پایان خائن بودن همسر / شهلا در مشهد چه کرد؟!
سایر منابع:
سایر خبرها
گوشی خون آلود!
به مشهد در این جا به دنیا آمدم. پدرم هشت فرزند دارد که من هفتمین آن ها هستم. در شهرک شهید رجایی مشهد (قلعه ساختمان) زندگی می کردیم و من هم به مدرسه ابتدایی می رفتم اما به درس و مدرسه علاقه ای نداشتم و درس هایم ضعیف بود به همین دلیل بعد از پایان مقطع ابتدایی ترک تحصیل کردم و شاگرد کفاشی شدم دوست داشتم برای خودم درآمدی داشته باشم تا این که 17 سال قبل مادرم به خاطر بیماری سرطان و در سن 52 سالگی جان ...
آشوب هولناک!
سر فرزندم آورده باشد. افسر نگهبان وقت کلانتری با شنیدن اظهارات دردناک این زن جوان بلافاصله دستور بررسی موضوع توسط نیرو های گشت انتظامی را صادر کرد. لحظاتی بعد خودرو های پلیس برای نجات جان یک نوزاد آژیرکشان عازم خیابانی در منطقه آزادشهر مشهد شدند. در حالی که نگرانی در چهره نیرو های انتظامی موج می زد، همه امکانات پلیسی را برای پیشگیری از وقوع یک حادثه تلخ به کار گرفتند. زن ...
ساقی بیچارگی
ام آوار شد. چطور شد بنّایی را رها کردی و به سمت سوداگری مرگ رفتی؟ اول از همه طمع و بعد رفاقت با افراد ناخلف مرا به بیراهه کشاند. مدتی که به خاطر کسادی کار ساختمانی بیکار شده بودم خیلی در تنگنای مالی قرار گرفتم. از یک طرف مخارج زندگی و اعتیادم و از طرفی اجاره عقب افتاده خانه بدجور به من فشار وارد می کرد. روزی یکی از دوستانم که برای یک بساز بفروش کار می کرد از من خواست وارد ...
ناگفته های خانواده شهیدی که همراه حاج قاسم آسمانی شد
خبر شهادت فرزندش می گوید: آقا وحید دوستی به نام آقا سعید دارد که خیلی وقت ها با ما تماس می گرفت و جویای احوال پسرم بود؛ آقا سعید روز جمعه 13 دی ماه ساعت 8 صبح تماس گرفت و از همسرم جویای احوال آقا وحید شد و گفت: هرچقدر به وحید زنگ می زنم، جواب نمی دهد، اگر از او خبردار شدید به من هم اطلاع بدهید. من حدود ساعت 9 صبح گوشی تلفن همراهم را نگاه کردم و دیدم که نوشته حاج قاسم سلیمانی آسمانی شد. فهمیدم که ...
روایت سردار سلیمانی از ازدواجش/ حاج قاسم: دخترم چریک است
...> سپس موقع رفتن چون عید بود به رسم عیدانه هزار تومنی ای به ایشان دادم و خواستم برای راننده شان هم ببرند. سردار قبول کرد و به همراهش گفت انگشترها را بیاورید. یک سینی انگشتر آوردند و به همه بچه ها گفتند هر کدام یکی بردارید. بعد به سمت همسرم رفت و گفت برای شهادت من دعا کنید. سپس یک هدیه هم به خانمم داد. اول حاج خانم قبول نمی کرد و گفت همین که خودتان به منزل ما آمدین بزرگترین هدیه است. اما سردار گفت ...
انتظار نداشتم کرونایی شوم
...: "شرایطم را درک کنید، یک هفته است که کودک چهارساله ام را فقط از طریق تماس تصویری دیده ام، تنها، در خانه قرنطینه هستم". در میان صحبت هایش سرفه های خشک امانش نمی داد و به همین دلیل در این فاصله چند بار بیرون رفت و برگشت و با وجود 2 لایه ماسک باز هم صورت خود را میان دستانش پنهان می کرد. کارش که تمام شد وسایلش را از روی زمین برداشت و رفت. به دنبالش رفتم با یک عذرخواهی مانع حرکت ...
حرف های شنیدنی مشایخی/ گل مورد علاقه ام، علف هرز است!
قدم بزنم و سروصدای ماشین ها را بشنوم. از شلوغی ها لذت می برم؛ همه اینها برایم مفهوم واقعی تهران است. یکی از دوستانم به خانه ام آمده بود و مدتی مهمان ما بود. او در این مدت فقط فیلم های زامبی می دید. صدای این زامبی ها هم خیلی آزاردهنده است. جان کیج می گوید: صداهایی که روی اعصابتان می رود را بشنوید. من هم در صدای این زامبی ها دقیق شدم و بعد از مدتی دیگر روی اعصابم نبودند. تمام صداها می ...
