سایر منابع:
سایر خبرها
جمله بیادماندنی که حاج قاسم به شهید مدافع حرم گفت/ سفارش کرد اشکم را نامحرم نبیند
. من جوابش را دادم. زنگ زدم. گوشی اش در دسترس نبود. دلهره ی عجیبی به سراغم آمده بود. شب به هیئت رفتم. همسر شهید محمد پورهنگ پیام داد چه اتفاقی برای همسرت افتاده است. با این پیام تمامی دنیا روی سرم خراب شد. گفتم: مگه اتفاقی افتاده است. جواب داد: چون همسر من شهید شده من نگران همسران شما هستم. چندتایی دیگر از دوستان هم پیام دادند پیش خودم می گفتم: چرا امشب همه به یاد همسر من افتاده اند. خانم یکی از ...
خروج از بن بست در عملیات طریق القدس به روایت شهید صیاد شیرازی
اطهار (ع) هستند که باید دستمان را بگیرند. چراغ ها خاموش شد، خود ردانی پور دعا را شروع کرد. همه به شدت برانگیخته شده بودند و دلشان شکسته بود. متوجه شدم پشت سرم یکی بیشتر از همه با شدت گریه می کند. سرتیپ شهید نیاکی فرمانده لشکر 92 زرهی ارتش بود که 54 سال داشت. آن موقع چند سال اضافه بر خدمت متعارف 30 ساله، خدمت کرده و به خوبی پا بر جا مانده بود. دیدم دستمال بزرگی را روی صورتش گذاشته و چنان ...
در ستایش و نکوهش بطالت
صدای حمله جیک جیک گنجشکان یا صدای بلندگوی وانتی کوچه از خواب می پریدیم. اما ازآنجایی که آدمی اگر غنی از چیزی باشد، بعد از مدتی در ذوقش می خورد، من هم دچار در ذوق زدگی و دل زدگی خواب شدم. خودم را از تخت جدا کردم، روی لبه اش نشستم و به این فکر کردم تا کِی خواب و بیدار بازی ادامه دارد؟ بهتر نیست برای جلوگیری از زخم بستر، اضافه وزن گرفتن و مهم تر از همه افسردگی ناشی از هیچ کاری نکردن، کاری کنم؟ جواب ...
داستان کرونا و جهادی ها(6) روایت ششم؛ موجِ روی دیوارها
وقت ها توی جیبم دعای نادعلی داشتم. دادم دستش و گفتم: باهم بخونیمش تا دل تنگی هر دومون رفع بشه هنوز یک دستش توی دستم و دعای نادعلی توی دست دیگرش بود که چشم هاش سنگین شد. بالای سرش ماندم که اگر بیدار شد کنارش باشم. نفس هایش به سختی بالا می آمد. تازه خوابش عمیق شده بود که موج نالهٔ دیگری از آن سوی سالن بلند شد. حتماً کسی کابوسی دیده. باید زود خودم را می رساندم بالای سرش. به قلم وجیهه غلامحسین زاده 313/ ...
تجربیات یک بیمار کرونایی در قرنطینه خانگی
خانه برگشتم. گرسنه بودم، ولی بیش از چند قاشق نتوانستم غذا بخورم. با احساس لرز و سرمای شدید به حمام رفتم و قریب یک ربع در حد سوختن زیر دوش آب داغ ماندم. احساس بهتری داشتم. تا شب کمی بهتر شدم، ولی باز دوباره لرزو لرز و اینبار با تب و گرگرفتگی. شستم خبردارشد بله خبری شده. با خودم گفتم نهایتا بدلیل خستگی و سرمای بیرون بوده و خودم را دلداری می دادم، ولی جایی درون مغزم می گفت: آره جون خودت ...
سبک زندگی جدید
. جلد کتابی که دیشب می خواندم، زیر بدنم تاخورده است. چشمانم را ریز می کنم تا ساعت را ببینم. یک بعدازظهر است. به نسبت روزهای قبل یک ساعت زودتر بیدار شده ام. به زحمت روی پاهایم می ایستم و کلش کلش، بدنم را که برای کمی ورزش له له می زند، به سمت دست شویی می برم. آب سرد را باز می کنم. نه... حسش نیست! سرشیر آب را می چرخانم تا آب ولرم شود و صورتم را می شویم. همیشه با خودم فکر می کردم اگر روزی مانند ...
