سایر منابع:
سایر خبرها
صیغه کردن زن جوان به مدت 5 سال
آسایش کامل باشند اما در حد توانش امکانات خوبی برای من و دیگر خواهر و برادرانم فراهم کرده بود تا دست نیاز نزد کسی دراز نکنیم. من هم که بعد از طلاق به خانه پدرم بازگشته بودم در یکی از داروخانه ها کار می کردم و روزگارم را می گذراندم تا این که 5 سال قبل وقتی برای انجام امور اداری به یکی از شعبه های تامین اجتماعی رفته بودم متوجه نگاه های مردی شدم که در فاصله چند متری مرا زیر نظر داشت ولی من به دنبال انجام ...
وقتی از خانواده ام دور شدم
به گزارش سدید ؛ از نوجوانی بزرگ ترین سرگرمی من فضای مجازی بود. اصلا اگر کسی از زیر و بم فضای مجازی خبر نداشت. بچه ها در مدرسه عقب مانده خطابش می کردند. هر روز می آمدند و درباره فلان بلاگر حرف می زدند یا دوست داشتند خودشان را شبیه آنها کنند و مثل همان ها لباس بپوشند. من هم از این قافله عقب نبودم. تمام زندگی ام شده بود تقلید از یک بلاگر. اول فقط قشنگی عکس ها و حس و حال خوب صفحه اجتماعی اش مرا جذب کرد و بعد که به خودم آ ...
دختر 13 ساله تهرانی اعدام پدرش را می خواهد! / 6 سال کنار جسد مادرم زندگی کردم!
افسانه 30 ساله، جان خود را به دلیل توهم شوهرش که ناشی از شیشه بود از دست داد و غمبارترین نقطه این قصه از وقتی آغاز شد که دختر 5 ساله افسانه گمان می کرد مادرش به خوابی عمیق رفته و جسد او را در آغوش کشید و کنارش تا صبح روز بعد خوابید. قاتل، روز بعد جسد افسانه را در باغچه خانه شان دفن کرد و دختر افسانه تا شش سال در حیاط خانه شان، درست در کنار همان باغچه ای که جسد مادرش در آن دفن شده بود ...
مرد 50 ساله پدر70 ساله اش را با چاقوی آشپزخانه کشت؛ علت قتل شراکت!
دست دادم و یک لحظه با چاقوی آشپزخانه به طرف پدرم حمله کردم و او را زدم، بعد که او روی زمین افتاد تازه فهمیدم چکار کرده ام و پشیمان شدم و خودم با اورژانس و پلیس تماس گرفتم اما بی فایده بود. الان هم بشدت پشیمانم و خودم را مستحق مرگ می دانم. با اعترافات صریح این متهم، وی به دادسرا منتقل شد مرد 50ساله که در صحنه حضور داشت خودش به جنایتی که مرتکب شده بود اعتراف کرد و بدین ترتیب ...
فائقه آتشین و ادعاهایی که راست و دروغ شان معلوم نیست
باز کنید و منی را که یک قربانی ام ببینید. من قربانی ام، هیچ چیز دست من نبود، اعمال پدر و مادرم و اتفاقاتی که بر من گذشت دست من نبود. فرزندی بودم که به دنیا آمده بودم و هیچ گونه اختیاری دست من نبود و جنگیدم. آدم ها تاوان چیزهای دیگری را می دهند، برخی تاوانِ اشتباه می دهند، برخی گناه کارند و برخی بی گناهند اما ما فرزندان گناهی نکرده ایم، کامبیز که نامش رویش است، کامبیز قربانی، راجع به من و پدرم ...
سلفی هوتن شکیبا و بچه!
به همان بهانه دوباره فوق لیسانس خواندم واقعا آن هشت سال من همه اش در حال تمرین بودم و دوستانم شاهد بودند چقدر تلاش می کنم و کارم را دوست دارم عکس کودکی هوتن شکیبا علاقه به کارتون آن زمان انیمیشن خیلی زیاد دوست داشتم ، همه کارتون ها را دوست داشتم و پدرم هم دوست داشت و وقتی کارتون شروع می شد پدرم را صدا می کردم زمانی که بزرگتر شدم یادم می آید از ...
پدر قربانی پسر خشمگین شد
بودیم به اختلاف مالی خوردیم و هر روز این اختلاف بیشتر می شد تا اینکه روز حادثه، درگیری بین ما رخ داد و من آنقدر عصبانی شده بودم که دیگر کنترل رفتارم را از دست دادم و یک لحظه با چاقوی آشپزخانه به طرف پدرم حمله کردم و او را زدم، بعد که او روی زمین افتاد تازه فهمیدم چکار کرده ام و پشیمان شدم و خودم با اورژانس و پلیس تماس گرفتم اما بی فایده بود. الان هم بشدت پشیمانم و خودم را مستحق مرگ می دانم.با اعترافات صریح این متهم، وی به دادسرا منتقل شد. ...
