زن جوان: او معتادم کرد تا از من سواستفاده کند
سایر خبرها
قرار عاشقانه دختر ایرانی در دوبی / فیلم های ناجورم دست عبدالناصر بود !
کارشناس اجتماعی کلانتری قاسم آباد مشهد گفت: پنج ساله بودم که پدر و مادرم از یکدیگر جدا شدند و من هم مانند خیلی از کودکان دیگر فرزند طلاق نام گرفتم. پدرم به خاطر لجبازی و زجر دادن مادرم حضانت مرا به او نداد به همین دلیل مجبور شدم دوران کودکی ام را در آغوش مادربزرگی سپری کنم که بسیار سختگیر بود. پدرم به خرید و فروش زمین و منزل اشتغال داشت و تنها به خوش گذرانی می پرداخت. البته دلیل اصلی طلاق ...
ساناز مطلقه با پسری 10 سال کوچکتر ازدواج کرد/ناپدری در باغ سلاخی شد +عکس
بخشیدن مهریه اش سرپرستی خواهر و برادر کوچکم را گرفت. اما وقتی با رامین ازدواج کرد به آن مرد هشدار دادم که از زندگی ما برود اما او قبول نکرد و من هم ناچار شدم او را بکشم. بعد از قتل بلافاصله با پدرم تماس گرفتم و گفتم که رامین را کشته ام. فکر می کردم او خوشحال می شود اما پدرم مرا دعوا و سرزنش کرد و گفت با این کار زندگی خودت را تباه کردی. به ناچار فرار کردم و چند ماهی سرگردان بودم تا اینکه خسته شدم ...
دروغگویی دختر نوجوانِ عاشق پای او را به کلانتری باز کرد
خواستگاری ام نمی آمد تا اینکه چند روز قبل از من خواست برای یک ملاقات ضروری با هم قرار بگذاریم، ولی من که دیگر به خاطر همین عشق و عاشقی های خیابانی ترک تحصیل کرده بودم، بهانه ای برای خروج از خانه نداشتم و رفتن سر قرار برایم دشوار بود. اما با اصرار های متین نقشه ای کشیدم و به بهانه رفتن به منزل خاله ام که در محله ما سکونت داشت، از مادرم اجازه گرفتم و به محل قرار با متین رفتم. او مانند ...
وسوسه های آزاده در خانه مجردی قتل را رقم زد
پدرم صورت نگرفته است. آنها گفتند که پدرم به اتحادیه رفته و همین جمله را به او هم گفته اند و بعد آنجا را ترک کرده است. پس از پرس وجو متوجه شدم که پدرم پس از خروج از ساختمان اتحادیه، سوار بر خودروی پراید شده و این آخرین ردی است که از او به جا مانده است. حالا هم مطمئنم بلایی سر پدرم آمده؛ چون یک ماه قبل هم به خانه ویلایی پدرم در حوالی شریعتی دستبرد زده شد و دزدان همه مدارک او را به سرقت بردند. ...
گفت وگو با نامادری سنگدل که دختر 10 ساله همسرش را به طرز وحشتناکی کشت
قاتل عسل است. نامت چیست؟ منیره- ن چند سال داری؟ 25 ساله هستم. ساکن مشهد هستی؟ بله! در مشهد متولد شدم! ازدواج کردم و اکنون هم در مشهد زندگی می کنم. مستاجر هستید؟ بله! در یکی از خیابان های بزرگراه شهید بابانظر مستاجر بودیم و قرار بود منزل را تخلیه کنیم که این حادثه رخ داد. پدرت هم ایرانی است؟ ...
زن تهرانی شوهر خائنش را وحشیانه کشت + عکس
در بازجویی ها به قتل شوهرش اعتراف کرد و گفت::چند سال بود که با همسرم اختلاف داشتم. او بار ها مرا به شدت کتک زده بود. به همین خاطر می خواستم از او جدا شوم. تا اینکه متوجه شدم با یکی از کارمندان شرکتش رابطه دارد. آخرین بار وقتی به تماس تلفنی او و زن جوان اعتراض کردم او کتک مفصلی به من زد. من که کینه او را به دل گرفته بودم قرص خواب آور تهیه کردم و آن را داخل شیر موز. وقتی شوهرم بیهوش شد او را خفه ...