ویروس کرونا و داستانی از فصل لالایی ها
مادر باز هم به مهر، نگاهش را به سویم برگرداند و به حرف بیاید و سخنی بگوید، به مدت طولانی و در سکوت کامل به صورت گریان او خیره می شوم تا این که بالاخره ملتمسانه به چشم هایم نگاه می کند و تنها یک کلمه بر زبان می آورد: بیا! این یک کلمه، به تنهایی همه وجودم را به آتش می کشد و از فرط دلتنگی و شرمندگی، به یکباره روح و جسمم را به لرزه درمی آورد و چشمانم را تیره و تار می سازد؛ بلافاصله عرق سردی ...
به خاطر استقلال زندان رفتم
. همین الان هواداران استقلال و پرسپولیس به من احترام می گذراند و این برایم دنیایی ارزش دارد. سالم زندگی کردم و مثل برخی ها با لابی و خراب کردن دیگران پشت و مقام نگرفتم. صداقت داشتم و اگر با هر فردی اختلاف داشتم مستقیم و چشم در چشم به او می گفتم. برخی از دوستان شبانه به دفتر مدیر و خانه سرمربی می رفتند و دیگران را خراب می کردند و پشت سر من حرف می زدند و الان وقتی به گذشته خود نگاه می کنم، عذاب وجدان ...
به کاری که روی صحنه عصر جدید انجام دادم باور داشتم
یا مخاطبان می شد، چه شد ترسیم چهره کسی را برای نقاشی انتخاب کردید که مردم عاشقش بودند و حساسیت بسیاری نیز نسبت به آن وجود داشت؟ آیا استرس و ترسی از این انتخاب خود نداشتید؟ رحمانی جواب می دهد: این سوژه پیشنهاد و انتخاب خودم بود، این باور من بود، برخی بعد از شنیدن سوژه کار به من گفتند نوع پوشش و لباس خود را تغییر بده، در جوابشان گفتم می خواهم به عنوان یک جوان دهه هفتادی و امروزی روی صحنه بروم و این ...
عالیشاه: دوست ندارم با ادا و اطوار فیکس شوم!
خلوت تمرین هوازی هم انجام دهی. نمی شود، به هر حال دو نفر هم ما را ممکن است ببینند و از روی محبت بخواهند جلو بیایند و بد است که نتوانیم به این ابراز محبت های دوستانه پاسخ بدهیم و... توصیه های بهداشتی هم همه می گوید بهتر است در خانه بمانم. حوصله ات سرنمی رود؟ چرا ولی سعی می کنم از این فرصت استفاده کرده و زبان انگلیسی خودم را تقویت کنم. بعضی وقت ها هم با مهدی برادرم پلی استیشن ...
شاعری که به کرونا مبتلا شد:مرگ برای همسایه نیست!
بیماری خود بیان کرد: زمانی که در بیمارستان بستری بودم، دوستی به من زنگ زد و گفت که دیگه جای امنی گیر آوردی؛ بشین کتاب بخوان و فیلم ببین اما من به او گفتم که این ها برای دوران سلامتی آدم است و نه دوران بیماری. در دوران بیماری درد وجود دارد و سِرُم به دست وصل است و آن حس و حالی که بتوانی فیلم ببینی یا کتاب بخوانی نیست. من تنها چیزی که با خودم برده بودم، قرآن بود. اگر چیزی می خواندم، قرآن بود و ...
پس از مرگ چه اتفاقی می افتد؟
اند زنده شدن بعد مرگ و لحظات کوتاه بعد از مرگ از زبان افرادی که به زندگی بازگشتند 1-مانند خواندن یک کتاب 5سال پیش monitormonkey تحت عمل های جراحی بزرگی قرار گرفت که منجر به مرگ او به مدت چند دقیقه شد و پس از به هوش آمدن گفت: "من در جایی مانند فضا بیدار شدم اما هیچ گونه ستاره یا نوری وجود نداشت و حالتی شناور مانند داشتم و حرف نمی زدم و تنها فقط آنجا بودم . من نه گرمم ...
