گرهی که با بوسه بر پای مادر باز شد
سایر منابع:
سایر خبرها
دیدن این زنان حاج قاسم را ناراحت می کرد
...: شما همسر شهید هستی؟! گفتم: بله. با همان لحن متعجب پرسیدند بچه هم داری؟ گفتم: بله دو فرزند هم دارم. سردار گفتند: بنشین بنشین می خواهم با تو صحبت کنم. از اوضاع و احوالم پرسید و من همه را با اشک جواب می دادم. سردار گفت: گریه نکن گفتم: نمی توانم. حاج قاسم رو کردند به مادر شوهرم و گفتند حاج خانم هوای دختر ما را داری؟ مادر شوهرم گفت: بله مجدد عروس خودم شد. سردار با لبخندی گفت: دختر به این ماهی، اگر این کار را نمی کردید چه می کردید؟ بعد با حالتی گفت: کسانی که به شهادت می رسند اینقدر از شهادت شان ناراحت نمی شوم که همسرانشان را می بینم ناراحتم می کند. ...
7زوج هالیوودی که ماجرای آشنایی عجیبی داشتند
پیام را برای او فرستاد: سلام، من دکس هستم. من حریم شخصی ات را شکستم و شماره ات را از شانا گرفتم. نظرت چیست؟ کیتی پری و اورلاندو بلوم کیتی پری و اورلاندو بلوم اولین بار در سال 2016 با یکدیگر آشنا شدند، زمانی که بلوم برگری که روی میز پری بود را کش رفت. پری در اینباره گفته: از روی میزم یک برگر کش رفت. من پیش دنزل واشنگتن نشسته بودم و او آمد و برگر را برداشت. من هم با ...
کلیپ؛ زندگینامه و فرازی از وصیت نامه شهید حسین حجاریان کوه توری
بود برای دفاع از میهن و مرز و بومش راهی جبهه های کربلای ایران شد. شهید حجاریان یکی از دلاورمردان جان برکف بود که عاشقانه جان خود را تقدیم اسلام کرد تا درست زیستن و درست مردن را به ما بیاموزد. این شهید والامقام چهار بار به جبهه نبرد با دشمن اعزام شد و پس از رشادت های بسیار در دفاع از اسلام و قرآن در میدان نبرد مستقیم با دشمن در هشتم آذر 1360 در عملیات القدس در منطقه بُستان به مقام رفیع شهادت ...
چگونه به فرزندانمان کمک کنیم + فیلم
کنی و یا هیچ کاری نکنی. این طور باید وانمود کنی که تو می خواهی عکس را به پدر من نشان دهی، من خودم به پدرم می گویم و با خانواده ام در میان می گذارم. چه کسی را می خواهی تهدید کنی؟ این لحظه، چون مجرم ریسک می کند و احتمال دارد این ریسکش منجر به این شود که یک دفاع قضایی برایش پیش بیاید برای همین که از این خطر جلوگیری کند به او می گوید او قربانی خوبی نیست. ولش کن. سراغ قربانی دیگر می روم. بنابراین بلاکش ...
نقش حضرت زینب(س) بعد از واقعه عاشورا
به گزارش خبرگزاری رضوی ، حجت الاسلام ناصر یوسفی - پژوهشگر حوزه دین و استاد تاریخ- به بهانه ایام میلاد حضرت زینب(س) درباره ویژگی های این بانوی بزرگ اسلام گفت: زمانی که حضرت علی(ع) در بستر شهادت بودند و سفارش بچه های خود را به امام حسن(ع) می کردند زمانی که به نام امام حسین(ع) رسیدند فرمودند من خیال از بابت برادر تو راحت است، این یعنی اینکه اگر پدر و مادر معصوم باشند قطعا فرزند هم معصوم خواهد بود ...
