سایر منابع:
سایر خبرها
قرنطینه همگانی در چیتگر
، دود غلیظ جوجه کباب رفته رفته محو می شود. بوی طبیعت به مشام می رسد و خاک باران دیده. آسمان آرام گرفته و روشنایی محو ماه بر سایه ها می تابد. سایه ها کمرنگ می شوند. 4مرد و زن دوچرخه سوار از پیاده رو عبور می کنند و راننده میانسال تاکسی گوشه ای پارک می کند. روی نیمکت خیس می نشیند، ماسکش را بر می دارد و سیگار دود می کند. جنگل تاریک بوی جوجه کباب می دهد. مردم سمج تر از این حرف ها هستند؛ بعضی با خود فانوس آورده اند، چند نفر سعی دارند با ماشین از تپه ها بالا بروند تا از نور آن استفاده کنند ...
حسین عسگری: مرگ مهیار فرزانه فاجعه بود؛ حوادث جاده ای خانواده ها را از دوچرخه سواری حرفه ای دور می کند
تهران (پانا - قهرمان سابق دوچرخه سواری جاده آسیا معتقد است با ادامه داشتن روند تصادف دوچرخه سواران جاده در تمرین، خانواده ها مانع از حضور فرزندانشان در این ورزش خواهند شد. حسین عسگری در گفت وگو با پانا درباره وقوع اتفاقات جاده ای برای دوچرخه سواران ایران و درگذشت مهیار فرزانه دوچرخه سوار نوجوان ایران گفت: احتمال وقوع این حوادث برای تمام دوچرخه سواران حرفه ای که برای تمرین به جاده می ...
گنج خانلو: مثل خمیرِ بازی در دستان فدراسیون هستم/ رکابزنان خارجی جای ما بودند، نسل شان منقرض می شد
می کردند در روزهای کرونایی که همه چیز تعطیل شده، آنها نسبت به دوچرخه سواران ما آسیب بیشتری از این شرایط می بینند؟ بله، کاملا درست است. برای ما فرقی ندارد، چون قبل از کرونا هم به مسابقه نمی رفتیم و حالا هم همین شرایط وجود دارد و برای ما تفاوتی نداشته، اما کشورهای اروپایی و آسیایی شرایط شان متفاوت است. آنها روی اصول و با برنامه کار می کنند و وقتی مسابقه و اردویی نباشد بیشتر از ما ضرر می ...
ماجرای زورگیر ویلچرنشین!
غلط کردم! خیلی پشیمانم! کاش زمان فقط چند روز به عقب باز می گشت تا من خودنمایی و غرور جوانی را کنار می گذاشتم و به دنبال گوشی قاپی نمی رفتم، حالا که به خاطر شکستن کمرم باید عمری ویلچرنشین باشم، تازه می فهمم که رفت و آمد با دوستان ناباب و خودبزرگ بینی نزد دیگران ارزش این روزگار فلاکت بار را ندارد و ... این ها بخشی از اظهارات جوان 22 ساله ای است که به همراه همدستش با دست و پا های شکسته ...
مجتبی محرمی: اشتباه کردم قلعه نویی را زدم
...، دیدار بعد به صنعت نفت آبادان گل زدم، سومین بازی بعد از پایان محرومیتم مقابل برق شیراز بود که دروازه این تیم را هم گشودم، من اگر محروم می شدم می رفتم بیشتر از قبل تمرین می کردم، این طور نبود که در خانه بشینم و دنبال خوشگذرانی و تفریح بروم. بستن بازوبند کاپیتانی پرسپولیس لذت بخش بود؟ این یکی از افتخارات فوتبالی من است که برایم دنیایی ارزش دارد، این افتخار را دارم در حضور ...
زورگیری که برای همیشه ویلچرنشین شد
قاپی پذیرفتم. او مدعی بود مالخری را می شناسد و ما به راحتی می توانیم با فروش گوشی های سرقتی پول خوبی به دست بیاوریم. من هم بدون آن که به عاقبت این کار فکر کنم صبح روز بعد سوار موتورسیکلتم شدم و به دنبال دوستم رفتم. قرار گذاشتیم تا از حاشیه شهر به منطقه احمدآباد بیاییم و طعمه های مان را مقابل مراکز تجاری فروش تلفن همراه انتخاب کنیم. مثل همیشه چاقویم را در کمرم گذاشتم و به منطقه احمدآباد ...
از رؤیای خلبانی تا ایجاد رشته علوم و صنایع غذایی
باعث شد در آنجا بمانم و سه سال آخر هم در آن جا تدریس کنم. اما علاقه شدیدی که به مادرم داشتم، مرا به ایران کشاند و تنها به عشق مادرم به ایران بازگشتم. وی ادامه می دهد: در ایران به دانشکده علوم، تعذیه و صنایع غذایی که الان دانشگاه شهید بهشتی تهران شده است رفتم. استخدام شدم. دانشگاه در آن زمان مستقل بود و پس از انقلاب به شهید بهشتی وابسته شد، در آنجا عضو هیئت علمی دانشگاه و پژوهشگر بودم و ...
