سایر منابع:
سایر خبرها
ما جنگجو و جنگ طلب نبودیم! | اگر روایت های سال های جنگ را ثبت نکنیم، به افسانه ای غیرقابل باور تبدیل ...
ثبت نام کرد! مسئولان پایگاه آنقدر درگیر ثبت نام بودند که متوجه نشدند شناسنامه باطل شده است. در مراحل بعدی اعزام به این موضوع پی بردند و من و برادرش صادق را که از مسئولان پایگاه بود احضار کردند. وقتی به مسجد رفتم، همه فکر کردند چون 2 پسرم شهید شده اند با رفتن حبیب مخالفت می کنم اما برعکس نه تنها مخالفت نکردم بلکه با جدیت تمام به آنها گفتم حبیب نباید از قلم بیفتد و بالاخره با رضایت خانواده با شناسنامه واقعی ثبت نام و به جبهه اعزام شد. ترکیبی منتخب از مسن ترین بازیکنان حاضر در جام جهانی 2022 قطر در قالب یک تیم معرفی شد. ...
از کشتن همسر و فرزندم پشیمان نیستم!
.... دخالت های مادرم در زندگی من. دخالت فیروزه در تربیت بچه. نبود پدرم. مشکلات مالی. گفتی وضع مالی ات خوب بود؟ مدتی بود با بحران مالی رو به رو شده بودم. پدرم هم نبود که کمکم کند. بعد از قتل چه کردی؟ زندگی عادی، چون با صحنه سازی از دستگیری رها شدم و همه فکر کردند آن ها به مرگ طبیعی فوت کرده اند. سعی می کردم هر هفته سر خاک شان بروم و با آن ها صحبت کنم. می ...
ساعتی با حسن توکلی، عکاس پیش کسوت حرم و زیارت | عکاس صحن سپید
دوربین خارج کردم تا عکس هایی را که گرفته بودم به بچه ها نشان بدهم. آن هم رو به نور خورشید. بعد فیلم را بردم به عکاسی کارنیچ در خیابان پاستور که عکس ها را ظاهر کند. گفت همه عکس ها سوخته است و نباید اصلا در دوربین را باز می کردی. عکاس پرتره ای که کتابدار و عکاس باشی حرم شد ماجرای دوربین جایزه گرفتن از شرکت آدامس خروس نشان آرزوی عکاس شدن را برای او جدی تر کرد و این شد که در ...
سرلشکر قنبری هستم در ورزش!
... زمان مدیریت علیرضا رحیمی در تربیت بدنی اصفهان که یادش بخیر، به من پیشنهاد ریاست هیئت کشتی را دادند که گفتم آقای رحیمی، من خرج دارم و او هم قبول کرد. بیش از چهل تشک از تربیت بدنی گرفتم و به سالن های مختلف دادم تا کشتی اصفهان راه بیفتد. من چه رئیس هیئت بودم و چه هرمسئولیت دیگری، برای کشتی کار می کردم. چند سال رئیس هیئت بودید؟ خاطرم نیست. رویدادهای مهم کشتی را ...
روایت خانواده های شهدا و مسؤولان از حال و هوای سال 61 و تشییع شهدای عملیات محرم/ 25 آبان اصفهان، روز ...
، می افتد و می گوید که البته در خود جبهه باز هم شوخ بود و طنازی می کرد، در عکس ها که برایمان فرستادند جلوی دوربین شوخی می کرده و بچه ها را می خندانده. آهی می کشد و می گوید: هیچوقت خاطرات و کارهایش از جلوی چشم ما کنار نمی رود، بچه های کوچک آن زمان که حالا بزرگ شده اند هم یادشان است در سالن خانه یک صندلی می گذاشت و همه بچه ها دورش می نشستند و بهزاد برایشان از جبهه خاطره می گفت، اینقدر شوخ و ...
سرلک باید همان کاری را کند که من انجام دادم/ 2 نفر زیر آب من را پیش پروین زدند و از لیست تیم ملی حذف شدم!