محمد موقعیت مهدی کیست؟ / زندگینامه شهید محمد وجدی گل تپه
تعدادی از بچه های اطلاعات، هنگام انتقال نیروها و امکانات به خط درگیری، همچنین مقابله با پاتک دشمن برای بازپس گیری جزایر مجنون، در اثر اصابت تیر دشمن به سرش به فیض شهادت نائل آمد. پیکر وی بعد از عملیات خیبر در تاریخ نهم اسفندماه 1362 همراه دیگر شهدای عملیات در تبریز تشییع و در گلزار شهدای وادی رحمت به خاک سپرده شد. خصوصیات بارز شهید: فردی باتقوا و معتقد به نظام، انقلاب و امام(ره ...
روایت پرستارانی که لباس خدمت به زائران امام رضا (ع) را به تن کرده اند | پرستاران خادم
؟ یک لحظه سکوت کردم. باورم نمی شد که به این سرعت من را بپذیرند. با تعجب پرسیدم: الان؟ کمی خودم را جمع وجور کردم و گفتم از هفته بعد کارم را شروع می کنم. از دارالشفا بیرون آمدم، اما دلم آنجا بود. با درون آشفته و دودل خودم بحث کردم: مگر آرزویت این نبود که در حرم کار کنی؟! پس چرا نه آوردی؟ فوری به سمت دارالشفا برگشتم و اعلام آمادگی کردم. برای ما چند کلاس از جمله حرم شناسی گذاشتند. همان روز ...
فرار دختر 14 ساله بعد از سرقت طلاهای مادر
ساله هستم و تو 14 ساله و خانواده ات با ازدواج ما موافقت نمی کنند. او ادامه داد: به همین دلیل از من خواست از خانه فرار و با او ازدواج کنم من که عاشقش بودم قبول کردم اما سروش از من خواست طلاهای خودم و مادرم را از خانه بردارم و قرار شد او هم طلاهای مادرش را بیاورد تا آنها را بفروشیم و با اجاره خانه ای، زندگی جدیدی را آغاز کنیم. طبق نقشه سروش طلاها و شناسنامه ام را برداشتم و از خانه خارج شدم ...
وقتی راوی آب هرگز نمی میرد از تشنگی آب نخورد
...: چند روز مانده به عملیات همه چیز عوض شد. قرار شد که تیپ های 21 امام رضا و 5 نصر به ارتفاعات فصیل و گرگنی حمله کنند، تیپ نبی اکرم به شیار نی خزر و تیپ ما در احتیاط بماند. اواخر مهر ماه سال 63، عملیات عاشورا آغاز شد. تیپ های امام رضا و نصر به اهدافشان دست یافتند؛ اما بچه های نبی اکرم در شیار نی خزر با دادن تلفات سنگین در زیر فشار سنگین دشمن زمین گیر شدند. همه فکر می کردیم که گردان های ...
گفتگوی صمیمی با احسان آرمان درباره موزیک "مادرم ایران" + لینک دانلود
مردمم زدم و به نظرم گذر زمان بهترین مسئله ای هست که میتونه تفکر و حقیقت یک انسان رو به همه نشون بده، هر کسی خواست سوء برداشت کنه فقط یک بار با دقت کلمه به کلمه این موزیک رو گوش کنه تمام حرف من رو متوجه میشه، مابقی ماجرا رو به زمان میسپارم خبرگزاری موج : در بخشی از شعر موزیک آماده است، "مادرمو مثل بچه بغل میگیرم" چه مفهومی دارد؟ احسان آرمان: منظور از مادر سرزمین مادری یعنی "ایران ...
از قتل با تزریق سم تا چاقوکشی دختر برای مادر
. چراکه او شوری را زیاد دوست داشت و من از خوراکی های ترش لذت می بردم؛ به همین دلیل با خودم می اندیشیدم شاید آنها پدر و مادر واقعی من نباشند. البته وقتی نزد عمه هایم می رفتم، اوضاع به کلی فرق می کرد و در کنار آنها احساس آرامش می کردم. همیشه تصورم بر این بود که مادرم همه خواسته های خودش را به من تحمیل می کند؛ به همین دلیل سعی می کردم کمتر با او حرف بزنم. هر بار با هم روبه رو می شدیم، کارمان ...