از مرگ مرموز نوعروس قبل از عقد تا قتل زن مشهدی به دست شوهر
مرتکب شده بود اعتراف کرد و بدین ترتیب وی به اتهام قتل عمد بازداشت و به اداره پلیس منتقل شد. متهم در بازجویی ها اظهار کرد: از مدتی قبل من و پدرم بر سر یک قطعه زمین که شراکتی خریده بودیم به اختلاف مالی خوردیم و هر روز این اختلاف بیشتر می شد تا اینکه روز حادثه، درگیری بین ما رخ داد و من آنقدر عصبانی شده بودم که دیگر کنترل رفتارم را از دست دادم و یک لحظه با چاقوی آشپزخانه به طرف پدرم حمله کردم و او را زدم ...
همسرم را کشتم، چون توهین می کرد
مرا تحقیر می کرد. اختلافات ما آن قدر شدت گرفت که تصمیم به جدایی گرفتم و به همین دلیل هم همسرم مهریه اش را به اجرا گذاشت. او حتی حکم توقیف خودروی پراید را گرفته بود که آن را به پارکینگ بردند و من از این رفتار های او به شدت عصبانی بودم تا این که روز حادثه وقتی به خانه بازگشتم باز هم مشاجره بین من و او آغاز شد. هنگامی که دخترانم از خانه بیرون رفتند و پسرم نیز سرکار بود، این ...
عقد موقت یک کلاهبردار شده ام
بیشتر درآمدش را برای آن ها هزینه می کند با آن که بیش از اندازه سیگار می کشید اما معتاد نبود با این حال حاصل دسترنج مرا نیز صرف زنان غریبه می کرد و هیچ توجهی به من نداشت به همین دلیل یک سال قبل و بعد از 25 سال زندگی مشترک از او طلاق گرفتم. جعفر هم بدون آن که خم به ابرو بیاورد به دنبال زندگی خودش رفت حالا که تنها شده بودم به دنبال یک منزل اجاره ای وارد سایت دیوار شدم. منزلی با اجاره بسیار اندک آگهی ...
پرستاران و خاطرات به جا مانده از دوران کرونا
سازگاری می گذرانم. امروز 18 سال از این خاطرات گذشته و تغییراتی که در خودم می بینم به نظرم بسیار زیباست. چطور شد که در حرفه پرستاری ماندید و آن را ادامه دادید؟ یک روز در خانه بودم و به خاطر شرایطی که داشتم، روز آزمون یکی از درس ها به دانشگاه نرفته بودم و همان روز مادرم سردرد گرفت و پیش چشم خودم خون دماغ شد که با فشار وحشتناکی خون از بینی اش بیرون می ریخت و بیهوش شد، وقتی به ...
ماجرای ترور خانواده سردار خلیفه سلطانی چه بود؟
هم باعث شد که در جغرافیای ترور گروه فرقان قرار بگیرد و نقشه های زیادی برای ترور او کشیدند. کار به جایی رسیده بود که چند بار تهدید کردند که ما حبیب را می کشیم و زن و بچه اش را هم اسیر می کنیم برای همین پدرم به مادرم گفته بود، اگر چنین اتفاقی افتاد، آن قدر بجنگید تا شهید بشوید و اسیر آنها نشوید. به همین دلیل مادرم هم در اصفهان و هم در باختران شب ها مسلح می خوابید. در لابه لای اسناد به دست آمده از ...
مردم همیشه جانبازان را به عنوان قهرمانان جنگ، ادای احترام می کنند
، نشانی های دختری را به من داد که سیده بود. من در شرایطی ازدواج کردم که مادر و پدر نداشتم. پدرم را در سه سالگی و مادرم را بعد از سه سال که از مجروحیتم گذشت از دست داده بودم اما چون خدا می خواست، عشق و علاقه آن باعث شد که خودم در این امر مصمم و به تنهایی پیش بروم. البته باید بگویم من از حمایت های فوق العاده زیاد خانواده این دختر برخوردار بودم. آن خواهر اهوازی ام هم خیلی دنبال کارهای من بود. خانواده ...
انگشت سبابه ای که راوی جنگ شد
لرزان پرسید: پسرخاله تو اینجایی؟ نگرانت شده بودم. پاهات را بیار بالا و من فقط چند کلمه گفتم، تشنمه، آب می خوام. نمی تونم دست و پاهام را تکان دهم! روایت همرزمانم با انگشت سبابه حاج آقا کاوسی به بیمارستان تبریز اعزام می شود. آنجا از پچ پچ اطرافیانش متوجه می شود دچار ضایعه نخاعی شده و نهایتا ویلچرنشین می شود. یادگار عملیات محرم از سال 1390 به بعد تصمیم می گیرد خاطرات همرزمانش را ...
