شهیدی که خیلی ها دوست داشتند جای او بودند
سایر منابع:
سایر خبرها
داستان ضرب المثل بچه خمیره خدا کریمه
بچه ندارم. تو قدری خمیر روی شکم من گذاشته ای. من چطور بگویم بچه دارم؟ مادرگفت: نترس بچه خمیره، خدا کریمه و هر طوری بود دختر را متقاعد کرد. تاجر که شب به خانه آمد، عیالش با شرم و حیا و با حالتی ترسان گفت: تاجر باشی سلامت باشد، من بچه دارم. تاجر از این خبر خیلی شاد شد. مادر دختر هم در هر پانزده روز مقداری به خمیر اضافه می کرد و روی آن را با پوست دایره می پوشاند. به این ترتیب نه ماه ...
آرزویم این است که خداوند ریشه کفر و استکبار را بخشکاند
خدا به من امانت داد و خودش هم گرفت. وی ادامه داد: قصه ی نعمت الله هم قصه شهادت و بهشت بود، یادم می آید یک شب با من تماس گرفت دلم برایش خیلی تنگ شده بود با لحنی خوشحال و خندان گفت؛ مادر مهمان نمی خواهی؟ نذری ات را آماده کن که پسرت دکترایش را گرفته و دارد دست بوس مادر و پدرش می آید انگار دنیا را به من داده بودند فورا نذری را که برای اتمام تحصیلش به گردنم گذاشته بود تهیه کردم. نذر کرده بودم ...
متادون برای خودکشی
ادامه تیم تحقیق به سراغ مادر بچه ها رفت وی گفت: به خاطر اختلافاتی که با همسرم داشتم از او جدا شدم. چون از نظر مالی نمی توانستم بچه ها را نگه دارم و از طرفی پدرشان می خواست بچه ها پیش او باشند پسرهایم نزد او ماندند و قرار شد در هفته دوبار بچه ها را ببینم اما دیر به دیر آنها را می دیدم. یک شب قبل از حادثه بچه ها را پیش خودم بردم چون تولد پسر کوچکم چند وقت قبل بود وقتی آنها را به خانه بردم برایش جشن ...
قاتل شیما با پدر و مادر مقتول روبرو شد + فیلم
هم گفتم اینجا آزاد است.... شیما چه مدت در خانه تو بود؟ حدود 40 یا 50 روز در خانه من بود. اصلاً در این مدت بیرون نرفت. او قرص اعصاب هم می خورد. چند روزی بود که قرص هایش تمام شده و خیلی به هم ریخته بود. گفت برایم قرص بخر . شب حادثه ساعت 11 شب داشتیم تلویزیون نگاه می کردیم که گفت چرا قرص نخریدی گفتم پیدا نکردم که شروع کرد به فحاشی و گفت اگر آدم درستی بودی خانواده ات از تو جدا ...
زبان بسته های قرنطینه
به هرحال مشغول بودم. خانه نشینی خیلی اعصابم را به هم ریخته بود چون دیگر نمی توانستم دائم هم خانه مادرم بروم و در خانه حبس شده بودم. یک روز همسرم با یک بچه گربه به خانه آمد. گفت مال دوستم است البته دروغ می گفت چون من وسواس تمیزی دارم و همان وقت هم خیلی غر زدم که این را زودتر ببر. کل خانه را روزنامه پهن کرده بودم و کار خانه ام چند برابر شده بود. خلاصه که بعد از چند روز گفت این را برای ...
پسرانم سال ها پس از اتمام جنگ، مهمان حضرت زهرا (س) بودند
از بچه ها راهی شدند؟ محمد، احمد و مهدی خودشان را به جبهه رساندند. اولین رزمنده خانه ام محمد بود که بعد از مدتی حضور در جبهه در سال 61 در عملیات الی بیت المقدس فتح خرمشهر به افتخار جانبازی نائل شد. بعد از او احمد و مهدی راهی شدند که به ترتیب در سال 63 و 66 به شهادت رسیدند و بعد از سال ها مفقودالاثری و بی خبری مان هر دو در یک سال تفحص و شناسایی شدند. من سال ها چشم انتظار آمدن بچه ها بودم ...
شاهرخِ کوکاکولا چطور حر انقلاب شد؟
به گزارش ایسنا، 17 آذر ماه سالروز شهادت شاهرخ ضرغام در جبهه آبادان دو ماه و نیم بعد از شروع طولانی ترین جنگ قرن بیستم و تجاوز رژیم بعث عراق به خاک کشورمان است. شاهرخ که بود؟ شاهرخ با نامِ شناسنامه ای ابوالفضل در اول دی سال 1328 در محله نبرد در شرق تهران متولد شد و درشت جثه بود. پدرش صدرالدین که کارگر ساختمانی بود در ...
