتاد و به کما رفت، اما شانس آوردم که نمرد. در این مدت کجا بودی؟ فرار کردم و رفتم خانه ...
جنگ انفرادی با شنا
تمام مدت. اصلا همه این هایی را که نوشتم موقع شنا فکر کرده بودم. به خودم و ترسم و نحوه آشنایی مان. فکر کردم به جنگ طولانی مان و حالا همنشینی مسالمت آمیزمان. انگار آگاهی دوای هر ترسی است. آگاهی دست و پای ترس را می بندد و گوشه ای مهارش می کند. عین همین کار را سال ها قبل نزدیک چهارشنبه سوری و وقت ترقه بازی تجربه کرده بودم. به خیابان محل تجمع پسر های دبیرستانی که می رسیدم، مدام می گفتم ...
قتل هولناک پدر؛ وقتی کسی نبود به انباری می رفتم و بخشی از جسد را با اره می بریدم!
پلیس خبر می کند. من هم به قتل پدرم اعتراف کردم و گفتم بعد از رفتن همه از خانه او را کشتم. متهم گفت: برادرانم درست می گویند. من 20 سال از عمرم را به خاطر مواد و سرقت در زندان بودم، اما به اینجا کشیده شدن زندگی ام تقصیر پدرم بود. من از هفت سالگی به بعد دیگر خوشی در زندگی ام نداشتم و همیشه به خاطر برخورد های خشن پدرم اذیت می شدم. البته او همه ما را اذیت می کرد. سپس وکیل مدافع متهم ...
بیمار روانی که اصرار می کرد: من قاتل آیت الله مطهری هستم!
که در پیکان سفید منتظر من نشسته بودند فرار کردند. من سراسیمه به کوچه خلوتی دویدم و احتمالا اسلحه را در بین راه به خانه ای پرتاب کردم و پنجاه هزار تومان پولی که از دو نفر گرفته بودم نیز گم شد. سرانجام در یک خیابان فرعی سوار تاکسی شدم و به سه راه آذری رفتم و از آن جا با تریلر خود به سوی کرمانشاه حرکت کردم. بعد از دو روز که متوجه شدم چه شخصیتی را کشتم دچار ناراحتی و عذاب وجدان شدم. چند بار ...
علاف ها کاغذ خبرم را به روزنامه می رساندند
می رفتند. این کاروان ها وقت بازگشتشان، روزنامه های وطنی و غیروطنی بسیاری را برای پدرم می آوردند. همیشه کنجکاو بودم تا بدانم این کاغذهای پرنقطه و جوهر چیست که هرازگاه به دست پدرم می رسد و او را برای ساعت ها روی خط هایش دقیق می کند؛ برای همین وقتی پدرم از خواندن روزنامه فارغ می شد، من به سراغشان می رفتم. کلاس چهارم بودم و چیزی متوجه نمی شدم اما خواندن همان خطوط گنگ و نامفهوم برایم لذت داشت. ...
از فعالیت در جهاددانشگاهی تا آموزش خوشنویسی اسلامی در فرانسه
خوشنویسی کنم و از آن زمان خوشنویسی را به صورت حرفه ای آغاز کردم و زیر نظر استاد ترقی با اصول علمی این هنر آشنا شدم و خاطرات بسیار زیبایی از این دوران دارم. در آن زمان برای رفتن به کلاس خوشنویسی به تهران می آمدم و به همین جهت در 14 سالگی با پولی که از راه خوشنویسی به دست می آوردم، بلیت تهیه می کردم و به تهران می آمدم تا در کلاس های خوشنویسی شرکت کنم و بعد هم با قطار به بهشهر بازمی گشتم. در ادامه زیر نظر ...
اعلام گذشت از قاتل پدر
می کردم تا در فرصت مناسب آن را از خانه خارج کنم. از وضعیت هولناکی که پیش آمده بود خسته شده بود. به هر حال یک روز که برادرم اصرار کرد من هم ماجرا را شرح دادم. متهم در آخرین دفاعش گفت: از این سال های عمرم 20 سال به اتهام سرقت و مواد در زندان بودم و بقیه عمرم را در کوچه و خیابان بودم. حالا هم که در زندانم نمی توانم بدون متادون زنده بمانم. از خانواده طلب بخشش و از دادگاه درخواست کمک دارم. در پایان ...