ناکامی زن چادری در ترور محمدرضا + عکس
قراری های بیشتر و بهانه های دو دختر خردسال که پدر از دست داده اند و بی تابی های پسری که حتی پدر را به یاد ندارد... آشنایی و ازدواج شهید از اقوام پدرم بود، زمانی که به خواستگاری من آمد، من آن زمان 18 ساله بودم و همسرم 20 ساله. تازه وارد سپاه شده و با برادرم هم در سپاه همکار بود. در ابتدا با برادرم صحبت کرده بود، برادرم هم آمد منزل و با ما صحبت کرد. ما گفتیم اگر جوان پاک و باایمانی ...
2 درصد حرکت، 98 درصد اراده؛ نابغه کرجی را جز 10 جوان برتر دنیا قرار داد/ وحید رجبلو؛ گلادیاتور ویلچر ...
را بشنود، آن روزها این جوان نخبه از گلایه هایش با تیتریک، اینگونه می گفت؛ با بیماری ژنتیکی S.M.A متولد شدم، به مرور زمان عضله هایم تحلیل رفت و مرا را از ثبت نام در مدرسه باز داشت. دوران ابتدایی را بدون معلم و با کمک خواهرم سپری کردم و دوران راهنمایی یک معلم برای دروس تخصصی از جمله ریاضی و زبان داشتم اما به دلیل هزینه بالا به ساعت های محدودی اکتفا کردم. نتوانستم در مقطع دبیرستان به واسطه ...
صدای فرخنده
...: مادرم خانه دار و پدرم بازاری است. یک خواهر و برادر کوچک تر از خودم دارم. برادرم عاشق ورزش های رزمی است و در این زمینه مقام های استانی خوبی هم کسب کرده است، اما خواهر م نواختن گیتار را دنبال می کند و به موسیقی علاقه مند است. این هنرمند جوان، محیط و فضا های آموزشی را در استعداد ها و شکوفایی آن ها تأثیر گذار می داند و خاطرات خوبی از دوران تحصیلش در ذهن دارد : دوره راهنمایی به واسطه دوست ...
(گزارش ویژه) هر خواستنی لزوماً توانستن نیست / یک زن سرپرست خانوار مطرح کرد: از دولت می خواهم به ما کمک ...
گرفتن دیپلم ، به او ملحق شد ، چون قادر به پرداخت هزینه های ادامه تحصیلش نبودم. حالا من مانده ام و آخرین فرزندم که با بداخلاقی های پدرش در یک خانه نیمه کاره زندگی می کنیم. می خواهم روی پاهای خودم بایستم برای کم شدن هزینه ها ، به زندگی روستایی روی آوردم و یک گاو داشتم که از فروش شیر و ماستش امرار معاش می کردم. در کنار آن مرغ و اردک هم پرورش می دادم که به خاطر کوچک بودن حیاط و ...
دست های خالی پای گل های قالی | گفت وگو با زهرا حسینی مهاجر افغانستانی که برای توانمندسازی زنان مهاجر ...
برنج کار می کرد. از ارتفاع افتاد و قطع نخاع شد. ما دست تنها بودیم و من باید برای گرفتن حق و حقوق پدرم از صاحب کارگاه پیگیر می شدم و دادگاه می رفتم. مادرم به من گفت کلاس های فن بیان بروم تا بتوانم حرف بزنم و از حق پدرم دفاع کنم. اما این دفاع فقط به گرفتن هزینه بیمارستان و عمل پلاتین پدرش منجر می شود. از روزی که پدرم خانه نشین شد، یکی از همسایه هایمان که اتفاقا ایرانی بود ولی خیلی به خانواده ما لطف ...
زندگی در گور دسته جمعی!
