سایر منابع:
سایر خبرها
شب قتلگاه!
افتاد در نیاوردمش. این رسم قشنگ را از زندایی کوچکم یاد گرفته ام. یک سال بعد از ماه صفر رفتیم خانه دایی دیدم یک جفت گوشواره روی میز کنسول است پرسیدم: چرا این ها اینجاست؟ زن دایی که سیده خانمِ رقیق القلبی است، گفت: من اولِ محرم زینت هایم را کنار می گذارم الان آورده ام دوباره گوشم بندازم. شاید الان بند نینداختن و ابرو برنداشتن دیگر رسم نباشد اما این ها عشق بازی است، احترام قلبی ...
شنیدستم سلیمانی ز یک مور
مقررات برای همه است یک عکاس عکسی منتشر کند زحمات همه به باد می رود. گفتم: چشم، خودِ من دیشب معترض بودم هر کسی یه دوست و آشنا آورد دورِ ما جا داد، فاتحه فاصله خونده شد . تمام پشت بام ها را به مربع های یک در یک تقسیم کرده اند، با پارچه های نواری شکلِ سفید که معمولاً برای تنظیم صفوف نماز جماعت استفاده می شود، با همان چسب پهن قرمز هم سرِ زاویه ها را دانه دانه محکم می کردند تا در رفت ...
دختر 14 ساله مادرش را بخاطر تلفن همراه کشت!
می داد و از دستش خسته شده بودم. وقتی پدرم قهر کرد و می خواست خانه را ترک کند به او گفتم که همراهش می روم اما چند روز بعد دلم برای مادرم تنگ شد و از پدرم خواستم مرا به خانه برگرداند. وقتی به خانه رفتم فقط چند ساعت خوب بودیم چون مادرم دوباره شروع به اعتراض کرد و گفت که من معتاد تلفن همراه هستم. سر همین موضوع با هم درگیر شدیم. حتی کتک کاری کردیم و هر دو با ناراحتی خوابیدیم. حدود ساعت 5 صبح بود که ...
تکلیف ما در این عصر تبیین سیره سیدالشهداء است/ اقبال به دین در دنیا زیاد شده است
که رسیدم. کاروانیان گفتند حضرت عباس(ع) عنایت کرده است و این بچه شفا گرفته است. این مدرس دورس عالی حوزه در ادامه گفت: او آمد جلو و گفت خوب شدم. به عنایت حضرت عباس شفا گرفتم. کیسه قرص را پاره کرد و بین الحرمین پخش کرد. گفت این حرف را که زدی خیلی به من برخورد رفتم شبکه های ضریح را گرفتم. داشتند چراغ ها را خاموش می کردند. لامپ سبز داخل ضریح جرقه ای در ذهنم زد. عباس را قسم دادم و گفتم به حق ...
زندگینامه و وصیتنامه شهید محسن حججی
ایستاده ام و ایستاده ام رو به همه شما، رو به رفقا، رو به خانواده ام، رو به رهبر عزیزم و رو به حرم. زندگینامه و وصیتنامه شهید محسن حججی حرامزاده ای خنجر به دست است و دوست دارد که من بترسم و حالا که اینجا در این خیمه گاهم هیچ ترسی در من نیست. تصویرم را ببرید پیشکش رهبر عزیز و امامم سید علی خامنه ای و فرمانده ام حاج قاسم و به رهبرم بگویید که اگر در بین مردمان زمان خودت و ...
ناگفته های یک جانباز از 35 سال بی خوابی
و مغازه اتوکشی را که فروخته بودم دوباره خریدم و شبانه روز کار می کردم .حالا روزی صد لباس با دست می شستم و بالای پشت بام پهن می کردم و همزمان دنبال کار می گشتم. مسوؤل هیأت مهدیه، رحمان گلابی و مسوؤل هیأت قائمیه آقای اکبریان که خیاط بود و با خرج هیأت برای بچه های هیأت زن می گرفتند. با کمک دوستم شهید قیم که عضو هیأت قائمیه خرمشهر بود به صنایع مجتمع فولاد پهلوی معرفی شدم و با قبولی در ...
فتح الله زاده: برای خوش تیپی بازیکنان هم پول می دادم!