...> شاید به نظر من امید نورافکن هم می توانست مسافر جام جهانی شود اما همان طور که گفتم نظر کارلوس کی روش اهمیت دارد و باید به آن احترام گذاشت. مثل اینکه امید نورافکن را خیلی قبول دارید؟ من این بازیکن جوان را قبول دارم اما اگر خوب دقت کنیم می بینی در سمت چپ خط دفاعی، احسان حاج صفی و میلاد محمدی تجربه بیشتری دارند و حتی وحید امیری هم می تواند در این پُست بازی کند. از آن گذشته سن و سال ...
به گلزار می رفتم اما نمی دانستم پسرم در سردخانه است!
...: خیلی، از تهران، قم، مشهد، شیراز، از همه جا فامیل هایم آمده بودند. چند خانه را فقط آماده کردیم که بشینیم. **: مراسمش شاید چند روزی شما درگیر بود مادر شهید: نه، همان روز خاکسپاری ما زودی برنامه ریزی کردیم و فردایش مراسم گرفته شد. **: روز بعدش سریع مراسم گرفتید؟ اطلاعیه هم چاپ کردید؟ مادر شهید: مهمان زیاد بود، زودی بعد از ظهرش پخش کردیم. ...
مادری که تیم ملی را بدرقه کرد، که بود؟ +فیلم و عکس
در مورد زندگیش پرسیدیم، می گفت: در ابتدای جنگ حاج آقا عازم جبهه شد و از سال 1360 تا 1367 جبهه بودند و به همین ترتیب هر زمان که نیاز می شد، پسرانم یکی یکی به جبهه اعزام می شدند. برای اعزام همه فرزندانم می رفتم و آنها را با دعای خیر بدرقه می کردم، اما یک خاطره از اعزام علیرضا پسر سومم دارم که هنوز هم آن را فراموش نکرده ام. خاطره مادر شهیدان خالقی پور از شهید آوینی می گفت: به یاد ...
زن، زاهدان، زندگی | بگذارید پشت سر مولوی نماز بخوانم!
تا در مسیر مردم نباشد. زن، مطیع و بی اعتراض، چند بار پشت سر هم چشم گفت، با زحمت از جایش بلند شد و در پیاده رو به دیوار خانه ای تکیه داد. پشت سرش رفتم و پولی که در مسیر از دستش افتاده بود، برداشتم، یک از این مستطیل های رنگارنگ چرک کف دست از کیفم درآوردم و با پولی که از زمین برداشته بودم، روی برگه آزمایشش گذاشتم. تشکر کرد. زانو به زانوی زن بلوچ کنارش روی زمین نشستم ...
قتل همسر به خاطر بیکا ر ی و د و ر ی ا ز فر زند ا ن
پسرانم به امریکا بروند و از من دور شوند. بیکاری متهم ادامه داد: این تنها موضوع مشاجره های لفظی و درگیری ما نبود و اختلافات ما زمانی بیشتر شد که من بیکار شدم. البته من وضع مالی خوبی دارم، اما وقتی بیکار شدم، بیشتر وقت ها در خانه بودم و همین موضوع باعث مشاجره لفظی و درگیری ما می شد. شغل من طراحی فضای سبز بود و آهنگری هم برای زیباسازی انجام می دادم. درآمدم خوب بود تا اینکه از چند سال قبل به ...
افتخاری: از ورمزیار دفاع کردم ترکش آن مرا هم گرفت!/ پادووانی در زمان مدیریتم مشکلی نداشت/ اخبار استقلال؟ ...
من نبود. همه کار برایش کردم. زمانی که مصدوم شد. از اینجا رفتم به اهواز. در بیمارستان و بعد از عمل ادامه معالجه را به تهران منتقل کردیم. کار ساده ای نبود. از هواپیمایی ایران ایر، هواپیمای مخصوص بیماران قطعی نخاعی هماهنگ کردیم که مدافع برزیلی را به تهران بیاوریم. بعد از آن دیدیم خانه اش در تهران کوچک است و نمی تواند ویلچر استفاده کند. خانه بزرگتر برایش گرفتیم و هلال احمر کار فیزیوتراپی را انجام داد و ...
راز قتل خانم سرآشپز تهرانی در جنت آباد / قاتل: دوستش داشتم
وارد خانه شده بود، گفت: خواهرم و شوهرش با هم اختلاف داشتند البته اختلافشان نگران کننده نبود. آنها 2 فرزند دارند که سال ها است در امریکا زندگی می کنند و خواهرم و همسرش کارهای سفر را انجام داده بودند و قرار بود برای ملاقات با بچه هایشان به امریکا بروند و هفته قبل هم به امارات سفر کرده بودند تا مقدمات کارهای سفر به امریکا را انجام دهند اما وقتی برگشتند از دو روز قبل هر چه با خواهرم تماس ...