چهره خشکیده اش را قاب گرفته است. می پرسم: گرمت نیست؟ می گوید: چاره ای نداریم، باید ساخت. می گویم: قبلا کجا زندگی می کردی؟ جواب می دهد: خانه خواهرم بودم. صاحب خانه بیرونش کرد. او رفت خانه مادر شوهرش و من هم آواره شدم. ماه سلطان سه تا بچه دارد که به گفته خودش دوتایشان در تهران به شوهر رفته و کپرنشین شده اند و یکی دیگر پیش بابایشان در کپری دیگر زندگی می کند و حالا خودش با الله کرم روزگار را سر می کند ...
این دختران را "داداش ابراهیم" چادری کرد
نیز اثرگذار بودم و برادرم دین انتخاب کرد و مادرم عاشق شهدا شده الان خانه ما پر از عکس شهدا است و مادرم می گوید ما مدیون تو هستیم که باعث آشنایی ما با شهدا شده ای. اوایل به خاطر حجابم خیلی توهین می شد اما امروز به خاطر شهدا به من احترام می گذارند. انس مادرم با کتاب سلام بر ابراهیم در کربلا موکب داشتیم که تمام خادمانش بانوان بودند و در تهران نیز مادرم مسؤولیت موکب را بر عهده می ...
دلنوشته یک دانش آموز درباره حاج قاسم : سردار مثل مالک اشتر شهید شد
فهمیدم که سردار سلیمانی به دست دشمن ما (آمریکا) به شهادت رسیده است. آن روز قرار بود که به نماز جمعه برویم. به اتّفاق پدرم به مسجد جامع رفتیم. همه از کوچک تا بزرگ گریه می کردند. آری! من قهرمان خویش را پیداکرده بودم. من اسم او را سردار سرداران گذاشتم! چون او بزرگ ترین سردار بود. او کسی بود که زندگی اش را در پای انقلاب و میهن گذاشته بود. او حتّی بیرون از وطن نیز مدافع حرم و حامی مردم مظلوم جهان بود ...
حفظ انقلاب اسلامی مهم تر از پیروزی آن/ راز شهید احمد احمدی برای نپوشیدن لباس سپاه در روستا
متوجه شدم کسی بسوی من می آید، کمی صبر کردم تا نزدیک شد آرام اسلحه را به سینه اش تکیه دادم برگشت و گفت داداش نزن، منم احمد؛ اسیری را که با خود آورده بود تحویل من داد و برگشت، تا صبح درگیری ادامه داشت. شهید احمد احمدی در وصیتنامه ای که در تاریخ 1366/03/10 شش روز قبل از شهادتش نوشت آورده است: مادرم مبادا بعد از شهادت من گریه کنی، یا ناراحت باشی. مادرم و خواهران و همسرم، استقامت کنید و گریه ...
اجرای ترانه رضا صادقی را در سالروز تولد پدرم منتشر می کنم
به گزارش ایسنا، ارجمند که مهمان برنامه پنجشنبه جمعه رادیو ایران بود، در بخشی از صحبت هایش گفت: سال هاست که مثل قدیم ساز نمی زنم. زمانی که استاد امرالله احمدجو داشت سریال تفنگ سرپر را می ساخت یک شب مهمان پدرم در میمه بودم. آقای شکیبایی خدابیامرز هم بود. ساز زدیم و خواندیم و حال کردیم. آخر شب ساعت یک عمو خسرو رفت. ساعت هفت صبح دیدم موبایلم زنگ می خورد و خیلی هم ترسیدم. گوشی را برداشتم دیدم عمو خسرو ...
انصاریان: حالم را با مادرم خوب می کنم
از فوت پدرم، دایی ام را از دست دادم و دو سال بعدترش مادربزرگم را از دست دادم. وقتی عزیزانت را از دست می دهی، نگاهت به زندگی و برنامه ریزی برای آینده تغییر می کند. چرا از دست دادن آدم ها این قدر برایتان مهم است و حالتان را عوض کرده است؟! من به شدت وابسته خانواده و پدر و مادرم بودم. متاسفانه پدرم را از دست دادم. پدرم کارگر بود، از سرکار می آمد و ما را به ورزشگاه یا سینما می ...
