سایر منابع:
سایر خبرها
میلاد با وعده دروغ ازدواج معتادم کرد تا از من راحت سوءاستفاده کند/اگر مادربزرگم متوجه نشده بود،دایی ام ...
به گزارش شریان نیوز ،از کودکی ام چیزی به خاطر نمی آورم جز کتک کاری های پدرم! او به موادمخدر صنعتی اعتیاد داشت و به بهانه های واهی من، مادر و خواهرم را مورد ضرب و جرح قرار می داد و... دختر جوان با بیان این مطلب به کارشناس اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت: هفت ساله بودم که پدر و مادرم از یکدیگر جدا شدند و مسئولیت نگهداری از من و خواهر کوچک ترم به مادرم سپرده شد. ما ناچار به منزل مادربزرگم ...
پایان 4 ماه زندگی مخفیانه قاتل ناپدری
ملاقات کند از سوی مأموران پلیس شهرستان بهارستان در غرب استان تهران دستگیر شد. سیامک که چاره ای جز اعتراف نداشت درباره انگیزه خود از این جنایت گفت: پدر و مادرم دو سال قبل از هم جدا شدند. مدتی بعد از اطرافیان و همسایه ها شنیدم که مادرم با مردی که 10 سال از خودش جوان تر است ارتباط پنهانی داشته و همین موضوع عامل جدایی او از پدرم بوده است. به همین خاطر از مادرم ناراحت شدم و به شهری که پدرم در ...
دروغگویی دختر نوجوانِ عاشق پای او را به کلانتری باز کرد
که ارتباط تلفنی من و متین آغاز شد. هرچه بیشتر با او صحبت می کردم به همان اندازه علاقه ام به متین زیادتر می شد. او مدام از زیبایی های من سخن می گفت و من هم خام چرب زبانی هایش می شدم و در رویاهایم او را ناجی خودم می پنداشتم تا مرا از زندگی در یک خانواده آشفته نجات دهد، چراکه پدرم مردی معتاد بود و همواره پای بساطش می نشست. مادرم نیز کارگر منازل مردم بود و من باید به عنوان فرزند ...
ماجرای درخواست دیه برای جوان برادرکش
در این هنگام قاضی به متهم گفت: مگر آدم برادرش را به خاطر پول می کشد؟ مگر این پول چقدر بود؟ متهم گفت: مبلغ پول 800 هزار تومان بود. من به خاطر پول برادرم را نکشتم، به خاطر اعتیادش با او درگیر شدم. من آدم فقیری بودم، پول زیاد و اموالی نداشتم. من پولم را در خانه مخفی کرده بودم، اما برادرم متوجه شده بود پول کجاست و بدون اینکه به من بگوید، آن را برداشته بود. وقتی به خانه رفتم، دیدم پول نیست. به او گفتم ...
سرباز حاج قاسم افتخار رییس آباد شد
. پدرم و دوستش آقای جعفری همدیگر را بعد از مدتی بی خبری دیده بودند. این موضوع گذشت تا اینکه بعد از سفر فرصتی فراهم شد که در آن دوست پدرم مرا دید، بعدها تعریف کردند که بعد از همان دیدار او گفته بود این دختر، عروس من است. آن سال ما 19 ساله بودم. آقای جعفری اهل روستای رییس آباد آمل بود که دو پسر داشت به نام های میلاد و هادی. آقا هادی متولد سال 65 بود و در رشته مهندسی گرایش جوش در دانشگاه کرمان تحصیل کرده ...
مردی از جنس بلور 16 تیر 1399 ساعت: 18:4
همان معدل خوب من را سریع پذیرفتند. باوجودی اینکه من از یک مدرسه معمولی به آنجا رفته بودم ولی زمانی که معلم های دبیرستان البرز علاقه و تسلط مرا دیدند، از من خواستند، صبح ها زودتر به مدرسه بروم و با بقیه بچه ها تمرین کنم و من باکمال میل قبول کردم. به یاد می آورم صبح های خیلی زود بیدارمی شدم، برای سماور، آتش روشن می کردم و چای را برای مادرم دم می کردم و بعد به مدرسه می رفتم و بچه ...
