سایر خبرها
حاج محسن در عید قربان، قربانی شد + عکس
دیدن این صحنه تازه متوجه شدم شب عملیات کجا آمده بودیم! رفت و آمد ارتفاع یک طرف، شهید و مجروح شدن نیروها طرف دیگر. کار بسیار سخت شده بود و زمان کم داشتیم. روز عید قربان رفتم تا در رودخانه پایین ارتفاع، تنی به آب بزنم، غسل کنم شاید نفسی تازه شود. همین که مشغول شدم صدا کردند که حاجی گفته به حاج همت بگویید آب دستش هست زمین بگذارد و بیاید. همان موقع یک لحظه توی دلم گفتم: بابا حاجی امان نمی ...
دیدم که جانم می رود!
! من بچه ها را با فریاد الله اکبر ترغیب می کردم که با چشم خودم دیدم یک عراقی با آرپی جی در حال شلیک به سمت من است، برای استتار به پشت سنگی رفتم که ناگهان همراه سنگ به هوا پرتاب شدم و به زمین خوردم. شلیک آرپی جی سبب شد عراقی ها پایین بروند. وقتی به زمین خوردم بلافاصله حس کردم که روحم دارد از بدنم جدا می شود و جسمم تلاش می کند که روحم را نگه دارد. نمی دانم چند لحظه طول کشید ولی حالت شیرینی ...
وصیت فرمانده تخریب لشکر 27 برای تشییع پیکرش
هایی که در جبهه داشت از تشرف به حج منصرف شد و در عید قربان همان سال به مسلخ عشق رفت. میریم صفا... کوچه وفا... پلاکش هزار... اهلشی بیا بالا...! حمید داوودآبادی، رزمنده و نویسنده دفاع مقدس اینگونه روایت می کند: پاییز سال 1365 همه نیروهای لشکر 27 در اردوگاه کرخه مستقر بودند. محل استقرار بچه های گردان تخریب با اردوگاه لشکر مقداری فاصله داشت. یک روز می خواستم به آنجا بروم تا به چند نفر ...
ماجرای شبی که مادر شهید موحددانش ظرف های رزمندگان را شُست
در آمد و ابتدا مأموریت حراست از بیت امام خمینی(ره) را بر عهده گرفت. با آغاز غائله کردستان به کردستان رفت و در چند عملیات پاکسازی علیه ضد انقلابیون شرکت کرد. پس از آن به جبهه اعزام شد و به عنوان جانشین محسن وزوایی در عملیات بازی دراز حضور یافت و در همین عملیات یک دستش قطع شد. شهیدموحد دانش پس از عملیات مطلع الفجر به مکه مشرف شد. مدتی بعد به تیپ 27 محمد رسول الله(ص) اعزام شد تا به عنوان ...
شهیده ای که کفنش حرم امام رضا را طواف کرد
به گزارش سرویس کتاب و نشر خبرگزاری رسا ، هرچند بارِ اصلیِ جنگی که صدام در سال 59 به مردم ایران تحمیل کرد بر دوش مردان بود، اما در این میان زنان نه تنها سهم کمتری از مردان نداشتند، بلکه شاید بتوان گفت بار معنوی این واقعه عظیم (دفاع مقدس) که همه جنبه های زندگی مردم را درگیر خود کرده بود بر عهده زنانی بود که با همراهی همسران و فرزندان و برادران خود زمینه فکری و تربیتی حضور مردان را در جبهه فراهم می ...
ساوه شمشکی: پیش پیش انتخابات را جمع بندی کرده اند و بسته اند!
را می دادند اما با این قیمت ها که ورزشکار نمی تواند خودش هم تجهیزات را تهیه کند و هم شبانه روز در اردو باشد. پس کی کار کند که منبع درآمد داشته باشد؟ بعد از این صحبت ها علیه ما جبهه گرفتند که شما بقیه را تحریک می کنید! ما چند نفر بودیم که نامه ای را با هم امضا کردیم. فدراسیون رفت به بچه ها گفت شما امضای تان را پس بگیرید فعلا ما این یک نفر را حذف کنیم... بعدها فهمیدم تصور فدراسیون این است که من ...
کاپیتان تکواندو: منظورم از قیاس خادم با تختی، بزرگواری خادم بود
. از طرفی آنقدر درد مردم زیاد است که اصلا کسی به کرونا فکر نمی کند. مثلا وقتی به این مناطق می رویم بچه ها دورمان را می گیرند که خاله توپ آوردی، دمپایی آوردی؟ یا یک روز هوا آنقدر گرم بود که سرت را بالا می گرفتی نفس کشیدن سخت می شد. بعد بچه ها می گفتند خاله کولر نمی آوری؟ ما شب ها از گرما نمی توانیم بخوابیم. من اغلب وقتی از سفر برمی گردم یک روز کامل حالم خوب نیست و ناراحتم. بنابراین با شرایطی که ...
