ماجرای چاقویی که به هیات حاج قاسم در کرمان رسید
سایر خبرها
آرزویم این است که خداوند ریشه کفر و استکبار را بخشکاند
خدا به من امانت داد و خودش هم گرفت. وی ادامه داد: قصه ی نعمت الله هم قصه شهادت و بهشت بود، یادم می آید یک شب با من تماس گرفت دلم برایش خیلی تنگ شده بود با لحنی خوشحال و خندان گفت؛ مادر مهمان نمی خواهی؟ نذری ات را آماده کن که پسرت دکترایش را گرفته و دارد دست بوس مادر و پدرش می آید انگار دنیا را به من داده بودند فورا نذری را که برای اتمام تحصیلش به گردنم گذاشته بود تهیه کردم. نذر کرده بودم ...
داستان ضرب المثل بچه خمیره خدا کریمه
بچه ندارم. تو قدری خمیر روی شکم من گذاشته ای. من چطور بگویم بچه دارم؟ مادرگفت: نترس بچه خمیره، خدا کریمه و هر طوری بود دختر را متقاعد کرد. تاجر که شب به خانه آمد، عیالش با شرم و حیا و با حالتی ترسان گفت: تاجر باشی سلامت باشد، من بچه دارم. تاجر از این خبر خیلی شاد شد. مادر دختر هم در هر پانزده روز مقداری به خمیر اضافه می کرد و روی آن را با پوست دایره می پوشاند. به این ترتیب نه ماه ...
کامیونی با بار مشق های ننوشته
چسبیده بود، اما باز هم خوش مزه بودند؛ آن قدر خوش مزه که دلت می خواست کاغذش را هم بخوری. مامان می گفت: خودش که بچه ندارد، برای این که دق نکند و دردش را فراموش کند، هر بچه ای را که می بیند، خیال می کند بچه ی خودش است. آهِ پرصدایی می کشید و زیر لب ادامه می داد: قربان خدا بروم که به یک نفر که این قدر عاشق بچه هاست، بچه نمی دهد، آن وقت... حرفش را ادامه نمی داد، اما آن قدر بزرگ شده بودم که بدانم منظورش ...
سبک زندگی مجتهدی که خود را آیت الله نمی خواند
تواند روح انسان را جلا را بدهد و تلنگری در میان زندگی روزمره ما باشد. حاج سید مهدی قوام یکی از همین چهره ها بود که سال های نه خیلی دور در میان مردم و با مردم زندگی می کرد، اما سبک زندگی او رنگ و عطر اسلامی داشت. برای آشنایی با این چهره مؤمن، پرهیزکار و مردم دار گفت وگویی با محسن گل محمدی، خواهرزاده آقا سید مهدی قوام، انجام داده ایم تا بخش هایی از زندگی این عبد صالح خدا مورد بازخوانی ...
زبان بسته های قرنطینه
به هرحال مشغول بودم. خانه نشینی خیلی اعصابم را به هم ریخته بود چون دیگر نمی توانستم دائم هم خانه مادرم بروم و در خانه حبس شده بودم. یک روز همسرم با یک بچه گربه به خانه آمد. گفت مال دوستم است البته دروغ می گفت چون من وسواس تمیزی دارم و همان وقت هم خیلی غر زدم که این را زودتر ببر. کل خانه را روزنامه پهن کرده بودم و کار خانه ام چند برابر شده بود. خلاصه که بعد از چند روز گفت این را برای ...
کوه هایی چه بلند!
پیش می رفت، توی مسیر، فراوان، به کوهنوردانی برمی خوردیم که خیلی زرنگ تر از ما بودند و خلاف جهت ما حرکت می کردند؛ آن هم پیاده و بدون تله! خدا قوت گفتنشان خیلی به من می چسبید. من و بابا، به مامان قول داده بودیم که به خاطر کرونا، از خیر املت رستوران های بین راه بگذریم. بعد از صرف صبحانه ی مختصر، دوباره راه افتادیم. جلوتر از برنامه ی زمان بندی بودیم. کم کم، نوک سفید قله ی کوه، نارنجی می شد و ...
پیشگویی یک عارف برای گره گشایی از شهادت طلبی شهید حدادیان
.... استغاثه می کردم. آل یاسین می خواندم، به امام زمان (عج) توسل می کردم. گریه می کردم و می گفتم آقا این ها می خواهند نظام را از ما بگیرند. شما یاری کنید! محمدحسین خیلی فعال بود. هر شب تا صبح برای گشت و شناسایی می رفت کمک بچه های پایگاه، موقع رفتنش آیت الکرسی می خواندم و بهش فوت می کردم. دیگر از محمد حسین دل شستم. مطمئن بودم شهید می شود. مدتی می رفت دیدن بزرگان؛ مثل آقای حسن زاده آملی ...