خواستگاری یک نفره جناب سرگرد از دختر افغانستانی!
. بیا با این میله من را بزن! دستم را می گرفت که با دستم توی صورتش بزند. می گفت: لااقل چیزی بگو تا وجدانم راحت بشود. در همین حین من گریه افتادم و خودش هم زد زیر گریه! من باردار بودم و حاج احمد سه ماه من را تنها گذاشته بود و رفته بود سوریه. مهنا هم دیر به دنیا آمد. انگار منتظر بود تا پدرش شهید بشود و بعدش بیاید. در این چند بار هم که از یزد آمد خیلی استرس داشت و مدام زنگ می زد و حال من را ...
بازچاپ رؤیای نیمه شب در بازار کتاب
برای ریحانه انتخاب کرده بود؛ هرچند بعید می دیدم که مادرش زیر بار قیمت آن برود. گوشواره را بیرون آوردم و به پدربزرگ دادم. مادر ریحانه گوشواره ها را روی مخمل گذاشت. با نگاهش گوشواره های قبلی را جستجو کرد. پدربزرگ گوشواره های گران بها را توی جعبه کوچکی گذاشت. جعبه را به طرف مادر ریحانه سراند. از قضا قیمت این گوشواره ها دو دینار است. در دلم به پدربزرگ آفرین گفتم. از خدا می خواستم که ریحانه صاحب آن گوشواره ها شود. قیمت واقعی اش ده دینار بود. یک هفته روی آن زحمت کشیده بودم. این رمان در 288صفحه و با قیمت45هزار تومان روانه بازار نشر شده است. انتهای پیام/ ...
منصوریان: در حق تراکتور جفا می شود و به شدت به VAR نیاز داریم/ خیلی عصبانی هستم
توپ با دست بازیکن حریف خورده است. *چرا حاج صفی تعویض نشد؟ حاج صفی، اشکان و ... لشگر یک نفره ما هستند به همین دلیل من بازیکن بزرگ را سخت بیرون می برم مثل امروز که اشکان اواخر بازی بیرون رفت. احسان در ضربات خوب بود. *من همیشه از حواشی دورم و فقط در کنفرانس حرف می زنم. علاقه ندارم در تیررس حواشی باشم، چون زندگی طوری نیست که درگیر حواشی شویم. جواد (نکونام) میهمان بود و نهایت میهمان ...
روایت هایی تکان دهنده از زبان سه مبتلا به ایدز
، شاید حدود یه سال، انگار تازه یادمون افتاده باشه که ما هم زن و شوهریم، یه شب که شوهرم یه ذره سر حال بود، مث همه زن و شوهرا رفتیم رختخواب. چند وقت بعد، فهمیدیم مبتلا شده. منم آزمایش دادم، دیدم بله. کار از کار گذشته. اونقدر به هم ریخته بودم که اصلا نمیدونستم کجا هستم و چیکار باید بکنم. یه مدت همینجوری گذشت، تا اینکه یه روز دیگه طاقت نیاوردم و به خواهرم همه چی رو گفتم. اونم بالاخره خواهر ...
منصوریان: در حق فوتبال تبریز جفا نکنید/ انصاری را نمی شد کنترل کرد/علاقه ندارم در تیررس حواشی باشم
ما اگر جلو بیفتد گل زدن به ما سخت می شود و کاملا بسته و مالکیت به سمت گل دوم می رویم. سرمربی تراکتور گفت: ذوب آهن که بودم نزدیک به 14 امتیاز داوری اشتباه داشت. امروز هم داور روی آفساید دخالت نداشت اما روی گل اول گفتم که توپ با دست بازیکن حریف خورده است. منصوریان درباره اینکه برای تعویض ها برنامه داشتید و چرا حاج صفی تعویض نشد، عنوان کرد: این سوال بعید است. حاج صفی، اشکان ...
پورموسوی: ریکانی اصلا در آفساید نبود
می تواند با این جوان ها به آینده امیدوار و خوش بین باشد. *جا دارد به اکرمی یک خسته نباشید بگویم که قضاوت خوبی داشت اما کمک داور دوم این بازی جاگیری صحیحی روی گل ما نداشت. *من صحنه آهسته را دیدم، ریکانی اصلا در آفساید نبود. مطمئن بودم خود کمک داور هم دو دل بود و بعد از اینکه نیمکت استقلال اعتراض کرد، پرچم زد. *اگر این بازی مساوی نمی شد، واقعا در حق تیم ما اجحاف می شد. *من قبلاً هم گفتم که ما آمدیم بازی مقابل پرسپولیس را فراموش کنیم که خدا را شکر این اتفاق هم افتاد. منبع: میزان ...