تومان حقوق می گیرد، نمی تواند بپذیرد که قرارداد یک فوتبالی 10 میلیارد و بالاتر از آن است، اما شاید یک کارشناس فوتبال بگوید آن بازیکن بیشتر از 10 میلیارد هم می ارزد، چون می تواند آن بازیکن را سال بعد دو برابر بفروشد. من یک زمانی در یک مجله از مؤسسه اطلاعات، مدیر بودم و به مجموعه ام حقوق خوب می دادم. بعد که خودم صاحب امتیاز یک مجله خصوصی شدم، به سردبیرم 20 میلیون حقوق می دادم، چون می دانستم دارم چه ...
نازبیگم خانه اش را برای کمک به جبهه فروخت
یت می کند: روزی در منطقه در حال گشت زنی بودم که خمپاره ای کنارم منفجر شد. چند دقیقه ای همه چیز جلوی چشمانم تیره و تار شد. تنها سر و صدای بچه ها را می شنیدم و چند دقیقه بعد همه جا در سکوتی مطلق فرو رفت. مدتی بیهوش بودم. گیج گاهم ترکشی به آن اصابت کرده بود و موج انفجار به شدت آزارم می داد. احساس کردم که مادرم کنارم نشسته و با پنبه ای صورت خون آلودم را پاک می کند. حالتی مثل خواب و رؤیا بود. دائم می گفتم: -مادر، زحمت نکش! خودم صورتم را می شویم. که یک دفعه بیدار شدم و خانمی تقریباً پنجاه ساله را بالای سرم دیدم که اشک می ریخت و دعا می خواند و صورتم را پاک می ...
سفری با عطاهای فراموش نشدنی
.... در این میان سهم من نورآباد ممسنی شد. و قرار این بود که 3 روز در شهر بمانیم و موقعیت آن شهر را برای فعالیت هایمان بسنجیم. اوایل تابستان 54 بود که وارد نورآباد شدم. یک روز بعد با شهید حاج موسی رضازاده(از شهدای جهاد سازندگی و از اهالی کازرون مقیم ممسنی) آشنا شدم. و از همان روز دوستی ما با هم شکل گرفت. دوستی ای که سالیان سال ادامه پیدا کرد. یک دوست خوب. در همان سفر متوجه حضور تعدادی ...
دختری که خواستار عروسی مجلل بود، به دست نامزدش به قتل رسید
پرتوقع بود و همیشه غر می زد. وی درخصوص روز حادثه گفت: در تدارک مراسم عروسیمان بودیم. خانواده همسرم به شهرستان رفته بودند تا به بستگانشان کارت عروسی بدهند. روز حادثه من درخانه پدرزنم بودم و مثل همیشه با همسرم جر و بحثم شد. می گفت باید عروسی مجلل می گرفتی و از سالنی که برای مراسم رزرو کرده بودیم، ناراضی بود. من هم عصبانی شدم و گفتم چرا همیشه ناراضی هستی؟ چرا همیشه حرف مردم برایت ...
رهیافته آمریکایی:برای مقابله با شبهات مسلمانان درباره مسیحیت، تصمیم گرفتم به مطالعه قرآن بپردازم
سحرهای این ماه، این قطره از دریای دعای ابوحمزه را می چشند، لطف بی نهایت خدا را بیشتر و بهتر احساس می کنند که خود، دستشان را گرفته است و هدایتشان کرده است. و ما هم اگر صادق باشیم و حق جو، دست هدایت خدا را بهتر احساس خواهیم کرد. پیش از مسلمان شدن چه دینی داشتید و دغدغه ها و انگیزه های دینی تان در چه حد بود؟ من در خانواده ای پروتستان بزرگ شدم، همیشه دختری خداترس بودم و یادم نمی ...
برگزاری مسابقه کتابخوانی قرار بانه در کردستان
شهید کاظم پورامین (استان مازندران، شهرستان تنکابن) (1366 ه.ش) • شهادت شهید شمس الله خواجوندصالحی (استان مازندران، شهرستان نوشهر) (1366 ه.ش) • شهادت شهید محمد نوری (استان خراسان رضوی، شهرستان رشتخوار، روستای براکو) (1366 ه.ش) • شهادت شهید مدافع حرم محمدحسین اکبری (لشکر فاطمیون) (1393 ه.ش) • شهادت شهید مدافع حرم مرتضی عطایی (استان خراسان رضوی، شهرستان مشهد) (1395 ه.ش) • شهادت شهید مدافع حرم احمد غلام ...