چند تجربه عرفانی از علامه طباطبایی
فکور و خموش بود، از هم شکفت. از جا کنده شد و مرا نیز با خود برد. داریوش شایگان دقیقاً به خاطر ندارم که از چه می گفت، اما آن فوران ِحال های دمادم را که در من می دمید، خوب به یاد دارم. احساس می کردم که عروج می کنم. گویی از نردبان هستی بالا می رفتیم و فضاهایی هر دم لطیف تر را بازمی گشودیم. چیزها از ما دور می شدند. هوای رقیق اوج ها و حالی را که تا آن زمان از وجودش بی خبر بودم، حس می ...
بابا وقتی از جبهه برمی گشت خادمی مردم روستا را می کرد
پرسیدم پدر! خیلی برای مادر ارزش قائلی؟ گفت تمام سختی های زندگی دوش مادرت است. اگر بروم جبهه و شهید بشوم او باید سختی ها را تحمل کند. در ضمن یادت باشد مادرت سید هم است. مسجد، روبه روی خانه مان بود. هر روز که صدای طنین انداز الله اکبر از مناره ها بلند می شد، دست من و بچه ها را می گرفت و با خودش به مسجد می برد. اعتقادش این بود که بچه ها از کودکی باید عادت به رفتن به مسجد کنند. اعزام به جبهه ...
گفت وگو با جوان ایتالیایی که مسلمان شد
لحظه در آن مجلس حضور داشت. به یاد دارم که از آن شب تا دو یا سه روز بعد در محلی ساکن شدم که چند مسلمان با من هم خانه بودند. تمام آن شب و تا چند روز بعد مدام به آن مجلس فکر می کردم و از آن مسلمان ها درباره دین آنها می پرسیدم. همه آن دو روز کنار آنها بودم و در مراسم عزاداری شان شرکت می کردم، فقط مثل آنها مسلمان نبودم، اما شاهد معنویت حاکم در جلسه بودم و حق را با همه وجودم احساس می کردم. وقتی ...
مادر شهیدی که تیم ملی فوتبال را بدرقه کرد، داغدار کدام جوانان برومند ایران است؟
دیگری به او دلبسته بودم و همسرم که این علاقه را می دانست زمان شهادت نگران بود مبادا بی تابی من دشمن را شاد کند. خدا امانتی را که داده بود، گرفت او خاطره شهادت داوود را اینگونه روایت می کند: زمانی که داود شهید شد، چند روز تا عید سال 63 باقی نمانده بود، قرار بود رسول برای تخلیه مجروحین به راه آهن برود، اما قبول نمی کردند. نزدیک ظهر به خانه آمد و گفت: مامان نمی روم! پرسیدم: چرا ...
نی ریز، جاده یک طرفه...+ عکس
من یک ذره بین داشتم می گذاشتم جلوی این نور و با یک قوطی که داخل آن پر از خار و خاشاک و کاغذ بود انواع تصاویر و صدا های مختلف در می آوردیم. من تا آن لحظه تلویزیون ندیده بودم و برای اینکه این کار هر روز ادامه یابد به نوبت همه کمک می کردند. هر چند خانواده چندان موافق این کار نبود و تا حمله می کردند که کاسه و کوزه های ما را به هم بریزند من ذره بین را برمی داشتم و فرار می کردم، چون مابقی ...
ملاقات با اسلاف داعش در محور سنندج -کامیاران!
باعث شود دیگر به جبهه نروم. ما شوق شهادت داشتیم و آگاهانه قدم به مسیری گذاشته بودیم که انتهایش جانبازی و شهادت بود. اگر می خواستیم از این چیز ها بترسیم اصلاً به جبهه نمی رفتیم. جبهه کردستان چنین صحنه هایی را زیاد به خود دیده است، اما بچه ها به رغم همه سختی ها ایستادند و از خاک مان دفاع کردند. من بعد از اینکه بهتر شدم، اینبار به جبهه جنوب اعزام و مدت ها در جبهه های مختلف دفاع مقدس حاضر بودم. این را هم ...