خاطرات مسلمانی که در میان یهودیان بزرگ شد
غیرقابل پیوند بهم پیوند خورد و من در این خانواده متولد و بزرگ شدم و آموختم که به عنوان یک مسلمان آمریکایی، عشق به کشور و دین را به اشتراک بگذارم. من در 4 سالگی همراه پدرم بیرون می رفتم و برای بی خانمان ها پول جمع می کردم. آخرهفته ها مادرم مرا از تختخواب بیرون می کشید تا برای نیازمندان خانه بسازیم. و آن ها این کار را وظیفه خودشان می دانستند. در میان یهودیان بخش دیگر ...
شب عملیات؛ خوراک لوبیا و هندوانه به جای کباب و مرغ!
اسارت همراه سایر آزادگان به آغوش میهن اسلامی بازمی گردد. آخرین روزی که در تهران بودم پنجشنبه پنجم خرداد سال 67 بود، بعد از چند روز مرخصی که در بین خانواده بودم قرار بود بار دیگر با گردان کمیل به منطقه بازگردم. مهم ترین فردی که باید با او خداحافظی می کردم مادرم بود؛ برایم مهم بود که چه حسی دارد و چه واکنشی موقع خداحافظی نشان خواهد داد. رضایت مادرم برایم خیلی مهم بود. برای همین به عنوان اولین ...
وسوسه های آزاده در خانه مجردی قتل را رقم زد
که از او کینه به دل داشت. من در جریان سرقت نبودم اما در آدم ربایی حاضر به همکاری شدم. هدفم کمک به مهران بود و اصلا چشمداشتی به پول نداشتم. یک جورایی به خاطر مرام و معرفت وارد این بازی شدم. چون همه مرا به عنوان پسر بامرام می شناسند که حاضر است هر کاری انجام بدهد! حتی آدمکشی؟ خیلی پشیمانم. باور کنید تا مدت ها کابوس می دیدم. نمی توانستم یک لقمه غذا بخورم. مدام صورت مقتول مقابل ...
حکایت دستفروشی که تولیدکننده موفقی شد
پسرش یکی از بزرگ ترین تولیدکنندگان اتصالات کشور است. اولین ایده کاری ناصر تحسینی می گوید: 9 ساله بودم که با پدرم به مغازه می رفتم، در گوشه ای از مغازه کوچک ما ویترینی بود که گاه گاهی خاکی می گرفت، تصمیم گرفتم دستی به سر و گوشش بکشم و از آن استفاده کنم . این شد که تعمیرات رادیو را در همان ویترین کوچک آغاز کردم. رادیو را از مشتری می گرفتم به بازار می بردم، به تعمیرکار می دادم و بعد از ...
صدای فرخنده
اضطراب به دلم انداخت. سکوت اتاق به اندازه ای بود که صدای نفس های خودم را هم می شنیدم. خلاصه شروع کردم. بعد از خواندن یک خبر، نوبت متن انگیزشی بود. از آن نوع متن هایی که بار ها برای خودم خوانده و تکرار کرده بودم. بعد از اینکه از اتاق بیرون آمدم، برای متن های احساسی و انگیزشی تشویق شدم. آن روز نقطه عطفی بود برای جوان بیست ساله ای که تمام آرزویش گویندگی و مجریگری بود. مجری هایی که عمری با آن ها ...
گپی با بدمن سینما ؛تن به هر کاری ندادم
فیلم اساطیری بود. جایزه هم گرفت. بعد از آن باز هم پیشنهاد بازی داشتم ولی آن نقش ها برای من نبود. بالاخره آنچه من کار می کردم خودش یک ژانر بود، ژانر خطرناکی هم بود. مونوپول خودم بود پس خیلی مناسبت ندارد که نقش کمدی به من پیشنهاد می شود. البته نقش های کمدی هم زیاد نبوده ولی رغبتی به آن ها نداشتم. من برای کاری که در سینما کرده بودم ارزش زیادی قائلم، همین طور برای مخاطبی که سال ها مرا با آن نقش ها ...