خبری از بدرقه در شهر مردگان نیست/مسافری که نرسیده بار آخرت بست+عکس
این لباس ها شرایط کار سخت است وی می خندد و می گوید: امروز به همکارانم می گفتم اگر از کرونا نمیرم از سنگینی این لباس ها می میرم، اینقدر شرایطم سخت بود که رفتم کولر را روشن کردم تا بتوانم نفس بکشم، اینجا مدام از مواد ضدعفونی کننده استفاده می شود. وی ادامه می دهد از اینجا که به خانه می روم اول همه چی را عوض و ضدعفونی می کنم و بعد حمام می کنم، باور کنید شرایط ما هم به سختی ...
روایت خانم دکتری که تعطیلات عیدش را در غسالخانه رشت گذرانده!/ زوج طلبه گیلانی؛ کاری کردند کارستان!
! منم خیلی قاطع گفتم: اصلا هیچی نیست! اینقدر برایم غیرقابل باور بود که فکر می کردم هیچ پیکری نیست! هنوز باورم نمیشد که برای چه کاری آمده ام! تا اینکه کاور دوم رو باز کردم و... می گوید: به 2 دلیل آمده ام. یک آنکه با خودم فکر می کردم و می گفتم: آیا اگر بر اثر کرونا بمیرم، دوست دارم همینطور من را بدون غسل و کفن و رعایت امورات شرعی دفن کنند! دوم هم اینکه همه ما می دانیم و ...
دو حسابرس ترگل و ورگل با کاور غسال های کرونایی!
کیفی از دست هرکدام شان آویزان بود و برق واکس کفش های جفت شان توی چشم می زد. بعد از معرفی و ارائه گواهی های لازم، خواستند بروند داخل خزانه ی اسناد و همکار مالی سازمان بردشان در بایگانی. من هم رفتم در اتاق خودم. صدای شان اما می آمد و شنیدم که به حسابدارمان گفتند که یک نسخه کپی از همه ی اسناد مربوط به تراکنش های مربوط به سال 97تان را می خواهیم. یک نسخه از آن همه سند؟ اصلا روال این طوری نیست ...
فتح الله زاده: قصد برکناری فرهاد را نداشتم
.... * بعد از استعفایم به موسوی گفتم در استقلال بمان وی یادآور شد:من در یک دوره 300 میلیون تومان از آقای موسوی گرفتم تا به یکی از مربیان پرداخت کنم. البته بعد از آن این مبلغ را به ایشان پرداخت کردم. الان هم دوست داشتم موسوی در استقلال بماند. وقتی من از استقلال جدا شدم خودم با موسوی تماس گرفتم و به او گفتم الان وقت این مباحث نیست و خواهش می کنم شما با وزیر ورزش هماهنگ کنید و ...
با مهندس بازرگان بر سر هویدا دست به یقه شدم
شعار سال : 41 سال پیش در چنین روزی، 18 فروردین 58، امیرعباس هویدا، نخست وزیر شاه در فاصله سال های 43 (بهمن) تا 56 (مرداد)، به حکم صادق خلخالی حاکم شرع دادگاه های انقلاب در زمان تنفس دومین دادگاه خود به ضرب گلوله اعدام شد. خلخالی در خاطرات خود (سایه، 1379، 374-388) محاکمه و اعدام هویدا را چنین روایت کرده است: یکی از بزرگ ترین مهره ها و عوامل فساد دستگاه پهلوی آقای امیرعباس هویدا بود. او پس از اعدام انقلابی منصور بر سر کار آمد و به مدت نزدیک به سیزده سال نخست وزیر شاه بود. او را به دستور ازهاری ظاهرا به زن ...