شیر دشت ذوالفقاری/ خلافکاری که حر انقلاب لقب گرفت
آزادی ام را از ایشان گرفتم. یک بار هم خانمی محجبه به اینجا آمد و از من خواست او را به محل شهادت شاهرخ ببرم. به اتفاق همسرم با ایشان همراه شدم و دیدیم که دارد با دست و خطاب به شهید صحبت می کند. حین صحبت هایش گفت شهید، دو حاجتم را روا کردی، یک حاجت دیگر هم از تو می خواهم. چون من هم مثل تو بودم! بعد از این که صحبت هایش تمام شد، از او پرسیدم منظورتان از این که گفتید من هم مثل تو بودم، چیست؟ گفت من هم ...
هوس تحویل زن ایرانی به ابوجعده !
... می توانستم تصور کنم تکفیری هایی که حرم را با مدافعانش محاصره کرده اند چه ولعی برای بریدن سرهایمان دارند و فقط از خدا می خواستم شهادت من پیش از مصطفی باشد تا سر بریده اش را نبینم. تا سحر گوشم به لالایی گلوله ها بود، چشمم به پای پیکر ابوالفضل و مادر مصطفی بی دریغ می بارید و مصطفی با مدافعان و اندک اسلحه ای که برایشان مانده بود، دور حرم می چرخیدند و به گمانم دیگر تیری برایشان ...
یادداشتی در سوگ شهید عبدالرسول استوار| بالاتر از سرزمین کلمات
حفظ این همه تجربه و خاطره ... باید قلق سوژه ات را کمتر از چند ثانیه پیدا کنی و بعد از همان جا شروع کنی! آنقدر بگویی و بگویی تا تن دهد به نوشته شدن! فرصت کوتاه هست و تو باید تمام فلسفه نوشتنت را در چند ثانیه حلاجی کنی ! به چشمهای قهوه ای تیزبینش نگاه کردم و با همان لهجه شیرازی که مارا صمیمی تر نشان میداد گفتم: سردار هشت سال تو دل جنگ بودی و بارها ...
از جهنم سرد تا بهشت ارزنتاک روایتی ازشهید سید علی کاظم داور
یکی از بچه ها پرسیدم: مگر صبح نشده؟ برای چه هوا هنوز تاریک است؟ او خندید و گفت: بلند شو بندة خدا، الان شب است. نماز ظهر و عصرت هم قضا شد. تو از صبح تا حالا خواب بودی. دوازده ساعت مثل یک مرده افتاده بودم. آن قدر خسته بودم که هیچ چیز نفهمیده بودم. بچه ها هم دلشان نیامده بود بیدارم کنند... انتهای پیام/ ...
رزمنده ای که او را با شاهرخ ضرغام اشتباه گرفتند!
قبر رضاخان بودید. چه خاطره ای از آن روز دارید؟ یک روز همراه یکی از بچه های شجاع به اسم شیخ مرادی بودم. خلخالی آمد وگفت برویم حرم حضرت عبدالعظیم. به خلخالی گفتم حاج آقا چه کاری می خواهید بکنید؟ گفت می خواهم قبر رضا شاه را خراب کنم و جنازه اش را آتش بزنم. من قبل از تخریب مقبره، به بچه ها گفتم سنگ قبر را کنار بگذارند و بعد من مصاحبه کردم گفتم سنگ قبر تخریب شد و جنازه ای هم وجود نداشت و اثری ...
در آرزوی دیدار
دادم دستش. گفت: لازم نیست مادر، همین جوری می رم، اگه نیاز شد برمی گردم و ساکم را می برم. وقتی گفتم داخل جیب اش پول گذاشته ام برداشت و داد دستم. گفت: مادر اونجا بهمون همه چی می دن. لازم نیست! با پدرش او را از زیر قرآن رد کردیم و من هم به دنبالش به طرف ورزشگاه تختی رفتم. آنجا جمعیت آن قدر زیاد بود که او را ندیدم. فقط یک لحظه موقع حرکت اتوبوس دیدم که سرش را ...
گلایه مادر ابوالفضل جغتایی از بی تفاوتی آموزش و پرورش
وحش نشان داده و او سعی کرده است این استعداد را پرورش دهد: وقتی اولین بار اژد های شِرِک را دید، خیلی خوشش آمد. به زحمت 2 تا فیگور اژد ها برایش پیدا کردم. بعد برایش هم کتاب خریدم و هم از کتابخانه امانت گرفتم. الان به قول خودش اطلاعاتش فقط محدود به حیات وحش نیست. چون کتاب زیاد خوانده، در زمینه های بسیاری اطلاعات به دست آورده است. مدرک تحصیلی زهره قدیمی کارشناسی ادبیات است و خانه داری می ...
رجزخوانی شاهرخ با بلندگوی دستی!