ببین برای این روزها چقدر شهید داده ایم
تو راضی باشند که پا در رکاب امام حسین گذاشتی. محمد این جملات را نوشت و قرار شد فردا صبح آن را پست کند تا به دست حسن برسد. ساعت 9 صبح فردا بود که با صدای در به حیاط رفتم و در را باز کردم و برای لحظاتی مبهوت شدم. سیدحسن به مرخصی آمده بود. او را گرفتم و بوسیدم. خیلی شبیه دامادها شده بود، اما من خجالت کشیدم به او بگویم. بعد از شهادتش دائم با خود می گفتم ای کاش به پسرم گفته بودم که چقدر شبیه ...
دام مرگبار سهیلا و 5 پسر جوان برای پیرمرد ثروتمند
قرار گرفت و آنان در بررسی تماس های پیرمرد گمشده، شماره تلفن دختری را دیدند که بار ها با این مرد تماس گرفته بود، بنابراین دختر جوان به نام سهیلا دستگیر شد. سهیلا در بازجویی ها راز هولناکی را فاش کرد و گفت: من از مدتی پیش با این پیرمرد به نام محسن در ارتباط بودم. درواقع از طریق یکی از دوستانم با حامد آشنا شدم. حامد به من گفت که اگر با محسن رفت وآمد کنم، می توانم پول خوبی از طریق او به ...
دوست دارم همیشه نوکر بمانم
قدس آنلاین : مهندس کاظم طیفوری؛ مهندسی عمران خوانده و مدیر ساختمان در معاونت عمرانی آستان قدس رضوی است. او از جمله افرادی است که با وجود مسئولیت حساس با چهره ای مهربان و با اخلاق خوش، پذیرای اهالی رسانه است. مهندس طیفوری متولد فروردین 1350 در شهرستان کاشمر است و دو فرزند دختر و پسر 17 و 15 ساله دارد. حدود 24 سال است که در آستان قدس رضوی خدمت می کند و به تازگی به افتخار خدمت کفشداری در ...
کودکانی که به جای مدرسه رفتن، قاچاق می کنند
پدرم در همین کار کُشته شد. هشت سال، مادربزرگ و عمویم خرج خانه مان را دادند تا 10ساله و نان آور خانه شدم. بچه ها اینجا بعد از ابتدایی، فارغ التحصیل می شوند. 80درصد بچه ها شاگرد سوخت بَرها هستند، چون یا پدرشان کشته شده یا تیر خورده یا معلول و خانه نشین شده اند. الیاس سه سال شاگردی کرد تا پایش به پدال کلاچ و ترمز برسد و ماشین خودش را داشته باشد. 20سال دارم و خیلی ها مقابل چشم مان سوختند؛ دوستانم ...
جانباز استوار
تا پیروزی انقلاب همپای مردم در صحنه بودم. بعد از پیروزی انقلاب هم راهی خدمت مقدس سربازی شدم و در مناطق سنندج، سقز، بانه، سردشت و ... خدمت کردم. البته آن اوایل هیچ گونه سازمان دهی خاصی وجود نداشت. یک نفر به نام آقای سید موسوی مسئولیت گروه را به عهده گرفته بود و امور را سامان دهی می کرد. به او می گفتم: حاجی شال سبزت را بینداز و او پاسخ می داد: وقتی می بینم بچه ها جلوی چشمانم پرپر می شوند، از مادرم ...
تماس های تلفنی پسر دانشجو تازه داماد تهرانی را از ازدواج با شیرین پشیمان کرد
با سمیرا آشنا شود. همین موضوع باعث شد یک روز به فکر انتقام بیفتم و با حرف هایی که از بچه ها شنیده بودم، فکر می کردم قرار است با سمیرا ازدواج کند، اما امیرحسین پس از 3 سال دوستی که قصد ازدواج با سمیرا را داشت، در اقدامی عجیب، ادعا کرده بود خانواده اش راضی به این ازدواج نیستند و زندگی سمیرا را نیز تیره و تار کرد. وقتی از این اتفاقات باخبر شدم، سراغ سمیرا رفتم و تصمیم گرفتیم دست ...