پدر موشکی ایران چگونه جاودانه شد؟/ غیرممکن ها با اعتماد بی چون و چرای حاج حسن به جوانان ممکن شد
آرام شود پرسیدم اصلا از کجا با هم آشنا شدید؟ دوران ابتدایی بودم آن زمان جنگ بود و منافقین ترورهای وحشیانه خود را آغاز کرده بودند. اف اف که به صدا در آمد به دم در رفتم خانمی با چهره مهربان نفس نفس زنان روی پله جلوی در نشست، سربالایی محله خسته اش کرده بود آن زمان برای جبهه کمک های مردمی جمع می کرد. مادرم یک لیوان چایی برای حاج خانم آورد و رفاقت ما از آن زمان شکل گرفت. حاج حسن آن ...
بیوک آسایش مداحی که زیر تابوت فرزند شهیدش می خندید+عکس و فیلم
داشتند والا خودم را در حد این همه محبت نمی دیدم. مسئولیت پرداخت حقوق پاسداران به من سپرده شد. روز بعد با کت و شلوار در اتاق امور مالی نشسته بودم که فرمانده سپاه برادر دادمان آمد. احوالپرسی کردیم پرسید: چرا با کت و شلوار؟ گفتم هنوز لباس فرم نداده اند. همانجا دستور نوشت که برایم لباس فرم سپاه بدهند. رفتم از برادر موسی رضایی در انبار پوشاک فرم سپاه گرفتم و پوتین. به این شکل در یازدهم بهمن 59 سپاهی شدم ...
حاج قاسم با انگشتر شهید مدافع حرم، چه کرد؟ + عکس
...، حتی یک روز هم در آرامش و در مقر نبودیم. همه ش در حال جنگ بودیم و مناطق متفاوتی را آزاد کرده بودیم. یعنی عملیات پشت عملیات تا این که شب جمعه، برادر بزرگم، آقامحمدعلی را در خواب دیدم. البته اسمش را نمی توانم خواب بگذارم؛ آنقدر که شفاف و واضح بود. دیدم خانه مان پر از نور است و آشپزخانه ما دری به سمت بیرون دارد و همه شهدا دارند داخل خانه می شوند. دنبال منبع نور می گشتم که دیدم محمدعلی ایستاده و ...
ایران کوچک در اردوگاه موصل
...، ما را هم خبر کنید. من در ورامین دوره دیده بودم و سربازی هم رفته بودم. یک روز یکی از دوستانم من را دید و گفت: ما فرداشب می خواهیم برویم جبهه، می آیی؟ گفتم: بله. قرار شد به کردستان برویم تا هم کار نظامی انجام دهیم و هم کار فنی. رفتیم لباس گرم و وسایل مورد نیاز را تهیه کردیم و دوشب بعد به پاکدشت رفتیم تا از آنجا به جبهه اعزام شویم. شرایط آن زمان طوری بود که منافقین و گروهک های مختلف در شهرها فعال ...
شاگرد زرنگ دانشگاه سر از حوزه در آورد| آرمان آرمانی شد
که گم شده است. می گفته، بیا برویم خانه؛ یعنی همان خوابگاه. خوابگاه نزدیک حرم بوده است. به هر ترتیب آرمان وارد بوده و با دوستش به خوابگاه می روند و می خوابند. بعد از یک ماه که این ماجرا را برای من تعریف کرد، به سر گروهشان در مسجد گفتم که چنین اتفاقی افتاده، تعجب کرد. گفت اصلاً ما متوجه نشدیم. هیچ کس در گروه متوجه نشده بود. به مرور زمان که بزرگ تر شد، هیئتی شد. تقریبا در 10 - 11 سالگی خودش می رفت ...
همه چیز در زندگی داشت و خواهان شهادت بود
. راوی: پدر شهید فرزند مسجد در میان خانواده ما عشق و محبت اهل بیت (ع) زیاد است، همه بستگان و پدر و جد ما نام اهل بیت (ع) دارند، زمانی که خدا به من یک پسر داد، نام تنها پسرم را غلامعلی گذاشتم تا در راه علی و اولاد علی (ع) باشد. غلامعلی از همان نوجوانی با مساجد و جلسات قرآن انس داشت و هر گاه از جبهه می آمد به مسجد می رفت و به مسجد محل خودمان هم بسنده نمی کرد و می گفت دوست دارم با ...