یادداشت| آیت الله میلانی مردی از اولیاء الهی
می فرماید: جمعه شبی در حرم مطهر حضرت ثامن الائمه (ع) بیتوته کرده بودم. بعد از نماز صبح به حضرت التماس کردم که یکی از اولیای خودت را به من معرفی کن! آمدم منزل و خوابیدم. یکی در خواب به من گفت: پا شو که یکی از اولیاء الهی می آید! بیدار که شدم دیدم خانم سماور را روشن کرده است. گفتم: حالا که زود است و وقت چای نیست! گفت: در خواب به من گفته شد پاشو سماور را روشن کن که یکی از اولیاء الهی می آید! در این ...
ژن اصیل دیروز و ژن خوب امروز
برگشتی دیدی من نیستم مواظب سلامتی خودت باش این را قبلاً هم شنیده بودم. طاقت نیاوردم. گفتم: عباس چه طوری می توانم دوریت را تحمل کنم؟ تو چطور می توانی؟ هنوز اشک های درشتش پای صورتش بودند. گفت: تو عشق دوم منی، من می خواهمت بعد از خدا. نمی خواهم آنقدر بخواهمت که برایم مثل بت شوی ساکت شدم. چه می توانستم بگویم؟ من در تکاپوی رفتن به سفر و او؟ گفت: ملیحه! کسی که عشق خدایی خودش را پیدا کرده باشد باید از همه این ...
مشاهدات وحشتناک عکاس ایرانی در چند قدمی داعش
به عنوان یک عکاس در جنگ است. پس از آن با نیرو های هشت الشعبی که در آن عملیات حضور داشتند آشنا شده بودم و از آن ها خواستم در عملیات های بعدی مرا هم با خود ببرند. وی در ادامه افزود: عملیات آزاد سازی موصل شروع شده بود به آنجا رفتم این عملیات بسیار سخت بود و خطرات بسیاری در آن برایم رخ داد یک دشت وسیع بود که باید از آنجا عبور می کردیم، در آن دشت یک ماشین انتحاری به ماشینی که در آن بودم نزدیک ...
604/ شهید مصطفی اسدی آق قلعه: فریاد شهدا پیروی از خدا و ولایت فقیه است
جبهه رفتم یک بار مجروح شدم و بار دیگر یک پا و یک چشم خود را به این ملت شهیدپرور هدیه کردم ولی باز در برابر خانواده شهدا احساس شرمساری می کردم چون یک پا و یک چشم ارزش نداشت برای اسلام که من احساس سربلندی کنم به خاطر همین باز از شما پدر و مادر خوب اجازه گرفتم و به جبهه رفتم تا اینکه به آرزوی خودم برسم. پس مادر عزیزم کوه باش و چون کوه استقامت کن لحظه ای از نام و یاد خدا و خمینی غافل مباش در ...
انهدام باند سارقان اماکن در جنوب پایتخت
سرهنگ کارآگاه حمداله علیزاده در تشریح خبر گفت: 21 تیرماه سال جاری مرد جوانی در تماس با مرکز فوریت های پلیسی 110 از به سرقت رفتن ابزارآلات صنعتی موجود در کارگاهش به کلانتری 160 خزانه خبر داد. وی افزود: شاکی پس از حضور در پایگاه هفتم پلیس آگاهی، به کارآگاهان گفت: ساعت 6 بامداد روز 21 تیرماه وقتی به کارآگاه صنعتی ام واقع در محدوده خزانه بخارایی رفتم و وارد کارگاه شدم متوجه شدم ابزارآلات ...
آتش گرفتن مردی که 7 زن داشت
مدت تابستان خانواده ام اینجا بودند، اما به خاطر باز شدن مدارس آن ها مجبور شدند که به شهرمان برگردند. در مدتی که من در تهران بودم کار نمی کردم، اما میهمانسرایی در جنوب تهران داریم که ارثیه خانوادگی است و هزینه زندگی مان را با آن تامین می کنیم . او ادامه داد: صبح روز حادثه هوشنگ مرا بیدار کرد تا به میهمانسرا بروم، اما ساعتی بعد همسایه ها خبر دادند که خانه هوشنگ آتش گرفته است. وقتی به آنجا ...