خاطرات عملیاتی که در روز روشن انجام گرفت / تجربه شیرین ؛ دیدم که جانم می رود!
چشم خودم دیدم یک عراقی با آرپی جی در حال شلیک به سمت من است، برای استتار به پشت سنگی رفتم که ناگهان همراه سنگ به هوا پرتاب شدم و به زمین خوردم. شلیک آرپی جی سبب شد عراقی ها پایین بروند. وقتی به زمین خوردم بلافاصله حس کردم که روحم دارد از بدنم جدا می شود و جسمم تلاش می کند که روحم را نگه دارد. نمی دانم چند لحظه طول کشید ولی حالت شیرینی بود. با تلاش زیاد و با کمک بچه ها بلند شدم و چفیه عربی دور ...
با شهدای جهاد دانشگاهی؛ شهید شیرزاد شریفی
متوجه شدم یک هفته قبلش من شهادت او را در خواب دیده بودم. روزهای پنجشنبه یا جمعه حتما تلفن می کرد. هفته آخر خبری نشد. دو سه روز صبر کردم باز هم خبری نشد. تلگراف کردم باز خبری نشد. به تبریز تلفن کرد. به بیمارستان ها و بنیادهای شهید تلفن کردم تا اینکه در بنیاد شهید تبریز گفتند توچه نسبتی با او داری؟ گفتم یکی از بستگانش هستم. خانواده اش ناراحت او هستند تا اینکه از پشت تلفن صدای گریه ...
چند خاطره از خبرنگار لشکر خوبان به روایت مادر شهید مجید جباری شهیر
می کند. در سالهایی که ماموریت پاسداری مجید در سنگر صداوسیمای مرکز تبریز بعنوان مجری و گزارشگر متمرکز بود و حتی علاوه بر برنامه صدای پاسدار برنامه سیمای صنعت را هم اجرا می کرد؛ برخی زنان محله می گفتند مجید دیگر رزمنده نیست و به دنبال شهرت دنیا است که مجید وقتی این حرف ها را شنید گفت حتما با لباس پاسداری رفت و آمد میکنم تا همه بدانند تا آخر عمر بسیجی و رزمنده و عاشق شهادت هستم. همان گونه ...
زندگی نامه روحانی شهید محمودرضا ساعتیان
به گزارش خبرنگار دفاع پرس از یزد، محمودرضا ساعتیان سومین فرزند محمد حسین و بی بی شمایل گلشن تفتی ، در بیست و سوم دی سال 1340 در شهرستان یزد متولد شد. او در آغوش گرم خانواده که ملهم از اسلام ناب محمدی بود پرورش یافت. پدرش معلم بود و همواره بر روند تربیت صحیح و درسی محمود نظارت داشت. وی مقطع ابتدایی را با موفقیت پشت سر گذاشت و سپس به مدرسه راهنمایی صالحی زاده (معراج) رفت. ...
یادی از امیر آسمان ایران/ پرواز تا بی نهایت
به گزارش پایگاه خبری راه مبین به نقل ازباشگاه خبرنگاران جوان از قزوین، سرلشکر شهید عباس بابایی سربازی عاشق، متقی و وفادار بود که پانزدهم مرداد سال 1366 به آسمان پر کشید و جاودانه شد. این بزرگ مرد 37 ساله در طول عمر تقریباً کوتاه خود، منشاء امنیت و آسایش بسیاری از هموطنان در جبهه های جنگ با ابتکار و نبوغ جنگی و حتی در پشت جبهه در زندگی خصوصی خود به نیازمندان شد. بابایی یکی از ...
خوردبین: حکایت برانکو با سرمربی آرژانتینی فرق می کند ؛ کالدرون رفیق نیمه راه پرسپولیس بود!
مهیا بود می روم. چندی پیش افشین پیروانی از شما دعوت به عمل آورد و سر تمرین پرسپولیس حاضر شدید و پیراهن شماره 14 را به رسم یادبود گرفتید. بله، همین طور است. از دیدن بروبچه های پرسپولیس خیلی خوشحال شدم. به یحیی گل محمدی هم تبریک گفتم که تیم خوبی ساخته است. فکر می کنید پرسپولیس برابر نساجی بی انگیزه بازی کرد، چون قهرمانی اش مسجل شده بود؟ محمود خوردبین گفت ...
