سایر منابع:
سایر خبرها
خط قرمز ما حفظ حرمت جامعه هدف است
فرمودند اگر به دنبال حفظ این انقلاب هستید، اگر بدنبال عزت این نظام هستید، در جهت ترویج فرهنگ ایثار و شهادت کار کنید. علی رغم همه فشار هایی که امروز استکبار به جامعه ما تحمیل کرده است، اعتقاد دارم با عنایت شهدا و با مدیریت جهادی می توانیم این عقب ماندگی ها را جبران کنیم. مسئله مسکن ایثارگران استان یزد 100 درصد حل شد؛ این نبود مگر به عنایت شهدا و همت دستگاه های مجموعه اداری ذیربط. دعا کنید با ...
ناگفته های فاجعه منا از تشکیل زنجیره انسانی گارد ویژه سعودی پیش از حادثه، تا امنیتی کردن منطقه حادثه
که به مادرم می گفت یک عقده ای بعد از شهادت مجید در دلم مانده است. این درک ناقص من بود از مادران شهدا؛ من وسط صحبتشان پریدم و به ایشان گفتم شما الگوی صبر هستید و تشییع جنازه مجید و منزل شما آمده ام. شما یک قطره اشک برای مجید نریختید. چرا عقده دارید؟ این مادر فرمودند عقده ام این است که فقط یک پسر داشتم. ایکاش پسران دیگری داشتم و برای انقلاب هدیه می کردم. خانواده شهدای مدافع حرم بسیار ...
ازدواج جوان مشهدی با یک دختر مرده / با او در یک مهمانی شبانه آشنا شدم!
پدر و مادرم بودم، ولی تا کلاس اول دبیرستان بیشتر درس نخواندم و ترک تحصیل کردم چرا که تحت تاثیر محیط زندگی و دوستان خلافکارم قرار گرفته بودم و گاهی با آنان به مشروب خواری می رفتم. پدرم به دلیل بیماری که دارد فقط از صبح تا شب پای بساط مواد مخدر است و به کسی کاری ندارد. بعد از ترک تحصیل، به هر کاری دست زدم تا درآمدی داشته باشم، ولی بیشتر پول هایم را با رفقایم هزینه می کردم، تا این که سه سال ...
وساطت نوه برای تحقق آرزوی پدربزرگ؛ وصیت شهید خوش محمدی: یک قدم جلوتر یا عقب تر از " ولی فقیه" حرکت نکنید
خیلی پیگیر رفتن به سوریه بود از هر طریقی می خواست خود را به جمع مدافعان حرم برساند. همیشه حرف حضرت آقا را تکرار می کرد که یک پاسدار هیچ وقت بازنشسته نمی شود و معتقد بودند که تا وقتی زنده هستند باید برای حفظ نظام و انقلاب و امنیت کشور تلاش کنند". دختر که هنوز نتوانسته با جای خالی پدر کنار بیاید اما با صلابت زینبی ادامه می دهد: "پدرم همیشه توصیه می کردند برای پیروزی حق بر علیه باطل دعا ...
ما به عشق امام رضا(ع) زنده ایم
شما خواهد بود. پس از اتمام کار همان شخص آمد و کار را دید و به لطف خداوند مورد قبول واقع شد به همان شخص گفتم: شما هنوز تحصیلات دانشگاهی نداشتید و به اصطلاح مهندس نبودید که من شاگرد بنا بودم و از این جور کارها می کردم. پس از اتمام کار در کتابخانه حدود 15 سال بعد به حرم مطهر و پروژه های اماکن متبرکه منتقل شدم. یادم هست که با مرحوم حاج محمدعلی الهامی نیا، بزرگ معمار معرق کار حرم، کار می ...
■ آخرین نماز در حلب به چاپ چهارم رسید
. سراسیمه به سمتش رفتم و گوشی تلفن عباس در ساک بود؛ گرفتم، نگاهم به آن خیره شد... روی صفحه نوشته بود: اذان به وقت حلب یک سالی از شهادت عباس می گذرد هنوز در خانه ما صدای اذان در سه نوبت به افق حلب پخش می شود یکبار بار دست بردم که حذفش کنم دلم نیامد با خود گفتم بگذار هر روز ندای الله اکبر در خانه طنین انداز شود تا مرحمی بر دل باشد. چاپ چهارم آخرین نماز در حلب؛ مجموعه خاطرات شهید مدافع حرم عباس دانشگر در قطع رقعی و 176صفحه، به کوشش پدر شهید(مومن دانشگر) به رشته تحریر و توسط انتشارات شهید کاظمی روانه بازار شد. منبع: خبرگزاری حوزه ...