دفن جسد همسر صیغه ای در حیاط خانه
آشنا شدم و او را عقد دائم کردم. این شد که از پروین خواستم رابطه مان را قطع کنیم، اما او دست بردار نبود و می گفت: باید از همسرم جدا شوم و با او ازدواج کنم. متهم در خصوص قتل گفت: بعد از چند ماه به اصرار پروین به دیدنش رفتم. او گفت: فاضلاب خانه اش خراب شده است به همین خاطر درخواست کمک کرد. سپس برای تعمیر فاضلاب از همسایه بیل و کلنگ گرفت. من در حیاط مشغول کار بودم که او موضوع ازدواجم را ...
فرش زیر پایم پتوی سربازی بود اما ایتام را فراموش نکردم/ حمایت از 6 یتیم و خانه دار کردن پنج خانواده
می گوید: کودک یتیم با یک کودک عادی خیلی فرق می کند لذا من به یتیمان علاقه زیادی دارم و قلبأ به سمت آنها می روم. وی بیان می کند: سال 44 ازدواج کردم و در سال 46 زمانی که 25 سال داشتم همسرم از دنیا رفت، زمانی فرش زیر پایم یک پتوی سربازی بود. خودم دیدم که بزرگ کردن بچه یتیم چقدر مشکل است؛ لذا بر دلم افتاد که در مسیر کمک به کودکان یتیم قدم بردارم و تا زمانی که زنده ام تا جایی که در توان دارم ...
قاتل زن صیغه ای: دیه مقتول را قسطی می دهم
تنهایی نمی تواند آن را درست کند. من هم قبول کردم و به کمکش رفتم. وقتی در خانه در حال تعمیر سیم برق بودم نغمه دوباره شروع به تکرار حرف های گذشته کرد و از من خواست تا از همسرم جدا شوم که من نپذیرفتم. بعد دوباره پیشنهاد داد که او را هم عقد کنم اما باز هم قبول نکردم و به او گفتم که دیگر مزاحم من نشود اما او به یکباره و با حالتی عصبانی گفت اگر قبول نکنم ارتباط مان را برای مادر و همسرم فاش می کند. ...
دردسر رفت و آمد تازه داماد به خانه زن تنها / اکرم می خواست آبرویم را ببرد
در شعبه هفتم دادگاه کیفری یک استان تهران پای میز محاکمه ایستاد . وی درباره نحوه آشنایی اش با اکرم گفت : وقتی مجرد بودم در خیابان با اکرم آشنا شدم .ما چند بار تلفنی با هم صحبت کردیم و به یکدیگر علاقه مند شدیم .به همین دلیل او را به عقد موقت خودم درآوردم و گاهی اوقات به خانه اکرم می رفتم . چند ماه از این ماجرا گذشته بود که تصمیم به ازدواج گرفتم و با دختر جوانی که خانواده ام به من معرفی ...
عروسی بیژن و منیژه بدون دعوت کرونا نجمه حسنی
دیدم بیشتر به کارهای نو این معلم ایمان می آوردم، آنهم درست زمانی که بچه ها شدیدا به این نوع کارها احتیاج داشتند. درست شب قبل بود، من خسته از یک روز پر تنش خوابیده بودم که دخترم آرام کنارم آمد و بعد از اینکه مطمئن شد بیدارم شروع به گلایه کرد، آوا می گفت من از خدا گله دارم، تعجب کردم و ازش خواستم از این حرفش توبه کند اما او که حدود دو هفته در خانه مانده بود با بغضی که می خواست آن را پنهان ...
روایتی از نحوه دستگیری شهدای مؤتلفه اسلامی
و به پشت بام می روند. آقای شفیق می گوید مرغ آنجاست و ماموران هم برای بررسی صحت حرف هایش می روند. می گویند جای پای مرغ اینجا هست اما مرغی وجود ندارد. ختایی فحش می دهد و می گوید بیایید پایین، ما مرغ نمی خواهیم پیدا کنیم و بعد دستور می دهد که اتاق های خانه آقای شفیق را بازرسی کنند. همین که به اتاق ها می ریزند، من احساس کردم صدای رفت وآمد می آید و تلفن قطع شد. آقای شفیق اولین کاری که انجام می ...
خورشید، کسب و کار من است/ کارم را از پشت بام منزل پدرشوهرم شروع کردم!
