سایر منابع:
سایر خبرها
آقای حسن بیگی از خودت بگو!
بودم که چه بنویسم تا چاپ شود و از همان جا، افتِ تحصیلی من شروع شد و برای اولین بار در کلاس چهارم دبیرستان مردود شدم و ناچار به اینکه تحصیل را در مدرسه شبانه ادامه بدهم و چون علاقه مند بودم خرج تحصیلم را خودم بدهم، در یک مغازه صفحه فروشی به عنوان فروشنده شروع به کار کردم، اما آنجا هم که بودم درست و حسابی دل به کار نمی دادم و از هر فرصتی که گیرم می آمد، برای نوشتن استفاده می کردم و نوشته هایم در ...
دست های تراشگر آقا و خانم تلاشگر/ از ساخت دستگاه تراش تا تلاشی که تمامی ندارد
زندگی اش شده، نشست و صحبت هایش را اینگونه آغاز کرد: علاقه به هنر مرا به اینجا کشاند، از بچگی به خاطر اینکه پدرم در صنعت چوب فعالیت می کرد به هنر علاقمند شدم و پس از آشنایی با استاد صفایی استاد تراش سنگ های قیمتی و نیمه قیمتی در نمایشگاه صنایع دستی سال 86 تراش سنگ را ادامه دادم. در این نمایشگاه با استاد صحبت کردم که بنده را به عنوان شاگردی قبول کردند و سه سالی پیش ایشان بودم اما از سال 90 و ...
مروری بر کتاب خاطرات مستند درباره آیت الله خامنه ای
این نامه می آورد: با معذرت خواهی از مزاحمت که البته گفتنی نبود و اگر به دوستان مسئول امیدی داشتم مزاحم جنابعالی نمی شدم. (ص 186) خوشبختانه در پاورقی آمده است که با تأخیر زیاد، سرانجام اصل بدهی منهای ضرر تأخیر و پاداش پرداخت شد. نامه بعدی درباره اعطای زمین برای مسجدی برای مردم ولنجک است که در نامه اشاره می شود که به علت استمرار کسالت، هیچ مسئولیتی در مورد این امر خیر جز کمک مالی و اداره ...
محمود دولت آبادی: زندان یک وهن بشری است
.... محمود دولت آبادی: تا جایی که من به یاد می آورم بانو آفاق هیچ جا به صراحت از ازدواج ایدئولوژیک صحبت نکرده و تا بخش های پایانی که شب رفته می شود به منزل رفیق مارکو و آنجا از او پرسیده می شود که تو سیاسی بودی، به گذشته خودش اشاره می کند که من یک ازدواجی داشتم که کمتر از پنج ماه یا در همین حدود طول کشید، و از آنجا جدایی افتاد و در زندان بودم که خبر کشته شدن همسرم در درگیری ها به من ...
متهم به قتل در دادگاه: خونسردی مقتول مرا عصبانی کرد
شدم سحر با بهروز در حال تماس تصویری هستند. از این ماجرا خیلی عصبانی شدم و سحر را مجبور کردم تا با بهروز در میدان نوبنیاد قرار بگذارد و من بجای او سر قرار رفتم. وقتی با بهروز روبه رو شدم از او خواستم رابطه اش را با همسرم تمام کند، ولی او در کمال خونسردی منکر رابطه شد. بعد باهم درگیر شدیم و من در یک لحظه چاقو کشیدم ضربه ای به پهلوی او زدم و فرار کردم. چند ساعت بعد سحر با من تماس گرفت و گفت که ...
خالکوبی سارق را لو داد
بالا و نو باشد، خودروام را چند خودرو آن طرف تر نگه می دارم. بعد به سراغ شیشه جلوی خودرو رفته و با همان ابزار شیشه را جدا می کنم و به داخل خودروی خودم انتقال می دهم. من عاشق خودروی سمند هستم. 5 مورد سرقت شیشه خودرو داشتم که یکی از آنها را برای خودم برداشتم و 4 تای دیگر را هم فروختم. برای چی سرقت می کنی؟ برای هیجان این کار را انجام می دادم وگرنه هیچ مشکل مالی ندارم. خودم مغازه ...