خواندند و در کنارش غیبت می کردند و از بیت المال می خوردند و تهمت می زدند. خدا می گوید وای به حال چنین افرادی. امثال شاهرخ به باور قلبی و حقیقی درباره خدا، عبادت و پرستش رسیده بودند. آیت الله مشکینی می گفت من حاضرم 60 سال عبادتم را بدهم و دو رکعت نماز این ها را بگیرم. این را هم بگویم که عاقبت به خیری شاهرخ به دعای خیر مادرش هم ربط دارد. من با مادر شاهرخ صحبت می کردم و ایشان می گفت بچه ام رستم ...
کارآفرینی در خانه/ کرونا برایم یک کارگاه سوسیس و کالباس راه انداخت
آید باید چراغ های خانه روشن باشد. من باشم. بغلش کنم و گردن هم را بگیریم. در مواردی که به علت برنامه های مختلفی که ممکن است برای هرکسی پیش بیاید اگر روزی اینطوری نمی شد تا آخر شب در صدد جبران این خلاء می افتادم. جوری این الزام در ذهن من شکل گرفته که حتی در تمام این سال ها طوری بودم که بچه ها را باید خودم به مدرسه بدرقه می کردم. اگر هم قرار بود جایی بروم باید حتما بعد از رفتن بچه ها از خانه باشد و قبل ...
نوجوان فعال محیط زیست مشهدی که مترجم جانوران است
بچه ای می شناسین که درباره حیات وحش اطلاعات داشته باشه یا محیط زیستی باشه، و ایشون من رو معرفی کرده بودن. از این برنامه چند بار تماس گرفتن و کلی از من سؤال پرسیدن و گفتن بیاین برای ضبط. بعد از مدتی هم برنامه پخش شد. من حدودا پنج ساله بودم که کارتن شِرِک رو دیدم. توی کارتن شرک یک اژدهای جالبی هست که وقتی اون رو دیدم خیلی خوشم اومد. بعد رفتم دنبالش. چند تا اسباب بازی اژدها هم خریدم. بعدش ...
خاطرات یک بیمار کرونایی/ روایت شب هایی که صبح نمی شد
به گزارش حاج خانم صدایش می کنند؛ بانویی که در آستانه دهه ششم زندگی است. گفتم می خواهم از روز هایی که درگیر کرونا بود بشنوم. گفت: خدا نصیب هیچکس نکند. ایکاش مردم بیشتر رعایت می کردند و زنجیره انتقال قطع می شد، نه اینکه نزدیک به یک سال هنوز هم خانواده ها نگران بیماری و خدای نکرده از دست دادن عزیزانشان باشند. به خودم آمدم و دیدم حاج خانم قصه تلخ شب های پردردی را می گوید که برایش صبح نمی ...
بهلول، قاتل شیما کیست؟
گوید: "دخترم 3 مرتبه از خانه فرار کرد نخستین فرار او مرداد ماه سال 98 رقم خورد. آن روز توانستیم شیما را در خانه یکی از دوستانش پیدا کنیم و به خانه برگردانیم. دوستی که شیما در خانه اش پناه گرفته بود از سوی پدر اعدامی و از سوی مادر توزیع کننده شیشه است. دو هفته بعد شیما برای بار دوم از خانه رفت شیما را دوباره یافتم، اما با این فرق که شیما به موادمخدر شیشه آلوده شده بود. تصمیم گرفتم خیلی مراقب شیما باشیم ...
ناگفته های شنیدنی مجری محبوب دهه شصتی ها
کودکی؟ گرونی ها که خیلی وحشتناکه و اعصابمون رو خیلی خراب کرده. من آدم آرومی بودم و می گفتم اگه شرایط مناسب نیست نمی خورم و استفاده نمی کنم، ولی وقتی پای خانواده در میان باشه، نمی شه و اینها ترسناک تره. زمانی همه چی تقریبا توی وضعیت آرومی پیش می رفت. شما هیچ جور نمی تونین برنامه ریزی کنین. الان همه مون سردرگمیم، هی رفتن به جلو و به جایی نرسیدن و این که هرچی رو می خوای تهیه کنی یا ...
جعفر مختاری فر: حجازی از بچه اش هم، چنین درخواستی نداشت
ناصر حجازی سرمربی محمدان بنگلادش از آنها در استقلال انتظار داشت به تیمش راه بدهند؟ این پیشکسوت آبی گفت: ناصر حجازی مغرور بود که لازمه یک مرد بزرگ است اما خدا می داند تکبر نداشت. شما فکر می کنید غرور آقای حجازی در کنار شخصیت منحصربه فرد و اصولش به او اجازه می داد چنین حرفی بزند؟ من نمی دانم آقای فنونی زاده در مورد چه مطلبی دچار سوءتفاهم شده است ولی تا جایی که من بودم و یادم هست ناصر حجازی از بچه اش ...