بازداشت نامادری 4 ماه پس از مرگ پسر 8 ساله
و از طرفی پدرشان می خواست بچه ها پیش او باشند. پسرهایم نزد او ماندند و قرار شد در هفته دو بار بچه ها را ببینم اما دیر به دیر آنها را می دیدم. یک شب قبل از حادثه بچه ها را پیش خودم بردم چون تولد پسر کوچکم چند وقت قبل بود. وقتی آنها را به خانه بردم برایش جشن گرفتم. کلی آن شب شاد بودیم و فیلم و عکس گرفتیم و بچه ها در صفحه اینستاگرامشان گذاشتند. ساعت 4 بعد ازظهر، بچه ها را برگرداندم. آن موقع بچه هایم ...
سیری بر زندگی نامه شهید جواد علی محمدی
منطقه دوپازای سردشت به درجه رفیع شهادت نائل آمد. خاطرات، پدر شهید: یک بار به مرخصی آمد گفت این بار می روم و بعید می دانم برگردم. رفت و شهید شد. پاسگاه مرزی که جواد آن جا شهید شد کنار جاده سردشت به قلعه دیزه قرار دارد. این پاسگاه خراب شده بود منتهی پس از بازسازی به نام پاسگاه شهید جواد علی محمدی نام گذاری شد. وصیت نامه شهید: موقعی که دیدم به این خاک خدا و امام زمان(عج) و خاک اسلام تجاوز شد، نباید در خانه بنشینم. در این صورت باید برای خود یک وظیفه اسلامی و مسلمانی بدانم که به جبهه حق علیه باطل بروم. انتهای پیام/ ...
بازخوانی کتاب| سوءقصد به جان آیت الله یزدی و مصاحبه با خبرنگاران خارجی
نبودم و اساسآ تا قبل از این که نماینده مجلس شوم، دستم به اسلحه نخورده بود. در واقع برای خیلی ها سلاح تهیه کرده بودم، ولی خودم اسلحه به دست نگرفته بودم. ظاهرا فرد سوءقصدکننده به بالای دیوار می رود و نگاهی به داخل حیاط منزل می اندازد و می بیند که بچه های ما خوابیده اند، ولی من با اراده الهی در آن وقت منزل نبودم در آن زمان تابستان بود و به علت گرمی هوا ما شب ها در حیاط می خوابیدیم. او جایش را عوض می کند ...
مسئولان محترم! نفس های این پسر هنرمند به همت شما گره خورده
آزاردهنده اش، درد و رنج مضاعفی به بیماران CF تحمیل کرده و سلامتی آنها را بیش از پیش مورد تهدید قرار داده، سراپا گوش شدیم برای شنیدن گلایه های این مادر دردمند که در جای جای صحبت هایش مدام تکرار می کند: خیال نکنید فقط دغدغه پسر خودم را دارم ها. دل من برای همه بچه های سی اف می تپد ... ابوالفضل در کودکی 50 روز بعد... به قول قصه گوهای قدیمی، خدا بعد از دو دختر گیس گلابتون ...
مصاحبه منتشر نشده آیت الله یزدی/ از توصیه خاص به هاشمی رفسنجانی تا دیدار 3 نفره با احمدی نژاد
دوتا دیگر را گذاشتند برای اینکه آقای هاشمی بیاید. سوال: خبرگان سال 94 را می فرمایید؟ این خبرگان اخیر که من دیگر در خبرگان نبودم. سوال: آیت الله مهدوی در آن وقت مرحوم شده بودند. بله. سوال: آیت الله مهدوی در سال 93 مرحوم شدند. یعنی تا زمان حیات ایشان ارتباط برقرار بوده است؟ بله، برای این اواخر است؛ من تا اواخر بودم. بعد از فوت ایشان است. ...
قاتل شیما با پدر و مادر مقتول روبرو شد + فیلم
در محلی که کنده بودم دفن کردم. کسی تو را ندید؟ حیاط پوشیده از درخت است و از جایی دید ندارد برای همین اصلاً معلوم نبود من چکار می کنم. از طرفی نصف شب بود و نور کافی وجود نداشت که کسی متوجه من شد. چرا جسد را به آن خانه بردی؟ بهترین جایی که برای دفن جسد به ذهنم رسید آنجا بود. اول اینکه صاحب خانه پیرزن تنهایی بود و در زمان دفن جسد خانه نبود. بعد هم که داخل ...
شدم یک همیشه بی اعصاب!