7ساله دارم. بعد از اتمام دوران کارشناسی در یک شرکت مهندسی مشغول به کار شدم اما چون همیشه رویای راه اندازی کسب وکار خودم را داشتم زمینه های آن را از همان سال ها شروع کردم. درحالی که برای ارشد درس می خواندم، یک فرزند داشتم و فرزند دومم را هم باردار بودم پله های ادارات و مراکز مختلف را بالا می رفتم تا بتوانم شرکت خودم را ثبت کنم. حالا چندین سال است که با همسرم صاحب یک شرکت در زمینه نصب سیستم های انرژی ...
دیدار با آیت الله کاشانی مسیر زندگی ام را تغییر داد
به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم ، به دلیل فضای خانوادگی، به طور کاملاً خودجوش به سلسله روحانیت ملحق شدم! حدود 14 سال داشتم که پدرم فوت کرد. من یک سالی خدمت والده مکرمه در تبریز و در منزل اخوی محترم آیت الله آقاسیداحمد خسروشاهی یا اخوی های دیگر بودم که امکانات مالی خوبی نداشتند و معاش خود من هم بعد از پدر، ابداً تعریف نداشت و وضعیت بسیار دشواری بود در روز هایی که بر ما گذشت، عالم ...
یک روایت واقعی؛ اینجا بیمارستان کامکار قم است
آفتاب نیوز : او سرفه خشک می کرد توی ماسک پارچه ای، و من داشتم دست هایش را نگاه می کردم، رگ هایش مثل شلنگ سرم بودند، متورم، پوست انگشت هایش خشک بودند. نازک. من را یاد پاهای جوجه رنگی های دم عید می انداختند. دایرکت را باز کردم. رفیقم نوشته بود: میای بریم جبهه؟ پرسیدم: جبهه کجاست؟ نوشت: بریم بیمارستان کامکار با خودم گفتم من که نه پرستارم، نه ...
شهید صفرعلی را با لب های تشنه به رگبار گلوله بستند
. همسرم کشاورز بود و من خانه دار بودم. ما خانواده مذهبی هستیم. صفرعلی در خانه به دنیا آمد، من نام او را انتخاب کردم و اولین بار مادرشوهرم در گوشش اذان خواند. به یاد دارم یک بار در کودکی مریضی سختی گرفت و وقتی او را دکتر بردیم، گفت: دیگر شیر خودت را به بچه نده و شیر خشک به او بده. ما وضع مالی خوبی نداشتیم و به زحمت برای صفرعلی شیرخشک تهیه می کردیم. تا دوم راهنمایی درس خواند. درسش بد نبود؛ ولی ...
از هراس شبانه تا سلفی با خجالتی ها/ شبیخون فرمانده زن به خاکریز کرونا
. انگار مکتشف کرونا خود کرونایی شده بود تصمیمی که در نگاه اولیه و با تحت تأثیر قرار دادن اخبار و خاطرات سفر اخیرم، برای شخص خودم وحشتناک بود، زیرا بعد منفی کرونا در کشورم پررنگ تر از ابعاد مثبت آن بود و ترس اضطراب در تمام شهر به وضوح مشخص بود، اما با این حال تصمیم گرفتم که جهت هماهنگی و اعزام به یکی از بیمارستان های درمانی ویروس کرونا موضوع را با سردبیر خبرگزاری مطرح کنم، پس از ...
قاعده ای برای تربیت فرزند مومن و مخلص
فرزند شهیدش میگوید: محمود پسر سومم بود. پسری که بعد از مهاجرت از افغانستان به ایران و در جوار امام رضا(ع) به دنیا آمد... پرجمعیت بودیم و کم درآمد. حاج آقا (پدر شهید) شهریه چندانی نداشت و باید با همان زندگی مان می چرخید. محمود بچه قانعی بود. خیلی با امروزی ها فرق داشت. مدرسه که می رفت کیف نداشت، تقریبا همه لباسهایش دست دوم بود. از وقتی که خودش را شناخت نصف روز را درس میخواند و نصف روز را ...
بخشش به شرط زندگی بدون خلاف
سکوت بود، تا اینکه ناگهان با مردی مسلح مواجه شدم. او با اسلحه مرا تهدید کرد و گفت که ساکت شوم، بعد جسد این مرد را به من نشان داد و خواست به اتاق بروم. او دست و پایم را با نوار پلاستیکی بست و 30 هزار دلار را از من گرفت و فرار کرد. در حالی که با جسد تنها مانده و ترسیده بودم، متوجه شدم مدیر صرافی با تلفن همراهم تماس گرفته است. در همان حالت توانستم ماجرا را با گوشی هندزفری به او خبر بدهم و بعد از آن ...