ماجرای ازدواج پژمان جمشیدی + عکس
مادرم فرهنگی بودند، مادرم معلم دبستان و پدرم دبیر زیست شناسی و زمین شناسی دبیرستان بود. پدرم فوق لیسانس زمین شناسی و لیسانس تربیت بدنی بود اینکه می گویم مال سال 1340 است از زمانی که دست چپ و راستم را شناختم عاشق توپ پلاستیکی شدم و دنبال فوتبال رفتم، همیشه از من می پرسند فوتبال را از کی شروع کردم اما واقعا نمی دانم من دیپلم سنگ نوردی هم دارم اما آنقدر عاشق فوتبال بودم که ورزش ...
به هوای کیف مدرسه ام سر از اندیمشک درآوردم!
می خواستم به جبهه بروم پدرم اجازه نمی داد. آن موقع عمو به جبهه رفته بود و پدرم می گفت تو فعلاً نرو. دوستم مجید نقشه ای کشید و به من گفت کیف مدرسه ات را به خانه ما بیاور. بعد به هوای کیف مدرسه و اینکه آن را در خانه دوستم جا گذاشته ام، از خانه بیرون زدم و همراه مجید به اندیمشک رفتیم. بعد ها مجید شهید شد. سال ها گذشت تا اینکه خاله اش گفت هنوز کیف شما در خانه ماست و من آن را نگه داشته ام. جنگ فی النفسه دوست داشتنی نیست، ولی خاطراتی دارد که فراموش شدنی نیست. ...
آخرین رقص دختر زیبای ایرانی در لباس عروس!
معصومه بود، همه ما فهمیدیم که او بازهم در حال تمرین رقص بوده که چنین اتفاقی برایش افتاده است. معصومه 4 یا 5 روز در بیمارستان بستری بود. بعد از آن دکترها نزد ما آمدند و از مرگ مغزی خبر دادند. آنها با ما صحبت کردند و گفتند که می توانیم اعضای بدنش را اهدا کنیم. من و خواهرم و پدرم بلافاصله قبول کردیم، اما مادر معصومه قبول نمی کرد. درواقع معصومه خواهر ناتنی ما بود. پدرم بعد از مرگ مادرم با مادر معصومه ...
یک روز هم نمی توانم بیکار باشم!
مفید بود. پدرم فرزندانش را به کار کردن عادت داد احمد سعیدی، معلم تابستان ها که مدرسه تعطیل می شد، پدرم اجازه نمی داد حتی یک روز بیکار بمانیم، البته نه اینکه اجازه تفریح و استراحت ندهد، نه، ولی برای مان کاری دست و پا می کرد تا اولاً سرگرم شویم، ثانیاً کاری یاد بگیریم و مفید باشیم، ثالثاً وقت خود را به بطالت نگذرانیم. بعد ها که بزرگ شدم و برای خودم کاری دست و پا ...
داستان زن 33 ساله با قلبی شکسته
همه زندگی پدر و مادرم شده بود و من هم از این همه بی توجهی زجر می کشیدم آن قدر لاغراندام بودم که هر بار پدر و مادرم با یکدیگر دعوا می کردند پدرم مرا با یک دست بلند می کرد و به زمین می زد. 12 سال بیشتر نداشتم که هنگام بازی کتفم شکست و باید بنا به تشخیص پزشکان عمل جراحی انجام می دادم ولی پدرم هزینه های عمل را نپرداخت تا این که استخوان شکسته از پشتم بیرون زد و من به دختری گوژپشت تبدیل شدم. پدرم تاکید می ...
دسیسه شوم خواستگار فریبکار برای دختر دانشجو / فریبا در یک قدمی مرگ
اما زمانی که قدم به درون منزل گذاشتم تازه فهمیدم هیچ کس در آن خانه نیست تصمیم به بازگشت گرفته بودم که بهمن متوجه موضوع شد و خیلی خونسرد گفت پدر و مادرم برای خرید هدیه ای برای شما بیرون رفته اند و تا چند دقیقه دیگر باز می گردند تا شما یک استکان چای میل کنید آن ها هم می رسند. به ناچار از تصمیمم منصرف شدم و لیوان چای را نوشیدم که با نبات شیرین شده بود ولی چند دقیقه بعد چیزی نفهمیدم وقتی ...
“مهناز افشار” از شغل جدیدش پرده برداشت!