جزئیاتی از حالات آیت الله طالقانی در آخرین لحظات حیات
سرحال به نظر می رسید و تصور هیچ گونه مسئله ناراحت کننده ای نمی رفت. بعد از صرف شام آقای طالقانی گفتند چون از راه رسیده و همه خسته هستیم، بهتر است برویم و استراحت کنیم. خودم آنقدر خسته بودم که با لباس روی تخت افتاده و فورا به خواب فرورفتم. هنوز نیم ساعتی نگذشته بود که خانمم صدایم زد و گفت: پاشو آقا دارد صدایت می کند . گفتم: بگذار بخوابم. خانم گفت: پاشو! آقا بالای پله ها ایستاده و چند بار ...
پاسخ اسیدی مرد معتاد به درخواست طلاق همسرش
منتقل کردیم. مأموران پلیس در ادامه برای تحقیق به بیمارستان رفتند و از زن 33 ساله که فریبا نام دارد، تحقیق کردند. شوهر معتادم به رویم اسید پاشید وی که به سختی حرف می زد، گفت، عامل اسیدپاشی شوهر معتادش است و در ادامه با کلماتی بریده بریده در توضیح حادثه گفت: من لیسانس حقوق دارم و کارمند حقوقی شرکتی هستم. چند سال قبل با شوهرم که سهیل نام دارد، آشنا شدم و باهم ازدواج ...
پول ویزیتم اجباری نیست!
هم اجباری نیست چه در مطب و چه در خانه مریض. اگر مریض دوست داشت که بدهد و به قول معروف توان پرداخت را داشت همان را می گیرم و این طور فکر نمی کنم که چون با وسیله خودم آمده ام و راه دور بوده است و بنزین مصرف کرده ام و وقت بیشتری از من گرفته شده باید این مقدار پول بگیرم. من حسابگر نیستم. اگر خانواده ای دوست داشت همه پول ویزیت را بدهد می گیرم ندهد هم هیچی. مریض هایی که دارید همه از همان ...
امین حاج قاسم تاب فراق فرمانده اش را نداشت
وقتی مصطفی برای خدمت سربازی اش به آباده شیراز رفته بود یک ماه به پایان خدمتش مانده بود که پیگیر استخدامش در سپاه شدم. آنقدر رفتم و آمدم که به من می گفتند خودت می خواهی استخدام سپاه شوی. بالاخره مصطفی پاسدار شد. از 18 سالگی عضو سپاه شد و 20 سال سابقه کاری داشت. من مشوق پاسداری پسرم بودم. علاوه بر اینکه مادر و فرزند بودیم با هم دوست بودیم ...
همراه با چهره ماندگار هنر آرایشگری/ قیچی طلایی را کنار گذاشتم و با قیچی مهربانی آرایشگر کارتن خواب ها شدم
درازی را طی کرده اید؟ دقیقاً از چه زمانی حس کردید دلتان می خواهد قیچی به دست بگیرید و روی موی دیگران هنرنمایی کنید؟ - از وقتی یادم می آید، شیفته هنر آرایشگری بودم. خودم هم هیچ وقت متوجه نشدم این علاقه از کجا در وجود من شکل گرفت. اما از حدود 15 سالگی که فهمیدم فقط دوست دارم در این حوزه فعالیت کنم، سراغ آرایشگاه های مردانه رفتم و درخواست کردم مرا به عنوان شاگرد قبول کنند. بالاخره پایم به ...
مرد تهرانی زنش را با اسید سوزاند تا طلاق نگیرد!
پاشی ادامه داد: چند بار تلاش کردم که سهیل اعتیاد را ترک کند و زندگی مان را دوباره بسازیم اما هر بار بعد از ترک کردن مواد دوباره به سراغ آن می رفت تا اینکه تصمیم گرفتم او از او جدا شوم و فکر می کردم سهیل وقتی متوجه ماجرا شود اعتیادش را کنار بگذارد اما بی فایده بود و سهیل مرا تهدید کرد. زن جوان گفت: دیگر تصمیم خودم را گرفته بودم و به دادگاه رفتم و درخواست طلاق دادم و همین شروع تهدیدهای ...