کتاب شهید مدافع حرم عباس دانشگر بر پله چهارم نشست
اذان از ساک کنار اتاق است. سراسیمه به سمتش رفتم و گوشی تلفن عباس در ساک بود؛ گرفتم، نگاهم به آن خیره شد... روی صفحه نوشته بود: اذان به وقت حلب یک سالی از شهادت عباس می گذرد هنوز در خانه ما صدای اذان در سه نوبت به افق حلب پخش می شود یکبار بار دست بردم که حذفش کنم دلم نیامد با خود گفتم بگذار هر روز ندای الله اکبر در خانه طنین انداز شود تا مرحمی بر دل باشد. چاپ چهارم آخرین نماز در حلب ...
روی پنهان اسارت
...، بیست وپنج ساله شده بودم. هفت سال منتظر بودم که عشقم برگردد و وقتی برگشت، بین عشق پدر و پسر مانده بودم و این یکی از صد مشکل تازه بود. 80 درصد زنانی که پسر داشتند و همسرشان اسیر شد، دچار مشکلاتی مثل من شدند اما هنوز در دایره سکوت اند. امیدم این بود که برگردد و در آغوشش آرام بگیرم. اما چطور برگشت؟ سرشار از خشم و اضطراب. پسرم نه پدر داشت، نه مادر. تمام روزهای جوانی ام صرف دفاتر مشاوره مدارس شد؛ می ...
حافظه قلب
دوماهنامه تخصصی ادبیات داستانی سروا منتشر شده است، در ادامه می خوانید: عام مرا دیوانه احمق و خنگ تلقی می کردند، روزها مانند یک سال و سال ها مانند چند قرن سپری می شد، شاید گمان کنم چون روزها و سال ها دیر می گذشت، بساط دُهلم به پا بود و شادمان بودم، اما نه شاید اگر زود نیز می گذشت؛ برای من تفاوتی نداشت من همان خنگ و دیوانه ای هستم که مردم خطابش می کنند. حال گذران زندگانی چه کند و چه سرعت ...
عکس اینستاگرامی راز سرقت طلایی را فاش کرد
برادرم زنگ زدم و گفتم با ماسک و دستکش و شیلد بیا. اما در نهایت خودم باعث شدم که لو برویم. اصلا حواسم نبود که زن همسایه از فالوورهایم در اینستاگرام است. من معمولا برای تبلیغ کارهایم عکس می گذارم. آخرین عکس و فیلمی که استوری کردم کاشت ناخن یکی از مشتریانم بود و آن روز ساعت زن همسایه را بسته بودم و اصلا حواسم نبود که همین نکته کوچک مرا گیر می اندازد. با اموال مسروقه چه کردید؟ بخشی از طلاها را فروختم و بابت اجاره دادم اما بخش دیگر طلاها در خانه ام کشف شد. ...
اعضای باند مخوف سرقت مسلحانه در انتظار محاکمه
...، گریه می کردم و فریاد می کشیدم. آن ها می خواستند من را ساکت کنند، اما آن قدر وحشت کرده بودم که کارهایم دست خودم نبود. چون خیابان شلوغ بود و توجه مردم به آن ها جلب شده بود، کمی آن طرف تر من را از ماشین به بیرون پرت کردند. هرچند پسر نوجوان مشخصاتی از این سارقان به مأموران داد، اما پلیس موفق به بازداشت آن ها نشد تا اینکه چند ماه بعد دوباره شکایتی در منطقه شهرری به مأموران داده شد مبنی بر اینکه ...
خاطرات شفاهی سپهبد شهید قاسم سلیمانی؛ از دفاع مقدس تا دفاع از حرم
... در جلسه ای که خدمت مقام معظم رهبری رسیده بودیم، من این مسئله را مطرح کردم و خبر دستگیری و شرح ماوقع را به ایشان گفتم و منتظر عکس العمل مثبت و خوشحالی ایشان بودم. رهبری بلافاصله فرمودند: همین الان زنگ بزن آزادش کنند! من بدون چون و چرا زنگ زدم، اما بلافاصله با تعجب بسیار پرسیدم که: آقا چرا؟ من اصلاً متوجه نمی شوم که چرا باید این کار را می کردم؟ چرا دستور دادید آزادش کنیم؟ ...