خاطرات خودمانی ایسنایی ها
قرار گرفتن در فضای خبری انگار خوشحال ترین آدم روی زمین بودم و از بدو ورودم به حوزه خبر با ذوق و شوق بسیار، حتی از کلاس هایم می زدم و به دنبال تهیه خبر می رفتم، سر کلاس هایم نیز به تنظیم خبر مشغول می شدم و آنتراکت بین آن ها نیز تایپیست خبری مجموعه با من تماس می گرفت تا خبرهایم را برایش بخوانم و او تایپ کند. همیشه این گونه فعالیتم برای همکلاسی هایم عجیب بود که به عنوان مثال بعد از چندین ...
درسهای داستانی از حضرت صاحب الزمان (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) -3
من بدهید. فرمود: وقتی که به مشهد بروید، من در آن جا شما را خواهم دید و حقّ شما را ادا خواهم کرد إن شاء اللَّه... من پس از مدّتی به مشهد رفتم و در دستگاه جان محمّدخان بودم. او شبی به دنبال من فرستاد و گفت: به فلان پاسگاه که در چند کیلومتری شهر است، برو و مجروحین آن جا را پانسمان کن. آن شب، درشکهای برای من گرفتند. من به تنهایی با لوازم جرّاحی به آن محل رفتم. کسی در بیابان دیده نمیشد و هوا تاریک و ...
جانبازی که به دست فرانسوی های خوش خط وخال شهیدشد
پژوهشی را درخانه به من سپردند که درکنار فرزندم باشم. پس از یک سال که می خواستم به رادیو برگردم، خواهرم که نزدیکی بازنشستگیشان بود پیشنهاد کردند که از نرگس نگهداری کنند و روزهایی که من در اداره بودم تا 2سال و نیم در کنار ایشان بود که متاسفانه پس از مدتی ایشان دچار بیماری شدند و بعد هم فوت کردند. با از دست دادن ایشان بهم ریختگی اوضاع واقعا پیچیده بود. بنابراین آقای خجسه مدیر رادیو نهایت همکاری را ...
داستان زندگی مردی که 84 روز در آبهای خلیج فارس زندگی کرد
دفاع مقدس رسیدم جلو شهیدان کشورم احساس افتخار می کردم؛ احساس می کردم سربلند شده ام. همیشه پای مادر درمیان است اما جای پدر، مادری پشت این مرد بزرگ است که چگونه قهرمان بودن و قهرمان ماندن را به او آموخته است: وقتی 7 ساله بودم پدرم را از دست دادم. همان زمان بود که مادرم مرا به ورزش سوق داد. هفته ای یک بار مرا به استخر می فرستاد. از همان موقع من به ورزش های آبی علاقه مند شدم. کار ...
زنان زمین را نجات می دهند
برای خودشان کسب و کار داشته باشند. اولین بار در هلال احمر مربی امدادگری زنان خانه دار شدم. بعد از آن در حوزه کارهای دستی و بافندگی لباس فعالیت کردم؛ هم خودم کار می کردم هم به 80 نفر آموزش می دادم. امکانات کم بود؛ در خانه مادرشوهرم زندگی می کردم، در یک خانه قدیمی. آن روزها راه نمی رفتم، می دویدم و ماهانه یک گونی کاموا می بافتم، اما عاشق کارم بودم. وقتی در مزرعه کار می کردم برایم حکم تفریح داشت. ...
حضور خبرنگاران خارجی و عنایت حضرت زهرا(س)
من به جای تو زخمی شده بودم! زار زار گریه و می گفت ای خدا کاش من به جای او زخمی شده بودم . گفتم: عزیزم ، من که چیزیم نیست! این صحنه را که دیدم او را دلداری و آرام نموده، سپس به اسکله برگشتم و به سکان چی خودم گفتم: حالا شما چه داری؟ گفت : فقط یک بی سیم پی آرسی دارم ! گفتم : خوبه سکان چی بی سیم را پشت کرد و همراه با یک بلم معمولی به طرف جلو حرکت و پیش ...
ماجرای آتش سوزی منزل مسکونی و فوت مرد63 ساله!
نگهداری کنم. پس از این همراه همسر و فرزندم به تهران آمدیم، اما 10 روز مانده به مهرماه به خاطر شروع سال تحصیلی همسرم با فرزندم به شهرستان برگشتند و من و برادرم تنها شدیم. الان شما آتش سوزی عمدی را قبول ندارید؟ روز حادثه کجا بودی؟ ما یک مسافرخانه در حوالی میدان راه آهن داریم که ارثیه پدری مان است. من معمولاً دو روز یک بار به مسافرخانه می رفتم و از درآمد آنجا سهمم را برای ...