تهیه فیلم سیاه از دختر ساده در پارتی شبانه
فیلم “ فیلم ویدئویی ارسال کرد و پشت بندش جمله ای که وقتی شنیدم دنیا روی سرم خراب شدم و چشمانم تیره و تار شد. آری آن فرد شیاد و کلاه بردار که خود را عاشق دلباخته ام معرفی کرده بود کلاهبرداری بیش نبود. مرا با شربت بیهوش و همراه 3 تن دیگر مورد سوء استفاده قرار داده بودند واز آن صحنه فیلم تهیه کرده بودند. در پیامی که برایم فرستاده بود تأکید کرده بود که اگر مبلغ 5 میلیون تومان برایش واریز ...
روایت یک تخریب چی بدون مرز
کشید و پرسید خدا چرا ما را خلق کرد؟ از اینجا به بعد من دیگر نتوانستم جواب سوالات متفاوتش را بدهم، فقط گفتم خداوند قرآن را برای ما نازل کرده و توصیه های دینی را در این کتاب به ما کرده است؛ عباس گفت: خب پدرجان آیا ما باید به کلام قرآن عمل کنیم؟ من هم جوابش دادم که بله باید عمل کنیم، در این لحظه عباس همانطور که نگاهش را از اضطراب چشم هایم می دزدید قاطعانه گفت: پدرجان من باید برای جهاد به ...
تنها کسی که در خانه خدا بدنیا آمد
پرورش دادم و او را بر پیچیدگی های علم خود آگاه ساختم و او کسی است که... بر بام خانه من اذان خواهد گفت و مرا تقدیس و تمجید خواهد نمود. پس خوش به حال کسی که او را دوست بدارد و اطاعتش کند و وای بر کسی که او را دشمن بدارد و نافرمانی کند. آن گاه فاطمه بنت اسد روی به خانه کرد. شخصی به سرعت خود را به ابوطالب و خانواده او رساند و بشارت ولادت علی (ع) را داد. همه خانواده که در پیشاپیش آن ها محمد ...
حاج حسین ؛ مسؤولی که حواسش به همه چیز بود، از لباس و سلاح تا روحیه نیروها +فیلم
تازه وارد جبهه شده بودیم هنوز حاج حسین خرازی را نمی شناختم، کم کم، به مرور زمان با ایشان آشنا شدم اما آقای ردانی پور را می شناختیم، اول جنگ در شهرک دارخوین آقا مصطفی ردانی پور درحالی که لباس روحانیت به تن داشت، آمده بود، سلام و احوال پرسی کردیم و عکس گرفتیم. این عکاس و رزمنده دفاع مقدس ادامه داد: آن روز شهید جلال افشار هم بود که زمان عکس رفتن من را بوسید و گفت این عکس ها یک روزی به درد ...
جان پدر کجاستی؟
. هر کار می کنم کمی به چیز دیگری فکر کنم نمی شود. زیاد کمبودش را حس می کنم. تا وقتی زنده ام دردش کنده نمی شود و از یاد نمی رود. ولی دلم به اینکه شهید شده و جایگاه خاصی نزد خدا دارد کمی آرام می شود. روز حمله برای ما تماس یکی از دوستان آمد که حنیفه و گل آرا دانشگاه رفته اند یا خیر؟ من هم جواب دادم که بلی حنیفه رفته ولی گل آرا در خانه است. من درحال غذا خوردن بودم که به حنیفه زنگ زدم اما دیدم هرچی تماس ...
انتقام هولناک رقیب عشقی!
ماندند تا مزاحم تلفنی نیز برای تکمیل پرونده به کلانتری بیاید. در همین هنگام دختر جوان که تحصیلاتش را در رشته مهندسی به پایان رسانده و مادرش او را با افتخار خانم مهندس صدا می زد، به بخش هایی از سرگذشت خود اشاره کرد و گفت: پنج ساله بودم که پدرم به طور ناگهانی ما را رها کرد و به دنبال سرنوشت خودش رفت. مادرم که سرپرستی من و خواهر و برادر کوچکترم را به عهده گرفته بود، فقط از ورشکستگی مالی پدرم سخن می ...