علی انصاریان: حالم را با مادرم خوب می کنم
؟ خیلی وابسته ام. 30 تا 35 سالگی تصمیم داشتم ازدواج کنم، اما دو سال کامل درگیر بیماری پدرم بودم. خدا را شکر در آن دوره نوکری پدرم را کردم. او درگیر سرطان شد و روز های سختی را سپری کردیم. بعد از فوت بابا، دو سه سالی طول کشید تا توانستم خودم را جمع و جور کنم. موهایم بعد از فوت بابا سفید شد. تصمیم گرفتم حالم را با مادرم خوب کنم. ازدواج برای من سخت است، چون نمی دانم آن خانم با مادرم چگونه رفتار ...
ناکامی زن چادری در ترور محمدرضا + عکس
هستم و تو هم تنها هستی، تو را می برم منزل پدرت. گفتم: قرار است جایی بروی؟ گفت: نه. خیالت راحت، همین جا هستم. من هم قبول کردم و رفتم منزل پدرم. فردای آن روز آمد دنبالم و با هم برگشتیم خانه. صبح بعد از سحر رفتیم مسجد، آنجا همسایه ها من را دیدند و گفتند دیشب خیلی شب بدی بود. گفتم: مگر چه شده؟ گفتند: شما متوجه نشدید؟ گفتم: نه. گفتند: می خواستند آقارضا را ترور کنند. من هم دیگر چیزی نگفتم ...
سیروس در مکتب شاهین
را می زد؛ ولی گرسنگی و تنگدستی که عشق سرش نمی شد. سیروس مجبور شد فوتبال را کنار بگذارد و سراغ کار برود؛ به این امید که پدر پیرش دیگر مجبور نباشد سختی بکشد. خودش می گفت: به خودم گفتم این نامردیه سیروس که تو بخوای ورزش کنی، فوتبال بازی کنی، بری تیم ملی، این پیرمرد کار کنه بده به تو . قبل از ادامه داستان غیرفوتبالی سیروس، او ورودش به فوتبال را این طور شرح می دهد: خیلی جوان بودم که پدر و مادرم از هم ...
شعر آیینی زبان گویای جامعه است
...، من را به سرودن شعرهای ارزشی و آیینی ترغیب کرد.او افزود: ازآنجاکه تنها فرزند پسر خانواده بودم، در کنج تنهایی اعتقاداتم را به زبان شعر بیان می کردم.این شاعر جوان اصفهانی با سرودن شعر رضوی از دارالجواد حرم امام هشتم ادامه داد: شاعر آیینی به باورهایش اعتقاد قلبی دارد و همین پایبندی به اعتقادش در شعر آیینی نمود پیدا می کند.او به اشعاری که درباره دفاع مقدس سروده هم اشاره ای داشت و گفت: پدرم جانباز ...
این دختران را داداش ابراهیم چادری کرد
برمی گشتم که در مترو با خانم بدحجابی هم کلام شدم و گفتم در بیت رهبری بودم که گفت شما جیره خوار هستید و من با برخورد ملایم و لبخند گفتم من به عشق رهبرم رفته بودم و توانستم با این فرد رفاقت کنم و شماره از هم گرفتیم و هنوز ارتباط داریم و حجاب این خانم در این مدت خیلی بهتر شده است. شهدا هیچ وقت برخورد بد نداشتند ما هم باید از همین سبک استفاده کنیم و خوش رو باشیم. من به همه می گویم سعی کنید ...
روزبه حصاری: 7 ماه با حس دوری از پدر و مادرم زندگی کردم تا بچه مهندس را درک کنم
...> بیشتر بخوانید: برای مشاهده آخرین خبرها از معاونت سیما اینجا کلیک کنید وی لزوم توجه به کودکانی که بدون داشتن والدین پرورش یافته و بزرگ می شوند را مورد بررسی قرار داد و افزود: من هفت ماه با حس نداشتن پدر و مادر زندگی کردم و این تجربه بسیار سختی بود البته این کار من به دلیل جای گرفتن بهتر در نقش و اجرای درست تکنیک کاراکتر جواد جوادی بود، اما باید در نظر گرفت که این وضعیت هر روز کودکانی است که ...