هفت مرد جهادگر از یک خانه / سلبریتی اینستا ی جهادی ها + تصاویر
که آبگیری شود من هم حاضر بودم تا کارها روی اصول انجام شود و بعد از اینکه شیفت کاریم در آتش نشانی تمام می شد به کمک بچه های جهادی می رفتم تا معابر بیشتری را ضدعفونی کنیم. تا اینکه به تعداد بیمارهای شهرمان روزبه روز اضافه شد و اولین فوتی های کرونا در بیمارستان ها جمع شدند. باید گروهی می آمدند و آن ها را به غسال خانه و محل دفن انتقال می دادند. من هم داوطلب شدم. روزهای اول هم رانندگی می کردم و هم ...
روایت عجیب جهادگر کرونایی از قاچاق مشروب تا نجات جان بیماران
....وصف تلخی گذشته ام به شیرینی قصه حال گره می خورد و زهرش را می گیرد،بنویس. می گویم پس هنوز تلخی ها را نگفته همان اول کار زهرش را با شیرینی قصه تان می گیرم. وقتی با مقداد علیپور ؛ مسئول قرارگاه جهادی بابلسر علیه کرونا حرفی شدم از مردی گفت که دو ماه است شب و روز و زندگی اش را گره زده به جهاد برای مبارزه با کرونا، از مردی که سرمایه دار شهر است و با نوجوان ها و جوان ها دوره می افتد برای ضد ...
ویژگی های رفتاری حضرت خدیجه(س)
شتری افتاد، آن را برداشتم و بعد از شستن و پختن و کوبیدن، با آب خمیر مخلوط کردم و سه روزی با آن به سر بردم. بنت الشاطی از نویسندگان عرب در مورد میزان تحمل خدیجه علیها السلام در این دوران می نویسد: خدیجه در سنی نبود که تحمل آن همه رنج برایش آسان باشد، و از کسانی نبود که در جریان زندگی با تنگی معیشت خو گرفته باشد. اما در عین حال و با وجود کهولت سن، سختی هایی را که در اثر محاصره در شعب وارد ...
کتاب ما یک عمر قلعه نشین بوده ایم – نوشته شرلی جکسون
همیشه از هر جای مغازه که بودند خود را می رساندند تا هر آن چه را لازم داشتم تحویل ام بدهند. گاهی اوقات که پسر بزرگشان در دوران تعطیلی مدارس در امور مغازه کمک حال شان بود، آنها خود را با عجله می رساندند تا مبادا سروکار پسرشان با من بیفتد، و یک بار هم که دختربچه ای – که البته در دهکده غریب بود – در خواربارفروشی به من نزدیک شد، خانم البرت بچه مفلوک را چنان عقب کشید که جیغ اش به هوا رفت و پس از آن همه ...
وقتی ماهی ها قهر می کنند
.... اوضاع صید خرابه، داد صیادها در اومده. پرنده های مهاجر هم دیگه این ورا پیداشون نمیشه."یکهو چهره بی رمق عبدالله ی بیچاره تو ذهنم مجسم شد که روزهای آخر، دست خالی بر می گشت خونه، می گفت:"چندتا ماهی کوچیک بدرد نخور هم که تو تور ما گیرکرده، لابد راهشون رو گم کرده بودن، انداختمشون جلوی گربه ها."حتم دارم که زن و بچّه ی عبدالله، ماه محرّم امسال زودتر از همیشه می آیند ماتم سرا تا شکم سیری از غذای نذری ...
آیت ا... غفاری همچنان در تب کم مهری مسئولان می سوزد
.... جلوی درب برخی خانه ها، صاحبخانه و بچه های شان ایستاده اند و برخی هم نشسته اند. معاون استاندار به گرمی با آنها سلام و احوال پرسی می کند و از وضعیت محله و مشکلات می پرسند و جواب های متفاوت می شنود. خانمی می گوید: بگویید برای بچه های مان پارک درست کنند تا بازی کنند. بچه ها جایی ندارند که بازی کنند. مجبورند داخل کوچه ها بروند که کوچه ها هم کثیف است و برخی کوچه ها هم پراز سرنگ هایی است که معتادان ...
روزی که ماه در گویان طلوع کرد/ روایتی از شهادت حجت الاسلام ابراهیمی
در حال آموختن باشیم و لحظه هایمان را ارزشمند کنیم. همسر شهید ابراهیمی در بخش دیگری از سخنان خود در خصوص هجرت به کشور گویان برای تبلیغ گفت و اظهار کرد: من راضی نبودم به گویان برویم. چون آنجا کشور دورافتاده ای بود که نه سفارت خانه در آن داشتیم و نه کسی زبان ما را می دانست، کشور محرومی بود که آب و هوای بدی هم داشت و از همه بدتر در آنجا از امنیت خبری نبود. ولی محمدحسن اعتقاد داشت که در این ...
ماما؛ همراه ِ اول
سال 69 که دوره طرح من تمام شد و به شیراز برگشتم، وقتی که داشتم دنبال کار می گشتم بیمارستان مسلمین نیازمند چند تا ماما بود که من رفتم به عنوان نیروی مامایی بیمارستان مسلمین خدمت کردم و همکار خانم نیری یا نفسی خانم شده بودم یعنی زمانی که در سال 69-70 به کار مامایی مشغول شدم با مامایی که بالای سر زایمان مادر من بود همکار شده بودیم برای من خاطره جالبی بود که با کسی همکاری می کردم که در واقع عامل زایمان ...