ادامه مسیر پدر با روایت عاشقی های بی ادعا
خورده بوده جنازه پدرم را به اهواز می آورد. او تصریح می کند: ما از پدرم بی خبر بودیم، برادرم آن زمان 14 سال داشت. او آن قدر گریه کرده بود که پای تلفن صدایش را نمی شنیدیم تا اینکه موضوع را به ما گفت، همه در ناباوری بودیم. قرار شد با ماشین دایی ام به اهواز برویم . تا پیکر پدرم را بیاوریم و حالا درست چهار روز از شهادت پدرم گذشته بود. در این مدت هم برادرم، پیکر پدرم را در یخ نگه داشته بود و چون ...
نخبه جنگ های نظامی ایران
از منافقان افتاد. از همانجا پایه های موشکی ایران شروع شد. حاج احمد در ابتدا، یکی از منافقان را کشت و پس از جمع کردن سایر روسای منافقان در مراسم ختم وی در قبرستان قرارگاه اشرف آنجا را با موشک هدف قرار داد و روسای آنها هم کشته شدند. از همان روز به بعد دیگر مسعود رجوی در قرارگاه اشرف در عراق دیده نشد. علی جانزاده از خصوصیات اخلاقی شاخص او گفت: او در زمان جنگ اصفهان به مقتصد معروف بود. در ...
شهیده ای که کفنش حرم امام رضا (ع) را طواف کرد
توی کیفم، گفتم: هر کدومش در اومد، مال مریم. یک کفن از کیفم کشیدم بیرون، طوافش دادم و مالیدم به ضریح. فقط همان یک کفن را توانستم متبرک کنم. دعا کردم و خواسته هایم را گفتم: یا امام رضا! مریم رو به آرزوش برسون، بچه های ما رو توی جبهه پیروز کن. سریع برگشتم عقب. باورتان نمی شود؛ دوباره جمعیت برگشت سر جای خودش. انگار برای یک لحظه این جمعیت همه رانده شدند عقب که من این کفن را طواف بدهم. برگشتم ...
سرم درد می کرد برای پخش اعلامیه
دعا هم باز در فکر حکومت خدا بودم. دعا که تمام می شد همه چپ چب نگاهمان می کردند. شاید با خودشان فکر می کردند این دو تا بچه کم سن و سال چه مشکلی دارند که این طور ضجه می زنند. بهشان حق می دادم. از شدت گریه وقتی بر می گشتم خانه تا دو ساعت سردرد ولم نمی کرد. برای رفت و آمد کمی مشکل داشتم. یک دختر چهارده پانزده ساله تک وتنها، شب و نصفه شب از این مجلس به آن مجلس. پدرم مستقیم سین جیمم نمی کرد که ...
آسوده بخواب
سفر نمی رود. مادر که بدون بدرقه بچه هایش بدون ریختن آب پشت سرش جایی نمی رود. حالش هر لحظه بدتر بود، اما فقط من بودم که می دانستم چرا برای رفتن دل نمی کند. کنارش رفتم و آرام لبم را به گوشش نزدیک کردم. به اوگفتم آسوده بخواب عزیزم. کسی که منتظرش هستی نمی آید.
خرید و فروش خطوط رند تلفن همراه
کلی از خانه تعریف کرد. من فقط می خواستم قیمتش را بدانم. گفت ما گذاشتیم متری 47. چند تا خانه بالاتر گذاشته 62. ما چون فروشنده ایم این قیمت گذاشتیم؛ 31. منظورش 31 میلیارد تومان بود. لابد با تخفیف ویژه اقشار مستضعف . گفتم قیمت دو تا خانه است. گفت قیمت بیست تا ملک است. پرسیدم خط های دیگر هم قیمتش همین قدرهاست؟ گفت داریم. از دو تومان داریم تا همین 18 تا. از میلیارد داشت صحبت می کرد. مثل بچه ...
دل یک شهید در آسمان مشهد/مادر دلم زیارتی ناب می خواهد
آسمان مشهد مادرش در خاطره ای می گوید: روزهای آخر که می خواست دوباره به جبهه برود مدام می گفت: مادر دلم زیارتی ناب می خواهد... دوست دارم به زیارت آقایم علی ابن موسی(ع) بروم... ان شاالله بعد از این عملیات اول به زیارت آقا می روم و بعد به خانه می آیم. بله آقا علی بن موسی رضا (ع) او را طلبید... شهادت وی سرانجام در 11 مرداد ماه 1367 در عملیات پاکسازی جاده اهواز خرمشهر و شلمچه مجروح وپس از انتقال به بیمارستان مشهد در جوار مرقد مطهر ثامن الحجج به شهادت رسید. انتهای متن/ منبع: پرونده فرهنگی، مرکز اسناد ایثارگران فارس و سایت نوید شاهد فارس ...