دلنوشته یک دانش آموز درباره حاج قاسم : سردار مثل مالک اشتر شهید شد
فهمیدم که سردار سلیمانی به دست دشمن ما (آمریکا) به شهادت رسیده است. آن روز قرار بود که به نماز جمعه برویم. به اتّفاق پدرم به مسجد جامع رفتیم. همه از کوچک تا بزرگ گریه می کردند. آری! من قهرمان خویش را پیداکرده بودم. من اسم او را سردار سرداران گذاشتم! چون او بزرگ ترین سردار بود. او کسی بود که زندگی اش را در پای انقلاب و میهن گذاشته بود. او حتّی بیرون از وطن نیز مدافع حرم و حامی مردم مظلوم جهان بود ...
از تمرین روی بالشت و وسایل خانه قهرمان کشور شدم + تصاویر
صحبت کرد. دیارجنوب : به طور مختصر خود را معرفی نمایید. لاله نیکنام هستم متولد سال 1362، متأهل، دارای یک فرزند پسر و دو مدرک لیسانس مدیریت بازرگانی و ادبیات انگلیسی، پدرم برازجانی و مادرم اهل شهر کازرون است. قبل از شروع تخصصی ورزش، کارهای هنری زیادی انجام دادم که رسمی ترین کاری که سال ها پیگیرش بودم و رهایش نکردم بازیگری تئاتر بود ولی الان دو سال و نیم هست که فقط یک تئاتر بازی کردم و ...
سیر تا پیاز زندگینامه ویشکا آسایش بازیگر محبوب کشور + تصاویر
، رسم بود فامیل برای انتخاب اسم فرزندانشان سراغ ایشان می آمدند. او انتخاب کرد و به معنی نعمت الهی است ازدواج ویشکا آسایش با رضا قبادی ازدواج کرده است. ماجرای جالب ازدواج در جواب اینکه چرا بعد از 5 سال به ایران برگشتید میگوید : عاشق شده بودم. باید بر می گشتم تا با رضا قبادی ازدواج کنم من او را دوست داشتم. در آخر هم خودم رفتم و بهش اعتراف کرد ...
تاجگردون : پدرم را ساواکی معرفی کردند/ نمی خواهم به اعتبارنامه قالیباف اعتراض کنم
اتفاقاتی رخ می دهد. خلاصه داستان به حدود 150 سال پیش بازگشته و من تعجب می کنم از افراد تیزهوش سیاسی که چنین مطالبی را مطرح می کنند و در گزارش رسمی که علیه من به کمیسیون تحقیق دادند، پای این مطالب را امضا می کنند. گویا درباره پدرتان هم مسائلی را مطرح کردند. در کلیپ آقای زاکانی نوشته شده بود ارتباط با ساواک. هرکس این را می دید، فکر می کرد مقصود من هستم. درحالی که درباره پدرم ...
بازی گرجستانی، حرکت بر لبه تیز اغراق
دبستان را در مدرسه عنصری گذراند. در سال 1348 به اداره تئاتر رفت و نخستین تئاتر خود را در تالار سنگلج با نمایش نامه سنگ و سرنا به کارگردانی نصرت نویدی بازی کرد. گرجستانی در آن زمان به همراه خسرو شکیبایی، ناصر محمدی، نصرت نویدی، هادی اسلامی و... در گروهی به نام گروه دوم هنر ملی فعالیت کرد. او مدت ده سال هم بازیکن حرفه ای تیم فوتبال شاهین بود. زنده یاد گرجستانی درباره نخستین اجرای تئاتری اش گفته بود ...
نخست وزیر سابق پاکستان: هرگز جای خود را با زن دیگری در جهان تغییر نمی دهم
سیاسی و حزبی پدرش، مادرش و خودش، کودتا علیه پدرش و اعدام پدرش، حوادث بعد از آن، زندگی خانوادگی اش، زندگی در تبعید و زندانی شدن های مادرش و خودش، مرگ مشکوک دو برادرش، نخست وزیری خودش و... بی نظیر بوتو کتاب را تقریبا یک سال پیش از بازگشت به پاکستان به رشته نگارش درآورد. پیش از آن وی و خانواده اش به مدت هشت سال در لندن و دوبی به حالت تبعید خودخواسته زندگی می کردند. نخست وزیر سابق در مقدمه ...