...، دل من به آن خوش می شد. می گفتم پس به فکر من هم هستند. به خدا رفتم بنیاد ناخواسته صدایم بالا رفت. تماس گرفتند با 110 مرا دادگاهی کردن. سه میلیون تومان جریمه نوشتند. از آن روز به بعد دیگر پیگیر پرونده هم نشدم. گفتم چون اعصاب ندارم، خدای نکرده کار می دهم دست خودم، رها کردم. حالا هم اگر توانم برسد، به همسر و بچه ها می گویم، به انقلاب یاری بدهیم، به طور مثال روز 22 بهمن خودم ...
آمدند و گفتند: مدیریت و مالکیت کارخانه را فراموش کنید!
.... اگر بپرسید الان چی شد؟ می گویند شد سایپا دیزل . من فقط یک چیزی فهمیدم که همان یک چیز همه درس های لازم برای ماست، اینکه که صنعت در مملکت ما صاحب نداشته و ندارد. همان قبل انقلاب هم یک حرکت کورمالی بود. بعد انقلاب همان هم تمام شد. فقط بی صاحبی تمام ماند. شما این همه در ایران کار کردید، به فکر نیفتادید سرمایه گذاری در خارج کنید و پس اندازی بیرون از ایران داشته باشید؟ خارج ...
حسین در میدان مین با نور و آتش یکی شد
کردم و گفتم حسین مادرت گناه دارد و منتظر توست! با تعجب به من گفت حاج مسلم مگر شما دلتان می خواهد به خانه برگردید؟ من آمده ام که شهید شوم و امشب این اتفاق می افتد. حسین می دانست. همان شب در نیمه های شب در حالی که سوار بر ماشین بود و رانندگی می کرد تا مهمات و سلاح را به پشت سنگر ها برساند، روی مین رفت و با نور و آتش یکی شد به طوری که بدنش تکه تکه شده بود به شهادت رسید. همان شب شهادت مادرم حسین را ...
پسرانم سال ها مهمان حضرت زهرا(س) بودند
به گزارش نما، انسیه علی نژاد مادر شهیدان احمد و مهدی و جانباز 45 درصد محمد شیخ الاسلامی است. ابتدای تماسمان مادر شهیدان، حجت را بر ما تمام می کند که بعد از گذشت سال ها از شهادت فرزندانش دیگر خاطره ای از آن ها به یاد نمی آورد تا بتواند برای ما روایت کند، اما همان سؤال اول و دوم کافی بود تا انسیه علی نژاد بی هیچ تعلل و لکنت کلامی برایمان از زندگی و شهادت دردانه هایش یکی پس از دیگری روایت کند. او از ...
شاهرخِ کوکاکولا چطور حر انقلاب شد؟
به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان ، 17 آذر ماه سالروز شهادت شاهرخ ضرغام در جبهه آبادان دو ماه و نیم بعد از شروع طولانی ترین جنگ قرن بیستم و تجاوز رژیم بعث عراق به خاک کشورمان است. شاهرخ که بود؟ شاهرخ با نامِ شناسنامه ای ابوالفضل در اول دی سال 1328 در محله نبرد در شرق تهران متولد شد و درشت جثه ب ...
خواستگاری یک نفره جناب سرگرد از دختر افغانستانی!
. بیا با این میله من را بزن! دستم را می گرفت که با دستم توی صورتش بزند. می گفت: لااقل چیزی بگو تا وجدانم راحت بشود. در همین حین من گریه افتادم و خودش هم زد زیر گریه! من باردار بودم و حاج احمد سه ماه من را تنها گذاشته بود و رفته بود سوریه. مهنا هم دیر به دنیا آمد. انگار منتظر بود تا پدرش شهید بشود و بعدش بیاید. در این چند بار هم که از یزد آمد خیلی استرس داشت و مدام زنگ می زد و حال من را ...
بازچاپ رؤیای نیمه شب در بازار کتاب
برای ریحانه انتخاب کرده بود؛ هرچند بعید می دیدم که مادرش زیر بار قیمت آن برود. گوشواره را بیرون آوردم و به پدربزرگ دادم. مادر ریحانه گوشواره ها را روی مخمل گذاشت. با نگاهش گوشواره های قبلی را جستجو کرد. پدربزرگ گوشواره های گران بها را توی جعبه کوچکی گذاشت. جعبه را به طرف مادر ریحانه سراند. از قضا قیمت این گوشواره ها دو دینار است. در دلم به پدربزرگ آفرین گفتم. از خدا می خواستم که ریحانه صاحب آن گوشواره ها شود. قیمت واقعی اش ده دینار بود. یک هفته روی آن زحمت کشیده بودم. این رمان در 288صفحه و با قیمت45هزار تومان روانه بازار نشر شده است. انتهای پیام/ ...