سرنوشت پهلوان گود گرمدشت در حلقه تنگ محاصره دشمن
درآمد و پس از مدتی سپاه پاسداران زرین شهر را تاسیس کرد. مدتی نیز مسؤولیت توپخانه سپاه مریوان و دزلی را پذیرفت. وی ماه ها با گروهک های ضدانقلابی جنگید و در عملیات محمد رسول الله (ص) با سمت فرمانده عملیات حاضر شد. قجه ای بعد از شرکت در عملیات فتح المبین با سمت فرمانده گردان سلمان فارسی در عملیات بیت المقدس شرکت کرد و سرانجام در جاده اهواز – خرمشهر در تاریخ 1361 در سن 24 سالگی به شهادت ...
ناراحتم که نتوانستم همه افراد کلینیک سینا را نجات بدهم
طبقه بالا بیاورم. او را 5 متر بردم بالا و بعد دیگر نتوانستم. یکی از دوستانم قبلا نگهبان بیمارستان شهدا بود. داد زدم و به او گفتم بیا بالا. زمانی که او آمد یک طناب بستم و او را بالا کشیدم. آن مرد را کول کردیم و تا 7 طبقه بالا بردیم و از طریق پشت بام نجات پیدا کرد. خانمی هم بود که چون روی تخت عمل بود دمپایی پایش نبود. کفش هایم را به آن خانم دادم تا شیشه در کف پایش نرود. چون زمان انفجار ...
پسر پلید به نسرین دست درازی کرده بود! / برادرش در پشت بام چه دید !
کردم کتاب خواندن بهانه است! چرا از خواهرت نپرسیدی؟ در آن زمان به سنی رسیده بودم که با نسرین رودربایستی داشتم، نتوانستم! مادرت چطور؟ مادرم فقط گفت یک مزاحم دارد و وی نیز او را نمی شناسد! فقط پشت بام که دلیل نمی شود؟ چند باری خواهرم را در کوچه و خیابان دیدم و بعد سر و کله محمود هم پیدا شد. البته اصلا به سمت خواهرم نرفت، اما تصور کردم او ...
عزاداری زیر عکس صدام!
شهدای ایران: حسن ابوحمزه از رزمندگان دفاع مقدس در خاطره ای نوشت: بچه های جنگ می دانند سخت ترین لحظات آن روزها ، ساعت اولیه بود که پس ازشب عملیات به خط دوم بازمی گشتیم و غم دوری دوستان و همرزمانی که شهید یا اسیر یا مفقود شده بودند بچه ها را می کشت. سه چهارشب پس از عملیات والفجرهشت بعد ازعبور از اروند و پشت سر گذاشتن شهرفاو ، کیلومترها جلوتر در جاده فاو ام القصر دوباره زدیم به ...
ادای دین سینماگران به جامعه پزشکی
در این سال ها زنان و مردانی جان خود را کف دستشان گرفتند تا جوانان این مرز و بوم سلامت به جبهه های حق علیه باطل برگردند. پزشکان و پرستاران همواره در اولین صف خدمت بوده اند و جوانمردی و رشادت های بسیاری در این عرصه به خرج داده اند، چه آن زمان که جنگ و دفاع از میهن بود و چه حالا که درگیر جنگ با ویروس کرونا مهمان ناخوانده جهانی هستیم، همواره این مدافعان سلامت هستند که مشغول خدمت رسانی هستند و بی منت ...
خاطرات خواندنی زنان یک روستا از سال های جنگ
چیزی کم و کسر ندارید؟ خداقوتی می گفت و می رفت در روایت فوق به جز حال خوش دو نکته هم قابل توجه است. هم در این خاطره و هم خاطرات دیگر، مدام تکرار شده که به نان های جبهه دست نمی زدند. نه تنها به نان ها حتی به خاک قندها. خاک قندهایی که الک می شد و از آن برای پخت مربا استفاده می کردند. کتاب نان سال های جنگ در 192صفحه، تیراژ دو هزار نسخه و با قیمت 20هزار تومان به همت انتشارات راه یار راهی بازار نشر شده است و علاقه مندان برای تهیه این کتاب، علاوه بر کتابفروشی ها می توانند از طریق سایت Ammaryar.ir اقدام کنند. انتهای پیام/ ...
جان دادند برای جان دادن
می خواد به داد مردم برسه؟ با همه این دغدغه ها برای کمک به مریض ها، حواسش به حال پدرش هم بود. وسط های تیرماه بود که بعد از کار کردن در چند شیفت پی در پی به خانه آمد. سفره را پهن کردم تا بعد چند روز، دوباره کنار هم شام بخوریم. هنوز آشپزخانه بودم که صدای امیرحسین آمد: بابا... بابا... چشمات رو باز کن. همسرم آن شب ایست قلبی کرد و درگذشت. امیرحسین بعد از فوت پدرش دوباره سر شیفت رفت. چند روز که گذشت، کم ...