حبیب الله چایچیان همچنان در یاد ها ماندگار است | مصداق شعر مردمی
بودم و همین طور به سمت ضریح حرکت می کردیم که در همین حال این شعر را سرودم: آمدم ای شاه، پناهم بده خط امانی ز گناهم بده/ ای حَرمَت ملجأ درماندگان، دور مران از در و راهم بده/ ای گل بی خار گلستان عشق، قرب مکانی چو گیاهم بده/ لایق وصل تو که من نیستم، اِذن به یک لحظه نگاهم بده. وقتی شعر به تخلص رسید دیدم مادرم با آن ازدحام که آدم سالم نمی توانست برود، خودش را به ضریح رساند و ضریح ...
چاقوکشی وحشت آور دختر جوان برای مادرش
همان دوران نوجوانی احساس می کردم قیافه ظاهری من با دیگر خواهر و برادرانم تفاوت دارد چرا که من دختری سبزه رو بودم و آن ها چهره ای سفید و زیبا داشتند از سوی دیگر نیز رفتارهای من شباهت کمی به پدرم داشت ولی با مادرم تفاوت زیادی داشتم چرا که او شوری را زیاد دوست داشت و من از خوراکی های ترش لذت می بردم به همین دلیل با خودم می اندیشیدم شاید آن ها پدر و مادر واقعی من نباشند البته وقتی نزد عمه هایم می رفتم ...
دفاع مقدس به روایت یک پرستار
از جنگ دانسته های خود را جمع آوری کرد و در کتابی به نام کفش های سرگردان به رشته تحریر درآورد. با اینکه تجربه نویسندگی نداشت اما آنقدر خوب نوشت که با خواندن این کتاب می توان وقایع تلخ و شیرین جنگ را به خوبی درک کرد. اما اینکه چرا این عنوان را انتخاب کرده از زبان خودش می شنویم. بعد از چند روز کار کردن تصمیم گرفتم به خانه بروم و بچه هایم را ببینم. وارد ساختمان شدم مدیر مجمتع من را صدا زد و گفت از ...
مادر شهید امیر اربابی: نگذارید خون شهیدانمان پایمال شود/ مرا برای شهادتش آماده کرده بود
برای رزمنده ها ببرم. میگفتم چند روز بیشتر بمان می گفت میترسم عملیات شود و به عملیات نرسم. به خانواده شهدا سرکشی می کرد و برای اینکه من را آماده کند گاهی عکس دوستانش را نشان میداد و می گفت ببین مادرشان چقدر مقاوم است و گریه نمی کند، انگار میخواست آماده ام کند. مادر شهید در ادامه بیات کرد: دفعه آخر شیمیایی شد، زنگ زد، صدایش گرفته بود، گفتم نکند شیمیایی شدی، گفت نه سرما خوردم. 2 روز بعد نصف ...
شهید مجید آبکار : از تمام اقشار ملت می خواهم راه امام را رها نکنند
والیان فقیه باشند. علی الخصوص تکان دهنده قرن حضرت آیت الله موسوی خمینی و یاری دهندگان ایشان و مبارزین جان بر کف. در ابتدا از تمام اقشار ملّت ایران می خواهم که امام و خط او را رها نسازند که حفظ امانت الهی که همان اسلام است بدون این خط مقدور نیست. دوم به تمام پیمان رسانان خون شهیدان یعنی تمام روحانیت و دانشجویان عزیز که دست از فعالیت برندارید و مسلح به سلاح خدا شوید و با جهد و ...