پست اینستاگرامی زن آرایشگر راز سرقت صندوقچه طلا را فاش کرد
به گزارش خلیج فارس؛ وی در ادامه گفت: شوهر من مهندس است و زیاد به خارج از کشور سفر می کند. چون من علاقه زیادی به ساعت مچی دارم، از هر کشوری برای من یک ساعت می آورد. اما حالا همه سرقت شده است. با شکایت زن جوان تحقیقات پلیسی آغاز شد. سالم بودن در ورودی حکایت از آن داشت که سارق با کلید وارد خانه شده است. این در حالی بود که زن صاحبخانه و همسرش مدعی بودند چند روز قبل کلید خانه شان گم شده بود. در ادامه بررسی ها، کارآگاهان به سراغ دوربین ها ...
اصغر وصالی اهل پشت میز نشستن و عافیت طلبی نبود
آنجا همسر دکتر چمران را دیدم که از من پرسید، مصاحبه کردی؟ گفتم نه. نبودند. روز بعد به سراغ دکتر چمران رفتم تا سوالاتم را از وی بپرسم. او پرسید که دیروز با اصغر وصالی صحبت کردی؟ گفتم نه. نبودند. در حین صحبت بودیم که ناگهان اصغر وصالی وارد اتاق شد. من حسابی ترسیده بودم که نکند دروغم فاش شود. دکتر چمران از وصالی پرسید که دیروز کجا بودی؟ او هم گفت که در پادگان بوده و جایی نرفته است. خدا رو شکر که دکتر ...
گفت وگو با قاتلی که پسربچه ای را با 89 ضربه چاقو به قتل رسانده بود
هستی؟ متولد سال 74 هستم. از 22 سالگی تا حالا به اتهام قتل در زندانم. قبل از دستگیری شغلت چه بود؟ یک مدت در یک چاپخانه، کار صحافی می کردم، اما فقط یک مدت کوتاه بود. بعد بیرون آمدم و اغلب اوقات در خانه بیکار بودم و سرم در لاک خودم بود. گوشه ای کز می کردم و با کسی حرف نمی زدم. چرا گوشه گیری می کردی؟ 10 سالم بود. یک روز در پارک تنهایی داشتم بازی می کردم که یک ناشناس من را ...
این زن از قتل شوهرش پشیمان نیست
زد که از حال رفتم. وقتی چند ساعت گذشت احساس کردم نفرت تمام وجودم را گرفته است به هر راهی برای نجات خودم فکر می کردم بن بست بود حتی یک لحظه هم تحمل دیدنش را نداشتم، تصمیمم را گرفتم. نیمه شب بود با چاقو بالای سرهمسرم رفتم و یک ضربه به او زدم و فریاد زدم خسته ام کردی. از خواب پرید با همه زورش به من حمله کرد و من را دوباره کتک زد. دیگر نتوانستم تحمل کنم و ضربه بعدی را به گردنش زدم. ...
رئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران: ایثارگران برای فروش سهام بانک دی عجله نکنند
توصیه من به جامعه ایثارگری این بود که برای فروش سهام عجله نکنند، چون اتفاقات خوبی در بنیاد شهید رخ می دهد. من یک حرکت و جوششی را بین همکاران عزیز می بینم، چون در این فضا است که خلاقیت ها رشد می کند. به همین علت فکر می کنم تا پایان شهریور آن مشکلاتی که شما هم خبر دارید، از قبیل زیان انباشته ای که در بانک دی بود، جبران می شود و زمینه را برای افزایش سرمایه در بانک دی فراهم می کنیم. ...
صدای خنده رزمندگان آخرین یادگاری برای مادرانشان شد
می بردم و با آن صدای رزمندگان را ضبط می کردم. مصاحبه هایی که با رزمندگان عملیات های کربلای 4 و کربلای 5 داشتم هیچ ربطی به صداوسیما ندارد. در زمان انجام این دو عملیات خودم معاون عملیاتی گردان بودم و با بچه ها صحبت می کردم و صدایشان را ضبط می کردم. می گفتم بخندید، چون بعد از شهادت شما مادرتان این خنده ها را می شنود. این صحبت ها خیلی گل کرد. سردار اصانلو آن زمان فرمانده گردان بود و یک روز می خواستم با ...
درخواست پدر شهید حججی از وزیر ارشاد
بلندی برای منطقه داشت. صالحی یادآور شد: یکی دیگر از دستاوردهای مبارزه و شهادت در مسیر دفاع از حرم، جلوگیری از تجزیه منطقه بود، به نظر می آید جریان استکبار جهانی بعد از ایجاد رژیم اشغالگر اسرائیل در 1948 به دنبال ایجاد یک غده سرطانی دیگر برای برهم زدن جغرافیای خاورمیانه بود، اگر مدافعان حرم نبودند اتفاقاتی می افتاد که پیامدهای آن تا سال ها و حتی قرن ها وجود داشت، همانطور که اگر شهدا در ...