عاقبت ، صیاد ما فرهاد شد.../ 21 سال از آسمانی شدن صیاد دلها گذشت
سرافراز سپاه اسلام سپهبد شهید صیاد شیرازی عطرافشان شد. او از اولین زائرین زیارت مقام عظمای ولایت و فرمانده کل قوا بود. کنارش قرار گرفتم و ضمن عرض سلام و تبریک گفتم: امیر از همه زودتر تشریف آوردید. با یک تبسم بشاش و پرآوازه اظهار کرد: باور کنید از دیشب تا به حال قرار نداشتم. دایم به فکر این بودم که شب طولانی هر چه زودتر به صبح سپیده دم مبدل شود تا بتوانم مراد و مرشد همیشه جاوید انقلاب اسلامی را زیارت ...
ناگفته هایی از "حاج میرزا سلگی " به روایت همسرش / رزمنده ای که با پاهای قطع شده هم باز به جبهه رفت
زدنشان متوجه شدم که اتفاقی افتاده است آن قدر اصرار کردم تا اینکه ایشان گفتند حاج میرزا از ناحیه پا مجروح شده اند و در یکی از بیمارستان های تبریز بستری هستند. با هر مشقتی بود به همراه چند نفر از اعضای خانواده سوار مینی بوس شده و راهی تبریز شدیم. وقتی به بیمارستان رسیدم روی پاهای حاج میرزا را پوشانده بودند اما معلوم بود که هر دو پایش قطع شده است اما حقیقتش خودم باور نمی شد این طور آسیب دیده باشند. ...
در خانه اگر کس است یک حرف بس است
از زیر آن رد شدند و به داخل پارک رفتند و به جمعیت چشمگیر داخل پارک پیوستند. لبخندهایشان نیز حاکی از آن بود که چقدر هوشمندانه توانستند موانع ورود را رد کنند و به مقصود برسند. صدایشان زدم و گفتم: سلامتی تان در خطر است. درخانه بمانید! اما تنها جز چند کلام نامحترمانه چیز دیگری عایدم نشد. سری به خیابان نظر زدم و جز دو مغازه که آنها نیز کرکره شان را تا نیمه بسته بودند، مابقی مغازه ها تعطیل بودند؛ اما ...
دو قتل برای هیچ
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی گرو ، نخستین حادثه ساعت 1:30 ظهر شنبه 16 فروردین رخ داد. مردی در تماس با پلیس گفت: از خانه همسایه صدای داد و فریاد به گوش می رسد. زن همسایه مدام فریاد می زند شوهرم را کشتند. وقتی نگاه کردم مردی با لباس های خونی و چاقو به دست از خانه شان فرار کرد. با اعلام این گزارش، موضوع به بازپرس کشیک قتل پایتخت و تیم تحقیق اعلام شد. بدین ترتیب تیم بررسی صحنه جرم راهی محل ...
هنر انقلابی یعنی فریاد هنرمند مطالبه گر
که من با زندگی به سبک و سیاق متظاهران به روشنفکری ناآشنا هستم. خیر. من از یک راه طی شده با شما حرف می زنم. من هم سال های سال در یکی از دانشکده های هنری درس خوانده ام. به شب های شعر و گالری های نقاشی رفته ام. موسیقی کلاسیک گوش داده ام، ساعت ها از وقتم را به مباحاث بیهوده درباره چیزهایی که نمی دانستم گذرانده ام. من هم سال ها با جلوه فروشی و تظاهر به دانایی بسیار زیسته ام، ریش پرفسوری و سبیل نیچه ای ...
سرنوشت مرد بازنشسته در گرو نظر پزشکی قانونی
کرده و پایش شکسته بود نمی توانست راه برود. یک روز من او را به حمام بردم و شیر آب داغ را باز گذاشتم تا شاید درد پایش بهتر شود. اما 10 دقیقه بعد صدای فریاد های همسرم را شنیدم با عجله به حمام رفتم و دیدم داخل وان افتاده و سوخته است. خواستم او را به بیمارستان برسانم، ولی قبول نکرد. خودش در خانه به سوختگی ها پماد می زد تا اینکه روز حادثه که سر کار بودم پسرم تماس گرفت و گفت حال مادرش بد شده است. وقتی ...