دام مرگبار سهیلا و 5 پسر جوان برای پیرمرد ثروتمند
...> ماجرا از روز هفدهم خردادماه آغاز شد. دختری جوان به پلیس مراجعه کرد و از ناپدیدشدن پدرش خبر داد. او دراین باره به مأموران گفت: پدرم در خانه ویلایی اش در شریعتی تنها زندگی می کرد. من و خانواده ام نیز در طبقه بالای همان خانه زندگی می کنیم. اما پدرم ساعت هاست که از خانه بیرون رفته است و موبایلش را هم پاسخ نمی دهد. بلافاصله موضوع در دستور کار مأموران پلیس قرار گرفت و آنان در بررسی تماس های ...
مهران غفوریان در برنامه پنجشنبه جمعه از زنده یاد سیروس گرجستانی گفت
به گزارش سینماخانه و به نقل از روابط عمومی این برنامه، مهران غفوریان که مهمان تلفنی پنجشنبه جمعه رادیو ایران بود، در گفتگو با منصور ضابطیان اظهار کرد: تا پنج دقیقه پیش منزل آقای گرجستانی بودم و سیاوش پسر او می گفت دیشب می خواستم بابا را بغل کنم، اجازه ندادند و گفتند باید جواب تست کرونای او بیاید و ببینیم که تست کرونا مثبت یا منفی است. در راه خانه بودم که گفتند تست کرونای پدر منفی است. پسر آقای ...
گفت وگو با نامادری سنگدل که دختر 10 ساله همسرش را به طرز وحشتناکی کشت
بزرگراه شهید بابانظر مستاجر بودیم و قرار بود منزل را تخلیه کنیم که این حادثه رخ داد. پدرت هم ایرانی است؟ نه! او تبعه کشور عراق است، ولی مادرم ایرانی است. چند کلاس سواد داری؟ تا سیکل درس خواندم. چرا ادامه ندادی؟ به خاطر این که شوهرم دادند وگرنه دوست داشتم درس بخوانم! چرا از همسر سابقت طلاق گرفتی؟ معتاد و بددهن ...
از تمرین روی بالشت و وسایل خانه قهرمان کشور شدم + تصاویر
هایش به بانوان صحبت کرد. دیارجنوب : به طور مختصر خود را معرفی نمایید. لاله نیکنام هستم متولد سال 1362، متأهل، دارای یک فرزند پسر و دو مدرک لیسانس مدیریت بازرگانی و ادبیات انگلیسی، پدرم برازجانی و مادرم اهل شهر کازرون است. قبل از شروع تخصصی ورزش، کارهای هنری زیادی انجام دادم که رسمی ترین کاری که سال ها پیگیرش بودم و رهایش نکردم بازیگری تئاتر بود ولی الان دو سال و نیم هست که فقط یک تئ ...
"بی پناه" شدن بی پناهان!
همراه خواهر و مادرم در یکی از روستاهای نزدیک شهر زندگی می کنم. وقتی که بنیان خانواده ام خراب شد بسیار افسرده شدم. هیچ چیز و هیچکس مرا خوشحال نمی کرد. حتی خبر دوستانم را نداشتم و تنها امیدم برگشت پدرم بود تا اینکه مادرم تصمیم گرفت ازدواج کند به قول خودش سایه یک مرد بالاسرمان باشد. من و خواهرم خیلی مخالفت کردیم اما بی تاثیر بود و مادرم به حرف های ما توجه ای نمی کرد. آن مرد را یکی از ...