سن بخوانم. وی با بیان اینکه اول یاد خدا بودم، بعد خانواده ام و بعد هم می خواستم جایزه ام را به پدرم تقدیم کنم که عاشقانه دوستش دارم و در ادامه هم می خواستم جایزه را به عوامل سعادت آباد تقدیم کنم و در آخر هم برای ایران سعادت و صلح و آبادی آرزو کنم اظهار کرد: رفتم روی سن و فقط از مادرم تشکر کردم و پدرم و سعادت آباد را یادم رفت. سوءتفاهمی که ایجاد شد این بود که ما – یعنی آدم هایی مثل من و ...
روایت ساکن قدیمی محله مهرآباد از معجزه زندگی اش
اوایل ازدواج سختی زیاد کشیده اند. می گوید: من نمی خواستمش و مادرم جواب بله را داده نه من . همه می خندند و خودش هم ریسه می رود. بعد هم اضافه می کند که کوچک بودم که گیر و گرفتار بچه داری شدم و پسر بزرگم را وقتی 15 سال داشتم حامله بودم. صحبت تمام شده و هنگام خداحافظی عکس چندسال پیش آقا قاسم روی دیوار را می بینم. الحق که به قول خودش قلچماق بوده است. قوی هیکلی که در حال حاضر زانویش آرتروز دارد و چشم چپش هم نمی بیند. ...
روایت خوانی سردار فضلی از مجروحیت و دیدارش با حضرت روح الله(س)
تمیز کردن اسلحه بودم، ناگهان خمپاره ای در حدود 5 / 1 متری من منفجر شد و یکی از ترکشهای آن با سرم اصابت کرد و باعث شد من بعضی حواس از جمله بینایی خود را از دست بدهم. هنوز این ترکش را به عنوان یادگاری نگه داشته ام. بچه ها مرا به بیمارستان شرکت نفت آبادان رساندند. دکتر گفت اگر ایشان تا دو ساعت دیگر استفراغ نکند، خونریزی مغزی پیدا کرده و شاید شهید بشود. تقریباً بعد از دو ساعت استفراغ کردم و ...
ماجرای یک خواب عجیب که گریبان نویسنده را رها نکرد | روایتی متفاوت از نگارش کتاب زندگی شهید مدافع حرم در ...
روزهایی که نوشتن زندگی نامه شهید جویبار، از شهدای دفاع مقدس، را به دست گرفته بودم، به ناگاه اتفاقی برایم افتاد. عید سال 95 بود. شبی خواب دیدم در یک بیابان هستم. جوانی نزدیک می شود و می گوید از اینجا برو؛ اینجا عملیات است. فقط به پدر و مادرم سلامم را برسان. بعد هم ترکشی خورد و همه جا پر از دود شد. خواب را برای همسرم تعریف کردم. گفت چون درگیر نوشتن کتاب درباره شهدا هستی، فکرت مشغول است و این خواب را دیده ...
مادر 1800 کودک ایرانی و افغانستانی هستم
چند بار هم مجری برنامه های دهه فجر و مراسم روز ماما و همایش های مربوط به حوزه کاری ام بودم . البته تاریخ را هم دوست دارم. مریم ملکی زاده کارشناس ماما مراقب و مسئول فنی مرکز خدمات جامع سلامت شهری ابوذر در پازل هفدهم شهر تهران که این روزها موفق به کسب عنوان مامای نمونه کشوری شده با بیان این مطلب سر صحبت را باز می کند: تشویق خانواده برای دنبال کردن رشته پزشکی در من بی اثر نبود. در کنار آن ...
کوچه به کوچه برای پیدا کردن نیازمندان/ بانوی اردبیلی که از 1400 خانوار دستگیری کرد
مشغول تحصیل شدم و 8 سال به عنوان ائمه جماعت در مدارس ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان مشغول به کار بودم، البته سال 80 نیز کانون گلشن و خانه قرآن را در محله میراشرف اردبیل راه اندازی کردیم. طعم فقر را می دانستم و نمی توانستم بی تفاوت باشم فارس: هیأت مذهبی را با چه هدفی افتتاح کردید؟ حسین زاده: با هدف انجام فعالیت های فرهنگی، مذهبی، اجتماعی، مناسبتی و امور خیریه قدم در ...
قرار اینستاگرامی دختر تهرانی با جوان شیطان صفت / تهدید به اسیدپاشی
مادرم توضیح می دادم، آن پسر ترسید و سرعت خودرو را کم کرد.من هم از فرصت استفاده کردم و از ماشین خودم را بیرون پرتاب کردم.همان موقع دو خانم شاهد این اتفاق بودند و به من کمک کردند که از زمین بلند شدم. در تحقیقات به عمل آمده،دو خانم که شاهد بودند پگاه خودش را از خودرو پرتاب کرد و راننده پا به فرار گذاشت؛ صحت ادعای پگاه را تائید کردند. پگاه در ادامه شکایت خود گفت: بعداز این حادثه آن ...