چطور در عصر گوشی های هوشمند فرزندمان را خوره کتاب بار بیاوریم؟
خاطر که خودم هم به عنوان یک کودک در دهه 1980 یک خوره کتاب بودم- و مثل فلورا می توانستم یک کتاب را باز کنم و هر چیزی که اطرافم اتفاق می افتاد را خاموش کنم. این کار را ذاتی انجام می دادم و همان موقع هم برایم عجیب نبود. مطالعه ای که در سال 1977 بر عادات کتابخوانی کودکان انجام شده بود نشان می داد که 75٪ بچه های 10 تا 14 ساله در بریتانیا برای لذت بردن کتاب می خواندند و تا سال 1999، وقتی در اواخر نوجوانی ...
خوب گوش کنیم، هر کسی داستان جذابی برای تعریف دارد
شعار سال : نویسنده ای به نام کیت مورفی بر این باور است که نداشتن توانایی خوب گوش کردن باعث می شود همه مان احساس تنهایی کنیم. در جهان گوشی های هوشمند و مشغله های فراوان، آیا می توان دوباره تعامل کرد؟ من دربارۀ این مأموریت تردید بسیاری داشتم. کتاب جدید کیت مورفی، تو گوش نمی کنی ، نشان می دهد بسیاری از ما -که غرق در افکار و رؤیاهای خود هستیم و حباب های کوچک دیجیتال خود را اشغال کرده ایم- توانایی گوش کردن را از دست داده ایم و این امر باعث شده انزوا و تنهایی همه گیر شود. این فرض به خودی خو ...
از بیمارستان صحرایی تا اروپای غربی
گرفتند با خانواده ام. پدرم و مادرم با برادرهایم آمدند. من اینقدر لاغر شده بودم که وقتی مادرم آمد سمت تخت من و برگشت، من را نشناخت. رفت تخت های دیگر را بگردد. صدایش کردم گفتم مامان من اینجا هستم؛ منم کاظم. فاش نیوز: چند روز بعد باخبر شدند؟ - تقریباً 2- 3 هفته ای شده بود. فاش نیوز: پس بعد 2-3 هفته تازه شما یک مقدار هوشیار شدید و تلفن ها یادتان آمد و خبردار شدند؟ ...
این جوان، مدافعان سلامت را به مدافعان وطن پیوند زد/ لبخند پرستاران، مزد طرح های من بود
؟ این حرف ها، طعنه های بعضی ها به رزمندگان مدافعان حرم را برایم تداعی کرد که می گفتند این ها برای رفتن به سوریه، پول های کلان می گیرند. جالب است بدانید یکی از دوستانم مستندی برای یکی از رزمندگان مدافع حرم ساخته بود. آنجا در سوریه به او گفت: "فلانی! بعضی ها می گویند ماهانه 10 میلیون تومان و 2 تا سکه به شما می دهند. راست می گویند؟" بعد، به جای نشان دادن جواب او، تصویر کات خورد به خانه اش در جنوب شهر ...
کتابی درباره تاریخ کتاب فروشی
یک واقعه ده ها گزارش وجود داشته باشد که همه هم ادعا می کنند گزارش آن ها درست است. به همین دلیل معتقدم گفت وگوکننده اصلاً نباید دنبال تأیید حرف های راوی باشد. در دنیا هم همین نگاه به تاریخ شفاهی وجود دارد یعنی گفت وگوکننده صرفاً گزارش نویس آن گزارشی است که راوی ارائه می دهد. * اگر در حین گفت وگویی مطمئن بودید راوی درباره یک اتفاق مسلم تاریخی گزارش اشتباه یا مغایر با واقعیت بیان می کند ...
90 دقیقه پشت دیوارهای قرنطینه در مشهد/ ماجرای پرستار بارداری که شیفتش را رها نکرده است
نام و آوازه مشهد را نشانه گرفته اند. بالاخره اجازه ورود صادر شد، ساعت 10 صبح فردا جلوی بیمارستان شریعتی مشهد باش! پس از چند روز پیگیری امشب وقت هجوم نگرانی هاست، نگران از اینکه نکند اوضاع شریعتی خیلی وخیم باشد، اگر قلمم توان روایتگری از خط مقدم این نبرد را نداشت چه کنم؟! هنوز 6 صبح نرسیده اما خواب از چشمانم رخت بست، قدم می زنم و فکر می کنم، امروز نه برای شغل ام که ...