مرگ تلخ دختر بچه ی 3 ساله بلهزاری و ابهامات پدر/کدام نهاد پاسخگوی این حادثه است؟
جنوب از ابهامات خود گفت و از مسوولان خواست با اهمال کاران برخورد شود. مهدی پور نادری گفت: در روز حادثه چون بارندگی زیاد بود آب زیادی جلوی مغازه و منزل ما به راه افتاد و دخترم با لحظه ای غافل شدن از او در این آب افتاد و تا ساعت ها از سرنوشتش خبری نداشتم. وی با انتقاد از مسوولان گفت: چند دریچه خروج آب در مهریان و بلهزار بود که دهیاری های مهریان و بلهزار آنها را بستند و همه ی ...
رضا پس از شهادت لبخند زد
خورده و قسمتی از بدن و صورت من هم خونی شده است. نزدیک رضا رفتم. چفیه ای را که به گردنش بود مچاله کردم و روی پهلویش گذاشتم و به او گفتم: محکم نگه دار تا از شدت خونریزیت کم بشه. من هم برم بچه ها رو خبر کنم تا بیان ببرنت. به هر زحمتی بود خودم را به سنگر رساندم. بچه ها رفتند رضا را آوردند، اما او می گفت: دیدی بهمن لایق شهیدشدن نبودیم! ما را سریع سوار قایق کردند و به پشت خط انتقال دادند و از آنجا به ...
محله اینستاگرام در ایام کرونایی
اصرار مادرش به داخل خانه رفتم. سقف شان زیر بارندگی های اخیر به شدت نم داده بود. بچه ها را سر جمع کردیم و هزینه بازسازی سقف این خانواده جور شد. ان شاء الله به زودی با تعدادی از رفقا برای ترمیم سقف خانه این خانواده برنامه ریزی خواهیم کرد. تلاش برای تداوم پویش هدف پویش، افزایش اعضا یا دیده شدن پوستر ها نبود. افراد زیادی پوستر ها را دیدند و به فکر قربانی کردن افتادند، هر چند پوستری ...
جنگل دالخانی
بهترین زمان سفر به این جنگل زیبا و دیدنی را انتخاب کنید. بهار : همانطور که پیداست بهار یکی از زیباترین فصل های سال است که شکوفه های درختان و زیبایی های آن بسیار دیدنی و تماشایی می شوند، از این رو تصور زیبایی های این جنگل می تواند راحت باشد هر چند این جنگل از آن چه که تصور می کنید نیز بسیار شگفت انگیز تر است. آب و هوای دالخانی نیز در بهار کمی گرم همراه با نم نم باران می باشد. ...
کتاب اشتباه در ستاره های بخت ما- بخت پریشان – نوشته جان گرین
که کور بودن هم یه جورهایی گند و مزخرفه. به هر حال دوست دخترم کمکم میکنه و دوستهایی مثل آگوستاس ایزاک به سمت آن پسر سر تکان داد که حالا اسمش را میدانستم. به دستهاش نگاه می کرد که حالا مثل نوک یک خیمه سرخ پوستی به هم گره خورده بودند و ادامه داد در این مورد هیچ کاری از دست کسی برنمیآد. پاتریک گفت ایزاک، ما به خاطر تو اینجاییم. بچه ها بذارین ایزاک حضور گرم شما رو حس کنه. بعد همه یک صدا ...
از قرآن برای مسائل زندگی قاعده سازی کنیم
...> عرض کنم که من قبل از انقلاب به این فکر افتادم که ما وقتی پزشک اطفال داریم، چرا آخوند اطفال نداشته باشیم. و به این نتیجه رسیدم که آخوند اطفال بشوم. رفتم کاشان و چند تا بچه جمع کردم و به اسم شبی یک قصه برای این ها در ماه رمضان قصه گفتم. شب آخر یکی از بچه ها یک مقاله ای برای تشکر از من نوشت و گفت حیف که ماه رمضان تمام شد، چه درس خوبی بود. گفتم حیف ندارد، بیست نفر بشوید من از قم می آیم. خب ثبت نام ...
حکمت الهی و ایستادگی در شرایط سخت اقتصادی
.../35) این پز می دهد، نحنُ یعنی ما، اکثر اموالاً مالمان از شما بیشتر است. بچه های ما از شما بیشتر است. این یک آفتی است. یا گاهی می گوید: قارون می گفت پولدارم، این سلول های مغزم، کارشناسی، مدرک فوق دکترای اقتصاد، می گوید: خودم پیدا کردم، خدا به من نداده است. إِنَّما أُوتِیتُهُ عَلی عِلْمٍ عِنْدِی قاری: إِنَّما أُوتِیتُهُ عَلی عِلْمٍ عِنْدِی (قصص/78) پریشب گفتم: قارون می گوید... به قارون گفتند: خدا ...