احمدی نژاد نمی خواست پرسپولیس نتیجه بگیرد
...> این روزها همه فیلم گلزنی فونیکه را برایم می فرستند یکی از خبرهای عجیب چند روز اخیر مربوط به درگذشت فونیکه سی، مهاجم سابق نفت آبادان بود. مهاجمی که در زمان دروازه بانی معمارزاده در پرسپولیس برابر این تیم موفق به هت تریک شده بود. معمارزاده درباره آن اتفاق می گوید: دوستان خیلی لطف کردند و در این مدت فیلم و عکس های مربوط به آن بازی را برایم فرستادند. آن سال فصل خوبی برای ما نبود و من خیلی حرف ...
سیروس قایقران، عزای ابدی انزلی و فوتبال ایران
نگاه کردم. خوب که نگاه کردم و به چشم هایم فشار آوردم، دیدم نوشته شده: سیروس قایقران محکم بر سروصورتم زدم، دیگر هیچ چیز نفهمیدم و تا رسیدن به منزل، همه اش بر سرم می کوبیدم. وقتی هم که سر کوچه خودمان رسیدیم، دیدم همه جا اعلامیه زده شده و حتی جلوی در خانه ما اعلامیه زده بودند. ولی من بازهم نمی خواستم باور کنم که سیروس عزیز من مرده است. سیروس همیشه مهربان و بامحبت بود. ولی در این روزهای آخر ...
روایت فتحی از جهاد بانوان طلبه برای مقابله با کرونا
روایت فتحی از جهاد بانوان طلبه برای مقابله با کرونا به گزارش قم نیوز صدای دعای توسل در سالن پیچیده است، درهمان لحظه ورود به سالن در قاب چشمانم تصویر زنانی جا می گیرد که سمت راست نماز خانه پشت چرخ های خیاطی نشسته اند و سخت گرم کارند، اینجا نماز خانه مدرسه علمیه کریمه اهل بیت (ع) است که حالا به یک کارگاه دوخت ودوز لباس کادر بیمارستانی تبدیل شده است. چه کسی باور می کرد در این ...
من خودم قربانی اسیدپاشی شدم
شد که در اولین فرصت روزگارم را سیاه خواهد کرد و انتقامش را از من خواهد گرفت. وی اضافه کرد: آن شب حدود ساعت 11 من در گاراژ مشغول کار بودم که ناگهان چند نفر با ورود به گاراژ به من حمله کردند و من را مورد ضرب و شتم قرار دادند، حتی ماشینم را هم آتش زدند و یکی از مهاجمان هم روی بدنم اسید پاشید که از ناحیه گردن و کمر دچار سوختگی شدم. نمی دانم آن موقع چه کسی روی سیامک و سعید اسید پاشید اما من ...
ورود آیت الله خامنه ای به دزفول/ ماجرای درگیری میگ های ارتش بعثی با هواپیمای سی 130
دیسپیچ پایگاه اصفهان رفتم ستاد تخلیه ی مجروحین در پایگاه دزفول. خودم خواستم بروم. گفتم: من باید برم جبهه. باورش سخت است، اما هواپیماهای عراقی روزی چند ده بار می آمدند پایگاه دزفول را می زدند. تا هواپیما بلند می شد، بمب هایش را روی دزفول می ریخت و در می رفت. آن قدر خطرناک بود که ما زیر پل های جوی های پایگاه را تمیز می کردیم، شب ها آن جا می خوابیدیم. یک گربه ی سالم توی پایگاه نمی دیدی ...
مظلومی: این فصل شانس با استقلال یار نبود!
همه می گویند که قشر فوتبالیست مرفه هستند!! ما مربی خارجی نیستیم که قراردادی ببندیم که همه پول خود را بگیریم من خودم به شخصه سه سال است بیکار هستم و دستمزدی نمی گیرم. شما پس با این بیکاری چه می کنید در خانه؟ از اینکه تیم ندارید حوصله تان سر نمی رود؟ بالاخره کارهای روزمره خود را انجام می دهیم به مشکلات مردم رسیدگی میکنیم و مطالعه می کنیم. فکر می ...