دعوای قدیمی مادرزن و مادرشوهر، زندگی فرزندانشان را بر باد داد
اینکه نوعروس حرفی بزند مادر داماد گفت: آقای قاضی مادرش دروغ می گوید او یک عمر برادر بیچاره من را عذاب داد او را حتی به خانه خودش راه نمی داد برادرم آنقدر از دست این زن آزار دید تا سکته کرد و مرد حالا می خواهند پسر مرا نابود کنند اما من اجازه نمی دهم.او با این نقشه دخترش را به پسرم داد که من را اذیت کند اصلاً من از این زن شکایت دارم باعث و بانی همه این مشکلات اوست هیچ وقت خودش عروس خوبی برای ما نبود ...
معرفی آثار ادبی در مدح ولادت پرستار عاشورا
...> سلام جانب او دادم و به جای جواب چقدر ساده دلم را به سوی آقا برد ستاره سحر شام کربلا بانو نگاه می کنی و می کُشی مرا بانو مقیم زلف تو حالی خراب می خواهد چو شمع سوخته جانی مذاب می خواهد تمام لشکر شب را به دست صبح بکُش ببین که خانه ما آفتاب می خواهد بلند می شود آری درفش دین خدا رسول دیگری این انقلاب می ...
زندگی ما طلسم شده، طلاق می خواهم
. هرکس هم می خواست به خانه مان بیاید بدون این که به من بگوید، بهانه می آورد و مهمانی را کنسل می کرد. تا این که یک روز مادرم تماس گرفت و قرار شد آنها آخر هفته به خانه مان بیاید. دنیا وقتی این موضوع را فهمید جنجال به راه انداخت. به هر روشی که بود سعی داشت این مهمانی را کنسل کند. من هم عصبانی شدم و به او گفتم امکان ندارد به پدر و مادرم بگویم مهمانی کنسل است. سر همین موضوع جیغ و داد کرد و گریه ...
ما بازماندگان 700 شهید اصفهان در عملیات محرمیم
بودیم و جیب های مان هم پر از جعبه های 20 تایی فشنگ بود. نفری یک گلوله آرپی جی هم به دست داشتیم. در یک جایی از مسیر شهید عبدالرسول جوهری که پیرمردی بود به من گفت گلوله آرپی جی ام را بگیر تا نماز صبح بخوانم. من گرفتم و ایشان نمازش را خواند. بعد گفتم حالا تو آرپی جی را بگیر تا من نماز بخوانم. هنوز والضالین را نگفته بودم که ناگهان تیربار دشمن شروع کرد زمین و زمان را بهم دوختن. نماز را همانجا تمام کردم و ...
این زن عاشق مرد همسایه شد ! / اقدام سیاهی که بی آبرویی به بار آورد !
مدتی قبل زن جوانی هراسان با پلیس تماس گرفت و از پسر خردسالش خبر داد و گفت: چند سال قبل همسرم فوت کرد و من همراه پسر و مادرم در خانه ای زندگی می کردیم که مردی مجرد به نام سیروس همسایه طبقه بالای خانه ما بود. بعد از مدتی با او بر سر موضوعی اختلاف پیدا کردم و مدتی بعد هم سیروس خودش به خانه دیگری رفت و خانه اش را به یک زن جوان که یک فرزند نیز داشت، اجاره داد. او ادامه داد: من کم ...
دیدن حضرت زهرا(س) در خواب
به خاطر نداری عصر روز تاسوعا ، که برادرت را از خواب برانگیختی ، برادرت بعد از مکالمات بسیار گفت: جد و پدر و مادر و برادرم آمده بودند چون بر می گشتند مادرم وعده وصول از من بگرفت؟! ای زینب ، مگر فراموش کردی شب عاشورا را که ناله واحسیناه ! واحسیناه ! از من بلند شد و تو با ام کلثوم میگفتی که صدای مادر مرا میشنوم؟آری، من در آن شب، باهزار رنج و تعب، در اطراف خیمه ها می گردیدم و ناله و فریاد ...