محاکمه مردی که صاحبکار همسرش را کشت
میان ما بالا گرفته بود که من در یک لحظه کنترل اعصابم را از دست دادم، چاقو کشیدم و یک ضربه به پهلوی او زدم و از ترسم فرار کردم. چند ساعت بعد نازنین درحالی که گریه می کرد با من تماس گرفت و گفت امیر در بیمارستان جان سپرده است. همان موقع خودم را به پلیس معرفی کردم. با توجه به ادعایی که متهم مطرح کرده بود، مأموران همسر او را مورد بازجویی قرار دادند. نازنین گفت: چهار سال قبل زمانی که ...
پیشگویی دقیق / برج 25 طبقه فروریخت !
آخرش هم نتونستم ثابت کنم چقدر قوی و عجیب و غریبی دارم. با هر کی که صحبت می کردم خیال می کرد، عقلم رو از دست دادم و همیشه مورد تمسخر بقیه قرار می گرفتم، ولی یکی از دوستان دوران دانشگاهم و برادر کوچک ترش با بقیه فرق داشتن و یک جورهایی حرف هام رو جدی می گرفتن، اون هم به خاطر اینکه شاهد یکی، دو تا از پیشگویی های کوچکم بودن. دوستم توی یک مجله نویسنده بود و بهم قول این رو داده بود که اگه ...
اعدام قاتل زن برادر و برادرزاده
موفق به دستگیری عموی خانواده کردند. مرد جوان در اعترافاتش به ماموران گفت: از چندی قبل با زن برادرم اختلاف داشتم، به رفتارهای او مشکوک شده بودم و احتمال می دادم که او با مرد غریبه ای در ارتباط است و همین تفکرها باعث شده بود تا تصمیم به قتل زن برادرم بگیرم. وی افزود: شب حادثه برادرم در محل کارش که در میدان تره بار خوابیده بود، همسر و 2 برادرزاده ام در خانه بودم. از قبل کلید خانه ...
پای صحبت همسر شهید زمانلو؛ آخرین دیدار
رساندم و دیدم مادرم بچه ها را دوره کرده و گریه می کنند وقتی جویای حال شدم، گفتند: آقای زمانلو شهید شده و من باور نکردم گفتم نه دروغ است بعد به همکارانش زنگ زدم و گفتند الان با بی سیم تماس می گیریم و به شما می گوییم. گفتم نه با خودم تماس بگیرد ولی خبری نشد و من تاب نیاوردم رفتم به پادگان خوی و با واقعیت امر روبرو شدم. انتهای پیام ...
سارقانی که با سرقت حال می کنند!
شگرد زورگیری بگو. در حالی که سوار موتور بودم، به خودرو های سواری نزدیک می شدم و بعد از برخورد با آینه بغل یا بدنه آن خودرو، گوشی تلفن همراه یا وسایل دیگر راننده یا سرنشین را به زور می گرفتم و فرار می کردم. چطور دستگیر شدی؟ روز حادثه بعد از برخورد با یک خودروی سواری در حال زورگیری تلفن همراه و گردنبند راننده بودم، اما شاکی مقاومت کرد. در حال کشمکش با او مأموران هنگام گشت زنی مرا دیدند و بازداشت شدم. ...
درمان کرونا با یک گونی مدرک دکترا...
کرونای دست پخت کشور برادر چین کمونیست تمام امعاء و احشا و جوارح بدن ضغیف من را نشانه گرفت و سه ماه و اندی مثل آدم مار زده یا دور خودم می پیچیدم یا در بیمارستان ها و مراکز درمانی پول های بی زبان را به باد می دادم، عاقبت الامر کارمان به دباغ خانه ی دکتر میرزا منصورخان که از علمای علم النفس است ،افتاد.حکیم پس از معاینات مکرر و گرفتن شرح احوالات بیشمار و چیدن یک عالمه صغری و کبری در کنار هم با توسل به ...