مرد بی نوا مچ زن خائنش را با دمادشان گرفت / پرونده عجیب در تهران + عکس
داماد خانواده که در رابطه پنهانی با عروس خانواده زنش در ارتباط بود با ضربات چاقو مرد غیرتی به قتل رسید. 3 سال پیش بود که یک روز اتفاقی، زودتر زمان همیشگی به خانه بازگشتم . همسرم متوجه حضور من نشده بود و سرش توی گوشی بود و داشت پیامک ارسال می کرد. اما با دیدن من هول شد و گوشی از دستش افتاد و من که به این رفتارش شک کرده بودم گوشی را گرفتم و شماره ها را چک کردم و آنجا بود که متوجه شدم او مشغول ...
ساعت 5 بود که غواصان با ردپای مه به برهوت زیبا رسیدند
، عراقی ها برگشتند بالای سرم و من تازه دو ریالی ام افتاد که اسیر شده ام و فهمیدم چه خاکی بر سرم شده است؟ همان لحظه دلم رفت کربلای امام حسین (علیه السلام) و یاد کاروان اسرای کربلا افتادم. به خودم دلداری دادم که ادامه رسالت و جهاد من لابد در اسارت است؛ البته اگر زنده بمانم!
رفتن تا یک قدمی مرگ به خاطر اعتماد بیجا
...> مرد 70 ساله بعد از درمان مورد تحقیق قرار گرفت و به کارآگاهان گفت: من در خانه ویلایی ام به تنهایی زندگی می کنم و پسرم به وضعیت من رسیدگی می کند. یک ماه قبل در پارک با مردی 28 ساله به نام اسماعیل آشنا شدم. بعد از آن هر وقت به پارک می رفتم اسماعیل را می دیدم و باهم حرف می زدیم. یک بار به اسماعیل گفتم که در خانه ویلایی قدیمی زندگی می کنم و خانه ام نیاز به تعمیر و باغ خانه ام نیاز به باغبانی دارد ...
داستان کوتاهی از جلال آل احمد
همسایه ها تعریف کردم؛ نمیدانم کدام یکی شان گفتند خوب، زن، میخواستی بچه ات را ببری شیرخوارگاه بسپری. یا ببریش دارالایتام و... نمیدانم دیگر کجا ها را گفت. ولی همانوقت مادرم باو گفت که خیال میکنی راش میدادن؟ هه! من با وجود اینکه خودم هم بفکر اینکار افتاده بودم،، اما آنزن همسایه مان وقتی اینرا گفت، باز دلم هری ریخت تو و بخودم گفتم خوب زن، تو هیچ رفتی که رات ندن؟ و بعد بمادرم گفتم کاشکی این کارو کرده ...
یک روز با زنان رهاشده از اعتیاد در مرکز اقامتی فرشتگان گچساران/ دوستان ناباب، عامل فلاکت زنان معتاد
...> در میهمانی ها با مصرف سیگار و شیشه و هروئین آشنا شدم. در یک میهمانی مختلط، که چهار پسر و چهار دختر بودیم مصرف مشروب مرا از خود بی خود کرد نفهمیدم کجا هستم و چه می کنم از آن تاریخ آلوده مصرف شیشه شدم می دانستم این تجمعات به من آسیب می رساند می دانستم نباید بروم اما کنترل اراده دست خودم نبود عنان اختیارم را مواد مخدر به دست گرفته بود و اخطارهای خانواده به وقت اطلاع یافتن هم در من چاره ساز نشد. ...
قتل 2 سرپرست خانواده در 2 جنایت خانوادگی
معتاد به مواد مخدر هستم که شب حادثه به خانه مان رفتم و از پدرم پول خواستم اما او به من پول نداد. خیلی خمار بودم و در حال عصبانیت از خانه بیرون رفتم و بعد از اینکه با یکی از دوستانم مواد مصرف کردم، دوباره به خانه برگشتم تا از پدرم پول بگیرم. این بار با خودم بنزین آوردم تا پدرم را تهدید کنم اما او به تهدیدهای من توجهی نکرد که بنزین را به داخل خانه پاشیدم و فندک زدم و خانه آتش گرفت. من فکر نمی کردم ...