شهید بابایی، خلبانی که شوق پرواز او را آسمانی کرد
(عج) خمینی را نگهدار. به خدا قسم من از شهدا و خانواده شهدا خجالت می کشم وصیت نامه بنویسم. حال سخنانم را برای خدا در چند جمله انشاالله خلاصه می کنم. خدایا مرگ مرا و فرزندان و همسرم را شهادت قرار بده. خدایا، همسر و فرزندانم را به تو می سپارم. خدایا، در این دنیا چیزی ندارم، هرچه هست از آن توست. پدر و مادر عزیزم، ما خیلی به این انقلاب بدهکاریم. عباس بابایی 22/4/ ...
مهدی فردای همان روزی که خواب دیدم پرنده شده به شهادت رسید!
اینجا کلیک کنید انگار توی دلم قند آب کرده باشند، قبراق از پله های زیرزمین رفتم پایین. به خودم می گفتم فوق فوقش چند روزی بستری است و بعد مرخص می شود! با خوابی که دیده بودم به کمتر از شهادت فکر نمی کردم. هنوز مزه توت زیر زبانم بود. کلید لامپ را زدم. پق. شیشه های لامپ آفتابی جلوی پایم خرد و خاکشیر شد. توی مغزم چراغی روشن شد. به یاد چشم های فریده افتادم. چرا چشمانش این قدر قرمز بود؟ چادرم را ...
روایت های شنیدنی علی عصاران از 6 سال حضورش در جبهه و اعلام اشتباه اسمش در فهرست شهدا
نهار اعزام شدم. به صاحب کارم زنگ زدم و گفتم اگر زنده ماندم، برمی گردم و دینم را ادا می کنم، اگر هم شهید شدم، حلالم کن و او هم من را حلال کرد. از خانواده هم تلفنی خداحافظی کردم و رفتم. 2 سال ماندم و بعد از 2 سال تازه سنم به خدمت رسید و 18 /8 / 63 از مشهد برای خدمت دوباره به جبهه اعزام شدم. عجبشیر و کوهستان های سومار عصاران برخلاف خدمت قانونی دوساله، خدمتش 3 سال طول کشید. 3 سال در ...
مصاحبه با یکی از راویان دفاع مقدس بنام مسلم نبی
حرم نمی شناختند، به اسم شهدای هشت سال دفاع مقدس می شناختند. چند ماه بعد مسلم خیزاب رفت، بعد عبدالرضا مجیری، مرتضی زارع، سید یحید براتی، علی شاهسنایی، سجاد مرادی، عبدالحسین یوسفیان و در آخر هم شهید مهدی اسحاقیان. مسلم خیزاب که رفت به بچه ها گفتم مسلم خالصانه یک نصفه روز به خادمی کاروان شهدا آمد و شهدا هم او را برای خود خریدند! هر چه رحمت بود از همان روز به لشکر آمد. من در این یک سال کل زندگی ام ...
بعثی ها برای اسارت او جایزه گذاشتند
: ابراهیم به همراه یکی از برادرانش در جبهه بود و پیش از شهادتش، برادرش را فرستاده بود و او که آمد تا دو روز خبر شهادتش را به ما ندادند و ساعت 10 شب بود که از همه شهرها در حیاط خانه مان آمدند و عزاداری هایی مانند هیئت عزاداری های بزرگ برای ابراهیم برگزار کردند آنجا متوجه شدم ابراهیم نه تنها پسر، همسر، پدر و برادر خوبی است بلکه برای همه عزیز و قابل احترام است. او می گوید: دوری از او هنوز پس از ...
کتاب لبخندی به معبر آسمان منتشر شد
.... اتوبوسی از سمت تدارکات و خدمات که حمام هم آنجا بود، آمد. دست بلند کردم و ایستاد. بلافاصله در باز شد، جوانی را دیدم که صورتش را با ماشین تراشیده بود. گفتم: برادر کجا می روید؟ گفت: می ریم صفا... کوچه وفا... پلاکش هزار... اهلشی بیا بالا...! جا خوردم. از این لات بازی ها در جبهه ندیده بودم. به ناچار سوار شدم. غیر از او و راننده، کس دیگری توی ماشین نبود. به چشم های او که نگاه کردم ...