با یک اشتباه غیر عمد از زندگی ساقط شدم
هدایت تیم را آقا فرهاد (کاظمی) بر عهده داشتند. پس از پایان بازی مقابل سیاه جامگان مشهد مطابق معمول از هر تیمی یک یا دو بازیکن برای انجام تست دوپینگ دعوت به عمل آوردند که این بار نوبت به من رسید. من هم بدون اینکه حتی ذره ای هراس به دلم راه بدهم به اتاق دوپینگ رفتم و آزمایش دادم. *پس از چند روز متوجه چنین اتفاقی شدی و ماجرا دقیقاً از چه قرار بود؟ حبیب گردانی: حدوداً یک ماه بعد از ...
عمری که با خدمت مهندسی به بارگاه منور امام رضا(ع) برکت یافت
. نامه های بسیاری از زائران داشتیم که همه را جمع آوری کرده و به همکاران گفتم: تمام این سوالات را یادداشت کنید و پاسخ آن سوالات که اغلب سوال های مشترک بود به آدرس آنها فرستادیم. برای این سوال جواب می دادم که ما پولدارتر از عربستان نیستیم، ولی شما ببینید مرتب گنبد سبز حرم مطهر رسول مکرم(ص) را رنگ می زنند. حساب کنید هزینه همین رنگ آمیزی سالیانه با مزاحمت های دیداری، وجود داربست و ... در یک عمر چهارصد ساله ...
حرمت های نجات بخش
کرده است. چند روز بعد اسماعیل دستگیر شد و به قتل اعتراف کرد. او گفت جلیل در کارگاه با یک پسر افغان درگیر شد که به او تذکر دادم و با هم درگیر شدیم. عصر باز هم مشاجره کردیم که کار به درگیری کشید. من هم از ترسم چند چاقو به شکم او زدم و فرار کردم . با اعترافات قاتل، پدر و مادر جلیل درخواست قصاص اسماعیل را کردند. سرانجام روز 20 خرداد 94 اسماعیل برای اعدام پای چوبه دار رفت ...
این روز ها کار در اتاق جراحی، راه رفتن روی مین است
تنفسی کرد. هر کاری برای برگشت بیمار انجام دادم. مانده بودم که چه کنم در اوج ناامیدی دست به دعا شدم و از خدا خواستم به بیمار کمک کند. بعد از حدود یک ساعت بیمار برگشت. هنگامی که بیمار برمی گردد و به ICU (ای سی یو) منتقل می شود، پزشکان به او می گویندکه بیمار بابت مدت زیادی که بیهوش بوده امکان زندگی طبیعی را ندارد و شاید زندگی نباتی داشته باشد. حتی برخی می گویند اگر بیمار برنمی گشت برایش بهتر از این حالت ...
زندان یک وهن بشری است
...، نکته ای است که بیشتر می شود درباره آن سخن گفت و بهتر است که از شما بشنویم. محمود دولت آبادی: تا جایی که من به یاد می آورم بانو آفاق هیچ جا به صراحت از ازدواج ایدئولوژیک صحبت نکرده و تا بخش های پایانی که شب رفته می شود به منزل رفیق مارکو و آنجا از او پرسیده می شود که تو سیاسی بودی، به گذشته خودش اشاره می کند که من یک ازدواجی داشتم که کمتر از پنج ماه یا در همین حدود طول کشید، و از ...
گفتگو با فریبا شادلو، شاعر موفق مشهدی | شاعر که باشی، فرقی نمی کند کجا باشی
جدی تر شد که برادرم وارد دانشگاه شد و من با بُعد دیگری از دنیای ادبیات آشنا شدم. او بسیار تشویق و حمایتم کرد. هنوز هم با وجود اینکه ایتالیاست، همچنان بهترین مشاور و پشتیبانم در این مسیر است. ناگفته نماند در دبیرستان هم معلم دلسوزی به نام خانم طالبی داشتم که زیست شناسی تدریس می کرد و دخترش همکلاس من بود و هر دو حمایتم می کردند. قبل از شروع کلاس ها من همیشه روی تخته سیاه شعر می نوشتم. او ...