حجت الاسلام رفیعی؛ خودبینی
سوال : دختر جوانی هستم که واجباتم را انجام می دهم و از محرماتی که باعث زمینه ی گناه می شود دوری می کنم. اینها باعث شده که من نسبت به خواهرها و برادرانم که این کارها را انجام نمی دهند دچار خودبینی بشوم. من در دلم آنها را پایین تر از خودم می بینم. من فکر می کنم بخاطر این افکار خدا از من خشمگین است و شاید خدا آنها را بیشتر از من دوست داشته باشد. هر کاری می کنم نمی توانم این عیب را در خودم از بین ...
درخشش یک نخبه با چشمان کم نور
. برای همین تصمیم گرفتم از فردای همان روز به مدرسه نروم. همین شد که موضوع را به خانواده ام گفتم. آنها اول مخالفت کردند و گفتند باید به مدرسه بروم ولی وقتی اصرار مرا دیدند، حرفی نزدند. همین شد که من ترک تحصیل کردم. چند وقت بعد دوباره تصمیم به ادامه تحصیل گرفتید؟ چهار سال طول کشید تا فهمیدم اشتباه کرده ام. چهار سال تمام در خانه نشسته بودم. نه کاری بلد بودم و نه می توانستم مفید باشم. گوشه ...
30 مقام کشوری، 30 سال رکاب زدن بی وقفه
دوش خانواده باشد. چرا با به دست آوردن کار، هزینه ای را از روی دوش خانواده برندارد. بدین ترتیب اقدام های اولیه برای جذب در سپاه دانش را انجام می دهد. هنگامی که دوره های آموزشی تمام می شود چند شهر از جمله گرمسار، بندرعباس و حومه تبریز را برای شروع کارش به او پیشنهاد می دهند. این معلم بازنشسته می گوید: از آنجایی که کمی ترکی بلد بودم و ریشه ای ترکی داشتم تبریز را انتخاب کردم. با خودم گفتم هر چه دورتر ...
دل نوشته عضو منتخب اتحادیه صنف چاپخانه داران خطاب به رهبر انقلاب: تضییع حق اصناف توسط خائنان خادم نما
.... آقاجان من از تبار همان ها هستم که شما و امام راحلمان لقب شیربچه های انقلاب به ما عنایت فرمودید. 15 ساله بودم که به ندای “هل من ناصر ینصرنی” لبیک گفتم، افسوس که از غافله عاشقان جا ماندم و سهمم به جای پرواز شد اسارت و یادگاری های حزب بعث که دردشان در برابر زخم هایی که امروز بر دلم نشسته حقیر و ناچیز است. آقا جان، آن اوایل که دل نگران نفوذی ها بودید، هرچند باورش برایم سخت بود ...
هنرمندان کوچک دیروز الان دقیقا کجا هستند؟
آمدم و بعد هم کنکور دادم و در رشته کارگردانی هنر قبول شدم. آن زمان کار های کمتری را قبول کردم، چون دوست داشتم دوباره با توشه پری برگردم و خودم را نشان بدهم، اما دیگر هیچ وقت به آن نقطه اوج برنگشتم. خودم را مدل نمی دانم ادامه صحبت مان به شغل دیگر و البته محبوب آقای بازیگر می رسد. طراحی و گاهی هم مدلینگ لباس. ضیغمی می گوید: طراحی لباس را از پدرم یاد گرفتم. او سال ها خیاط و دانش ...
طالقانی؛ آیت اللهی نواندیش اما انقلابی
انقلابیون پرشور مسلمان قرار گرفت و در نخستین پیامش مردم را به وحدت و پیروی از رهبری یگانه امام خمینی فراخواند. محرم سال 1357 (آذر ماه) برای انقلاب لحظه حساس و سرنوشت سازی بود. آیت الله طالقانی همگام با امام(ره)، برای شدت بخشیدن به قیام مردم، در اول محرم با بهره گیری از سخن آغازین امام حسین(ع) در نهضتش، پیامی حماسی برای ملت ایران فرستاد که منجر به راهپیمایی ها و اعتصاب های گسترده ای شد ...