بانوان طلبه کنگان به دیدار خانواده شهید محمد عاشوری رفتند
به گزارش خبرنگار خبرگزاری حوزه از بوشهر، به مناسبت هفته بسیج به منظور تکریم خانواده شهدا و ترویج فرهنگ ایثار و شهادت مدیر مدرسه علمیه فاطمة الزهرا سلام الله علیها به همراه اساتید، فرمانده بسیج طلاب و روحانیون کوثر و جمعی از طلاب مدرسه علمیه کنگان شب گذشته با خانواده شهید محمد عاشوری دیدار کردند. در این جلسه مادر و خواهر شهید به بیان خاطرات شهید پرداختند. مادر شهید عاشوری در ...
چادرنماز صدیقه کفنِ شهادتش شد!
خوش می گذشت؛ آنقدر بازی می کردند تا هر کدام گوشه ای از کرسی خوابشان می برد. همه چیز داشت خوب پیش می رفت تا اینکه انگار زندگی نخواست روی خوشی به ما نشان دهد. بمباران شهر صدیقه در مدرسه 13 آبان درس می خواند. کلاس پنجم بود که به خاطر بمباران های هوایی بچه ها یک روز در میان به مدرسه می رفتند و قرار گذاشته بودند روز هایی که به مدرسه نمی روند در خانه یکدیگر جمع شوند و باهم درس ...
غش کردن داماد ایرانی با دیدن عروس خانم!
به گزارش سیتنا، عباس از خودش ناراحت بود، هیچ وقت نتوانسته بود جلوی مادرش قد علم کند و به او بگوید که عباس دیگر آن پسر کوچولوی چند سال قبل نیست که بشود برایش تعیین تکلیف کرد. او برای خودش مردی شده بود و باید بتواند در آینده یک خانواده را مدیریت کند. در همین فکرها بود که با صدای مرد راننده به خودش آمد: کجایی مرد؟ نکند کش ...
درخواست بی شرمانه دختر تهرانی از پسر جوان ساده لوح
با او بیرون بودم، دوباره دعوایمان شد. او ادامه داد: مهسا مدام می گفت خیلی بی عرضه هستی و وقتی به او می گفتم نمی توانم کار مناسبی پیدا کنم گفت تو حتی عرضه این را نداری که سرقت کنی. برای اینکه به من ثابت کنی دوستم داری و لیاقت زندگی با مرا داری باید یک ماشین سرقت کنی. از شنیدن حرف های مهسا خیلی ناراحت شدم. به او گفتم به تو ثابت می کنم که عرضه سرقت را دارم. بعد از آن روز مهسا را ندیدم اما ...
سرنوشت زن جوان، شوهرم 3 سال به من خیانت می کند
توضیحاتش گفتم یا میبری من ببینمش یا خودم رو با خونه آتیش میزنم. رفتیم تهران و رسیدیم دم در و زنگ زدیم. یک خانم با پوششی ناشایست در را باز کرد و سلام کرد. من زانوهام شل شد داد زدم، جیغ کشیدم و به خانم حمله کردم. همسرم منو گرفت و جدا کرد. بعد کلی فریاد تو آپارتمان همسرم منو کشید و با خودش برد تو ماشین و به خونه برگشتیم. تو راه توضیح داد 3 ساله رابطه دارد. دقیقا همون 3 سالی که شروع ...
ازدواجی که تعجب حاج قاسم را برانگیخت+عکس
سلیمانی کمی آن طرف تر نشسته است. واقعاً کلافه بودم. تعدادی از نیروهای سپاه آمدند و گفتند: حاج خانم خواهش می کنیم تحمل کنید، آبروی ما جلو حاج قاسم می رود. در همین حین سردار سلیمانی مرا می بیند و صدای مرا هم می شنود. دیدم حاجی از جایش بلند شد و آمد سمت من.گفت: دخترم چه شده؟ وقتی حاج قاسم را دیدم، خودم را جمع وجور کردم و گفتم: چیزی نشده بچه بغلم هست، خسته شدم. حاج قاسم بچه را از آغوش من گرفت و ...