منصوریان: در حق تراکتور جفا می شود و به شدت به VAR نیاز داریم/ خیلی عصبانی هستم
توپ با دست بازیکن حریف خورده است. *چرا حاج صفی تعویض نشد؟ حاج صفی، اشکان و ... لشگر یک نفره ما هستند به همین دلیل من بازیکن بزرگ را سخت بیرون می برم مثل امروز که اشکان اواخر بازی بیرون رفت. احسان در ضربات خوب بود. *من همیشه از حواشی دورم و فقط در کنفرانس حرف می زنم. علاقه ندارم در تیررس حواشی باشم، چون زندگی طوری نیست که درگیر حواشی شویم. جواد (نکونام) میهمان بود و نهایت میهمان ...
هوس تحویل زن ایرانی به ابوجعده !
پیچید : تمام منطقه تو محاصره اس! نمی دونیم چجوری خودشون رو رسوندن! با 14 نفر و کلی تجهیزات اومدن کمک! بی اختیار به سمت صورت ابوالفضل چرخیدم و به خدا حس می کردم با همان لب های خونی به رویم می خندد و انگار به عشق سربازی حاج قاسم با همان بدن پاره پاره پَرپَر می زد که مصطفی دستم را کشید و چند قدمی جلو برد : ببین! خودش کلاش دست گرفته! سردار سلیمانی را ندیده بودم و میان رزمندگان ...
روایت هایی تکان دهنده از زبان سه مبتلا به ایدز
، شاید حدود یه سال، انگار تازه یادمون افتاده باشه که ما هم زن و شوهریم، یه شب که شوهرم یه ذره سر حال بود، مث همه زن و شوهرا رفتیم رختخواب. چند وقت بعد، فهمیدیم مبتلا شده. منم آزمایش دادم، دیدم بله. کار از کار گذشته. اونقدر به هم ریخته بودم که اصلا نمیدونستم کجا هستم و چیکار باید بکنم. یه مدت همینجوری گذشت، تا اینکه یه روز دیگه طاقت نیاوردم و به خواهرم همه چی رو گفتم. اونم بالاخره خواهر ...
منصوریان: در حق فوتبال تبریز جفا نکنید/ انصاری را نمی شد کنترل کرد/علاقه ندارم در تیررس حواشی باشم
ما اگر جلو بیفتد گل زدن به ما سخت می شود و کاملا بسته و مالکیت به سمت گل دوم می رویم. سرمربی تراکتور گفت: ذوب آهن که بودم نزدیک به 14 امتیاز داوری اشتباه داشت. امروز هم داور روی آفساید دخالت نداشت اما روی گل اول گفتم که توپ با دست بازیکن حریف خورده است. منصوریان درباره اینکه برای تعویض ها برنامه داشتید و چرا حاج صفی تعویض نشد، عنوان کرد: این سوال بعید است. حاج صفی، اشکان ...
از جهنم سرد تا بهشت ارزنتاک روایتی ازشهید سید علی کاظم داور
یکی از بچه ها پرسیدم: مگر صبح نشده؟ برای چه هوا هنوز تاریک است؟ او خندید و گفت: بلند شو بندة خدا، الان شب است. نماز ظهر و عصرت هم قضا شد. تو از صبح تا حالا خواب بودی. دوازده ساعت مثل یک مرده افتاده بودم. آن قدر خسته بودم که هیچ چیز نفهمیده بودم. بچه ها هم دلشان نیامده بود بیدارم کنند... انتهای پیام/ ...
پورموسوی: ریکانی اصلا در آفساید نبود
می تواند با این جوان ها به آینده امیدوار و خوش بین باشد. *جا دارد به اکرمی یک خسته نباشید بگویم که قضاوت خوبی داشت اما کمک داور دوم این بازی جاگیری صحیحی روی گل ما نداشت. *من صحنه آهسته را دیدم، ریکانی اصلا در آفساید نبود. مطمئن بودم خود کمک داور هم دو دل بود و بعد از اینکه نیمکت استقلال اعتراض کرد، پرچم زد. *اگر این بازی مساوی نمی شد، واقعا در حق تیم ما اجحاف می شد. *من قبلاً هم گفتم که ما آمدیم بازی مقابل پرسپولیس را فراموش کنیم که خدا را شکر این اتفاق هم افتاد. منبع: میزان ...
پشت سر ولی فقیه حرکت کنیم
) کم تر از تصاویر حضرت آیت الله خامنه ای (مدظله العالی) است، با تبسمی زیبا گفت: مگر بین امام و سید قائد تفاوتی هست؟ ، گفتم: نه خب، ولی هرچه باشد او امام خمینی (ره) [بنیانگذار انقلاب اسلامی]است . بازخندید و گفت: اشتباه نکنید. الان (سال 1375) هفت سال از رحلت امام خمینی (ره) می گذرد و ایشان به ملکوت اعلا سفر کرده است، ولی آن که امروز حیّ و حاضر است و به درستی همان شیوه و مرام امام خمینی (ره) را ادامه ...