چه کسانی آیت الله خامنه ای را ترور کردند؟
.... تا اینکه مطلع شدیم [آیت الله] خامنه ای در محل یک برنامه ی پرسش و پاسخ دارد. [ 14 ] شناسایی به سرعت انجام می شود و مسعود تقی زاده روز عملیات، ضبط صوت را به مسجد ابوذر می برد. من روز قبل برای شناسایی مسجد رفته و فردایش با ضبط به محل رفتم. قبلاً مهدی آن را با چراغ امتحان می کرد و خوب عمل می کرد ولی روز عمل صبحش که من چند دفعه آزمایش کردم، متوجه شدم که زیاد هم قابل اعتماد نیست و با ...
در لندن با پرسپولیس مذاکره کردم
اما به انقلاب خورد. شما از تیم ملی استعفا دادید؟ نه من استعفایی ندادم اما با عبده در لندن صحبت کردم که به پرسپولیس بیایم اما همه چیز تحت تاثیر انقلاب قرار گرفت. روز اول انقلاب من را گرفتند و به مدرسه رفاه بردند. سه رو آنجا بودم و سپس بیرون آمدم. در همین زمان از شارجه و باشگاهی به نام الشعب پیشنهاد داشتم و داریوش مصطفوی زحمت زیادی برای من کشید و کار ویزای من را انجام داد و به ...
به کوری چشم دشمن پرچمدارت را حمایت کن!
رفتم و از آنجا به گرمسار و سرانجام با شوق و ذوق بسیار، پس از سه شبانه روز بی خوابی و خستگی زیاد، به شهر گرگان و به خدمت آقای کوهستانی رسیدم. ایشان از من سؤال کردند: آیا پدر و مادر شما از آمدن تان به اینجا راضی هستند؟ گفتم: خیر. ایشان فرمودند: معطل نکنید، برگردید و الان هم باید نمازهای تان را تمام بخوانید! ناامید به تربت حیدریه برگشتم، ولی این بزرگوار روی من اثر بسیار عمیقی گذاشت که من شوق رفتن به ...
بریتانیایی ها از دین چه می فهمند؟
، متخصص نرم افزار 32 ساله از گلاسکو:” من در خانواده ای مسیحی بنیادگرا بزرگ شدم و با توجه به اینکه تربیتم بسیار مذهبی بود، کلیسا را ترک کردم و از قوانین مذهبی افراطی که از من انتظار می رفت پیروی کنم بسیار عصبانی بودم. اما در طول سال ها متوجه شدم که نگرش هایم به معنویت نرم شده است و چند سال گذشته را صرف ساختن باورهای خودم بر اساس شرایط خودم کرده ام. کای لی، طراح معماری 28 ساله از لندن: دنیا ...
ورزش مسیر زندگی را تغییر می دهد/ باشگاه کاراته جزو شلوغ ترین هاست / در جستجوی اسپانسر
تا آسمان افراشته می شود. من به شغلم افتخار می کنم. اکنون چند شاگرد دارید؟ - آقایان و بانوان حدودا 100 نفر چون تازه شروع کرده ایم هنوز جا دارد که بیشتر شود. تمریناتتان به چه صورت است؟ - سه روز در هفته، هر بار یک ساعت و من دو روز در هفته فعالیت دارم که یک ساعت وقت می گذارم. همسرم هم همینطور و مابقی سانس ها خصوصی و نیمه خصوصی هستند، چون مسابقه هم رفتیم بچه ...
امروز با تاریخ
با رژیم جمهوری اداره میشود ،پس از سیصد سال که زیر سلطه اسپانیاییها بود روز 13 مه 1830 میلادی مستقل شد . روزولت با ناو جنگی عازم ایران شد 14 نوامبر سال 1943 (آبان ماه 1322) روزولت رئیس جمهوری وقت آمریکا برای شرکت در نشست سران متفقین در تهران با ناو سنگین آیوا Battleship Iowa کشور خودرا ترک گفت.ضمن راه، یک اژدر اشتباها از ناوشکن پورتر که نبرد ناو آیوا را بدرقه می کرد رها شد و به ...