زن تهرانی شوهرش را وحشیانه کشت+عکس
است ولی چند روز بعد برای گمراه کردن پلیس با کلانتری تماس گرفتم. این زن در حالی که اشک می ریخت گفت :باور کنید من آن زمان در شرایط روحی بدی قرار داشتم که دست به این کار زدم و حالا پشیمان هستم. من در زندان توبه کرده ام و حالا نماز می خوانم و می خواهم به خاطر توبه ام 60 روز روزه بگیرم. سپس دو دختر قربانی در حالی که اشک میریختند از قضات خواستند تا حکم آزادی مادرشان را صادر کند ...
داستان خانه ای که "علامه جعفری" در آن رشد یافت
سن بلوغ به این سو دروغ گفته باشم . مادرم از سادات علوی یکی از خاندان بزرگ تبریز به شمار می آمد، او بر خلاف پدرم، با سواد بود نخستین بار وی قرآن را به من یاد داد، حدود شش ساله بودم که به مدرسه رفتم . تحصیلات ابتدایی را در دبستان اعتماد آغاز کردم و از آن جا که قبل از ورود به مدرسه نزد مادر مقداری درس خوانده بودم، آمادگی برای رفتن به کلاس بالاتر را داشتم، بنابراین، در کلاس اول امتحانی از من گرفتند و مرا به کلاس سوم فرستادند . کلاس چهارم و پنجم را نیز در همین مدرسه گذراندم. انتهای پیام ...
حمیده عباسعلی: آرزویم رسیدن به مدال المپیک است
...> عباسعلی در بخش دیگری از صحبت هایش گفت: مادرم قهرمان اصلی زندگی من است. او علاقه داشت دخترانش ورزشکار شوند، به همین دلیل در کودکی نام من و خواهرم را در یکی از باشگاه های نزدیک خانه مان ثبت نام کرد. اوایل علاقه ای به کاراته نداشتم اما در ادامه علاقه مند شدم. دارنده مدال طلا و برنز بازیهای آسیایی در سالهای 2014 و 2018 درباره ویژگی برجسته خود در کاراته گفت: بزرگترین قدرت من در مسابقات داشتن ...
موضوع فرش شکارگاه برای خارجی ها هیجان انگیز بود
کارگاه تولید کتاب تصویری سپیدار که کتاب های نردبان برگزار کرده بود، به عنوان نویسنده دعوت شدم. در این کارگاه نویسنده باید طرحی با موضوع محیط زیست مطرح می کرد. من از مدت ها پیش به شکار حیوانات فکر کرده بودم، اما دلم می خواست نگاه متفاوتی به موضوع شکار داشته باشم و داستان نو و خلاقانه ای بنویسم. چون در خانه مادربزرگم فرش شکارگاه پهن بود و از کودکی نقش های فرش ذهن من را درگیر کرده بود، از فرش شکارگاه به ...
اینجا ساعت به وقت دلتنگی و عاشقی است
... امین نیز در گفت و گو با هرمز تصریح کرد: سال 84 که به مشهد رفتم نذر کرده بودم اذان حرم را بگویم، بنابر این رفتم جایی که باید هماهنگ میکردم، چند نفر دیگر هم در صف بودند که داشتند برای اقامه اذان ظهر تست می دادند، فقط یک نفر را می خواستند من نیز تست دادم و قبول شدم. وی اظهار کرد: اذان تمام شد و مکبربا امام جماعتی که نماز می خواند هماهنگ میشد و تکبیر می گفت و درهمین حین من نیز آماده ...
کرامت رضوی از مشهد الرضا(ع) تا به خانه نوجوان کاشانی رسید
رضوی با التجا و تمنایی که در چشمانش فریاد می کرد نشست. آهوی دل ملتمس پیمان نگاه یکی از خادمان را صید کرد و مغناطیس چشمان بارانیش سفیر رضوی را به آغوش خود کشید. کمی جلوتر رفت گفت آقا! آقا ! با پرچم خانه ما می آیید، می آیید پدر و مادرم و خواهر و برادرانم هم شما را ببینند؟ پژمان ما زبان تکلم ندارد خواهرم هم مریض است پدرم یک کارگر با ناراحتی قلبی است، می آیید؟ ...